درس کفایه الاصول - جلد اول

جلسه ۶۳: اوامر ۱۰

 
۱

خلاصه مباحث گذشته

۲

مبحث پنجم و مقدمه اول

مبحث خامس

ما یک وجوب توصّلی و یک وجوبِ تعبّدی داریم، وجوبِ تعبّدی یعنی این که غرضِ مولا حاصل نمی‌شود و امر ساقط نمی‌شود مگر به إتیانِ عمل قربتاً إلىٰ الله و با قصدِ قربت.

مثلا اگر شما ریاءً نماز بخوانی، امرِبه صلاة ساقط نمی‌شود و غرضِ مولا حاصل نمی‌شود، ولی اگر ریاءً أداءِ دین کنی به خاطرِ این که نشان دهی که خوش حساب هستی، در اینجا أداءِ دین حاصل می‌شود و آن دین از گردنِ شما ساقط می‌شود؛ پس آن مواردی که غرضِ مولا حاصل می‌شود به مجرّدِ تحقُّقِ فعل در خارج بأی وجهٍ کان یا بأىِّ داعٍ کان یعنی ریائی باشد یا نباشد، با قصد قربت باشد یا نباشد، این‌ها را می‌گویند توصّلی، امّا آن مواردی که غرضِ مولا حاصل نمی‌شود مگر با قصد قربت و اگر برای خدا انجام ندهد، باید عمل را دوباره انجام دهد، این‌ها را می‌گویند تعبّدی.

بحثِ ما در این است که اگر چنانچه مولا مثلاً به طور مطلق امر کند و بفرماید ‹حاجی باید در شب یازدهم و شب دوازدهم بیتوتهکند و از منىٰ خارج نشود›، حالا نمی‌دانیم که بیتوتهٔ در منىٰ آیا تعبّدی است و باید به قصد قربت باشد یا تعبّدی نیست و بدون قصد قربت هم صورت می‌گیرد، در اینجا آیا می‌توان گفت که ظهورِ إطلاقِ صیغه، توصّلیت را اقتضاء می‌کند یعنی اگر شک کردیم، بگوییم که توصّلی است؟ البته این مطلب مسلَّم است که هیچکس نگفته که ظهورِ صیغه، تعبّدیت را اقتضاء می‌کند و این عدم ظهور در این جانب، قطعی است ولی از جانب دیگر آیا إطلاقِ صیغه، اقتضای توصّلیت دارد یا این که نه اقتضای توصّلیت دارد و نه اقتضای تعبّدیت و ساکت است؟ اگر کسی بگوید که اطلاق صیغة مقتضی توصلیة است قبول می‌کنیم و إلّا باید به اصل عملی رجوع کنیم.

مرحومِ آخوند می‌فرماید: قبل از ورود در بحث باید مقدّماتی را متعرِّض شویم:

مقدّمهٔ اوّل، تعریف تعبّدی و توصّلی است: مولا هرگاه امری می‌کند، در هر امر نفسی، دو تا غرض دارد که یک غرض در متعلَّق و یک غرض هم در وجوب و حکم دارد.

مثلاً خداوند سبحان می‌فرماید ‹نماز بخوانید›، اگر کسی بپرسد که چرا خدا فرمود نماز بخوانید، به جای آن می‌فرمود که خدمتِ به خلق کنید، می‌گوییم که چون نماز یک مصلحت و ملاکی دارد که خدمت به خلق، آن ملاک را استیفاء نمی‌کند و آن ملاک فقط در نماز می‌باشد، لذا به نماز امر فرمود و به جای آن به چیزِ دیگری امر ننمود، این می‌شود غرضِ در متعلَّق و غرضِ در واجب؛ حالا آقای مولا! درست است که نماز ملاک دارد، امّا چرا آن را واجب کردی و به جای آن نصیحت می‌کردی که نماز، قربان کلّ تقىّ است و هر کس نماز بخواند آدم می‌شود و چرا امر کردی؟ می‌فرماید: من نماز را واجب کردم که شاید این وجوبِ من به تو برسد و داعی شود بر این که این نماز را در خارج بیاوری.

مثلاً می‌گویند که فوتبال برای جوان‌های بی‌کار ملاک و مصلحت دارد و فکرشان مشغول می‌شود و دنبال کارهای بیهوده نمی‌روند، حالا اگر کسی بگوید که برای طلبه‌ها می‌خواهیم یک تیم فوتبال تشکیل دهیم، به او ایراد می‌گیریم که فوتبال در شأن طلبه نیست و مورد رضایت امام زمان عجّ الله تعالىٰ فرجه نمی‌باشد و قبول نمی‌کنیم، ولی اگر بگوید که به شما جایزه هم می‌دهیم، در این صورت ممکن است نرم شویم و قبول کنیم، در اینجا خودِ ملاک ممکن است شخص را حرکت ندهد ولی وجود یک جایزه، او را حرکت می‌دهد، در ما نحن فیه نیز وجوب به منزلهٔ جایزه است و غرضِ در جَعل می‌باشد.

فرق تعبّدی و توصّلی در غرضِ در متعلَّق است، یعنی اگر کسی یک میتی را و لو ریاءً دفن کند، آن ملاک، استیفاء شده ولی اگر نماز را ریاءً بخواند، غرضِ در متعلَّق باقی است و هرگاه غرض باقی باشد، حکم هم باقی می‌ماند، زیرا حکم به داعی تحصیلِ غرضش می‌باشد و تا غرضش حاصل نشده باشد، حکم هم باقی است، لذا تعبّدی یعنی غرضِ مولا در متعلَّق از آن اغراضی است که در خارج حاصل نمی‌شود مگر به تحقُّقِ این فعل قربتاً إلی الله، و توصّلی یعنی غرضِ مولا در متعلَّق، از آن اغراضی است که به مجرّدِ تحقُّقِ این فعل در خارج بأىِّ داعٍ کان و به هر نحوی که باشد حاصل می‌شود.

