درس الروضة البهیة (فقه ۳) (المتاجر - المساقاة)

جلسه ۱۵: بیع فضولی (۴)

 
۱

خطبه

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین المعصومین

و لعنه الله علی اعدائهم اجمعین من الآن الی قیام یوم الدین.

۲

عبارت خوانی آغازین

۳

رجوع مشتری به بایع فضولی

مالک مالش را می توانست از مشتری پس بگیرد و اجاره و استیفاء آن را نیز هم از مشتری می توانست دریافت کند.

آنچه مالک به عنوان غرامت از مشتری دریافت کرده است (در فرض جهل مشتری از فضولی بودن عقد) را می تواند از بایع فضولی پس بگیرد.

در غرامت هایی مانند اجاره همه متفق هستند که مشتری می تواند به بایع فضولی رجوع کند.

بایع فضولی گاوی را فروخته است به دو میلیون، در زمان معامله قیمت گاو دو ونیم میلیون بوده است. مالک رجوع کرده است و گاو تلف شده است، دو ونیم میلیون از مشتری دریافت می کند، مشتری به سراغ بایع رفته که او را گول زده است. (اگر دو میلیون را داده باشد پس می گیرد والا خیر) اما در پانصد هزار تومان اضافه دو نظریه موجود است:

1) مشتری می تواند هر چه غرامت داده را از بایع بگیرد حتی زیاده غیمت از ثمن در فرض تلف عین.

بایع فضولی باید پانصد را به مشتری بپردازد زیرا مشتری بیع را پذیرفت در مقابل دو میلیون، در واقع گفته در مقابل دو میلیون من گاو را ضمانت می کنم (یعنی اگر گاو از دنیا رفت من دو میلیون ضرر کرده باشم) رضایت به معامله داد که آن پانصد هزار تومان را مالک بشود. پس نباید آن پانصد را از جیب خود پرداخت کند.

2) نسبت به قیمت هم اصل ثمن (دو میلیون) و هم اضافی ثمن (پانصد هزار) مشتری حق رجوع به بایع فضولی را ندارد.

زیرا مشتری اقدام به این معامله کرد بنابر این که ضامن عین باشد نه این که دو میلیون فقط. طبق قاعده ما یضمن بصحیحه یضمن بفاسده. پولی که مقابل گاو است دو ونیم است، هر کس این گاو را تلف می کرد ضامن دو و نیم میلیون بود و این شخص هم ضامن عین ( دو ونیم است) اگر عین را تلف نکرده بود گاو را  می برد و دو نیم میلیون ارزش داشت گاو.

شهید ثانی مخالف است، می فرماید دو ضمان داریم یکی ضمان تلف عین است (از روز خرید ضامن تلف شده ام) گاو را تلف کرده ام اما نه این که ضامن شده باشم هر گاه معلوم بشود مالک دیگری است و قیمت گاو هر مقدار شده باشد بپردازم. ضمان عین در مقابل ثمن مشخص شده را پذیرفته ام.

حکم شرعی این است که اگر مشتری در مال تحویل گرفته تصرف بکند و بعد مالک از مشتری اجرت بگیرد می تواند به بایع رجوع کند، با این حال که از منافع استفاده کرده اجازه رجوع می دهیم اما این جا که استفاده ای نکرده است رجوع نکند؟ این جا می تواند رجوع کند به طریق اولی.

البته این دو قول در جایی است که زیاده قیمت از همان روز اول موجود بوده باشد اما اگر بعد از معامله زیادی بیاید و قیمت بازار بالا برود می تواند رجوع کند به بایع فضولی و اختلافی هم در میان نیست.

نکته: اگر عین خریداری شده مخارجی داشته باشد مانند گاو آیا مشتری می تواند به بایع فضولی رجوع کند؟ می فرماید بله حتما.

