درس الروضة البهیة (فقه ۳) (المتاجر - المساقاة)

جلسه ۲۳: مسائل در شرائط مبیع و مثمن (۴)

 
۱

خطبه

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین المعصومین

و لعنه الله علی اعدائهم اجمعین من الآن الی قیام یوم الدین.

۲

عبارت آغازین

۳

موارد جواز فروش ام ولد (1 تا 5)

(در بیع ام ولد بیان شد که مولا حق فروش آن را ندارد زیرا با بدنیا آمدن فرزند مادر در معرض آزادی قرار می گیرد. و فرمود در هشت مورد می توان ام ولد را فروخت.)

(مورد اول جایی است که مولا پول کنیز را پرداخت نکرده است، کنیز حامله شده است و مولا نیز معسر می باشد {توانایی پرداخت پول کنیز را ندارد}. در این صورت نص داریم که در ثمن رقبه کنیز می توان کنیز را فروخت، یعنی کنیز را بفروشد تا پول کنیز را به صاحب قبلی بپردازد)

﴿ أحدها: في ثمن رقبتها (رقبتها یعنی خود کنیز {ذات کنیز} در ثمن خود کنیز می توان او را فروخت) مع إعسار مولاها، (به شرطی که مولا معسر، یعنی ناتوان از پرداخت پول کنیز باشد) سواء كان حيّاً أو ميّتاً ﴾ (تفاوتی نیست که مولا زنده یا مرده باشد) أمّا مع الموت (اگر مولا فوت کرده باشد همه فقها قبول دارند که اگر مولا از دنیا رفته باشد و مالی نداشته باشد که پول کنیز را بپردازند می توان کنیز را فروخت) فموضع وفاق، وأمّا مع الحياة (اگر مولا زنده باشد) فعلى أصحّ القولين (می توان کنیز را فروخت بنا بر اصح قولین) لإطلاق النصّ . (دلیل قول ما که گفتیم در حیات مولا هم می توان کنیز را فروخت، مطلق بودن روایت است "عَنْ عُمَرَ بْنِ يَزِيدَ عَنْ أَبِي اَلْحَسَنِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ أُمِّ اَلْوَلَدِ تُبَاعُ فِي اَلدَّيْنِ قَالَ نَعَمْ فِي ثَمَنِ رَقَبَتِهَا " سوال می کند آیا می توان ام ولد را برای بدهی فروخت حضرت عليه‌السلام می فرمایند بله بشرطی که بدهی او ثمن خود این کنیز باشد، حضرت عليه‌السلام نسبت به زنده و مرده بودن مولا چیزی نفرمودن) والمراد بإعساره: أن لا يكون له من المال ما يوفي ثمنها زائداً على المستثنيات في وفاء الدين. (معنای اعسار این است که بجز مستثنیات دین مالی نداشته باشد که به اندازه ثمن کنیز برسد، دین مستثنیاتی دارد یعنی طلب کار نمی تواند بگوید منزلت را بفروش و بدهی من را بپرداز، خانه، لباس، مرکب و هر آن چیزی که جزء ضروریات زندگی است از مستثنیات دین حساب می شود؛ این جا هم یعنی شاید خانه و مرکب و... دارد اما بجز این ها چیز دیگری ندارد که بتواند بفروشد و پول کنیز را بدهد)

﴿ وثانيها: إذا جنت على غير مولاها ﴾ (هنگامی که کنیز جنایت بکند بر غیر مولایش یعنی مثلا کسی را زده بگونه ای که نیاز به دیه دارد) فيدفع ثمنها في الجناية (می فروشند و پولی که از فروش کنیز می گیرند را برای دیه قرار می دهند) أو رقبتها (عطف به ثمنها است یعنی اگر کسی که بر او جنایت شده راضی شد کنیز را عوض دیه بپذیرد) إن رضي المجنيّ عليه. ولو كانت الجناية على مولاها (اگر این کار را با مولایش انجام بدهد) لم يجز؛ (فروشش جایز نیست) لأنّه لا يثبت له على ماله مال. (در صورتی که به غیر مولا جنایت بکند پول فروش کنیز از جیب مولا خارج می شود و به جیب دیگری می رود در این صورت فروشش جایز است اما اگر جنایت بر مولا باشد در واقع تفاوتی نمی کند و دیه را به خود مولا می خواهند بدهند، {دیه را به خودش باید بدهند و الان هم در واقع خود کنیز را به او داده اند} نمی شود این کنیز را بفروشی زیرا مالی به مال مالک اضافه نمی شود و همان گونه که در مورد قبل می توانست خود کنیز را به مجنی علیه بدهد در این جا هم در واقع خود کنیز را به مولا داده ایم و چون ام ولد است بیع آن جایز نیست)

