درس اصول الفقه (۲) مباحث حجت واصول عملیه

جلسه ۱۰۱: اصول عملیه ۱۷

جواد مروی
استاد
جواد مروی
 
۱

خطبه

۲

عبارت خوانی آغازین

۳

دو مطلب باقی مانده از روایت سوم

بحث در روایت سوم از ادله‌ی حجیت استصحاب بود، روایت را مرحوم مظفر ذکر کردند یک نحوه استدلال را نقل کردند بعد اشکال شیخ انصاری را به این نحو استدلال نقل کردند و بعد خودشان وارد نظر و وارد استدلال شدند؛ عرض شد سه نکته را مرحوم مظفر نسبت به این روایت میفرمایند: نکته‌ی اول اینکه این روایت دال بر حجیت استصحاب میباشد، نکته‌ی دوم اینکه این روایت دال بر قاعده‌ی احتیاط هم هست، و نکته‌ی سوم این بود که اجرای استصحاب هیچ گونه ضرری با آن اجماع امامیه در رابطه با شکوک در نماز نخواهد داشت.

مسئله‌ای را در این مسئله ذکر کردند باقی میماند در آخر کلامشان دو مطلب: مطلب اول اینکه از کجای روایت استفاده میکنند قاعده‌ی احتیاط و یقین به فراق ذمه را؟

مطلب دوم هم یک نتیجه گیری میکنند از کل مطالبی که ذکر کردند.

اما مطلب اول: میفرمایند ما قاعده‌ی احتیاط و یقین به فراق ذمه را از دو فقره‌ی آخر روایت استفاده میکنیم، که آن دو فقره‌ی آخر روایت این است که «یقنض الشک بالیقین» و «یتمّ علی الیقین و یبنی علیه» نقض میکند شک خودش را به یقینی که پیدا خواهد کرد، یا نقض میکند شک خودش را به آن یقینی که از نماز احتیاط پیدا کرده است، و در نتیجه تمام میکند نماز خودش را بر یقین، یعنی بعد از اینکه نماز احتیاط را خواند یقین به فراق ذمه دارد، پس نمازش تمام میشود بر طبق یقینش و بناء هم میگذارد بر همین یقین، پس بنابراین در این دو فقره مراد از یقین، یقین به برائت ذمه است که بعد از نماز احتیاط پیدا میشود، و مراد از این یقین در فقره‌های قبلی مراد از یقین، یقین سابق است یعنی یقین به وقوع سه رکعت نماز، پس بنابراین قسمتی از روایت دال بر استصحاب و قسمتی از روایت دال بر یقین به فراغ ذمه و دال بر احتیاط میباشد.

میفرمایند موید اینکه مراد از یقین در این دو فقره یقین به برائت ذمه است و غیر از یقین به باب استصحاب است، آن کلمه‌ی «و لکنّه» است، که در اول این دو جمله تکرار شده است، جملات قبلی بهم عطف میشدند و تاکید یکدیگر بودند، ولی یک مرتبه بعد از اینکه سه جمله‌ی معطوف بر یکدیگر را امام ذکر کردند که همه دال بر استصحاب بود، یک مرتبه فرمودند «و لکنّه ینقض الشک بالیقین» آن یقین قبلی را نقض نکند، شک را بر یقین داخل نکند، اینها را باهم مخلوط نکند و لکن این شک خودش را به یقین دیگر نقض کند، اگر مراد همان یقین قبلی میبود و مراد تاکید استصحاب بود، چرا امام با کلمه‌ی «لکنّ» اینجا مطلب را بفرمایند؟ آن کار را نکن لکن چنین کند، پس از اینکه امام در اینجا به عنوان استدراک مطلب را میفرمایند معلوم میشود که مراد از یقین در این دو فقره مطلب دیگری است غیر از یقین در فقرات قبلی.

ان قلت: که در یک روایت چند جا کلمه‌ی یقین بکار رفته است چرا همه را بر یک معنا حمل نمیکنید؟ میگویید یک جا یقین در باب استصحاب است، یک جا یقین در باب احتیاط است، چرا همه را حمل بر یک معنا نمیکنید؟ جواب ایشان این است که میفرمایند اصلوب کلام و سیاق سخن با این حرف موافق نیست، چون همین کلمه‌ی لکن آورده شده است و از قبل جدا شده است و یک مطلب دیگری را امام میفرمایند ما نمیتوانیم اینها را حمل بر یکدیگر بکنیم، مخصوصا با کمک گرفتن از این نکته که ایشان میفرمایند در روایت در دو مورد یقین به کار رفته است، مورد اول یقین منقوض شک است، یقین قبل از شک است شخص احتمال دارد که به سبب شک یقینش را نقض کند، امام میفرمایند این کار را نکن، بعد امام میفرمایند لکن به سبب یقین دست از شک بردار، نمیگوید و به سبب یقین دست از شک بردار، بلکه با کلمه‌ی «لکنّ» میگویند، چون این لکن را میگویند معلوم میشود که این یقین ناقض در اینجا غیر از آن یقین منقوض میباشد.

پس بنابراین خلاصه‌ی کلام این که این کلمه‌ی استدراک قرینه است بر اینکه مراد از یقین بعدی یقین به برائت ذمه است، یعنی باب احتیاط، بخلاف یقین قبل از این فقره که مراد یقین به باب استصحاب میباشد.