لذا گاهی اوقات می‌گویند که تعبّدی آن است که وجوبِ مولا بدون قصد قربت ساقط نمی‌شود و این درست است، چون غرض که ساقط نشد، وجوب هم ساقط نمی‌شود، و گاهی اوقات می‌گویند تعبّدی آن است که غرضِ مولا بدون قصد قربت حاصل نمی‌شود و این هم درست است.

۳

مقدمه دوم

اما مقدّمهٔ دوم این است که قیودی که در متعلَّقِ تکلیف أخذ می‌شوند بر دو قسم اند که یک قسم را به انقساماتِ ثانویه و قسم دیگر را به انقساماتِ اوّلیه نام گذاری کرده‌اند.

قیودِ اوّلیه یعنی آن قیودی که چه حکم باشد و چه حکم نباشد، این قیود، متصوِّر هستند؛ مثلاً نماز، یا با وضوء است و یا بدون وضوء، و این وضوء یا أخذ می‌شود و یا أخذ نمی‌شود و کاری با وجوب ندارد، یعنی اگر شارع بفرماید که من وجوبی جَعل نکردم، به او می‌گوییم اگر بخواهی جعل کنی آیا طهارت را أخذ می‌کنی یا أخذ نمی‌کنی؟؛ و نیز مثلِ رو به قبله بودن، یعنی نماز یا رو به قبله است و یا بدون رو به قبله و یا مثل ستر که نماز یا با ساتر است و یا بدون ساتر، پس این قیودی که با غمضِ عین از امر و حکمِ مولىٰ قابلِ تصوُّر و قابلِ لحاظ هستند را قیودِ اوّلیه می‌گویند.

امّا قسمِ دیگری از قیود هستند که اصلاً با غمضِ عین از امر و حکم مولا، قابل تصوُّر و لحاظ نمی‌باشند، مانند این که بگوییم این نماز یا واجب است و یا واجب نیست، در اینجا قیدِ وجوب از آن قیودی است که تا امر نیاید اصلاً وجوب، معنا ندارد، یا مثلاً بگوییم این نماز آیا قصد قربت در آن می‌شود یا نمی‌شود، قصد قربت یعنی ‹به قصدِ این امر، و چون مولا امر کرده لذا می‌آورم› در اینجا تا امری نباشد اصلاً قصدِ امر معنا ندارد، پس اگر مولا امری ندارد معنا ندارد که بگوید ‹چون مولا امر کرده لذا می‌آورم›، پس قصد امر و قصد قربت از آن قیودی هستند که لا یتصوّر و لا یلحَظ إلاّ بعد صدورِ الأمر، و این قیود را قیودِ ثانویه می‌نامند.

قیود اوّلیه أخذشان در متعلَّقِ تکلیف ممکن است، مثلاً مولا می‌تواند بفرماید که من نمازِ با وضوء را واجب کردم، و می‌تواند بفرماید من نمازِ صبح را واجب کردم زیرا نماز صبح ربطی به امر ندارد به خاطر این که نماز، یا صبح خوانده می‌شود و یا ظهر و یا شب، امّا قیود ثانویه را مولا نمی‌تواند در متعلَّق أخذ کند، یعنی مولا نمی‌تواند بفرماید که من نمازِ با قصد قربت یا نمازِ با قصدِ امر را واجب کردم، چرا نمی‌تواند؟

زیرا هرگاه انسان بخواهد حکمی جَعل کند، باید در رتبهٔ قبل از حکم، موضوع و متعلَّق را لحاظ کند، مثلاً به شما می‌گویند ‹به بچّه‌ات بگو نان بخر› در اینجا شما نان خریدن را لحاظ می‌کنی و بچّه را لحاظ می‌کنی و بعد امر می‌کنی، بنا بر این تا متعلَّق و موضوع را لحاظ و تصوُّر نکنی، نمی‌توانی امر کنی که ‹برو نان بخر› و محال است، زیرا حکم بدونِ موضوع نمی‌شود، مثل این می‌ماند که کسی بگوید ‹من واجب کردم بر شما›، در اینجا به او می‌گوییم چه چیزی را واجب کردی؟، لذا اگر یک مولای عُرفی بخواهد حکمی را جَعل کند، باید موضوع داشته باشد.

حالا اگر خداوند سبحان بخواهد بفرماید که ‹من نمازِ با قصدِ امر را واجب می‌کنم›، چنین حکمی ممکن نمی‌باشد، زیرا باید در رتبهٔ قبل از وجوب، موضوع و متعلَّق را لحاظ فرماید، متعلَّق یعنی نمازِ با قصدِ امر و حال آن که رتبهٔ قصدِ امر متأخِّر از امر است زیرا باید امری باشد تا بتواند قصد کند، و رتبهٔ امر هم بعد از تصوُّرِ متعلَّق است و باید ابتدا متعلَّق را لحاظ کنی تا بتوانی قصدِ امر کنی و متعلَّقِ امر را قصد نمایی، پس چیزی که رتبه‌اش متأخِّر از طلب است، او نمی‌تواند در متعلَّقِ طلب أخذ شود و این خُلف است و لازم می‌آید چیزی که متأخِّر است مقدَّم شود، یعنی قصدِ امر که متأخِّر از امر است اگر بخواهد در متعلَّقِ امر أخذ شود باید مقدّم بر امر باشد زیرا مولا باید امر را لحاظ کند و قصد امر را لحاظ کند و بعد حکم را روی صلاة با قصد امر ببرد، پس چیزی که رتبه‌اش متأخِّر است، او نمی‌تواند در چیزی که رتبه‌اش متقدِّم است أخذ شود.

