۸. الدلالة تابعة للإرادة
مورد هشتم خیلی ثمرهی عملی در فقه دارد. متاسفانه مرحوم مظفر خوب مطرح نکرده است. نه تنها خوب مطرح نکرده است بلکه غلط مطرح کرده است.
بحثمان این است: دلالت لفظ بر دو نوع است. دلالت تصوریه و دلالت تصدیقیه. بعدا فردا میگوییم که دلالت تصدیقه هم دو نوع است. در بحث امروز سوالات خوبی وجود دارد. حالا فردا هم م یگوییم که خود دلالت تصدیقیه هم دو نوع است که ایشان فقط یکنوعش را گفته است.
۱- دلالت تصوریه:
دلالت تصوریه چیست؟ دلالت تصوریه این است که لفظ سبب خطور معنا در ذهن شنونده بشود مطلقا. اعم از این که متکلم معنای لفظ را اراده کرده باشد یا نکرده باشد. به این میگویند دلالت تصوریه. مثال: شخصی این جا خوابیده است. خواب خوش میبینید و در خواب حرف میزند: زید رفت. به مجرد این که از دهان او لفظ زید بیرون میآید سبب خطور معنا میشود در ذهن شما. به این میگویند لفظ دلالت تصوریه دارد. این آقا معنای لفظ را قصد نکرده است. چون قصد فرع بر التفات است. فرع بر توجه و شعور است. این اصلا توجه ندارد. این مثال برای یا خیر بود.
من به شما میگویم زید دیروز آمد. لفظ زید و دیروز و آمد سبب خطور معناهایی در ذهن شما میشود که هر سه دارای دلالت تصوریه هستند. بنابراین دلالت تصوریه خیلی حرفی ندارد. یعنی بد گفته است. وگرنه حرف زیاد دارد.
دلالت تصدیقیه حتماباید در کلام باشد. ولی دلالت تصوریه در مفردات است. حالا دلالت تصوریه اگر بخواهد برای یک لفظی پیدا شود، یعنی آن لفظ سبب خطور معنا در ذهن شنونده بشود، سه شرط دارد:
۱- لفظ باید برای یک معنا وضع شده باشد. چرا که اگر لفظ برای یک معنا وضع نشده است شما موقعی این لفظ را از متکلم میشنوید دیگر سبب خطور معنا در ذهن شما نمیشود. جون اصلا این لفظ معنا ندارد.
۲- شنونده لفظ را بشنود.
۳- سامع علم به وضع داشته باشد. وگرنه یک واضع این لفظ را وضع کرده. شما هم میشنوید، شنیدن این لفظ باعت خطور معنا نمیشود.
سوال یکی از حضار: اگر شنونده یک کلمهای را بشنود که معنا هم دارد ولی ذهنش به یک معنای دیگری منتقل شود چه؟
پاسخ: آن میشود تداعی معانی. این که میگوییم دلالت تصوریه منظور معنای خود لفظ است. به یک نوعی میتوان گفت آن هم دلالت تصوریه است. ولی دلالت تصوریه به معنای غیر خود لفظ. یا مثلا شما یان جا نشستهاید و یک نفر از پشت دیوار میگوید دیز. شما باشنیدن این دیز ذهنت منتقل به این معنا میشو که یک لافظی پشت دیوار هست. این هم میتوانیم به نوعی بگوییم دلالت تصوریه است. ولی این دلالت تصوریهای که محل بحث ماست نیست. این دلالت تصوریه آن است که لفظ سبب خطور معنایش در ذهن شنونده شود. ایشان از صاحب کفایه آورده است. صاحب کفایه میگوید دلالت تصوریه یمگوید: «لفظ سبب خطور معنایش... » شود. یعنی در دلالت تصوریه بحث روی معنای خود لفظ است. ولی شما یک جوری میتوانید بگویید به تعبیر شهید مطهری بگویید آن تداعی معانی است و این دلالت تصوریه است.