﴿ وثالثها: إذا عجز ﴾ مولاها ﴿ عن نفقتها ﴾ (اگر مولا چنان فقیر بشود که دیگر نتواند نفقه کنیز را بپردازد می تواند او را بفروشد تا نفقه او تامین بشود {اگر کسی را ضی بشود یک دنگ کنیز را بخرد نباید تمام کنیز را بفروشد و این پول را باید خرج نفقه کنیز بکند) ولو أمكن تأدّيها ببيع بعضها وجب الاقتصار عليه، (اگر امکان داشته باشد پرداخت نفقه به بیع بعض از کنیز باید به همین مقدار اکتفا کند) وقوفاً فيما خالف الأصل (زیرا اصل عدم جواز بیع ام ولد است و در ضرورت به کمترین مقدار مخالف اصل باید اکتفا بشود) على موضع الضرورة.

﴿ ورابعها: إذا مات قريبها (اگر یکی از بستگان نزدیک کنیز که کنیز از او ارث می برد از دنیا برود) ولا وارث له سواها ﴾ (و بغیر از کنیز هیچ وارثی ندارد {قبلا گفتیم که باید کنیز را بفروشد در واقع از سهم الارث کنیز مقدار پولش به مولا پرداخت می شود}) لتعتق وترثه، (برای این که آزاد بشود و از او ارث ببرد) وهو تعجيل عتق (این در واقع فروش ام ولد نیست که بگویی ام ولد را نمی شود فروخت، علت عدم فروش این بود که در معرض آزادی بود ام ولد و این صورت تعجیل در آزادی است) أولى بالحكم من إبقائها لتعتق بعد وفاة مولاها. (این تعجیل و آزاد شدن الان اولی است از این که حکم بکنیم باقی بماند تا هنگام فوت مولایش { در واقع هدف از عدم بیع ام ولد دارد زودتر واقع می شود)

﴿ وخامسها: إذا كان علوقها (حامله شدن) بعد الارتهان ﴾ (اگر مولا هنوز کنیزش ام ولد نشده کنیزش را رهن گذاشت {مثلا قرض کرد و کنیز را بعنوان رهن پیش طلب کار قرار داد یعنی نوشتن که اگر پول را نداد طلب کار بتواند کنیز را بفروشد} بعد از این کنیز ام ولد شد و مولا نتوانست دین را پرداخت کند، در این صورت از طرفی کنیز ام ولد است و نمی توان او را فروخت و از طرفی هم حق مرتهن به این کنیز تعلق گرفته است) فيقدّم حقّ المرتهن لسبقه. (حق مرتهن مقدم می شود زیرا ام ولد شدن کنیز بعد از رهن واقع شدن بود و حق مرتهن زودتر بر او تعلق گرفته بود) وقيل: يقدم حق الاستيلاد لبناء العتق على التغليب، (برخی این نظر را نپذیرفته اند و گفته اند حق استیلاد مقدم است {حق استیلاد برای کنیز است یعنی چون ام ولد شدم در معرض آزادی قرار گرفتم} زیرا در تعارض بین عتق و عدم عتق همیشه عتق غلبه دارد {شارع احکام را به گونه ای قرار داده است که تا می شود عبد ها آزاد بشوند ولذا عتق بر دیگر احکام تغلیب دارد)  ولعموم النهي عن بيعها . (و دلیلی هم که گفته حق نداری ام ولد را بفروشی عام است و نگفته که باید دید کنیز رهن گذاشته شده است یا خیر)

۴

موارد جواز فروش ام ولد (6 تا 12)

﴿ وسادسها: إذا كان علوقها بعد الإفلاس ﴾ (اگر قبل از حامله شدن کنیز مولا مفلس بشود و توسط حاکم شرع حکم به مفلس شدنش هم بشود، مولا که مفلس بشود اموال او برای طلب کارها خواهد بود {از ملکش خارج نشده اما حق طلب کارها به اموالش تعلق می گیرد} و چون این اموال برای دیگران است در واقع دیگر حق تصرف در اموالش را ندارد؛ بعد از حکم قاضی به مفلس بودن این شخص کنیز ام ولد شد می توان کنیز را فروخت چون قبل از ام ولد شدن حق طلب کارها به اموال مولا تعلق گرفته بود و یکی از اموال هم همین ام ولد است)  أي بعد الحجر على المفلس، (بعد از حکم به محجور بودن بخاطر افلاس این اتفاق می افتد، چرا صرف مفلس بودن بدون حکم قاضی کفایت نمی کند؟) فإنّ مجرّد ظهور الإفلاس لا يوجب تعلّق حقّ الديّان بالمال. (زیرا صرف مفلس شدن موجب نمی شود حق طلب کارها به اموال او تعلق بگیرد) والخلاف هنا كالرهن. (اختلافی که در رهن بود در این جا هم هست)