خلاصه‌ی بحث: بعد از این نکته خلاصه‌ی کلامشان را دوباره بیان میکنند میفرمایند: نتیجه‌ی سخن این است که روایت میگوید به استصحاب عمل کن یعنی نمازت را باطل نکن، یعنی مثل اهل سنت بناء را بر سه رکعت نگذار و یک رکعت متصل اضافه کن، مورد سوم که به استصحاب عمل کن، یعنی اینگونه نباشد که سه رکعت را بخوان و دیگر به دنبالش هیچ چیزی را نیاوری، بلکه در این مورد به احتیاط عمل کن، یعنی یک رکعت منفصل هم به آن سه رکعت اضافه کن، این خلاصه‌ی کلام در اینجا که ایشان بیان کردند. میفرمایند البته روایت ظهور قوی ندارد در نماز احتیاط، امام میفرمایند «قام و اضاف الیها اخری» صریح نمیگویند نماز احتیاط بخوانید، ولی ما به قرینه‌ی صدر روایت نماز احتیاط را استفاده کردیم، و شاید امام چون در قسمت اول خصوصیات نماز احتیاط را فرموده‌اند، و فرموده‌اند در باب شک نماز ایستاده‌ی با فاتحة الکتاب بخوان دیگر اینجا نخواسته‌اند مطلب را بشکافند و به ذوق و علم خود راوی واگذار کرده‌اند مطلب را، یعنی انقدر راوی تعقل و شعور داشته که لازم نباشد دیگر شرح و تفصیل بدهند.

۴

تطبیق (دو مطلب باقی مانده از روایت سوم)

ومنه يعلم أنّ المراد من «اليقين» في الفقرتين (از این بیان ما دانسته میشود که مراد از یقین در دو فقره): الرابعة، والخامسة «ولكن ينقض الشكّ باليقين، ويتمّ على اليقين ويبني عليه» غير «اليقين» في الفقرات الأولى (غیر از یقین در فقرات اولی است)، فإنّ المراد به هناك (مراد به این یقین در آن فقرات اولی) اليقين بوقوع الثلاث صحيحة (یقین به وقوع سه رکعت است صحیحه؛ قبل از این دو مورد «لا ینقض الیقین بالشک مراد یعنی یقین به صحت سه رکعت را نقض نکند، به آن یقینش عمل کند)، والمراد به في هاتين الفقرتين (اما مراد به این یقین در این دو فقره) اليقين بالبراءة (یقین به برائت ذمه است)؛ لأنّه بإتيان ركعة منفصلة (بخاطر اینکه با آوردن یک رکعت نماز احتیاط را) يحصل له اليقين ببراءة الذمّة (حاصل میشود برای او یقین به برائت ذمه)، فيكون ذلك نقضا للشكّ باليقين الحادث من الاحتياط. (پس میباشد این اتیان به رکعت منفصل نقض شک به یقینی که پیدا میشود از احتیاط، تا قبل از این یک رکعت خواندن، شک دارد که آیا به وظیفه عمل کرده است یا نه! یک رکعت نماز احتیاط را که خواند یقین پیدا میکند که به وظیفه‌اش عمل کرده است، یقین پیدا میکند به فراغ ذمه، با این یقین به فراغ ذمه شک قبلی اش از بین میرود) ويفهم هذا التفصيل (و فهمیده میشود این تفصیل) ـ من المراد باليقين ـ (تفصیل در یقین) من الاستدراك (از کلمه‌ی استدراک) وهو قوله: «ولكن» (این استدراک از قول امام فهمیده میشود «لکنّ»)، فإنّه بعد أن نهى عن نقض اليقين بالشكّ (پس به درستی که امام بعد از اینکه نهی نمود از نقض یقین به شک) ذكر العلاج بقوله: «لكن» (فرمود نقض نکن یقینت را به شک، لکن علاجش احتیاط است، یعنی یک رکعت نماز بخوانید و به سبب حاصل از آن شک قبلی را نقض کنی)، فهو أمر بنقض الشكّ باليقين (پس این امر به نقض شک است به سبب یقین، کدام یقین؟ آن یقینی که از نماز احتیاط پیدا میشود)، والإتمام على اليقين (اگر این کار را بکند نمازش بر یقین تمام میشود)، والبناء عليه (و بناء گذاشته است بر یقین)، ولا يتصوّر ذلك (تصور نمیشود این راه علاج) إلاّ بإتيان ركعة منفصلة. (مگر اینکه یک رکعت نماز احتیاط بخواند) ولا يجب ـ كما قيل ـ (واجب نیست چنانچه گفته شده است) أن يكون المراد من «اليقين» في جميع الفقرات معنى واحدا (اینکه مراد از یقین در همه‌ی فقره‌ها یک معنا باشد)، بل لا يصحّ ذلك (بلکه اصلا صحیح نیست)؛ فإنّ أسلوب الكلام لا يساعد عليه (شیوه‌ی سخن کمک نمیکند ما را در این مطلب)؛ فإنّ الناقض للشكّ (آن یقینی که ناقض شک است یعنی یقین دوم) يجب أن يكون غير الذي ينقضه الشكّ. (واجب است اینکه غیر از آن یقینی باشد که نقض میکند آن را شک، یقین منقوض باید غیر از یقین ناقض باشد، پس بنابراین باید دو یقین فرض کنیم یک یقین به استصحاب و دیگری یقین به احتیاط)