خلاصه این که قصدِ قربت، معانی مختلفی دارد، یک معنایش این است که انسان به قصد ملاک انجام دهد، و یک معنایش این است که به قصدِ این که این عمل، محبوبِ مولاست انجام دهد و...، اگر قصد قربت به این معانی باشد، این‌ها محلّ بحث نیست، امّا اگر قصد قربت به معنای قصدِ امتثالِ امرِ مولا باشد آن وقت أخذش در متعلَّقِ امر محال است، زیرا این قید از قیود ثانویه می‌باشد و قیود ثانویه به قیودی می‌گویند که ‹لا یعقَل ولا یتَصَوَّر ولا یلحَظ ولا یوجَد إلاّ بعدَ امرِ المولىٰ›، پس این قیود اگر بخواهند در متعلَّقِ تکلیف أخذ شوند، خُلف لازم می‌آید، زیرا چیزی که موجود نمی‌شود مگر بعد از امر، او می‌خواهد در متعلَّقِ امر أخذ شود قبل از امر، این یک اشکال.

اشکال دیگر این است که اگر شما قصد قربت را در متعلَّقِ امر (یعنی صلاة) أخذ کنید، آن وقت اصلاً ذاتِ صلاة امر ندارد و چون امر ندارد، پس مکلَّف نمی‌تواند آن را امتثال کند، زیرا مکلّف می‌خواهد آن را به قصدِ امرِ مولا امتثال کند و اینجا امری وجود ندارد که بخواهد به قصدِ آن امر امتثال کند.

به بیان دیگر: در ما نحن فیه دو محذور وجود دارد: یک محذور در ناحیهٔ جَعل و در ناحیهٔ مولاست و یک محذور هم در ناحیهٔ عبد است، گاهی مواقع که مولا نمی‌تواند تکلیف بکند به خاطر این است که محذور در ناحیهٔ جَعلِ مولاست و مولا نمی‌تواند امر کند.

مثلاً در بحث اجتماع امر و نهی اگر مولا بخواهد نماز را هم مباح کند و هم واجب، چنین قدرتی ندارد زیرا مباح و واجب با هم جمع نمی‌شوند، در اینجا از ناحیهٔ عبد مشکلی نیست و عبد نمازش را می‌خواند و وقتی که خواند واجب را امتثال کرده و مباح هم که اشکال ندارد، امّا محذور در ناحیهٔ جَعلِ مولاست و مولا مشکل دارد.

اما یک وقت هست که محذور در ناحیهٔ عبد است، مثلاً مولا اگر بخواهد امر بفرماید به عبدش که روزی هزار رکعت نماز بخوان، برای مولا اشکال ندارد ولی عبد نمی‌تواند امتثال کند و عجز در ناحیهٔ عبد است.

در جَعلِ تکلیف، چه مشکل در ناحیهٔ مولا باشد و چه در ناحیهٔ عبد باشد، جَعلِ چنین تکلیفی عقلاً محال است.

در ما نحن فیه اگر مولا بخواهد قصد قربت را در متعلَّقِ تکلیف أخذ کند، هم محذور در ناحیهٔ عبد است و هم محذور در ناحیهٔ مولاست، امّا مولا نمی‌تواند جَعل کند چون باید قصد قربت را در متعلَّقِ تکلیفش أخذ کند و نمی‌تواند، زیرا اگر مولا تکلیف را این گونه جَعل کرد و عبد بخواهد آن را امتثال کند، در اینجا نماز که امر ندارد، بلکه آنچه که امر دارد، نمازِ با قصد قربت است، مثلِ این می‌ماند که مولا بفرماید که شما به قصدِ امرِ من برو مسجد ولی یادت باشد که من امر ندارم، به او می‌گوییم اگر امر نداری پس چطور من به قصدِ امرِ تو به مسجد بروم؟!! یا مثلِ این که شما می‌گویی من می‌خواهم به مسجد بروم به قصد این که سخنرانی گوش کنم، در اینجا کسی که می‌داند سخنرانی در مسجد بر قرار نیست، چطور می‌تواند به این قصد به مسجد برود؟!!

پس محذور یکی در ناحیهٔ عبد است و یکی در ناحیهٔ مولا.

۴

توهم و جواب آن

مستشکل می‌گوید: ما محذور را حلّ می‌کنیم، می‌گوییم که شارع، امر را می‌برد روی طبیعی صلاةِ با قصدِ امرِ به این فعل، اینجا اشکال این بود که قصد امر تحقُّق پیدا نمی‌کند مگر بعد از امر و چیزی که بعد از امر محقَّق می‌شود، این چطور می‌خواهد در متعلَّقِ تکلیف قبل از امر أخذ شود، امّا مستشکل می‌گوید که مولا وقتی بخواهد جَعل کند، آیا احتیاج دارد به قصدِ امر خارجی یا احتیاج دارد به تصوُّرِ این قصد امر؟ الآن بنده که می‌خواهم بگویم آب بیار و امر بکنم به آب آوردن، آیا احتیاج است که آب در خارج موجود باشد یا نه و فقط آب را لحاظ و تصوُّر کنم برای امر کردن به آن کافی است؟ در ما نحن فیه نیز قطعاً امر متوقِّف بر وجودِ خارجی قصدِ امر نیست، ممکن است که امری نباشد ولی مولا امر کند به صلاةِ با قصدِ امر، پس آنچه که امر بر او توقُّف دارد، تصوُّرِ قصدِ امر است، و تصوُّرِ قصدِ امر، متوقّف بر این نیست که امری در خارج موجود باشد.