۲- دلالت تصدیقیه:
دلالت تصدیقیه را یک جوری تعریف میکنم که قاعدتا نباید سوال برایتان پیش بیاید. دلالت تصدیقیه انی است که کلام (نه لفظ) دلالت کند براین که معنای و محتوای آن مراد و مقصود متکلم است. به طوری که میتوان معنای کلام را بر گردن متکلم گذاشت. خیلی تعریف قشنگی است. این یعنی این که کلامی که از دهان متکلم بیرون میآید دلالت میکند بر این که این آقای متکلم معنای این کلام را قصد کرده است. به طوری که شما در محکمه میتوانید معنای این کلام را بر گردن متکلم بگذارید.
حالا اگر بخواهد برای یک کلامی دلالت تصدیقیه پیدا شود، یعنی کلام دلالت بکند بر این که متکلم معنای آن را قصد کرده است. چهار شرط دارد: این چهار شرط غیر از آن سه شرط است که بایدباشند.
این بحث خیلی ثمره دارد. شما در آیات و روایات بخواهید حکم شعری استنباط بکنید حتما باید اثبات بکیند که کلام دلالت تصدیقیه دارد. یکی از شرایط دلالت تصدیقیه بلنگد حق استنباط حکم شرعی ندارید.
۱- سامع باید احراز یعنی کشف کند که این آقای متکلم در مقام بیان مراد و مقصود خویش است. اولا از کجا احراز بکند. ثانیا این یعنی چه که احراز بکند؟
در مقابل این چیست؟ در مقابل این این است که متکلم در مقام اهمال یا اجمال است. یعنی متکلم باید در مقام اهمال یا اجمال نباشد. اجمال میخواهد نگوید. اهمال نمیخواهد بگوید. در اهمال و اجمال هردو کلام مبهم است. مجهول است. ولی در اهمال قصد متکلم به ابهام گویی نیست. ولی در اجمال قصد متکلم به ابهام گویی هست. مثال آقای حکیم برای اهمال: یک دکتر شما را در خیابان میبیند و به شما میگوید: انک محتاج الی شرب الدواء. این کلام مبهم است. چه دارویی؟ چه وقتی؟ چه مقداری؟ کلام مبهم است. ولی این آقای دکتر قصد ابهام گویی ندارد. لذا اگر از او بپرسی، میگوید بیا مطب تا برایت توضیح دهم.
اجمال مثل تمام متشابهات قرآن. الم. مقصود متکلم ابهام است. خداوند قصد ابهام گویی دارد. کسی آمد خدمت سیدالشهدا. گفت من یک شعر میگویم هیچ کس معنایش را نمیفهمد. شروع کرد به زحمت دو سه بیت گفت. حضرت یک قصیدهی بلند بالا گفت شاعر حتی یک لفظ از آن را نقهمید. امام حسین یک الفاظی گفته که مبهم هستند و هدفش هم این بوده است که مبهم باشند.
باید احراز کنید که متکلم در مقام اهمال و اجمال نباشد. دکتر زمانی که میگوید انک محتاج الی شرب الدواء آیا دکتر در مقام بیان مقصود خودش است؟ نه؛ چرا که اگر دکتر در مقام بیان مقصود خود باشد میتوانید تمسک بکنید به اطلاق شرب الدواء و هر دارویی دیدید بخورید. الان این آقای دکتر در مقام بیان مراد و مقصود خودش نیست. لذا شما نمیتوانید بر گردن آقایدکتر بگذارید که هر دوایی میتوانی بخوری.
ازکجا احراز بکند سامع؟ در ذهنتان باشد. یک مرتبه شما یقین دارید که متکم در مقام بیان است. فبها. اگر ندارید، عقلا ی عالم یک اصولی دارند به نام اصول عقلاییه. اولین اصل اصاله البیان سات. اصل این سات که متکلم هر حرفی بزند در مقام بیان است الا این که خلاف آن ثابت شود. الان در مثال اهمال و اجمال برای شما خلافش ثابت شده است پس احراز گاهی یقینی است و گاهی اصلی؛ یعنی با اصول عقلاییه.