۴

تطبیق رجوع مشتری به بایع فضولی

﴿ ويرجع ﴾ المشتري على البائع ﴿ بما اغترم ﴾ (مشتری به بایع فضضولی رجوع می کند به هر آنچه که غرامت داده است) للمالك (غرامت هایی که به مالک داده است) حتى بزيادة القيمة عن الثمن لو تلفت العين (حتی می تواند زیاده قیمت از ابتدا را هم از بایع دریافت کند {ارزان تر خریده است}. مالک رجوع کرده و عین تلف شده است، مالک قیمت را می خواهد که همراه اضافیی از ثمن معامله است {از ابتدا بایع فضولی ارزان فروخته بوده است}) فرجع بها عليه على الأقوى؛ (رجوع می کند به آن زیاده قیمت به بایع بنا بر نظر قوی تر) لدخوله على أن تكون له مجّاناً. (زیرا اقدام کرد مشتری بر این معامله بنا بر این که با این معامله آن زیاده را مالک بشود {خوشحال بود که پانصد تومان ارزان تر خریده است}) أمّا ما قابل الثمن من القيمة (اما آن دو میلیونی که در مقابل ثمن قرار داده شده است در معامله) فلا يرجع به؛ (نمی تواند از بایع فضولی پس بگیرد {در فرضی است که پول را پرداخت نکرده باشد}) لرجوع عوضه إليه، (زیرا عوض دو میلیون که گاو باشد را به او دادند و در دستش تلف شد) فلا يجمع بين العوض والمعوّض. (نمی شود هم گاو را گر فته باشد و هم پول را)

وقيل: لا يرجع بالقيمة مطلقاً (عده ای گفته اند هیچ گاه نمی تواند رجوع کند حتی آن اضافه قیمت را ) لدخوله (برای اقدام مشتری) على أن تكون العين مضمونة عليه، (روز اول که گاو را گرفت ضامن شد {هر چیزی را که بخری ضامن شده ای و قبول کردی که اگر تلف بشود از جیب شما رفته است}) كما هو شأن البيع الصحيح والفاسد، (قاعده کل ما  یضمن بصحیحه یضمن بفاسده) كما لو تلفت العين. (هم چنان که شان بیع صحیح و فاسد است در صورتی که بیع تلف شده باشد)

وفيه: (شهید ثانی این قول را نمی پذیرد) أنّ ضمانه للمثل أو القيمة أمر زائد على فوات العين الذي قدم على ضمانه ( {گفتیم که دو ضمان داریم یکی ضامن در مقابل ثمن مشخص شده که صحیح است اما این که بگویی ضامن شده باشد گاو را ولو این که قیمتش ده برابر شده باشد خیر ضامن نشده است} ضمان مشتری برای مثل یا قیمت امری بیشتر از آنچه است که مشتری پذیرفته است، عینی که اقدام کرد بر ضمانش عینی بود که در مقابل ثمن معین باشد) وهو مغرور (مشتری گول خورده است) من البائع بكون المجموع له بالثمن، (روز اول مجموع مبیع را در مقابل ثمن معین معامله کرد) فالزائد (پانصد هزار تومان اضافه) بمنزلة ما رجع عليه به، وقد حصل له في مقابلته نفع، بل أولى. (به منزله منافعی است که رجوع می کند مشتری برای آن منافع به بایع، در حالی که در مقابل آن منافع نفعی برده است رجوع می کند و این جا که نفعی هم نبرده است چطور رجوع نکند؟)

هذا إذا كانت الزيادة على الثمن موجودة حال البيع. (همه این ها در جایی است که زیاده زمان بیع فضولی موجود بوده است) أمّا لو تجدّدت بعده (اگر زیاده بعد از بیع فضولی حاصل شود) فحكمها حكم الثمرة، (مانند نماء است که می توانست از بایع بگیرد) فيرجع (رجوع می کند مشتری) بها (به زیاده) أيضاً كغيرها ممّا حصل له في مقابلته نفع على الأقوى، (رجوع می کند مشتری به آن زیاده مانند غیر زیاده از غرامت هایی که برای مشتری حاصل شده است از آن غرامت ها برای مشتری نفعی) لغروره (زیرا مشتری گول خورده است) ودخوله على أن يكون ذلك له بغير عوض. (اقدام کرده مشتری بنا بر این که آن زیاده برای خودش باشد بدون عوض)