والحاصل أنّ الرواية تكون خلاصة معناها (خلاصه‌ی معنای روایت نهی از سه مطلب است) النهي عن الإبطال (میگوید این عمل را باطل نکن)، والنهي عن الركون إلى ما تذهب إليه العامّة من البناء على الأقلّ (و روایت نهی میکند از اعتماد نمودن از آن چیزی که عامه بر آن اعتماد میکنند که بیان باشد از بناء گذاشتن بر سه رکعت و یک رکعت نماز اضافه هم متصل به آن بخوان)، والنهي عن البناء على الأكثر (روایت میگوید بناء بر اکثر هم نگذار) مع عدم الإتيان بركعة منفصلة. (به شکلی که یک رکعت نماز احتیاط هم نخوانی) ثمّ تضمّنت الأمر ـ بعد ذلك ـ (بعد در بر دارد روایت امر را بعد از این نهی) بما يؤدّي معنى الأخذ بالاحتياط (به آن چه که منجر میشود معنای اخذ به احتیاط) بالإتيان بركعة منفصلة (به اینکه بیاورد یک رکعت نماز احتیاط را)، لأنّه بهذا يتحقّق نقض الشكّ باليقين (بخاطر اینکه به سبب این اتیان به نماز احتیاط است که محقق میشود نقض شک به یقین، شک دارید که برائت ذمه است یا خیر وقتی یقین پیدا میکنید که نماز احتیاط بخوانید) والإتمام على اليقين والبناء عليه. (و به سبب این یک رکعت نماز احتیاط است که محقق میشود اتمام بر یقین و بناء بر آن یقین)

وعلى هذا، فالرواية تتضمّن قاعدة الاستصحاب (پس روایت در بر دارد قاعده‌ی استصحاب را)، وتنطبق أيضا على باقي الروايات المبيّنة لمذهب الخاصّة (و منطبق میشود بر باقی روایاتی که بیان میکنند مذهب خاصه را)، وإن كانت ليست ظاهرة فيه (ولو این روایت ظهور ندارد در آن مذهب خاصه) على وجه تكون بيانا لمذهب الخاصّة (بر وجهی که بیان کننده باشد مذهب خاصه را)، ولكن صدرها يفسّرها. (لکن صدر روایت ذیل را تفسیر میکند) ويظهر أنّ الإمام عليه‌السلام (و ظاهر میشود از صدر روایت اینکه امام علیه السلام) أوكل الحكم وتفصيله إلى معروفيّة هذا الحكم عند السائل (واگذار نموده‌اند حکم را و تفصیل حکم را به معروف بودن این حکم در نزد سائل) وإلى فهمه وذوقه (و به فهم و ذوق خود سائل)، وإنّما أراد أن يؤكّد (امام تفصیل حکم را بیان نکردند و وارد بیان علت حکم شده‌اند) على سرّ هذا الحكم (امام اراده کرد که تاکید کند بر سر این حکم)، والردّ على من يرى خلافه (و رد بر کسی که عقیده دارد خلاف این حکم را) الذي فيه نقض لليقين بالشكّ وعدم الأخذ باليقين. (آن چنان عقیده‌ای که در آن نقض یقین است به شک و عدم اخذ به یقین)

۵

روایت چهارم

روایت چهارم یک روایت است که به دو مضمون از امیر المومنین علیه السلام نقل شده است، روایت این است: حضرت میفرمایند «من كان على يقين فأصابه شكّ فليمض على يقينه» اگر انسان یقین داشت بعد شک کرد، به یقینش عمل کند، یقین به سبب شک دفع نمیشود، بعضی از علما ادعا کرده‌اند قوت ظهور این روایت را در حجیت استصحاب، فرموده‌اند روایت دیگر خیلی ظاهر در استصحاب است، میگوید یقین سابق داشتی، شک لاحق بود به یقین سابقت عمل کن.

مرحوم مظفر میفرمایند ما قبول نداریم که این روایت ظهور داشته باشد در حجیت استصحاب، بلکه این روایت مجمل میباشد، چرا مجمل میباشد؟ میفرمایند به علت اینکه احتمال دارد مورد این روایت قاعده‌ی یقین باشد، و احتمال دارد مورد این روایت قاعده‌ی استصحاب باشد، و هیچ قرینه‌ای نداریم که این روایت دال بر قاعده‌ی یقین است، یا دال بر قاعده‌ی استصحاب نیست، بیان مطلب این است که قبلا هم اشاره کردیم در قاعده‌ی یقین مثل قاعده‌ی استصحاب دو رکن وجود دارد، یقین سابق و شک لاحق، فقط فرق بین این دو قاعده این است که در قاعده‌ی استصحاب زمان متیقن و مشکوک متعدد است، ولی در قاعده‌ی یقین زمان متیقن و زمان مشکوک یک زمان است، ببینید بعنوان مثال: شما دیروز یقین داشتید که لباستان طاهر است، این یک یقین، امروز شک دارید که امروز لباستان پاک است و یا نجس، زمان متیقن کی است؟ دیروز، زمان مشکوک کی هست؟ امروز، پس یقین سابق و شک لاحق ولی زمان متیقن قبل از زمان مشکوک میباشد، زمان این دو باهم فرق دارد، یقین داریم به طهارت دیروز، شک دارید به طهارت امروز این میشود قاعده‌ی استصحاب، در همین مثال شما یقین دارید دیروز لباستان پاک بوده است، امروز شک میکنید که یقین دیروزتان درست بوده است یا خیر؟ اینجا هم یقین مال دیروز است و شک مال امروز است، یعنی یقین سابق و شک لاحق است، ولی زمان این دو یکی است، یقین داشتید به طهارت دیروز و حالا شک دارید در همان طهارت دیروز این میشود قاعده‌ی یقین، حالا بعضی‌ها میگویند همین قاعده‌ی یقین حجت است، حالا دقت کنید: روایت میگوید اگر دیروز یقین داشتید و امروز شک داشتی به یقین دیروزت عمل کن، خب حالا روایت نمیگوید که اگر دیروز یقین داشتی و امروز شک داشتی و زمان متیقن و مشکوک دوتا بود، به آن یقین سابقت عمل کن {صدای استاد قطع میشود...} قاعده‌ی یقین است، یقین سابق و شک لاحق است، شاید مراد امام این باشد که قاعده‌ی یقین حجت است، پس بنابراین در روایت قرینه‌ای نیست در اینکه ما بفهمیم زمان متیقن و مشکوک دو زمان است پس از باب استصحاب است، همیچین قرینه‌ای وجود ندارد، پس روایت مجمل میباشد، میفرمایند ولو شیخ انصاری ادعا نموده روایت ظهور دارد در قاعده‌ی یقین، و مرحوم آخوند بر ضد شیخ ادعا کرده است که روایت ظهور در قاعده‌ی استصحاب دارد، اما اگر ما باشیم و روایت از این روایت نمیتوانیم بفهمیم که این قاعده برای استصحاب است یا قاعده‌ی یقین.