الآن جنابعالی یک ساختمان ۶۰ طبقه را تصوُّر می‌کنی و حال آن که چنین ساختمانی در خارج وجود ندارد، در ما نحن فیه تصوُّر شما که متوقّف بر وجود خارجی امر نیست، بلکه آنچه که متوقّف بر وجود خارجی امر است، قصدِ خارجی امر است و قصدِ خارجی امر هم که در زمان جَعلِ تکلیف، لازم نیست، پس آنچه که جعلِ تکلیف متوقّف بر اوست، او تصوُّر قصدِ امر است و مولا نیز تصوُّر می‌کند قصدِ امر را، پس محذور در ناحیهٔ جَعل بر داشته شده است.

اشکال شما این بود که هر چیزی که از قِبلِ امر می‌آید، او محال است که در متعلّق تکلیف أخذ شود، می‌گوییم آنچه که از قِبل امر می‌آید و متوقّف بر امر است، او قصدِ خارجی امر است و تحقُّقِ قصدِ امر است، یعنی انسان چه موقع می‌تواند قصدِ امر بکند؟ وقتی که امر در خارج باشد ولی تصوُّرِ قصدِ امر که متوقِّف بر وجودِ امر در خارج نیست؛ مثلاً ممکن است مولا امری نداشته باشد و شما تصوُّر بکنید امرش را و تصوُّر بکنید قصدِ امر را؛ پس آنچه که تکلیف احتیاج به او دارد و در متعلَّق باید أخذ شود، او تصوُّر و لحاظِ قصدِ امر است و عنوان و طبیعتِ قصدِ امر است نه وجودِ خارجی قصدِ امر، و تصوُّر قصدِ امر و عنوان قصد امر که احتیاج به امر ندارد، پس محذور در ناحیهٔ جَعل بر طرف شد.

به بیان دیگر: مستشکل می‌گوید: آقای آخوند! ما دو نوع قصدِ امر داریم، یک قصدِ طبیعىِّ امر و یک قصدِ این امری که الآن مولا می‌خواهد این امر را در خارج صادر کند، اگر مولا بخواهد نوع دوم از قصدِ امر را در متعلَّق أخذ کند، آن وقت اشکالِ شما وارد است و قصدِ امر از قیود ثانویه است و خُلف لازم می‌آید به این که چیزی که متأخِّر است در متقدِّم أخذ شود؛ امّا اگر مولا قصدِ طبیعىِّ امر را أخذ کند، اشکالی به وجود نمی‌آید.

مثلاً فرض کنید فردی تازه رئیس شده و هنوز هیچ امری نکرده، در اینجا او می‌تواند طبیعی امر را تصوُّر کند، مثلاً الآن بنده سیمرغ را تصوُّر می‌کنم با این که در خارج موجود نیست، امّا اگر بخواهم آن امری که بعداً می‌خواهم بکنم، اگر آن را بخواهم تصوُّر کنم، امکان ندارد ولی طبیعی امر را اشکال ندارد تصوُّر کنم؛ پس در اینجا مولا قصدِ طبیعىِّ امر را در متعلَّق أخذ می‌کند که اشکالی ندارد زیرا طبیعی امر که متوقّف بر امری نیست، بلکه آنچه که متوقّف بر امر است، قصدِ این امری است که بعداً می‌آید نه طبیعىِّ امر.

حالا به مقام امتثال می‌رسیم، یعنی وقتی که مولا قصدِ طبیعىِّ امر را أخذ نمود و امر هم کرد، حالا در اینجا عبد می‌خواهد امتثال کند، الآن یک امری در خارج موجود شد و عبد هم قصدِ این امر را می‌کند، پس عبد در مقام امتثال به مشکلی بر نمی‌خورد زیرا می‌گوید ‹آقای مولا! تو از من چه می‌خواستی؟ ›، مولا می‌گوید ‹من از تو قصدِ امر را خواستم›، عبد می‌گوید ‹خوب این هم قصد امر›، مولا می‌گوید ‹نه، من قصدِ طبیعی امر را از تو می‌خواستم›، عبد می‌گوید: من هم قصدِ طبیعىِّ امر را آوردم، زیرا « الطبیعى یوجد بوجود أحد أفراده »، در اینجا مولا که به مشکلی بر نمی‌خورد زیرا می‌گوید: من قصدِ این امر را که أخذ نکردم بلکه قصدِ طبیعىِّ امر را أخذ کردم، و عبد هم به مشکلی بر نمی‌خورد زیرا می‌بیند که امر موجود شد و او نیز توانست آن امر را امتثال کند، پس آقای آخوند! در اینجا چه محالی وجود دارد؟

پس محذور در ناحیهٔ امتثال هم بر داشته شده است، یعنی مولا امر کرد به صلاةِ با قصدِ امر، پس موقعی که مولا بخواهد امر بکند، تصوُّرِ قصدِ امر کافیست، و اما موقعی که عبد بخواهد در خارج بیاورد که این امر هم در خارج موجود شده و تا یک ساعتِ دیگر هم این امر هست؛ می‌گوید که این امر را من قصد کردم.

ممکن است شما بگویید که در تکلیف، قدرت شرط است، می‌گوییم آیا قدرتِ در ظرفِ امتثال، شرط است یا قدرتِ در ظرفِ امر؟ قطعاً قدرتِ در ظرفِ امتثال، شرط است؛ مثلاً مولا به عبدش می‌گوید: من می‌خواهم که شما فردا شب رأسِ ساعت ۸ به مشهد بروی و ساعت ۹ هم فلان جا باشی، می‌گویی: من قدرت ندارم و جادّه‌ها بسته است، می‌گوید: جادّه‌ها تا چه موقع بسته است؟ می‌گویی: معلوم نیست ولی برای فردا شب پرواز هست، می‌گوید: من چه موقع به تو امر کردم؟ می‌گویی: الآن، می‌گوید: چه موقع فعل را از تو می‌خواهم؟ می‌گویی: فردا، می‌گوید: تو الآن قدرت نداری ولی فردا قدرت داری؛ پس قدرتِ در ظرفِ امتثال، شرط است و در ما نحن فیه نیز مولا می‌گوید: نمازِ با قصد امر بخوان، می‌گویی: من قدرت ندارم، می‌گوید: خوب وقتی که امر کردم، آن وقت قدرت پیدا می‌کنی، من چه موقع از تو نماز می‌خواهم؟ بعد از امر، و بعد از امر هم که قدرت پیدا می‌کنی؛ پس محذور در ناحیهٔ امتثال هم بر داشته شده است.