أمّا ما أنفقه (آنچه که مشتری انفاق کرده است برای مبیع {هرچه خرج کرده است}) عليه ونحوه ممّا لم يحصل له في مقابلته نفع (از آن خرج هایی که نفعی برای مشتری نداشته است) فيرجع به قطعاً (رجوع به بایع می کند) ﴿ إن كان جاهلاً ﴾ (در صورتی که جاهل باشد، برای تمام بحث است نه نکته آخر، اگر می دانست از اول می توانستیم بگوییم حق رجوع ندارد زیرا می دانسته و اقدام بر این معامله کرده است، اما در فرض جهل گول خرده و گول زننده باید خسارت را جبران کند) بكونه مالكاً أو مأذوناً، (جاهل بوده که بایع مالک است یا اجازه برای فروش دارد) بأن ادّعى البائع ملكه (یا بایع ادعای مالکیت کرده است) أو الإذن فيه، (یا گفته از مالک اجازه دارد) أو سكت ولم يكن المشتري عالماً بالحال. (مشتری نمی دانسته و بایع هم نگفته مالک نیستم)

۵

ضمیمه کردن مال دیگری به مال خود در بیع

اگر فضولی مال خودش را همراه مال دیگری در یک معامله فروخت.

در معامله یک زمین مشترک در سه دنگ خودم غیر فضولی و سه دنگ دیگری فضولی است.

در معامله پیراهنی که برای خودم است بعلاوه کتاب دیگری در پیراهن معامله صحیح است و در کتاب منوط به اجازه است.

اگر مالک اجازه داد که معامله صحیح است اما اگر اجازه نداد باید کتاب و زمین به ملک مالک برگردد.

در این صورت مشتری خیار فسخ دارد. در زمین خیار شرکت دارد. می گوید من زمین شراکتی نمی خواهم. اما در معامله کتاب و پیراهن خیار تبعض صفقه دارد یعنی مجموعه ای را خریداری کردم ولی تمام آن را به من نداده اند. همه با هم بدرد مشتری می خورده یا این که قصدش از معامله کتاب بوده است.

مشتری اگر خیاریش را اعمال کردن معامله باطل شده و پول هم پس داده می شود. اما اگر معامله را فسخ نکرد قیمت ها را باید مشخص کرد زیرا قیمت ها جزء جزء نبودند و با هم قیمت گذاشته بودند.

می فرماید قیمت گذاری دو صورت دارد.

۶

تطبیق ضمیمه کردن مال دیگری به مال خود در بیع

﴿ ولو باع (اگر معامله کرد بایع فضولی) غير المملوك مع ملكه (در یک معامله ملک خودش و دیگری را، هر دو را فروخت) ولم يجز المالك صحّ ﴾ البيع ﴿ في ملكه ﴾ ووقف في ما لا يملك على إجازة مالكه، (اگر مالک هنوز اجازه نداده است بیع صحیح است در مقدار ملک خودش و متوقف بر اجازه است در ملک دیگری) فإن أجاز صحّ البيع ولا خيار. (اگر مالک اجازه داد بیع صحیح است و مشتری هم خیاری ندارد) ﴿ و ﴾ إن ردّ (اگر مالک اجازه نداد) ﴿ تخيّر المشتري مع جهله ﴾ بكون بعض المبيع غير مملوك للبائع، (اگر مشتری جاهل باشد که بعضی از مبیع برای بایع نیست خیار دارد) لتبعضّ الصفقة أو الشركة. (خیار تبعض صفقه دارد در جایی که مبیع ها مشاع نیست و خیار شرکت دارد در جایی  که مبیع مشاع است)﴿ فإن ﴾ فسخ رجع كلّ مال إلى مالكه، (اگر خیار را اعمال کرد هر مالی به مالکش برمی گردد) وإن ﴿ رضي صحّ ﴾ البيع ﴿ في المملوك ﴾ للبائع ﴿ بحصّته من الثمن ﴾. (و اگر راضی شد بیع صحیح است در مقدار مملوک بایع در مقابل سهم او از ثمن و پول) 

تسليم الإباحة لم يحصل ما يوجب الملك، فيكون القول بجواز الرجوع به مطلقاً قويّاً وإن كان نادراً، إن لم يثبت الإجماع على خلافه، والواقع خلافه، فقد ذهب المحقّق إلى الرجوع به مطلقاً (١) وكيف يجتمع تحريم تصرّف البائع فيه مع عدم رجوع المشتري به في حال؟ فإنّه حينئذٍ لا محالة غاصب، آكل للمال بالباطل. ولا فرق في هذا الحكم بين الغاصب محضاً والبائع فضوليّاً مع عدم إجازة المالك.