ان قلت: ما بگوییم که مراد از این روایت هر دو قاعده است، هم یقین در قاعده‌ی استصحاب و هم یقین در قاعده‌ی یقین.

جواب: میفرمایند اشکالش این است که لازمه‌ی این حرف استعمال لفظ است در اکثر از معنا، امام یک بار کلمه‌ی یقین را فرموده‌اند و از آن دو معنا را اراده کرده باشند، و استعمال لفظ در اکثر از یک معنا جایز نمیباشد.

بعد در پایان سخن یک توجیه را از مرحوم نائینی نقل میکنند که انشالله میخوانیم.

۶

تطبیق (روایت چهارم)

٤. رواية محمّد بن مسلم:

محمّد بن مسلم عن أبي عبد الله عليه‌السلام (از امام صادق روایت را نقل کرده‌اند)، قال: «قال أمير المؤمنين عليه‌السلام: من كان على يقين فشكّ (هر کسی که یقین داشت و بعد شک کرد)، فليمض على يقينه (به یقینش عمل کند)، فإنّ الشكّ لا ينقض اليقين». (شک نقض نمیکند یقین را) 

وفي رواية أخرى عنه عليه‌السلام بهذا المضمون: (روایت دیگری داریم به همین مضمون، که بعضی‌ها ادعا میکنند یک روایت بیشتر نیست) «من كان على يقين فأصابه شكّ (کسی که یقین داشت، پشت سرش شک پیدا کرد) فليمض على يقينه (به یقینش عمل کند)، فإنّ اليقين لا يدفع بالشكّ». (یقین دفع نمیشود به شک)

استدلّ بعضهم بهذه الرواية على الاستصحاب (استدلال نموده‌اند بعضی از علما به این روایت بر استصحاب)، مدّعيا ظهورها فيه. (در حالی که ادعا نموده‌اند ظهور این روایت را در این استصحاب)

ولكنّ الذي نراه أنّها غير ظاهرة فيه (آنچه که ما عقیده داریم این است که این روایت ظاهر در باب استصحاب نیست)؛ فإنّ القدر المسلّم منها (آنچه که قدر مسلّم از این روایت است) أنّها صريحة في أنّ مبدأ حدوث الشكّ بعد حدوث اليقين (این است که این روایت صریح است در اینکه مبدا حدوث شک بعد از حدوث یقین است، آنچه که روایت میگوید این است که اول یقینی داریم بعد شکی داریم آن یقین قبلی را به این شک بعدی نقضش نکن، ما این مقدار دلالت روایت را قبول میکنیم، ولی مشترک میشود بین قاعده‌ی یقین و قاعده‌ی استصحاب) من أجل كلمة «الفاء» التي تدلّ على الترتيب (بخاطر کلمه‌ی «فاء» که دلال بر ترتیب میکند، میفرمایند «کان علی یقین فاصابه شک» یعنی یقین داشت بعد شک کرد، خب ما قبول داریم و تا این مقدار روایت درست است)، غير أنّ هذا القدر من البيان (غیر از اینکه این مقدار از بیان) يصحّ أن يراد منه قاعدة اليقين (صحیح است که اراده شود از او قاعده‌ی یقین)، ويصحّ أن يراد منه قاعدة الاستصحاب (و صحیح است که اراده شود از او قاعده‌ی استصحاب)؛ إذ يجوز أن يراد (زیرا جایز است اینکه اراده شود) أنّ اليقين قد زال (اینکه بگوییم شک پیدا شد، یقین قبلی را متزلزل کرد، و لکن امام میفرمایند شما به سبب شک یقینت را متزلزل نکن و به همان یقین قبلی عمل کن) بحدوث الشكّ، فيتّحد زمان متعلّقهما (پس متحد است زمان متعلق یقین و شک، یعنی یقین داشتی دیروز لباست پاک است امروز شک داری که دیروز لباست پاک بود یا نه)، فتكون موردا للقاعدة الأولى (مورد قاعده‌ی یقین میشود، متعلق یقین و شک یکی شد و این میشود قاعده‌ی یقین)، ويجوز أن يراد أنّ اليقين قد بقي إلى زمان الشكّ (و جایز است که اینکه اراده شود یقین به تحقیق باقی مانده است تا زمان شک، یعنی یقین داری دیروز پاک بوده است و شک داری که امروز پاک است یا خیر)، فيختلف زمان متعلّقهما (پس زمان متعلق شک و یقین دو مختلف است، یکی زمانش دیروز است و دیگری امروز است)، فتكون موردا للاستصحاب. (پس قاعده مورد استصحاب است)

