درس الروضة البهیة (فقه ۳) (المتاجر - المساقاة)

جلسه ۱۷: بیع فضول (۶)

 
۱

خطبه

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین المعصومین

و لعنه الله علی اعدائهم اجمعین من الآن الی قیام یوم الدین.

۲

عبارت آغازین

۳

شرط صحت بیع در مالایملک

در جلسه گذشته بیع مایملک و مالایملک باهم بیان شد.

صحت بیع در ما یملک نیز شرطی دارد.

مشتری (بایع هم با مشتری در این حکم مشترک است) گاهی به مالایملک بودن حُر و خوک دارد جهل دارد که در این صورت بیع نسبت به ما یملک صحیح و نسبت به مالایملک باطل است. مبیع برای این شخص مجموع بوده و قیمت هم برایش مجموعا مشخص بوده است پس این معامله مشکل دیگری ندارد.

اما اگر می دانسته حر و خوک به ملک کسی در نمی آیند و معامله باطل است مبیع برای این شخص فقط قسمت صحیح است و حُر برای کسی که عالم است اصلا جزء مبیع حساب نمی شود و آنچه در ثمن می داند قیمت هر دو باهم است. از قیمت جداگانه هر کدام خبر ندارد.

در واقع عبد را به قیمتی که نمی داند خریده است زیرا عبد در مقابل مقداری از این ثمن است که هنوز مشخص نیست چه مقدار است.

علم به ثمن یکی از شرایط صحت بیع است ولذا از ابتدا، بیع برای این چنین شخصی باطل است.

ممکن است گفته شود بایع عالم باشد  مشتری غیر عالم (یکی عالم و دیگری جاهل باشد) بُعدی ندارد که معامله برای یک شخص صحیح باشد و برای یک شخص باطل، کسی که برایش صحیح است در معامله تصرفات جایزه اش را انجام می دهد و برای شخص عالم تصرفات مشکل دارد.

حکم کردیم بیع نسبت به مالایملک باطل است و ثمنی که در مقابل آن است باید به مشتری برگردد. برگشت ثمن در سه صورت صحیح است و در یک صورت مشکوک است.

1) مشتری هنوز ثمن را به بایع نداده است. مبلغ را کم کرده و سپس می پردازد.

2) اگر ثمن را پرداخت کرده اما عین آن موجود است بایع به اندازه نسبت قیمت مالایملک از ثمن برمی گرداند.

3) ثمن را به بایع داده است ولی عین باقی نیست اما مشتری به فساد بیع نسبت به مالایملک جاهل بود. بایع به نسبت مالایملک عوض ثمن را پرداخت می کند.

4) مشتری ثمن را  پرداخت کرده است و ثمن تلف شده است ولی علم داشته مشتری که معامله نسبت به مالایملک باطل است و در عین حال ثمن را در اختیار بایع قرار داده است، این جا ممکن است بگوییم ثمن باید برگردد اما ممکن هم هست که بگوییم لزومی ندارد برگردد زیرا خودش با علم به بطلان ثمن اش را در اختیار بایع قرار داده که او مصرف کند (مانند میوه در مهمانی که وقتی جلوی مهمان گذاشتی اجازه دادی مصرف کند و اگر مصرف کرد دیگر کار تمام است و تا زمانی که موجود بود می توانستی از جلوی او برداری)

۴

تطبیق شرط صحت بیع در مالایملک

هذا (اینکه گفته شد نسبت به مقدار مایملک صحیح است) مع جهل المشتري بالحال (در جایی است که مشتری جاهل باشد به مالایملک بودن حُر و فساد معامله) ليتمّ قصده إلى شرائهما (اگر جهل داشته باشد، قصد مشتری به خرید هر دو تمام می باشد، قصد شراء هر دو باطل نیست) ويعتبر العلم بثمن المجموع لا الأفراد، (در معامله وقتی دو چیز را با هم می خری لازم نیست قیمت هر کدام جداگانه مشخص باشد و قیمت مجموع کافی است) فيوزّع حيث لا يتمّ له. (بعدا که فهمید نسبت به مالایملک باطل است قیمت را نسبت سنجی می کنند و به نسبت مالایملک بر می گرداند بایع)