این شرط اول نزدیک عید نوروز هم میرسیم: مقدمات الحکمه: ان یکون المتکلم فی مقام البیان: فانه ان لم یکن فی هذا المقام بان کان فی مقام التشریع فقط (که غلط است) او کان فی مقام الاهمال او اجمال.
۲- شما باید احراز کنید که متکلم جدی است. این در ماقبل چیست؟ اگر شما یقین دارید که این آقای متکلم دارد شوخی میکند. این کلام دلالت تصدیقیه ندارد. یعنی این کلام مراد و مقصود متکلم نیست. احراز گاهی یقینی است. گاهی اصلی. یقینی است یعنی یقین دارید که متکلم در حال جدی است. ولی یک وقتی شک دارید که جدی است یا شوخی است. عقلا میگویند اصاله الجد. اصل این است که متکلم جدی است.
۳- شرط سوم بزنگاه است. سامع باید احراز بکند که این آقیا متکلم متوجه معنای کلام خودش است و معنای این کلام را اراده کرده است. این شرط خیلی مهم است.
چطور احراز بکند؟ یا یقینی یا اصلی.
[این شرط غیر از شرط اول است؛] چون اگر توجه بکنید من شرط اول را در مقابل اهمال و اجمال قرار دادم. یعنی هر کدام با توجه به مقابلاتش میشود غیر از هم.
البته اگر مرحوم مظفر این چهار شرط را مثل شیخ انصاری که فقط دو شرط را گفته است (شرط اول متکلم در مقام بیان باشد؛ سه شرطی که مرحوم مظفر گفته است میافتد در آن.)، نگفته بود، [میشد اینها را یکی فرض کرد.] ولی چون اینها را گفته است مجبوریم با مقابلاتش اینها را از هم تفکیک دهیم.
۴- آخرین شرط که نباید میگفت مرحوم مظفر. متکلم قرینه بر خلاف موضوع له اراده نکند. یعنی چه؟ من به شما الان به صورت جدی میگویم رایت اسدا. شما شک دارید که من در مقام بیان هستم یا نیستم. اصل این است که در مقام بیان باشد. شما شک دارید که من جدی میگویم یا شوخی. اصل این است که من شوخی نمیکنم. شما احارز کردهاید که من متوجه معنای این کلام هستم. اگر شک دارید که معنای کلام را اراده کرده ام یا نه اصل این است که کلام را اراده کرده ام. آن وقت قرینهای بر خلاف موضوع له اسد یا رایت هم نیاوردم. این جا رایت دلالت بر چه میکند؟ دلالت بر این میکند که من معنای کلامم را قصد کرده ام.
اما اگر قرینه نصب بکنم. مثلا بگویم: رایت اسدا یرمی.. شرط اول هست؛ شرطط دوم هست؛ شرط سوم هست. برای این کلام دلالت تصدیقیه پیدا میشود. ولی بر طبق قرینه. نباید یان را میگفت. چون قرینه بیاورد یا نیاورد دلالت تصدیقیه پیدا میشود؛ ولی نیاورد بر طبق معنای موضوع له و نیاورد بر طبق قرینه. اگر گفته باید تیترش را نگاه بکنید که آیا گفته کلام دلالت بکند بر این که موضوع له خود [مقصود متکلم است]، بله این شرط لازم است. ولی خب نگفته معنای موضوع له.
احراز عدم قرینه گاهی یقینی است؛ گاهی اصلی. یک اصلی داریم اصالت عدم قرینه.
چون نپرسیدید خودم میگویم: ممکناست در ذهن کسی بیاید که سه همان دلالت تصدیقیه است. اگر برای شما کشف شد که متکم این معنا را اراده کرده است و قصد کرده است این یعنی همان دلالت تصدیقیه.
این شرط مال مقام ثبوت است. دلالت تصدیقیه مال مقام اثبات است. اینها با هم فرق دارد. چطور؟ فردا