﴿ وسابعها: إذا مات مولاها (زمانی که مولا بمیرد) ولم يخلّف سواها (و هیچ مال دیگری بجز این کنیز باقی نگذاشته باشد) وعليه دين مستغرق (و بر عهده مولا دینی است که تمام کنیز را می گیرد، به اندازه ارزش کنیز بدهکار است یا بیشتر که کنیز عوض بدهی او می شود) وإن لم يكن ثمناً لها ﴾ (گرچه آن بدهی ثمن کنیز نباشد) لأنّها إنّما تعتق بموت مولاها من نصيب ولدها (زیرا اگر بنا بود آزاد بشود باید از اموال متوفی که به فرزندش می رسید و از ارث او آزاد می شد و الان که بدهکار است و قیمت همه کنیز را هم باید به طلب کار بدهد در واقع فرزندش اصلا ارثی نمی بردکه بخواهد از سهم الارث او مادرش آزاد بشود) ولا نصيب له مع استغراق الدين، (با وجود استغراق دین اصلا نصیب و ارثی برای فرزند نیست) فلا تعتق وتصرف في الدين. (پس آزاد نمی شود کنیز و صَرف می شود در دین)

﴿ وثامنها: بيعها على من تنعتق عليه، (فروختن کنیز به کسی که در صورت فروش، کنیز بر علیه او آزاد می شود مانند پدر یا فرزند، اگر کسی مادر یا فرزندش را بخرد آن ها در ملک او باقی نمی مانند و با خرید خود به خود آزاد می شوند، در واقع این ام ولد آزادیَش جلو می افتند) فإنّه في قوّة العتق ﴾ (در این بیع تا فروختی آزاد شده است) فيكون تعجيل خير (این تعجیل بهتر است) يستفاد من مفهوم الموافقة، (حق نداری ام ولد را بفروشی تا زمانی که آزاد بشود الان هم این فروش سبب آزادیش است و جلو افتاده است) حيث إنّ المنع من البيع لأجل العتق.

 (در صورتی که مولا کنیز را بفروشد و به خریدار شرط عتق بکند، می گوید این ام ولد را می فروشم بشرطی که آزادش بکنی، می گوید این فروش جایز است زیرا با این کار عتق او زودتر می شود، اما اگر او آزاد نکرد و خلاف شرط عمل کرد مولا باید پول را پس بدهد و کنیز را پس بگیرد یعنی وجوبا باید معامله را فسخ بکند و اگر مولا این کار را نمی کند؛ یا معامله خود به خود باطل است ویا این که در این صورت اگر حاکم موجود است و می تواند دخالت بکند وظیفه دارد معامله را فسخ بکند) ﴿ وفي جواز بيعها بشرط العتق نظر، (آیا می شود ام ولد را به این شرط که او را آزاد کنند فرخت؟ می فرماید نظرهایی است) أقربه الجواز ﴾ (اقرب این نظر ها جواز است) لما ذكر (دلیل جواز همین تعجیل عتق می باشد) فإن لم يفِ المشتري بالشرط (اگر مشتری به شرط وفا نکند) فسخ البيع وجوباً، (مولا بیع را وجوبا فسخ می کند) وإن لم يفسخه المولى احتمل انفساخه بنفسه، (اگر مولا فسخ نکرد احتمال دارد بگوییم خود به خود فسخ می شود یا این که) وفسخ الحاكم إن اتّفق ( حاکم فسخ می کند اگر موجود باشد حاکمی) وهذا موضع تاسع. (این نهمین مورد است) وما عدا الأوّل من هذه المواضع غير منصوص بخصوصه، (در این نه مورد فقط مورد اول روایت خاص دارد و بقیه را از عمومات استفاده کرده اند) وللنظر فيه مجال. (برای اشکال در این موارد غیر منصوص مجالی است) وقد حكاها (حکایت کرده است این موارد غیر منصوص را) في الدروس بلفظ «قيل» (در دروس به لفظ قیل) وبعضها جعله احتمالاً (برخی را هم بصورت احتمال آورده است، مثلا گفته احتمال دارد بگوییم بیع ام ولد در این صورت جایز است) من غير ترجيح لشيء منها.

