درس الروضة البهیة (فقه ۳) (المتاجر - المساقاة)

جلسه ۹۲: کتاب المتاجر:‌ احکام (قبض) ۲

 
۱

خطبه

۲

عبارت خوانی آغازین

۳

احکامِ قبض / حکمِ اول و دوم

مقدمه: در جلسه قبل، بحث کیفیّت قبض و اقوال مختلف درباره آن مطرح شد. اکنون می‌خواهیم وارد بحث احکام قبض شویم. 

احکامِ قبض

حکمِ اول

وقتی قبض اتّفاق بیوفتد، ضمان مبیع از بایع به مشتری انتقال می‌یابد (تا قبل از قبض، ضمان با بایع است ولی بعد از قبض، این ضمان برای مشتری است). حالا وقتی مشتری مبیع را قبض می‌کند، دو صورت وجود دارد:

الف) مشتری خیار مختصّ به خود یا خیار مشترک بین خود و اجنبی دارد (به هر حال بایع خیاری ندارد): در این صورت، همچنان ضمانِ مبیع حتّی بعد از قبض هم بر گردن بایع است.[۱]

ب) بایع خیار داشته باشد مطلقا (خودِ بایع به تنهایی یا خودِ بایع همراه با اجنبی یا خودِ بایع همراه با مشتری): ضمان بر عهده مشتری است. 

نتیجه: در واقع انتقال ضمان از بایع به مشتری در صورتی است که امر محقّق شود:

  1. مشتری مبیع را قبض کند.
  2. مشتری به تنهایی خیار نداشته باشد.

نکته1: در جایی که هیچ‌کدام (نه بایع و نه مشتری) خیار نداشته باشند، بازهم ضمان به واسطه قبض به مشتری منتقل می‌شود.

 

حکمِ دوم

تا وقتی قبضی توسّط مشتری رخ نداده است، همچنان ضمان مبیع بر عهده بایع است. حالا در زمانی که این مبیع (به همراه ضمانش) در نزد بایع است، نمائات منفصل آن برای مشتری است. 

مثال: اگر زید، گاوی را به عمرو بفروشد ولی هنوز گاو را به عمرو تحویل نداده است. در این صورت ضمانِ گاو بر عهده زید است. امّا شیر‌هایی که از این گاو دوشیده می‌شود برای عمرو است. 

سؤال1: چگونه ممکن است که نمائات منفصل برای مشتری باشد در حالی که ضمان برای بایع است؟

پاسخ: به محضِ اینکه عقد واقع شد، ملکیّت این مبیع از بایع به مشتری انتقال یافت، حالا اگر قبل از تحویل، این مبیع تلف شود، این تلف سببِ ابطال بیع است از همان زمان تلف.[۲] لذا مشتری در این مدّت زمان مالک مبیع بوده است و طبیعتاً نمائات هم برای مالک است. 

نکته2: اینکه ضمانِ مبیع تا قبل از قبض بر عهده بایع است، به این معناست که مشتری می‌تواند ثمن المسمّی خود را بگیرد. یعنی در صورتی که مبیع تلف شود، بایع ضامن است، ضامن مثل یا قیمت نیست بلکه ضامن ثمن المسمّی است. البته در صورتی که این تلف «من قِبل الله» باشد. اما در صورتی که این تلف، از جانب خدا نباشد:

الف) تلف از قِبل بایع یا اجنبی باشد: مشتری می‌تواند یا ثمن المسمّی را بگیرد یا درخواست مثل یا قیمت کند.[۳]

ب) تلف از قِبل مشتری باشد: همین تلف کردن مشتری، در حکمِ قبض اوست و بایع دیگر ضامن نیست. 

سؤال2: تا به حال فرض در جایی بود که کلّ مبیع تلف شود. حالا اگر بعضِ مبیع تلف شود یا اینکه بخشی از آن معیوب شود، تکلیف چیست؟

پاسخ: چه این تلف مِن قِبل الله باشد و چه مِن قِبل البایع باشد، مشتری می‌توان اصلِ مبیع را به همراهِ ارش آن از بایع دریافت کند. 

اگر این تلف یا معیوب شدن من قِبل الاجنبی باشد، در این صورت ارش بر عهده اجنبی است. 

سؤال3: اجنبی باید این ارش را به چه کسی بدهد؟

پاسخ: اگر مشتری معامله را حفظ کند و همان مالِ معیوب را دریافت کرد، در این صورت اجنبی باید ارش را به مشتری بدهد. امّا در صورتی که مشتری معامله را فسخ کرد و ثمنش را از بایع پس گرفت، در این صورت ارش برای بایع است و اجنبی باید ارش را به بایع تحویل دهد. 


البته در صورتی که مشتری از عمد مبیع را تلف نکند! یعنی تنها در صورتی بایع ضامن است که مبیع بدون قصد و غرض در نزد مشتری تلف شود. 