مرحوم آخوند می‌فرماید: اشکال در اینجاست که اگر مولا امر را روی صلاةِ با قصدِ طبیعىِّ امر ببرد یعنی صلاة را مقید به طبیعی امر کند، شما الآن می‌خواهی صلاة را بیاوری به داعی امر، اشکال این است که صلاة که امر ندارد، الآن آیا کسی می‌تواند بگوید که من می‌خواهم نمازِ بی‌وضوء بخوانم به قصدِ امرِ مولا؟! اگر چنین بگوید، آن وقت خداوند سبحان به ملائکه‌اش می‌فرماید ‹این بندهٔ نادان را نگاه کنید، اصلاً من به نمازِ بی‌وضوء امر نکرده ام›، در اینجا نیز شما می‌خواهی ذاتِ صلاة را به قصدِ امر بیاوری، امّا مولا که به ذاتِ صلاة امر نکرده، بلکه امر روی حصّه رفته است و صلاةِ مقید با قصدِ امر را مولا امر کرده است، و همان طور که نمازِ با وضوء امر دارد نه نمازِ بی‌وضوء، اینجا هم نمازِ با قصدِ قربت، امر دارد نه ذات صلاة.

بنا بر این محذور در ناحیهٔ جَعل بر داشته شده و مولا می‌تواند جَعل کند، ولی محذور در ناحیهٔ امتثال باقی است، زیرا الآن مولا امر کرد به نمازِ با قصدِ قربت و به شرطِ قربت و امرِ مولا روی حصّه رفته یعنی نمازِ با قصد قربت، امّا تو می‌خواهی چه چیزی را با قصدِ امر بیاوری؟ اگر بخواهی ذاتِ صلاة را با قصد امر بیاوری، ذات که امر ندارد؛ مانند این که خداوند سبحان امرِ به نماز را روی نمازِ با وضوء برده باشد و شما بگویی که من می‌خواهم نمازِ بی‌وضوء بخوانم، می‌گوییم نمازِ بی‌وضوء که امر ندارد، بلکه نمازِ به شرطِ وضوء امر دارد و حصّه امر دارد و نمازِ با قصدِ قربت امر دارد نه نمازِ خالی و نمازِ خالی که امر ندارد.

۵

ان قلت و قلت اول

اگر بگویی که پس این امرِ مقدّمی چه می‌باشد و امرِ غیری چه است، شارع وقتی امر را روی حصّه برد، حصّه یعنی نمازِ مقیدِ به قصد امر و نمازِ مقید به قصد امر دو جزء دارد که یکی نماز و دیگری قصدِ امر باشد، پس نماز می‌شود یکی از اجزاء و مقدّمه است و مقدّمه هم وجوبِ غیری دارد، یعنی من نماز را به قصدِ امرِ غیری که به نماز شده می‌آورم.

مرحوم آخوند در جواب می‌فرماید: این که شما شنیده‌اید که مقدّمه امرِ غیری دارد، هر مقدّمه‌ای این طور نیست، بلکه مراد آن مقدّمه‌هایی است که در خارج، وجودش غیر از ذی المقدّمه باشد و دو تا شئ باشد که آن مقدّمه‌ها وجوبِ غیری دارند؛ مثلِ این که الآن شارع می‌فرماید که برو پشت بام و ببین که ایزوگام آیا سوراخ شده یا نه؟ در اینجا رفتنِ به پشت بام متوقّف است بر گذاشتن نردبان و نردبان غیر از پشت بام رفتن است و در خارج، دو چیز می‌باشند و این مقدّمه وجوبش غیری است، اما آنجایی که مقدّمه با ذى المقدّمه المقدّمه خارجاً یک وجود بیشتر نداشته باشند و فقط تحلیلاً دو تا وجود باشند، آنجا آن مقدّمه وجوب غیری ندارد.

در ما نحن فیه نمازِ با وضوء با ذاتِ نماز دو تا وجود نیستند، زیرا ذاتِ صلاة یا در ضمنِ با وضوء است و یا در ضمن بی‌وضوء می‌باشد و إلاّ این طور نیست که نمازِ با وضوء مثلِ نردبان و پشت بام باشد که آدم نردبان را می‌گذارد ولی پشت بام را نه، پس ذاتِ صلاةِ، جزء تحلیلی است یعنی عقل می‌گوید که این نماز یک شرط دارد و یک ذات دارد و إلاّ خارجاً ذاتِ صلاة با صلاةِ با وضوء، یک چیز می‌باشد.