وليس في الرواية ظهور في أحدهما بالخصوص (روایت ظهور در هیچ کدام بالخصوص ندارد)، وإن قال الشيخ الأنصاريّ قدس‌سره: «إنّها ظاهرة في وحدة زمان متعلّقهما » (مرحوم شیخ انصاری فرموده است که از روایت استفاده میکنیم که زمان متعلق یقین و شک متحد است پس دال بر قاعده‌ی یقین میباشد)، ولذلك قرّب (بخاطر این مطلب مرحوم شیخ انصاری نزدیک شمرده است) أن تكون دالّة على قاعدة اليقين. (اینکه روایت دال بر قاعده‌ی یقین باشد) وقال الشيخ الآخوند قدس‌سره: «إنّها ظاهرة في اختلاف زمان متعلّقهما » (مرحوم آخوند فرموده‌اند که روایت ظاهر است در اینکه زمان متعلق شک و یقین مختلف است)، فقرّب أن تكون دالّة على الاستصحاب. (پس نزدیک شمرده است که روایت دال بر استصحاب باشد) وقد ذكر كلّ منهما تقريبات لما استظهره (هر کدام هم یک سری تقریبات و توجیهاتی برای این استظهار خودش ذکر کرده است)، لا نراها ناهضة على مطلوبهما. (ما گمان نمیکنیم که آن مطالب آقایان بتواند قائم بشود بر مطلوب خودشان)

وعليه، فتكون الرواية مجملة من هذه الناحية (روایت از این ناحیه اجمال دارد یعنی نمیتوانیم بگوییم دال بر قاعده‌ی یقین است یا استصحاب)، إلاّ إذا جوّزنا الجمع في التعبير بين القاعدتين (مگر اینکه جایز بدانیم ما جمع در تعبیر را در دو قاعده)، وحينئذ تدلّ عليهما معا (روایت برهر دو دلالت میکند هم قاعده‌ی یقین و هم قاعده‌ی استصحاب)، يعني أنّها تدلّ (یعنی روایت دلالت میکند) على أنّ اليقين بما هو يقين (در اینکه یقین بما هو یقین) لا يجوز نقضه بالشك (جایز نیست نقضش به شک)، سواء كان ذلك اليقين (چه آن یقین، یقین باشد که) هو المجامع للشكّ (مجامع با شک است، یعنی الان در کنار شک وجود دارد)، أو غير المجامع له. (یا نه یقینی که متزلزل شده است و با شک جمع نمیشود با شک، که یعنی یقین باب قاعده‌ی یقین باشد، چون شک که در باب یقین آمد یقین قبلی متزلزل میشود) وقيل: «إنّه لا يجوز الجمع في التعبير بين القاعدتين (جایز نیست جمع در تعبیر بین دو قاعده)؛ لأنّه يلزم استعمال اللفظ في أكثر من معنى، وهو مستحيل». وسيأتي إن شاء الله (تعالى) ما ينفع في المقام. (آنچه که نافع در مقام است بحثش خواهد آمد)

۷

توجیه آخر

مرحوم مظفر میفرمایند با یک توجیه میتوانیم بگوییم روایت ظهور دارد در قاعده‌ی استصحاب، و آن توجیه مرکب از دو مقدمه است: مقدمه‌ی اول این است که فرق بین قاعده‌ی استصحاب و قاعده‌ی یقین این است که در قاعده‌ی استصحاب با آمدن شک، یقین قبلی به حال خودش باقی است، چون زمانشان فرق دارد، در باب قاعده‌ی استصحاب شک که آمد یقین قبلی به حال خودش باقی است، من شک دارم که امروز لباسم پاک است یا نه، خب دیروز یقین داشتم که پاک است، این شک به دیروز ربطی ندارد، یعنی دیروز پاک بوده است الان هم یقین دارم که دیروز پاک بوده است، امروز شک دارم، پس یقین دیروزی به حال خودش باقی است، اما در قاعده‌ی یقین با آمدن شک یقین قبلی متزلزل میشود و معدوم میشود، من دیروز یقین داشتم که لباسم پاک بوده است، امروز شک دارم که یقین دیروزم درست بوده است یا نه، پس یقین دیروزم ازبین رفت، دیگر نسبت به دیروز هم یقین ندارم، این شک باعث شد یقین دیروزم معدوم شد و متزلزل شد و از بین رفت، پس در قاعده‌ی استصحاب یقین به حال خودش الان وجود دارد، ولی در قاعده‌ی یقین، یقین متزلزل میشود و معدوم میشود. مقدمه‌ی دوم: امام میفرمایند «فلیمض علی یقینه» قبلا گفتیم مشتق ظهور دارد در خصوص متلبس به مبدا، امام میفرمایند پس عمل کند بر طبق یقینش، یعنی یقینی که الان وجود دارد، یعنی یقینی که الان هست، نه اینکه عمل کند بر طبق یقینی که به سبب شک معدوم شده است و متزلزل شده است، پس چون مشتق حقیقت در خصوص متلبس است ما از روایت استفاده میکنیم که مراد قاعده‌ی استصحاب میباشد، چون در باب قاعده‌ی یقین با آمدن شک یقین ازبین میرود و یقین وجود ندارد که امام بفرمایند «فلیمض علی یقینه».