أمّا مع علمه بفساد البيع (اگر از اول می دانست که نسبت به مالایملک معامله باطل است) فيشكل صحّته؛ (صحت معامله نسبت به مایملک هم مشکل است و اصل معامله باطل می شود) لإفضائه إلى الجهل بثمن المبيع حال البيع؛ (زیرا در این صورت جهل به ثمن مبیع در زمان عقد منجر می شود، از ابتدا علم به ثمن مبیع نداشت و علم به ثمن شرط عقد است) لأنّه في قوّة (این بیع در این صورت در قوه این است که بگوید) «بعتك العبد بما يخصّه من الألف» (در فرضی که عبد و حر را به هزار درهم فروخته است و فروشنده می گوید عبد را به تو فروختم به مقداری که از ثمن مقابل عبد است و ما نمی دانیم چقدر است، به سهمی از این هزار که نمی دانیم چقدر است فروختم، علم به مجموع نیز این جا سودی ندارد زیرا برای عالم به بطلان معامله مالایملک مبیع فقط عبد است نه دو مبیع که علم به مجموع کافی باشد) إذا وزّعت عليه (در زمانی که توزیع بشود این هزار درهم بر آن عبد، سهم عبداز هزار درهم) وعلى شيء (وسهم آن شیء دیگر که حُر است) آخر لا يعلم مقداره الآن. (مقداری که مربوط به عبد است الان مشخص نیست و چون علم به ثمن ندارم معامله باطل است) أمّا مع جهله (در فرضی که به فساد معامله جاهل باشد) فقصده إلى شراء المجموع (قصدش خرید هر دو با هم است) ومعرفة مقدار ثمنه كافٍ (شناخت ثمن مجموع کافی است) وإن لم يعلم مقدار ما يخصّ كلّ جزءٍ. (هر چند ثمن هرکدام از این دو را جداگانه نمی داند)

ويمكن جريان الإشكال في البائع مع علمه بذلك. (مثال روی مشتری بود اما اگر بایع هم علم به فساد معامله داشته باشد اشکال بر او نیز وارد است) ولا بعد في بطلانه من طرف أحدهما دون الآخر. (اشکالی ندارد که عقد از طرفی صحیح و از یک سمت هم باطل باشد و هر کدام حکم خودشان را دارند، کسی که معامه برایش صحیح است حکم معامله صحیح را اجرا می کند {تصرف می کند} و کسی هم که معامله برایش باطل است حکم معامله باطل را دارد) هذا (حکم بطلان در مالایملک و برگشتن ثمن به نسبت مالایملک) إذا لم يكن المشتري قد دفع الثمن (در جایی است مشتری ثمن را هنوز به بایع نداده باشد) أو كانت عينه باقية (یا ثمن را داده است اما عین ثمن موجود است) أو كان جاهلاً، (یا ثمن را داده و عین آن تلف شده اما جاهل بوده است به بطلان معامله و چون تلف شده عوض ثمن برمی گردد) وإلّا (اگر ثمن را داده و تلف شده باشد و به فساد معامله هم علم داشته است) جاء فيه مع علمه بالفساد ما تقدّم في الفضولي بالنسبة إلى الرجوع بالثمن (همان حرفی که در فضولی نسبت به رجوع در ثمن داشتیم و دو احتمال دادیم این جا هم می آید، گفتیم که اگر می دانسته معامله فضولی است و ثمن را پرداخت کرده است می توان گفت که حق رجوع به فضولی را ندارد زیرا می دانسته معامله فضولی است و او را به ثمن مسلط کرده است) 

۵

کسانی که می توانند بیع در مال غیر انجام بدهند

گفتیم کسی که عقد می خواند اگر بخواهد معامله فضولی نباشد باید مالک باشد.