ممکن است شما بگویید که مگر ما نمازِ بی‌وضوء نداریم؟ آیا نمازِ بی‌وضوء با نمازِ با وضوء یک وجودند؟!! می‌گوییم نه، نمازِ بی‌وضوء که جزء نمازِ با وضوء نیست و مباین با آن است، امّا آنچه که جزء است، ذاتِ صلاة می‌باشد یعنی نه با قید بی‌وضوء و نه با قیدِ با وضوء؛ شما نمی‌توانی در عالَم چیزی موجود کنی به نام ذاتِ صلاة که نه باوضوء در آن باشد و نه بی‌وضوء؛ پس چون این مقدّمه، مقدّمهٔ تحلیلی است و وجوبِ غیری در جایی است که مقدّمه، وجودِ خارجی داشته باشد، بعبارةٍ أُخرىٰ هر چیزی که مقدّمه بود، امر غیری ندارد، امرِ غیری مربوط به آن مقدّماتی است که در وجود با ذی المقدّمه دو تا باشند، کما این که در بحث مقدّمات داخلیه خواهد آمد، که در آنجا مرحوم آخوند می‌فرماید که ما مقدّمهٔ داخلیه داریم مثلِ اجزاء ولی این مقدّمهٔ داخلیه وجوب غیری ندارد چون عینِ ذی المقدّمه است.

پس در ما نحن فیه ذاتِ صلاة، نه امر نفسی دارد چون امرِ نفسی روی نمازِ با قصدِ قربت رفته، و نه امر غیری دارد زیرا همان گونه که گفتیم همان طوری که نمازِ با وضوء، با ذات نماز خارجاً متّحد است، نمازِ با قصدِ قربت هم عقلاً به دو جزء تحلیل می‌شود نه این که ما در خارج دو چیز داشته باشیم که یکی ذات صلاة و یکی هم قصدِ قربت باشد، زیرا شرط، حصّه می‌باشد.

۶

ان قلت دوم

مستشکل می‌گوید: آقای آخوند! دو چیز را خَلط کردی، یک وقت هست که مولا قصدِ قربت را به عنوان شرط أخذ می‌کند که در این صورت حقّ با شماست و ذاتِ صلاة، امر ندارد، ولی اگر قصد امر را به عنوان جزء أخذ کند مانند رکوع که یکی از اجزاء صلاة است و خودش امر دارد، پس مأمورٌ بهِ شما دو جزء دارد که یک جزئش ذاتِ صلاة و یک جزئش هم قصدِ امر می‌باشد، حالا من می‌توانم ذاتِ صلاة را با قصدِ امر بیاورم، یعنی با همان امرِ ضمنی که دارد، مگر شما نمی‌گویید که امر به صلاة را روی مرکبِ از اجزاء برده‌اند، پس هر کدام از اجزاء، امرِ ضمنی پیدا می‌کنند، من هم این صلاة را به قصدِ امرِ ضمنی اش إتیان می‌کنم و اشکالی ندارد.

بنا بر این چرا قصدِ قربت را به عنوان شرط أخذ کنیم تا این گونه به زحمت بیفتیم، بلکه قصدِ قربت را به عنوان جزءِ صلاة أخذ می‌کنیم، یعنی نمازِ ما دو جزء دارد که یکی ذات صلاة و دیگری قصد قربت باشد، و هر جزئی هم امر ضمنی دارد، همانند رکوع و سجود و... که امر ضمنی دارند، و اینجا هم ذات صلاة، امر ضمنی دارد و قصد قربت هم امر ضمنی دارد؛ حالا عبد می‌خواهد امتثال کند و اشکال ندارد و ذات صلاة را با قصدِ امر می‌آورد، اما این امر در کجاست؟ امرِ ضمنی می‌باشد.

۷

تطبیق مبحث پنجم و مقدمه اول

(المبحث الخامس: أنّ إطلاقَ الصیغة هل یقتضى كونَ الوجوبِ توصُّلیاً، فیجزى إتیانُهُ مطلقاً ولو بدون قصد القربة، أو لا، فلابدّ مِن الرجوع فیما شُکَّ فى تعبّدیته وتوصّلیته إلىٰ الأصل؟)، اطلاق صیغه (با عدم بیانِ قیدِ قصد قربت) آیا اقتضاء می‌کند که وجوب، توصّلی باشد پس مُجزی باشد إتیانِ این واجب به طور مطلق و لو بدونِ قصدِ قربت، یا چنین اقتضایی وجود ندارد، پس باید در چیزی که شک در تعبدّیت یا توصّلیتِ آن چیز شود، رجوع به اصل کنیم؟ (در اینجا اگر خودِ اطلاق دلالت کند، آن وقت اصلِ لفظی می‌شود و اگر چنانچه اطلاق، چنین اقتضایی نکند، آن وقت باید دنبال اصل عملی برویم حالا یا اصل عملی عقلی و یا اصلِ عملی شرعی)، (لابدّ فى تحقیق ذلک مِن تمهیدِ مقدّمات:

إحداها: الوجوبُ التوصّلى هو ما كان الغرضُ منه) أى مِن الواجب و مِن المتعلَّق (یحصُلُ بمجرّدِ حصول الواجب، ویسقُطُ) الوجوب (بمجرّدِ وجوده) أى وجودِ الواجب؛ وجوب توصّلی آن است که غرضِ از واجب با صِرفِ حصولِ واجب در خارج حاصل شود به هر نحوی که شد، و این که وجوب با مجرّدِ وجودِ واجب، ساقط شود (بخلافِ التعبّدى، فإنّ الغرض منه لا یكادُ یحصُلُ بذلک، بل لابدّ ـ فى سقوطه وحصولِ غرضه ـ مِن الإتیان به متقرّباً به منه تعالىٰ)، به خلاف تعبدّی که غرض از واجبِ تعبّدی با مجرّدِ حصولِ واجب در خارج حاصل نمی‌شود، بلکه چاره‌ای نیست ـ در سقوطِ این وجوبِ تعبّدی و حصولِ غرضش ـ از این که إتیان شود آن واجب در حالی که از آن واجب، قصدِ قربت به خداوند متعال شود.