﴿ ويرجع المشتري على البائع ﴿ بما اغترم للمالك حتى بزيادة القيمة عن الثمن لو تلفت العين فرجع بها عليه على الأقوى؛ لدخوله على أن تكون له مجّاناً. أمّا ما قابل الثمن من القيمة فلا يرجع به؛ لرجوع عوضه إليه، فلا يجمع بين العوض والمعوّض.

وقيل: لا يرجع بالقيمة مطلقاً (٢) لدخوله على أن تكون العين مضمونة عليه، كما هو شأن البيع الصحيح والفاسد، كما لو تلفت العين.

وفيه: أنّ ضمانه للمثل أو القيمة أمر زائد على فوات العين الذي قدم على ضمانه وهو مغرور من البائع بكون المجموع له بالثمن، فالزائد بمنزلة ما رجع عليه به، وقد حصل له في مقابلته نفع، بل أولى.

هذا إذا كانت الزيادة على الثمن موجودة حال البيع. أمّا لو تجدّدت بعده

__________________

(١) لم نعثر عليه فيما بأيدينا من كتبه ونسبه في جامع المقاصد ٤:٧٧ إلى رسالة منه، وفي المسالك ٣:١٦١ قال: وهو الذي اختاره المصنف رحمه‌الله في بعض تحقيقاته، وقال السيد العاملي في مفتاح الكرامة ٤:١٩٤: كذا نقل عنه المحقّق الثاني فكان كلامه ليس بتلك المكانة من الظهور أو الصراحة، وأمّا العبارة المستظهر منها فالظاهر هي المسألة الرابعة من المسائل الطبرية المطبوعة ضمن الرسائل التسع للمحقق:٣٠٦.

(٢) قاله المحقّق في الشرائع ٣:٢٤٥.

فحكمها حكم الثمرة، فيرجع بها أيضاً كغيرها ممّا حصل له في مقابلته نفع على الأقوى، لغروره ودخوله على أن يكون ذلك له بغير عوض.

أمّا ما أنفقه عليه ونحوه ممّا لم يحصل له في مقابلته نفع فيرجع به قطعاً ﴿ إن كان جاهلاً بكونه مالكاً أو مأذوناً، بأن ادّعى البائع ملكه أو الإذن فيه، أو سكت ولم يكن المشتري عالماً بالحال.

﴿ ولو باع غير المملوك مع ملكه ولم يجز المالك صحّ البيع ﴿ في ملكه ووقف في ما لا يملك على إجازة مالكه، فإن أجاز صحّ البيع ولا خيار. ﴿ و إن ردّ ﴿ تخيّر المشتري مع جهله بكون بعض المبيع غير مملوك للبائع، لتبعضّ الصفقة أو الشركة. ﴿ فإن فسخ رجع كلّ مال إلى مالكه، وإن ﴿ رضي صحّ البيع ﴿ في المملوك للبائع ﴿ بحصّته من الثمن . ويعلم مقدار الحصّة ﴿ بعد تقويمهما جميعاً ثم تقويم أحدهما منفرداً ثم نسبة قيمته إلى قيمة المجموع، فيخصّه من الثمن مثل تلك النسبة، فإذا قوّما جميعاً بعشرين وأحدهما بعشرة صحّ في المملوك بنصف الثمن كائناً ما كان، وإنما أخذ بنسبة القيمة ولم يخصّه من الثمن قدر ما قوّم به لاحتمال زيادتها عنه ونقصانها، فربما جمع في بعض الفروض بين الثمن والمثمن على ذلك التقدير كما لو كان قد اشترى المجموع في المثال بعشرة.

وإنّما يعتبر قيمتهما مجتمعين إذا لم يكن لاجتماعهما مدخل فى زيادة قيمة كلّ واحد كثوبين، أمّا لو استلزم ذلك كمصراعي باب لم يقوّما مجتمعين؛ إذ لا يستحقّ مالك كلّ واحد ما له إلّا منفرداً، وحينئذٍ فيقوّم كلّ منهما منفرداً، وينسب قيمة أحدهما إلى مجموع القيمتين، ويؤخذ من الثمن بتلك النسبة. نعم لو كانا لمالك واحد فأجاز في أحدهما دون الآخر أمكن فيه ما أطلقوه، مع احتمال ما قيّدناه.