بجز مالک شش یا هفت دسته هستند که می توانند در ملک دیگری عقد بخوانند و معامله نیز صحیح است.

1 و2 ) پدر وجد ولایت دارند بر طفل صغیر و مجنون مادر زادی و کسی که جنون قبل از بلوغ بر او عارض شده است به شرطی که بر این دو جنون هنوز باقی باشد.

پدر و جد ولایت دارند که اموال آنان را بفروشند. اما اگر جنون بعد از بلوغ بواسطه ای مثلا ضربه حادث شد دیگر پدر و جد بر او ولایت ندارد و هنگام بلوغ ولایت پدر از او منقطع شده است و حاکم شرع ولی او می باشد.

3) وصی پدر یا جد. موقع وفات به کسی وصیت کرد نسبت به این افراد این ولایت برای او نیز می باشد.

4) وکیل، وکیل مالک یا وکیل هر کسی که ولایت دارد به شرط این که حق توکیل دیگری را داشته باشد. مثلا وصی شاید حق ندارد وکیل بگیرد اما پدر و جد این حق را دارند.

5) حاکم شرع ، جایی که چهار مورد اول نباشد حاکم شرع دخالت می کند.

6) امین حاکم شرع

7) دسته هفتم تقاص کننده است مانند جایی که بدهی را نمی دهد یا انکار می کند طلب کار می تواند از اموال او تقاص کند، اگر مانند آن چیزی که طلب داری موجود دارد آن را برمی داری اما اگر از آن جنس موجود ندارد (مثلا ما گندم طلب داشتنیم) اما چیزی دیگر دارد که می توان آن را فروخت و قیمت طلب را برداشت و مابقی را پس داد. در این جا معامله صحیح است و فضولی نیست و اشکالی هم ندارد.

تقاص کننده بدونه رجوع به حاکم می تواند مال را بردارد؟ شهید می فرماید بله. هرچند بینه و شاهد هم دارد اما لازم نیست به حاکم رجوع کند.

۶

تطبیق کسانی که می توانند در مال غیر بیع انجام بدهند

﴿ وكما يصحّ العقد من المالك (همان گونه که عقد از طرف مالک جایز و صحیح است) يصحّ من القائم مقامه، (از قائم مقام مالک هم صحیح است) وهم ﴾ (الف و لام القائم الف ولام موصول است و معنای جمع می دهد یعنی الذین یقومون مقامه، برای همین ضمیر جمع «هم» آمده است) أي القائم ـ جمعه باعتبار معنى الموصول، (جمع آورده برای جمع بودن و موصول بودن الف و لام) ويجوز توحيده (ضمیر مفرد بیاید) نظراً إلى لفظه ـ (می توانست لفظ الف ولام را در نظر بگیرد و مفرد بیاورد ضمیر «هم» را) ﴿ ستّة: (قائم مقام ها شش گروه هستند) الأب والجدّ ﴾ له (پدر و جدی که برای او باشد، جد پدری) وإن علا (هر چند اجداد پدری بالا برود) ﴿ والوصيّ ﴾ من أحدهما (وصی پدر یا وصی جد) (از این پس می شمارد که بر چه کسانی ولایت دارند) على الطفل (برطفل) والمجنون الأصلي (مجنون مادرزادی) ومن طرأ جنونه قبل البلوغ (کسی که قبل از بلوغ مجنون بشود) ﴿ والوكيل ﴾ (چهارمین کسی که ولایت دارد) عن المالك (وکیل مالک باشد) أو من له الولاية (وکیل کسی که ولایت دارد) حيث يجوز  له التوكيل (به شرط این که آن شخص له الولایه حق وکیل گرفتن را داشته باشد) ﴿ والحاكم ﴾ الشرعي حيث تفقد الأربعة (اگر چهارتای اولی نباشند حاکم شرع ولایت دارد)  ﴿ وأمينه ﴾ وهو منصوبه لذلك أو ما هو أعمّ منه. (گاهی حاکم شرع کسی را امین انتخاب می کند برای کارهای طفل، فقط امین در کارهای طفل است یا این که امین حاکم شرعی است برای یک شهر نه این که فقط امین برای طفل باشد. ولذا می گوید منصوب است لذلک یعنی برای این کودک یا منصوب است برای اعم از این کار طفل)