۸

تطبیق مقدمه دوم

(ثانیتها: أنّ التقرُّبَ المعتبَر فى التعبّدى، إن كان بمعنىٰ قصد الإمتثال والإتیان بالواجب بداعى أمرِه، كان ممّا یعتبر فى الطاعة عقلاً، لا ممّا اُخِذ فى نفس العبادة شرعاً)، توضیح مطلب این که: آن قصدِ قربتی که در واجب تعبّدی معتبر می‌باشد به چند معنا می‌باشد: یکی به معنای قصد ملاک مثلاً نماز چون ملاک دارد، انجام دهد، یا به قصدِ محبوبیتِ مولا و چون مولا دوست دارد، انجام می‌دهد، اگر قصد قربت به این معانی باشد، این محلّ بحث نیست، اشکال فقط در صورتی است که قصد قربت به معنای قصد امتثال و قصد امر باشد، قصد امر یعنی امرِ مولا داعی بر إتیان شود.

مرحوم آخوند در این عبارت می‌فرماید: اگر قصد تقرب به معنای قصد امتثال و إتیان به واجب به داعی امرش باشد (نه با داعی محبوبیت و ملاک)، پس این از قیودی می‌شود که شارع نمی‌تواند آن را در متعلَّق أخذ کند بلکه عقل می‌گوید که اگر می‌خواهی امر مولا را اطاعت کنی باید با قصد قربت بیاوری و إلاّ امر مولا اطاعت نشده چون غرضش حاصل نشده است، نه این که این قصدِ تقرُّب از آن چیزهایی باشد که شرعاً در نفس عبادة أخذ شود، و این با وضوء فرق می‌کند، زیرا وضوء را شارع در متعلَّق أخذ کرده ولی این را عقل أخذ می‌کند، چرا؟ (وذلک لاستحالةِ أخذِ ما لا یكادُ یتأتّىٰ إلّا مِن قِبَلِ الأمر بشىءٍ، فى متعلّق ذاک الأمر مطلقاً، شرطاً أو شطراً، فما لم تكن نفس الصلاةِ متعلَّقةً للأمر، لا یكاد یمكن إتیانها بقصدِ امتثالِ أمرها)، زیرا چیزی که تصوُّر نمی‌شود مگر بعد از امر، محال است که شارع آن چیز را در متعلَّقِ آن امر أخذ کند (زیرا خُلف لازم می‌آید زیرا چیزی که متأخِّر است نمی‌تواند در متقدِّم أخذ شود، در ما نحن فیه، قصد امر از قیودِ ثانویه است یعنی موقعی من می‌توانم بگویم قصد امر کردم که امری باشد و مولا هم موقعی می‌تواند این قصدِ امر را در متعلَّق أخذ کند که امری باشد و فرض این است که می‌خواهد قبل از آن که امری باشد، این قصد را در متعلَّق أخذ کند و امر را روی آن ببرد و این محال است مطلقاً) چه جزء باشد و چه شرط باشد، پس تا ما دامی که خودِ صلاة هیچ امری ندارد، ممکن نمی‌باشد إتیان کردنِ این صلاة به قصدِ امتثالِ امرش (زیرا اصلاً خودِ صلاة امر ندارد و مثلِ این می‌ماند که کسی بخواهد نمازِ بی‌وضوء به قصد امر بخواند).

(این توضیحی که ما تا اینجا دادیم بر طبق توضیحی بود که مدقّقین در کفایه توضیح داده‌اند و لکن این خلافِ ظاهرِ کفایه می‌باشد و توضیحش آن چیزی است که بعداً ذکر می‌کنم و ظاهراً مرحوم حاج شیخ اصفهانی هم همان طوری که من در نظر دارم توضیح فرموده و این عبارتِ ‹لاستحالةِ أخذ.... › توضیحِ دقیقِ دیگری دارد که بعداً خواهم گفت).

دعوى ظهور لصيغة في الوجوب و الكلام فيها

قيل بظهورها فيه ؛ إمّا لغلبة الاستعمال فيه، أو لغلبة وجوده، أو أكمليّته (١).

والكلّ كما ترى ؛ ضرورةَ أنّ الاستعمال في الندب، وكذا وجوده ليس بأقلّ لو لم يكن بأكثر.

وأمّا الأكمليّة فغيرُ موجبةٍ للظهور ؛ إذ الظهور لا يكاد يكون إلّا لشدّة انس اللفظ بالمعنى، بحيث يصير وجهاً له، ومجرّد الأكمليّة لا يوجبه، كما لا يخفى.

مقتضى إطلاق الصيغة هوالحمل على الوجوب

نعم، في ما كان الآمر بصدد البيان فقضيّة مقدّمات الحكمة هو الحمل على الوجوب ؛ فإنّ الندب كأنّه يحتاج إلى مؤونة بيان التحديد، والتقييد بعدم المنع من الترك، بخلاف الوجوب، فإنّه لا تحديد فيه للطلب ولا تقييد، فإطلاقُ اللفظ وعدم تقييده مع كون المطلِق في مقام البيان كافٍ في بيانه، فافهم.

المبحث الخامس

إطلاق الصيغة هل يقتضي التوصلية أم لابدّ من الرجوع إلى الأُصول ؟

إنّ إطلاق الصيغة (٢) هل يقتضي كونَ الوجوب توصّليّاً - فيجزئ إتيانه مطلقاً، ولو بدون قصد القربة - أو لا - فلابدّ من الرجوع في ما شكّ في تعبّديّته وتوصّليّته إلى الأصل - ؟

لابدّ في تحقيق ذلك من تمهيد مقدّمات:

١ - معنى الواجب التوصّلي والتعبّدي

إحداها: الوجوبُ التوصّليّ هو ما كان الغرض منه يحصل بمجرّد حصول

__________________

(١) ادّعى المحقّق الإصفهاني في هداية المسترشدين ١: ٥٩٤ و٦٠٥ إنصراف الصيغة إلى الوجوب من جهة أكمليّته.