همین مطلب را ایشان به یک عبارت دیگری بیان میکنند، میفرمایند ظهور کلام در این است که زمان نسبت با زمان عمل متحد باشد، یعنی میفرمایند امام نسبت میدهد «مضی» را به یقین، میفرمایند بر طبق یقینت عمل کن، خب باید یقین در زمان اسناد موجود باشد، نمیشود امام بفرمایند بر طبق یقین معدوم عمل کن، باید زمان اسناد و زمان وجود شیء متحد باشد، با زمان جری بر شیء و با زمان عمل به شیء متحد باشد، اگر این دو زمان متحد بود یعنی یقین الان است، اگر دو زمان متحد نبود، یعنی امام فرموده‌اند که عمل کن بر طبق یقینی که قبلا بوده است، نه اینکه یقینی که الان هست، ظاهر کلام این است که زمان اسناد با زمان جری متحد باشد، البته عبارتی که ما گفتیم ظهورش قوی‌تر است.

پس خلاصه روایت دال بر استصحاب میباشد.

۸

تطبیق (توجیه آخر)

نعم، يمكن دعوى ظهورها في الاستصحاب بالخصوص (بله ممکن است ادعای ظهور روایت در استصحاب بالخصوص)، بأن يقال ـ كما قرّبه بعض أساتذتنا: (همان طور که بعضی از اساتید ما تایید کردند این مطلب را) إنّ الظاهر في كلّ كلام (ظاهر در هر کلامی) هو اتّحاد زمان النسبة مع زمان الجري (آن ظاهر اتحاد زمان نسبت است با زمان جری و عمل بر طبق این شیئ، این دو زمان باید باهم متحد باشند، آن شیء در زمان نسبت موجود باشد)، فقوله عليه‌السلام: «فليمض على يقينه» يكون ظاهرا (این قول امام ظهور دارد) في أنّ زمان نسبة وجوب المضيّ على اليقين (در اینکه زمان نسبت وجوب مضیّ بر یقین، کی باید بر طبق یقین عمل کنیم؟ خود زمان حصول یقین، یعنی در زمان عمل بر طبق یقین، یقین باید وجود داشته باشد) نفس زمان حصول اليقين. ولا ينطبق ذلك إلاّ على الاستصحاب (منطبق نیست این اتحاد دو زمان مگر بر قاعده‌ی استصحاب)، لبقاء اليقين في مورده محفوظا (بخاطر باقی ماندن یقین در این مورد استصحاب محفوظ تا زمان عمل به او) إلى زمان العمل به. وأمّا: قاعدة اليقين (اما قاعده‌ی یقین) فإنّ موردها الشكّ الساري (مورد آن شک ساری است، یعنی شکی که سرایت میکند بر یقین و یقین را ازبین میبرد)، فيكون اليقين في ظرف وجوب العمل به معدوما. (پس یقین در ظرف وجوب عمل به او معدوم است، یعنی الان که بخواهید به قاعده‌ی یقین عمل کنید یقینی وجود ندارد، شک آن یقین قبلی را متزلزل کرد) ولعلّه من أجل هذا الظهور (شاید به خاطر همین ظهور) استظهر من استظهر دلالة الرواية على الاستصحاب. (کسانی ادعای بر ظهور در استصحاب کرده‌اند با همین توجیه بوده‌اند)

في فرض حصوله ، بينما أنّ اليقين بالبراءة إنّما المطلوب تحصيله ، وهو غير حاصل ، فكيف يصحّ حمل هذه الجملة على الأمر بتحصيله؟! فلا بدّ أن يراد اليقين بشيء آخر غير البراءة.

وعليه ، فمن القريب جدّا أن يراد من اليقين اليقين بوقوع الثلاث وصحّتها ـ كما هو مفروض المسألة بقوله : «وقد أحرز الثلاث» ـ لا اليقين بعدم الإتيان بالرابعة ـ كما تصوّره هذا المستدلّ ، حتى يرد عليه ما أفاده الشيخ ـ ، وحينئذ فلو أراد المكلّف أن يعتدّ بشكّه فقد نقض اليقين بالشكّ ، واعتداده بشكّه بأحد أمور ثلاثة : إمّا بإبطال الصلاة وإعادتها رأسا ، وإمّا بالأخذ باحتمال نقصانها فيكمّلها برابعة ـ كما هو مذهب العامّة ـ ، وإمّا بالأخذ باحتمال كمالها ، بالبناء على الأكثر ، فيسلّم على المشكوكة من دون إتيان برابعة متّصلة ، وخلط أحدهما بالآخر.

ولأجل هذا عالج الإمام عليه‌السلام صلاة هذا الشاكّ ؛ لأجل المحافظة على يقينه بالثلاث ، وعدم نقضه بالشكّ ، وذلك بأن أمره بالقيام وإضافة ركعة أخرى ، ولا بدّ أنّها مفصولة ، ويفهم كونها مفصولة من صدر الرواية «يركع بركعتين ... وهو قائم بفاتحة الكتاب» ؛ فإنّ أسلوب العلاج لا بدّ أن يكون واحدا في الفرضين ؛ مضافا إلى أنّ ذلك يفهم من تأكيد الإمام بأن لا يدخل الشكّ في اليقين ، ولا يخلط أحدهما بالآخر ؛ لأنّه بإضافة ركعة متّصلة يقع الخلط ، وإدخال الشكّ في اليقين.