﴿ وبحكم الحاكمِ المقاصّ ﴾ (تقاص کننده در حکم حاکم است) وهو من يكون له على غيره مال (مقاص طلب کاری است که مالی طلب دارد) فيجحده (انکار می کند آنت مال را بدهکار) أو لا يدفعه إليه مع وجوبه، (یا این که انکار نمی کند اصل بدهی را اما نمی پردازد، مع جوب الدفع یعنی وقت طلب رسیده باشد و پول پرداخت دین را داشته باشد) فله (برای مقاص است) الاستقلال بأخذه من ماله (می تواند مالش را از ملک او بردارد) قهراً من جنس حقّه إن وجده، (اگر از جنس طلبش موجود باشد آن را برمی دارد) وإلّا فمن غيره بالقيمة، (اگر هم جنس طلب موجود نیست از غیر جنس برمی دارد و می فروشد و به اندازه طلبش برمی دارد) مخيّراً بين بيعه من غيره ومن نفسه. (اختیار با مقاص است که این عین را بفروشد یا خودش بردارد و بخرد) ولا يشترط إذن الحاكم (اجازه از حاکم شرط نیست) وإن أمكن (هرچند بتواند اجازه بگیرد) لوجوده ووجود البيّنة المقبولة عنده (دلیل برای نیاز نبودن اجازه از  حاکم: چون حاکم موجود است و بینه ای هم که حاکم بپذیرد موجود است) في الأشهر (جار و مجرور متعلق به لا یشطرت است، اذن حاکم شرط نیست) ولو تعذّر الأخذ إلّا بزيادة جاز، (اگر بخواهد چیزی بردارد که ارزش آن از طلب این شخص بیشتر باشد، برداشتن این زیادی جایز است) فتكون في يده أمانة في قول (آن مقدار اضافی پس از فروش در دست تقاص کننده امانت می ماند طبق یک قول، که ید امانی ضمان ندارد در صورت عدم افراط و تفریط) إلى أن يتمكّن من ردّها، (در دست تقاص کننده می ماند ولی ید او امانی نیست یعنی اگر حتی افراط و تفریط نکند هم ضامن است،  دستش می ماند تا بتواند این مقدار اضافه را به مالک پس بدهد) فيجب على الفور. (به محض این که امکان رساندن مال به او باشد باشد مال را به مالک برساند)

﴿ وكذا لو باع ما يُملك مبنيّاً للمجهول ﴿ وما لا يُملك، كالعبد مع الحرّ والخنزير مع الشاة فإنّه يصحّ في المملوك بنسبة قيمته إلى مجموع القيمتين من الثمن ﴿ ويقوّم الحرّ لو كان عبداً على ما هو عليه من الأوصاف والكيفيّات ﴿ والخنزير عند مستحلّيه إمّا بإخبار جماعة منهم كثيرة يؤمن اجتماعهم على الكذب ويحصل بقولهم العلم أو الظنّ المتاخِم له، أو بإخبار عدلين مسلمين يطّلعان على حاله عندهم، لا منهم مطلقاً؛ لاشتراط عدالة المقوّم.

هذا مع جهل المشتري بالحال ليتمّ قصده إلى شرائهما ويعتبر العلم بثمن المجموع لا الأفراد، فيوزّع حيث لا يتمّ له.