(٢) الظاهر: عدم اختصاص هذا البحث بالصيغة، بل يجري في غيرها ممّا قُصد به الأمر، كما لا يخفى وجهه. ( منتهى الدراية ١: ٤٥٦ ).

الواجب، ويسقط بمجرّد وجوده، بخلاف التعبّديّ، فإنّ الغرض منه لا يكاد يحصل بذلك، بل لابدّ - في سقوطه وحصول غرضه - من الإتيان به متقربّاً به منه - تعالى -.

٢ - امتناع أخذقصد الامتثال شرعاً في متعلق الأمر

ثانيتها: إنّ التقرّب المعتبر في التعبّديّ إن كان بمعنى قصد الإمتثال، والإتيان بالواجب بداعي أمره، كان ممّا يعتبر في الطاعة عقلاً، لا ممّا أُخذ في نفس العبادة شرعاً ؛ وذلك لاستحالة أخذ ما لا يكاد يتأتّى إلّا من قِبَل الأمر بشيءٍ في متعلّق ذاك الأمر مطلقاً - شرطاً أو شطراً -. فما لم تكن نفس الصّلاة متعلّقةً للأمر لا يكاد يمكن إتيانها بقصد امتثال أمرها.

توهّم إمكان اعتبار قصد القربة في العبادة و المناقشة فيه

وتوهُّمُ إمكان تعلّق الأمر بفعل الصلاة بداعي الأمر، وإمكانِ الإتيان بها بهذا الداعي ؛ ضرورةَ إمكانِ تصوّر الآمر لها (١) مقيّدةً، والتمكّنِ من إتيانها كذلك بعدَ تعلُّقِ الأمر بها، والمعتبرُ من القدرة المعتبرة عقلاً في صحّة الأمر إنّما هو في حال الإمتثال، لا حال الأمر.

واضح الفساد ؛ ضرورةَ أنّه وإن كان تصوّرها كذلك بمكانٍ من الإمكان، إلّا أنّه لا يكاد يمكن الإتيان بها بداعي أمرها ؛ لعدم الأمر بها، فإنّ الأمر حَسَب الفرض تعلَّقَ بها مقيّدةً بداعي الأمر، ولا يكاد يدعو الأمر إلّا إلى ما تعلّق به، لا إلى غيره.

إن قلت: نعم، ولكن نفس الصلاة أيضاً صارت مأموراً بها بالأمر بها مقيّدةً.

قلت: كلّا ؛ لأنّ ذات المقيّد لا تكون مأموراً بها ؛ فإنّ الجزء التحليليّ العقليّ لا يتّصف بالوجوب أصلاً، فإنّه ليس إلّا وجودٌ واحدٌ واجبٌ (٢)

__________________

(١) كذا في الأصل وحقائق الأُصول ومنتهى الدراية، وفي سائر الطبعات: تصوّر الأمر بها.

(٢) في هامش « ش » أُدرجت العبارة هكذا: إلّا وجوداً واحداً واجباً ( نسخة بدل ).

بالوجوب النفسيّ، كما ربما يأتي في باب المقدّمة (١).

إن قلت: نعم، لكنّه إذا أُخذ قصد الامتثال شرطاً، وأمّا إذا أُخذ شطراً فلا محالة نفس الفعل الّذي تعلّق الوجوبُ به مع هذا القصد يكون متعلّقاً للوجوب ؛ إذ المركّب ليس إلّا نفس الأجزاء بالأسر، ويكون تعلُّقُه بكلٍّ بعين تعلّقه بالكلّ، ويصحّ أن يؤتى به بداعي ذاك الوجوب ؛ ضرورةَ صحّة الإتيان بأجزاء الواجب بداعي وجوبه.

قلت: - مع امتناع اعتباره كذلك ؛ فإنّه يوجب تعلّق الوجوب بأمرٍ غير اختياريّ ؛ فإنّ الفعل وإن كان بالإرادة اختياريّاً، إلّا أنّ إرادتَهُ حيث لا تكون بإرادة أُخرى - وإلّا لتسلسلت - ليست باختياريّة، كما لا يخفى - إنّما يصحّ الإتيان بجزء الواجب بداعي وجوبه في ضمن إتيانه بهذا الداعي، ولا يكاد يمكن الإتيانُ بالمركّب من قصد الامتثال (٢) بداعي امتثال أمره.

دفع الإشكال بتعدّد الأمر و الجواب عنه

إن قلت: نعم، لكن هذا كلّه إذا كان اعتباره في المأمور به بأمرٍ واحدٍ، وأمّا إذا كان بأمرين - تعلّق أحدهما بذات الفعل، وثانيهما بإتيانه بداعي أمره - فلا محذور أصلاً، كما لا يخفى (٣)، فللآمر أن يتوسّل بذلك في الوصلة إلى تمام غرضه ومقصده بلا شبهة (٤).

__________________

(١) لعلّه إشارة إلى ما يأتي منه في تقسيم المقدّمة إلى الداخليّة والخارجية ؛ حيث قال: فانقدح بذلك فساد توهّم اتّصاف كل جزء من أجزاء الواجب بالوجوب النفسي والغيري باعتبارين... انظر الصفحة: ١٣١.

(٢) في الأصل و « ن »: عن قصد الامتثال. وفي سائر الطبعات كما أثبتناه.

(٣) هذا ما أفاده الشيخ الأعظم الأنصاري كما في مطارح الأنظار ١: ٣٠٣. وراجع بدائع الأفكار: ٣٣٥.

(٤) أدرجنا ما في الأصل، وفي « ن » وأكثر الطبعات: بلا مَنَعَة، وفي هامش « ق » و « ش »: بلا تبعة ( نسخة بدل ).