وعليه ، فتكون الرواية دالّة على قاعدة الاستصحاب من جهة ، ولكنّ المقصود فيها استصحاب وقوع الثلاث صحيحة ، كما أنّها تكون دالّة على علاج حالة الشكّ الذي لا يجوز نقض اليقين به من جهة أخرى ، وذلك بأمره بالقيام وإضافة ركعة منفصلة لتحصيل اليقين بصحّة الصلاة ؛ لأنّها إن كانت ثلاثا فقد جاء بالرابعة ، وإن كانت أربعا تكون الركعة المنفصلة نفلا.

ومنه يعلم أنّ المراد من «اليقين» في الفقرتين : الرابعة ، والخامسة «ولكن ينقض الشكّ باليقين ، ويتمّ على اليقين ويبني عليه» غير «اليقين» في الفقرات الأولى ، فإنّ المراد به هناك اليقين بوقوع الثلاث صحيحة ، والمراد به في هاتين الفقرتين اليقين بالبراءة ؛ لأنّه بإتيان ركعة منفصلة يحصل له اليقين ببراءة الذمّة ، فيكون ذلك نقضا للشكّ باليقين الحادث

من الاحتياط. ويفهم هذا التفصيل ـ من المراد باليقين ـ من الاستدراك وهو قوله : «ولكن» ، فإنّه بعد أن نهى عن نقض اليقين بالشكّ ذكر العلاج بقوله : «لكن» ، فهو أمر بنقض الشكّ باليقين ، والإتمام على اليقين ، والبناء عليه ، ولا يتصوّر ذلك إلاّ بإتيان ركعة منفصلة. ولا يجب ـ كما قيل (١) ـ أن يكون المراد من «اليقين» في جميع الفقرات معنى واحدا ، بل لا يصحّ ذلك ؛ فإنّ أسلوب الكلام لا يساعد عليه ؛ فإنّ الناقض للشكّ يجب أن يكون غير الذي ينقضه الشكّ.

والحاصل أنّ الرواية تكون خلاصة معناها النهي عن الإبطال ، والنهي عن الركون إلى ما تذهب إليه العامّة من البناء على الأقلّ ، والنهي عن البناء على الأكثر مع عدم الإتيان بركعة منفصلة. ثمّ تضمّنت الأمر ـ بعد ذلك ـ بما يؤدّي معنى الأخذ بالاحتياط بالإتيان بركعة منفصلة ، لأنّه بهذا يتحقّق نقض الشكّ باليقين والإتمام على اليقين والبناء عليه.

وعلى هذا ، فالرواية تتضمّن قاعدة الاستصحاب ، وتنطبق أيضا على باقي الروايات المبيّنة لمذهب الخاصّة ، وإن كانت ليست ظاهرة فيه على وجه تكون بيانا لمذهب الخاصّة ، ولكن صدرها يفسّرها. ويظهر أنّ الإمام عليه‌السلام أوكل الحكم وتفصيله إلى معروفيّة هذا الحكم عند السائل وإلى فهمه وذوقه ، وإنّما أراد أن يؤكّد على سرّ هذا الحكم ، والردّ على من يرى خلافه الذي فيه نقض لليقين بالشكّ وعدم الأخذ باليقين.

٤. رواية محمّد بن مسلم :

محمّد بن مسلم عن أبي عبد الله عليه‌السلام ، قال : «قال أمير المؤمنين عليه‌السلام : من كان على يقين فشكّ ، فليمض على يقينه ، فإنّ الشكّ لا ينقض اليقين». (٢)

وفي رواية أخرى عنه عليه‌السلام بهذا المضمون : «من كان على يقين فأصابه شكّ فليمض على يقينه ، فإنّ اليقين لا يدفع بالشكّ». (٣)

__________________

(١) تعريض للشيخ الأنصاريّ ، والمحقّق الخراسانيّ ؛ فإنّ الظاهر من كلماتهما أنّ المراد من اليقين هو اليقين بالبراءة. فرائد الأصول ٢ : ٥٦٧ ؛ كفاية الأصول : ٤٥٠.

(٢) الخصال : ٦١٩.

(٣) الإرشاد (للمفيد) : ١٥٩.

استدلّ بعضهم (١) بهذه الرواية على الاستصحاب ، مدّعيا ظهورها فيه.

ولكنّ الذي نراه أنّها غير ظاهرة فيه ؛ فإنّ القدر المسلّم منها أنّها صريحة في أنّ مبدأ حدوث الشكّ بعد حدوث اليقين من أجل كلمة «الفاء» التي تدلّ على الترتيب ، غير أنّ هذا القدر من البيان يصحّ أن يراد منه قاعدة اليقين ، ويصحّ أن يراد منه قاعدة الاستصحاب ؛ إذ يجوز أن يراد أنّ اليقين قد زال بحدوث الشكّ ، فيتّحد زمان متعلّقهما ، فتكون موردا للقاعدة الأولى ، ويجوز أن يراد أنّ اليقين قد بقي إلى زمان الشكّ ، فيختلف زمان متعلّقهما ، فتكون موردا للاستصحاب. وليس في الرواية ظهور في أحدهما بالخصوص (٢) ، وإن قال الشيخ الأنصاريّ قدس‌سره : «إنّها ظاهرة في وحدة زمان متعلّقهما (٣)» ، ولذلك قرّب أن تكون دالّة على قاعدة اليقين (٤). وقال الشيخ الآخوند قدس‌سره : «إنّها ظاهرة في اختلاف زمان متعلّقهما (٥)» ، فقرّب أن تكون دالّة على الاستصحاب. وقد ذكر كلّ منهما تقريبات لما استظهره ، لا نراها

__________________

(١) كالشيخ الأنصاريّ ، والمحقّق الخراسانيّ ، والمحقّقين النائينيّ والعراقيّ. فرائد الأصول ٢ : ٥٧٠ ؛ كفاية الأصول : ٤٥١ ؛ فوائد الأصول ٤ : ٣٦٥ ؛ نهاية الأفكار ٤ «القسم الأوّل» : ٦٣ ـ ٦٥.