وزاد بعضهم مواضع اُخر (برخی ها به این موارد یازده مورد دیگر اضافه کرده اند):

عاشرها: (دهمی) في كفن سيّدها (اگر مولا از دنیا رفت و هیچ مالی ندارد که برای او کفن بخرند) إذا لم يخلّف (ترکه ای ندارد) سواها (بجز این کنیز) ولم يمكن بيع بعضها فيه، (امکان هم نداشته باشد برخی از کنیز را بفروشند) وإلّا اقتصر عليه (اگر ممکن است که فقط برخی از کنیز را بفروشند مثلا فقط یک دنگ کنیز را بفروشند)

وحادي عشرها: إذا أسلمت قبل مولاها الكافر (اگر مولایی کافر باشد و کنیز هم کافر باشد و سپس کنیز مسلمان بشود مولا را مجبور می کنند او را بفروشد، البته در این صورت کنیز ضرر می کند زیرا در معرض آزادی بوده است و الان به مسلمانی فرخته شده است که از او فرزند هم ندارد تا ام ولد باشد)

وثاني عشرها: إذا كان ولدها غير وارث، (وقتی دیگر این فرزند نمی تواند از پدرش ارث ببرد) لكونه قاتلاً (مثلا جایی که قاتل پدرش باشد) أو كافراً (اگر پدر مسلمان باشد و فرزند کافر باشد ارث نمی برد) لأ نّها لا تنعتق بموت مولاها حينئذٍ؛ (زیرا دیگر با مرگ مولا این بچه ارث نمی برد) إذ لا نصيب لولدها. (وقتی ارث نبرد مادر هم از او بهره مند نمی شود که بخواهد از آن ارث آزاد بشود ولذا فروشش جایز است)

المسوّغ للبيع، ففهم المصنّف هنا أنّ المعتبر الخلف المؤدّي إلى الخراب نظراً إلى تعليله بتلف المال، فإنّ الظاهر أنّ المراد بالمال «الوقف» إذ لا دخل لغيره في ذلك.

ولا يجوز بيعه في غير ما ذكرناه وإن احتاج إلى بيعه أرباب الوقف ولم تكفهم غلّته، أو كان بيعه أعودَ، أو غير ذلك مما قيل (١) لعدم دليل صالح عليه.

وحيث يجوز بيعه يشترى بثمنه ما يكون وقفاً على ذلك الوجه إن أمكن، مراعياً للأقرب إلى صفته فالأقرب، والمتولّي لذلك: الناظر إن كان، وإلّا الموقوف عليهم إن انحصروا، وإلّا فالناظر العام.

﴿ ولا بيع الأمة ﴿ المستولدة من المولى. ويتحقّق الاستيلاد المانع من البيع بعلوقها في ملكه وإن لم تلجه الروح كما سيأتي، فقوله: ﴿ ما دام الولد حيّاً مبنيّ على الأغلب أو على التجوّز؛ لأنّه قبل ولوج الروح لا يوصف بالحياة إلّا مجازاً، ولو مات صارت كغيرها من إمائه عندنا. أمّا مع حياته فلا يجوز بيعها ﴿ إلّا في ثمانية مواضع وهذا الجمع من خواصّ هذا الكتاب (٢).

﴿ أحدها: في ثمن رقبتها مع إعسار مولاها، سواء كان حيّاً أو ميّتاً أمّا مع الموت فموضع وفاق، وأمّا مع الحياة فعلى أصحّ القولين (٣) لإطلاق

__________________

(١) راجع غاية المراد ٢:٢٣ وما بعدها من الصفحات، والمقنعة:٦٥٢.

(٢) أي اللمعة.

(٣) القول بالجواز مطلقاً هو المشهور كما في كنز الفوائد ١:٣٩٤، ونسبه الصيمري في غاية المرام ١:٢٩٤ إلى الأكثر. وأمّا القول باشتراط الموت فلم نعثر على قائل به نعم نسبه السيد العاملي في مفتاح الكرامة ٤:٢٦٢، إلى السيد المرتضى ولكن لم نعثر عليه في كتبه ولا على ناقل عنه، وتردّد المحقّق في الشرائع ٢:١٧، ومثله العلّامة في التحرير ٢:٢٨٠، والقواعد ٢:٢٣.