تلف کاشف از ابطال عقد از همان ابتدا نیست!

مثلا اگر گاو در بازار 2 میلیون بوده است ولی این مشتری 1.5 میلیون خریده است، در صورت تلف توسط بایع یا اجنبی، مشتری می‌تواند یا 1.5 میلیون را طلب کند یا قیمتِ بازار را که 2 میلیون باشد (اختیار با خودِ مشتری است)

۴

تطبیق احکامِ قبض / حکمِ اول و دوم

﴿ وبه ﴾ أي بالقبض كيف فُرض ﴿ ينتقل الضمان إلى المشتري (به واسطه قبض ـ چه به تخلیه چه به انتقال و... ـ ضمان از بایع به مشتری منتقل می‌شود) إذا لم يكن له خيار ﴾ مختصّ به أو مشترك بينه وبين أجنبيّ (البته در صورتی که نبوده باشد برای مشتری خیاری که اختصاص به خود او دارد یا خیاری که مشتری بین او و اجنبی است) (پس در صورتی که بایع خیار داشته باشد ـ چه به تنهایی، چه با اجنبی و چه با مشتری ـ ولو مبیع به مشتری منتقل شده است ولی ضمان همچنان گردن بایع است تا وقتی که خیار تمام شود) ، فلو كان الخيار لهما (اگر خیار برای بایع و مشتری باشد و یا خیار برای بایع به تنهایی باشد یا خیار برای بایع و اجنبی باشد) فتلفه بعد القبض زَمَنَه منه أيضاً (تلف مبیع بعد از قبض در زمان خیار، از مشتری است ایضا) .

وإذا كان انتقال الضمان مشروطاً بالقبض (اگر انتقال ضمان مشروط به قبض باشد) ﴿ فلو تلف قبلَه فمن البائع ﴾ مطلقاً (اگر مبیع قبل از قبض تلف شود، از جیبِ بایع رفته است مطلقا ـ چه مشتری خیار داشته باشد و چه نداشته باشد ـ) ﴿ مع أنّ النماء ﴾ المنفصل المتجدّد بين العقد والتلف (آن نماء منفصلی که ایجاد شده است بین عقد و تلف، برای مشتری است) ﴿ للمشتري ﴾ ولا بُعد في ذلك (کسی تعجّب نکند که چگونه ضمان گاو با بایع است در حالی که نماء آن برای مشتری است؟) ؛ لأنّ التلف لا يُبطل البيع من أصله (چون این تلف، باعث بطلان بیع از ریشه و از حین عقد نیست) ، بل يفسخه من حينه (بلکه فسخ می‌کند بیع را از حین تلف) ، كما لو انفسخ بخيار (مانند جایی که فسخ به خیار اتّفاق بیوفتد) (استاد: در طرفِ مقابل هم همین حکم برقرار است! یعنی نمائاتِ ثمنی هم که در دستان مشتری است برای بایع است.)

هذا إذا كان تلفه من اللّٰه تعالى (همه بحث‌هایی که تا به حال مطرح کردیم، برای صورتی بود که تلف از قِبل الله باشد) . أمّا لو كان من أجنبيّ أو من البائع تخيّر المشتري بين الرجوع بالثمن ـ كما لو تلف من اللّٰه تعالى (در صورت که تلف من جانب الله باشد، مشتری فقط می‌تواند رجوع به ثمن المسمّی کند ـ نمی‌تواند درخواست مثل و قیمت کند ـ) ـ وبين مطالبة المتلف بالمثل أو القيمة (و می‌تواند مطالبه کند از تلف کننده ـ اجنبی یا بایع ـ مثل یا قیمت را) . ولو كان التلف من المشتري (اگر خودِ مشتری این مبیع را تلف کرد) فهو بمنزلة القبض (این به منزله این است که گاو را قبض کرده است و دیگر ضمان گردن بایع نیست) ﴿ وإن تلف بعضه (تا به حال بحث از تلف کلّ بود، اما اگر بخشی از مبیع تلف شود) ، أو تعيّب (یا اینکه مبیع معیوب شود) (در فرضی که ضمان گردن بایع است) ﴾ من قبل اللّٰه أو قبل البائع ﴿ تخيّر المشتري في الإمساك مع الأرش والفسخ ﴾ (مشتری می‌تواند همان معیوب را به همراه ارش دریافت کند یا اینکه کلّ معامله را فسخ کند) ولو كان العيب من قبل أجنبيّ (اگر این معیوب شدن از جانب اجنبی باشد) فالأرش عليه (ارش گردن اجنبی است) للمشتري إن التزم (در صورتی که مشتری معامله را فسخ نکند و به آن ملتزم شود باید اجنبی ارش را به مشتری بدهد) ، وللبائع إن فسخ (اگر مشتری بیع را فسخ کرد، اجنبی باید ارش را به بایع بدهد) .