وزعم بعضهم ـ ومنهم المصنّف ـ أنّ الشيخ الأنصاريّ ذهب إلى أنّ هذه الرواية تدلّ على قاعدة اليقين ؛ لأنّها صريحة في اختلاف زمان الوصفين ، وظاهرها اتّحاد زمان متعلّقهما.

والتحقيق أنّه وإن استشكل في الرواية بأنّ صريحها اختلاف زمان وصفي اليقين والشكّ ، وظاهرها وحدة زمان المتعلّق ، فتنطبق على قاعدة اليقين ، إلاّ أنّه ذكر في آخر كلامه أنّ الرواية بملاحظة قوله عليه‌السلام : «فإنّ الشكّ لا ينقض اليقين» ظاهرة في الاستصحاب.

(٢) لا يخفى أنّ هنا مقدّمة مطويّة يجب التنبّه لها ، وهي أنّ تجرّد كلمة «اليقين» و «الشكّ» في الرواية من ذكر المتعلّق يدلّ على وحدة المتعلّق ، يعني أنّ هذا التجرّد يدلّ على أنّ ما تعلّق به اليقين هو نفس ما تعلّق به الشكّ ، وإلاّ فإنّ من المقطوع به أنّه ليس المراد اليقين بأيّ شيء كان والشكّ بأيّ شيء كان لا يرتبط بالمتيقّن. ولكن كونها دالّة على وحدة المتعلّق لا يجعلها ظاهرة في كونه واحدا في جميع الجهات ، حتى من جهة الزمان ، لتكون ظاهرة في قاعدة اليقين كما قيل. * ـ منه رحمه‌الله ـ

(٣) فرائد الأصول ٢ : ٥٦٩.

(٤) ولكنه صرّح في آخر كلامه بأنّها ظاهرة في الاستصحاب كما مرّ.

(٥) كفاية الأصول : ٤٥١.

__________________

* والقائل هو المحقّق الأصفهاني في نهاية الدراية ٣ : ٩٩.

ناهضة على مطلوبهما.

وعليه ، فتكون الرواية مجملة من هذه الناحية ، إلاّ إذا جوّزنا الجمع في التعبير بين القاعدتين (١) ، وحينئذ تدلّ عليهما معا ، يعني أنّها تدلّ على أنّ اليقين بما هو يقين لا يجوز نقضه بالشك ، سواء كان ذلك اليقين هو المجامع للشكّ ، أو غير المجامع له. وقيل : «إنّه لا يجوز الجمع في التعبير بين القاعدتين ؛ لأنّه يلزم استعمال اللفظ في أكثر من معنى ، وهو مستحيل» (٢). وسيأتي إن شاء الله (تعالى) ما ينفع في المقام.

نعم ، يمكن دعوى ظهورها في الاستصحاب بالخصوص ، بأن يقال ـ كما قرّبه بعض أساتذتنا (٣) : إنّ الظاهر في كلّ كلام هو اتّحاد زمان النسبة مع زمان الجري ، فقوله عليه‌السلام : «فليمض على يقينه» يكون ظاهرا في أنّ زمان نسبة وجوب المضيّ على اليقين نفس زمان حصول اليقين. ولا ينطبق ذلك إلاّ على الاستصحاب ، لبقاء اليقين في مورده محفوظا إلى زمان العمل به. وأمّا : قاعدة اليقين فإنّ موردها الشكّ الساري ، فيكون اليقين في ظرف وجوب العمل به معدوما. ولعلّه من أجل هذا الظهور استظهر من استظهر دلالة الرواية على الاستصحاب. (٤)

٥ ـ مكاتبة علي بن محمّد القاساني :

قال : كتبت إليه ـ وأنا بالمدينة ـ أسأله عن اليوم الذي يشكّ فيه من رمضان ، هل يصام أم لا؟

فكتب عليه‌السلام : «اليقين لا يدخله الشكّ ، صم للرؤية ، وأفطر للرؤية (٥)».

قال الشيخ الأنصاريّ قدس‌سره : «والإنصاف أنّ هذه الرواية أظهرها في هذا الباب ، إلاّ أنّ سندها

__________________

(١) كما اختاره صاحب الفصول في الفصول الغرويّة : ٣٧٣.

(٢) لم أعثر على من صرّح بهذا المطلب. نعم ، هو الظاهر من كلمات العلاّمة الآشتياني في بحر الفوائد ٣ : ٣٦.

(٣) كالمحقّقين النائينيّ والعراقي. فوائد الأصول ٤ : ٣٦٥ ؛ نهاية الأفكار ٤ «القسم الأوّل» : ٦٤.

(٤) كالشيخ الأنصاريّ والمحقّق الخراساني كما مرّ.

(٥) تهذيب الأحكام ٤ : ٢١٤ ، ح ٢٨ ؛ وسائل الشيعة ٧ : ١٨٤ ، الباب ٣ من أبواب أحكام شهر رمضان ، الحديث ١٣.