أمّا مع علمه بفساد البيع فيشكل صحّته؛ لإفضائه إلى الجهل بثمن المبيع حال البيع؛ لأنّه في قوّة «بعتك العبد بما يخصّه من الألف» إذا وزّعت عليه وعلى شيء آخر لا يعلم مقداره الآن. أمّا مع جهله فقصده إلى شراء المجموع ومعرفة مقدار ثمنه كافٍ وإن لم يعلم مقدار ما يخصّ كلّ جزءٍ.

ويمكن جريان الإشكال في البائع مع علمه بذلك. ولا بعد في بطلانه من طرف أحدهما دون الآخر. هذا إذا لم يكن المشتري قد دفع الثمن أو كانت عينه باقية أو كان جاهلاً، وإلّا جاء فيه مع علمه بالفساد ما تقدّم في الفضولي بالنسبة إلى الرجوع بالثمن (١).

﴿ وكما يصحّ العقد من المالك يصحّ من القائم مقامه، وهم أي القائم ـ جمعه باعتبار معنى الموصول، ويجوز توحيده نظراً إلى لفظه ـ ﴿ ستّة: الأب والجدّ له وإن علا ﴿ والوصيّ من أحدهما على الطفل والمجنون الأصلي ومن طرأ جنونه قبل البلوغ ﴿ والوكيل عن المالك أو من له الولاية حيث يجوز

__________________

(١) راجع الصفحة ١٩٠.

له التوكيل ﴿ والحاكم الشرعي حيث تفقد الأربعة ﴿ وأمينه وهو منصوبه لذلك أو ما هو أعمّ منه.

﴿ وبحكم الحاكمِ المقاصّ وهو من يكون له على غيره مال فيجحده أو لا يدفعه إليه مع وجوبه، فله الاستقلال بأخذه من ماله قهراً من جنس حقّه إن وجده، وإلّا فمن غيره بالقيمة، مخيّراً بين بيعه من غيره ومن نفسه. ولا يشترط إذن الحاكم وإن أمكن لوجوده ووجود البيّنة المقبولة عنده في الأشهر (١) ولو تعذّر الأخذ إلّا بزيادة جاز، فتكون في يده أمانة في قول (٢) إلى أن يتمكّن من ردّها، فيجب على الفور.

ولو توقّف أخذ الحقّ على نقب جدار أم كسر قفل جاز، ولا ضمان على الظاهر. ويعتبر في المأخوذ كونه زائداً على المستثنى في قضاء الدين. ولو تلف من المأخوذ شيء قبل تملّكه ففي ضمانه قولان (٣) ويكفي في التملّك النيّة، سواء كان بالقيمة أم بالمثل.

وفي جواز المقاصّة من الوديعة قولان (٤) والمروّي العدم (٥) وحمل على

__________________

(١) ذهب إليه المحقّق في الشرائع ٤:١٠٩، والعلّامة في القواعد ٣:٤٤٨، وغيرهما. والقول الآخر للمحقق في المختصر:٢٨٤، وفخر المحققين في الإيضاح ٤:٣٤٦.

(٢) قاله العلّامة في التحرير ٥:١٥٤، والقواعد ٣:٤٨٤.

(٣) القول بعدم الضمان للشيخ في المبسوط ٨:٣١١. والقول بالضمان للمحقق في الشرائع ٤:١٠٩، وقرّبه العلّامة في القواعد ٣:٤٤٨.

(٤) القول بالجواز للشيخ في الاستبصار ٣:٥٣ ذيل الحديث ١٧٢، والمحقّق في الشرائع ٤:١٠٩، والعلّامة في التحرير ٥:١٥٤، والقواعد ٣:٤٤٨، وغيرهم. والقول بالعدم للشيخ في النهاية:٣٠٧، والحلبي في الكافي:٣٣١، وابن زهرة في الغنية:٢٤٠، وغيرهم.

(٥) اُنظر الوسائل ١٢:٢٠٢ ـ ٢٠٤، الباب ٨٣ من أبواب ما يكتسب به، الحديثين ٣ و ٧.