۵

حکمِ سوم از احکام قبض

حکمِ سوم

اگر بایع مبیع را به مشتری بفروشد ولی قبل از تحویل دادن آن به مشتری غصب شود در این صورت: اگر مبیع از دستِ بایع غصب شود دو صورت دارد:

  • مالِ غصبی به سرعت بازگردد (به طوری که مقدار معتدّ‌بهی از منافع مبیع فوت نشود): در این صورت مشتری خیار فسخ ندارد. 
  • مالِ غصبی را نتوان به سرعت بازگرداند (مقداری از زمان بگذرد که منافع معتدّ بهی از مبیع فوت شود): مشتری مخیّر است بین اینکه معامله را فسخ کند (و ثمنی که آن را به بایع پرداخت کرده بود پس بگیرد) یا ملتزم شود به بیع و انتظار بکشد تا وقتی که این مبیع از غصبِ غاصب خارج شود (که در این صورت مشتری مالک مبیع محسوب می‌شود و لذا انتفاعات بر جای خود باقی است)[۱]

نکته: اگر مشتری معامله را فسخ نکند و منتظر بماند، اما بعد از مدّتی خبر بدهند که مبیع در دست غاصب تلف شده است، در این صورت:

الف) یک احتمال این است که گفته شود: حکمِ تلف قبل از قبض را دارد و بیع باطل است و ضمان گردن بایع می‌باشد. (ولو خودِ مشتری راضی به صبر شده باشد)

ب) یک احتمال دیگر این است که گفته شود: خودِ مشتری راضی شد به این که در این مسئله صبر کند، و این راضی شدن به صبر، در حکمِ قبض است. در این صورت دیگر ضمان برعهده بایع نیست و برگردن غاصب است. این حکم مانند جایی است غصبی در کار نباشد و خودِ مشتری راضی بشود به اینکه مبیع در دست بایع بماند (که دیگر بیع ضامن نیست)


مثلا مشتری می‌تواند این عبدی که غصب شده است را در راه خدا به عنوان کفّاره آزاد کند. 

۶

تطبیق حکمِ سوم از احکام قبض

﴿ ولو غُصب من يد البائع ﴾ قبل إقباضه (اگر غصب شود مبیع از دست بایع، قبل از تحویل دادن آن مبیع به مشتری) ﴿ واُسرع عوده ﴾ (و با سرعی هم عودش اتّفاق بیوفتد) بحيث لم يفت من منافعه ما يُعتدّ به عرفاً (به گونه‌ای که منافع معتدّ بهی از آن فوت نشود) ﴿ أو أمكن ﴾ البائع ﴿ نزعه بسرعة ﴾ (یا تمکّن پیدا کند بایع از گرفتن آن مبیع به سرعت) كذلك (بحیث لم یفت من منافعه ما یعتد به عرفا) ﴿ فلا خيار ﴾ للمشتري؛ لعدم موجبه (خیاری برای مشتری وجود ندارد زیرا واجب‌کننده‌ای برای خیار نیست) (البته این به این معنا نیست که غاصب گناه نکرده است! گناه غاصب در جای خود باقی است)  ﴿ وإلّا ﴾ يمكن تحصيله بسرعة (اگر تحصیل مبیع به سرعت ممکن نشد) ﴿ تخيّر المشتري ﴾ بين الفسخ والرجوع على البائع بالثمن (مشتری مخیّر است بین فسخ و رجوع بر بایع به ثمن) إن كان دفعه (اگر تحویلش داده باشد ثمن را) ، والالتزام (عطف بر فسخ) بالمبيع (می‌تواند ملتزم به مبیع شود) وارتقاب حصوله (انتظار بکشد که این از دست غاصب در بیاید و این آن را تحویل بگیرد) ، فينتفع حينئذٍ (می‌تواند انتفاع ببرد حالا که راضی شده است که معاملع را فسخ نکند) بما (منافعی که) لا يتوقّف على القبض، كعتق العبد.

ثمّ إن تلف في يد الغاصب (اگر مبیع در دست غاصب تلف شود) فهو ممّا تلف قبل قبضه فيبطل البيع وإن كان قد رضي بالصبر (احتمال اول: این از آن مبیع‌هایی است که قبل از قبض تلف شده است و لذا بیع باطل است و تلف آن هم گردن بایع است ولو مشتری خودش راضی به صبر کردن شده باشد) ، مع احتمال كونه قبضاً (احتمال دوم:‌ همینکه به صبر راضی شد، گویا قبض کرده است و دیگر ضمان گردن بایع نیست) ، وكذا لو رضي بكونه في يد البائع (مثل صورتی که راضی شود مشتری به این که مبیع فعلا در دست بایع بماند) ، وأولى بتحقّق القبض هنا (اینجا اولی به تحقّق قبض است. زیرا در غاصب، وقتی تلف شد ، مشتری هیچ اختیار نداشت! اما در صورت دوم خودِ مشتری‌ می‌توانسته تحویل بگیرد ولی تحویل نگرفته است).

ولو كان مشتركاً ففي توقّفه على إذن الشريك قولان (١) أجودهما العدم؛ لعدم استلزامه التصرّف في مال الشريك. نعم لو كان منقولاً توقّف على إذنه؛ لافتقار قبضه إلى التصرّف بالنقل. فإن امتنع من الإذن نصب الحاكم من يقبضه أجمع بعضَه أمانةً وبعضَه لأجل البيع. وقيل: يكفي حينئذٍ التخلية وإن لم يُكتَف بها قبلَه (٢).

﴿ وبه أي بالقبض كيف فُرض ﴿ ينتقل الضمان إلى المشتري إذا لم يكن له خيار مختصّ به أو مشترك بينه وبين أجنبيّ، فلو كان الخيار لهما فتلفه بعد القبض زَمَنَه (٣) منه أيضاً.

وإذا كان انتقال الضمان مشروطاً بالقبض ﴿ فلو تلف قبلَه فمن البائع مطلقاً ﴿ مع أنّ النماء المنفصل المتجدّد بين العقد والتلف ﴿ للمشتري ولا بُعد في ذلك؛ لأنّ التلف لا يُبطل البيع من أصله، بل يفسخه من حينه، كما لو انفسخ بخيار.

هذا إذا كان تلفه من اللّٰه تعالى. أمّا لو كان من أجنبيّ أو من البائع تخيّر المشتري بين الرجوع بالثمن ـ كما لو تلف من اللّٰه تعالى ـ وبين مطالبة المتلف بالمثل أو القيمة. ولو كان التلف من المشتري فهو بمنزلة القبض ﴿ وإن تلف بعضه، أو تعيّب من قبل اللّٰه أو قبل البائع ﴿ تخيّر المشتري في الإمساك مع الأرش والفسخ ولو كان العيب من قبل أجنبيّ فالأرش عليه للمشتري إن

__________________

(١) القول بالتوقّف على إذن الشريك للشيخ في باب الهبة في المبسوط ٣:٣٠٦، والعلّامة في رهن التحرير ٢:٤٦٥، ولم نعثر على القول بعدم التوقّف على إذنه.

(٢) قاله العلّامة في المختلف ٦:٢٨٢.

(٣) يعني زمن الخيار.

التزم، وللبائع إن فسخ.

﴿ ولو غُصب من يد البائع قبل إقباضه ﴿ واُسرع عوده بحيث لم يفت من منافعه ما يُعتدّ به عرفاً ﴿ أو أمكن البائع ﴿ نزعه بسرعة كذلك ﴿ فلا خيار للمشتري؛ لعدم موجبه ﴿ وإلّا يمكن تحصيله بسرعة ﴿ تخيّر المشتري بين الفسخ والرجوع على البائع بالثمن إن كان دفعه، والالتزام بالمبيع وارتقاب حصوله، فينتفع حينئذٍ بما لا يتوقّف على القبض، كعتق العبد.

ثمّ إن تلف في يد الغاصب فهو ممّا تلف قبل قبضه فيبطل البيع وإن كان قد رضي بالصبر، مع احتمال كونه قبضاً، وكذا لو رضي بكونه في يد البائع، وأولى بتحقّق القبض هنا.

﴿ ولا اُجرة على البائع في تلك المدّة التي كان في يد الغاصب وإن كانت العين مضمونة عليه؛ لأنّ الاُجرة بمنزلة النماء المتجدّد وهو غير مضمون. وقيل يضمنها؛ لأنّها بمنزلة النقص الداخل قبل القبض وكالنماء المتّصل (١) والأقوى اختصاص الغاصب بها ﴿ إلّا أن يكون المنع منه فيكون غاصباً إذا كان المنع بغير حقّ. فلو حبسه ليتقابضا أو ليقبض الثمن حيث شرط تقدّم قبضه فلا اُجرة عليه؛ للإذن في إمساكه شرعاً.

وحيث يكون المنع سائغاً فالنفقة على المشتري؛ لأنّه ملكه. فإن امتنع من الإنفاق رفع البائع أمره إلى الحاكم ليُجبره عليه، فإن تعذّر أنفق بنيّة الرجوع ورجع، كنظائره.

﴿ وليكن المبيع عند إقباضه ﴿ مفرَّغاً من أمتعة البائع وغيرها ممّا

__________________

(١) قال السيّد العاملي: «لكنّا لم نجد القائل بالإلزام وإن حكاه الشهيد الثاني» راجع مفتاح الكرامة ٤:٧٢٧.