النصّ (١). والمراد بإعساره: أن لا يكون له من المال ما يوفي ثمنها زائداً على المستثنيات في وفاء الدين.

﴿ وثانيها: إذا جنت على غير مولاها فيدفع ثمنها في الجناية أو رقبتها إن رضي المجنيّ عليه. ولو كانت الجناية على مولاها لم يجز؛ لأنّه لا يثبت له على ماله مال.

﴿ وثالثها: إذا عجز مولاها ﴿ عن نفقتها ولو أمكن تأدّيها ببيع بعضها وجب الاقتصار عليه، وقوفاً فيما خالف الأصل على موضع الضرورة.

﴿ ورابعها: إذا مات قريبها ولا وارث له سواها لتعتق وترثه، وهو تعجيل عتق أولى بالحكم من إبقائها لتعتق بعد وفاة مولاها.

﴿ وخامسها: إذا كان علوقها بعد الارتهان فيقدّم حقّ المرتهن لسبقه. وقيل: يقدم حق الاستيلاد (٢) لبناء العتق على التغليب، ولعموم النهي عن بيعها (٣).

﴿ وسادسها: إذا كان علوقها بعد الإفلاس أي بعد الحجر على المفلس، فإنّ مجرّد ظهور الإفلاس لا يوجب تعلّق حقّ الديّان بالمال. والخلاف هنا (٤) كالرهن.

﴿ وسابعها: إذا مات مولاها ولم يخلّف سواها وعليه دين مستغرق وإن لم يكن ثمناً لها لأنّها إنّما تعتق بموت مولاها من نصيب ولدها ولا نصيب له مع استغراق الدين، فلا تعتق وتصرف في الدين.

﴿ وثامنها: بيعها على من تنعتق عليه، فإنّه في قوّة العتق فيكون تعجيل

__________________

(١) الوسائل ١٣:٥١، الباب ٢٤ من أبواب بيع الحيوان، الحديث ٢.

(٢) قاله المحقّق في الشرائع ٢:٨٢، والعلّامة في التحرير ٢:٤٨٨.

(٣) اُنظر الوسائل ١٣:٥١، الباب ٢٤ من أبواب بيع الحيوان، الحديث الأوّل.

(٤) راجع القواعد ٢:١٤٧، وجامع المقاصد ٥:٢٥٦.

خير يستفاد من مفهوم الموافقة، حيث إنّ المنع من البيع لأجل العتق.

﴿ وفي جواز بيعها بشرط العتق نظر، أقربه الجواز لما ذكر (١) فإن لم يفِ المشتري بالشرط فسخ البيع وجوباً، وإن لم يفسخه المولى احتمل انفساخه بنفسه، وفسخ الحاكم إن اتّفق (٢) وهذا موضع تاسع. وما عدا الأوّل من هذه المواضع غير منصوص بخصوصه، وللنظر فيه مجال. وقد حكاها في الدروس بلفظ «قيل» وبعضها جعله احتمالاً (٣) من غير ترجيح لشيء منها.

وزاد بعضهم مواضع اُخر: عاشرها: في كفن سيّدها إذا لم يخلّف سواها ولم يمكن بيع بعضها فيه، وإلّا اقتصر عليه (٤) وحادي عشرها: إذا أسلمت قبل مولاها الكافر (٥) وثاني عشرها: إذا كان ولدها غير وارث، لكونه قاتلاً أو كافراً (٦) لأ نّها لا تنعتق بموت مولاها حينئذٍ؛ إذ لا نصيب لولدها. وثالث عشرها: إذا جنت على مولاها جناية تستغرق قيمتها (٧) ورابع عشرها: إذا قتلته خطأ (٨)

__________________

(١) من أنّه تعجيل خير.

(٢) في (ش) : إن أمكن.

(٣) الدروس ٢:٢٢٢.

(٤) لم نعثر على من صرّح بجواز بيعها في كفن سيدها ونسبه في المسالك ٣:١٧٠ إلى الأصحاب، وقال التستري في مقابس الأنوار:١٦٨: والقول بجوازه حينئذ مع استيعاب قيمته لقيمتها مأخوذ من القول به في الصورة السابقة [أي الدين] مع الاستيعاب، فإنّ الكفن مقدّم على الدين.

(٥) جامع المقاصد ٤:٩٨.

(٦) غاية المرام ٢:٢٢.

(٧) و (٨) اُنظر كنز العرفان ٢:١٢٩، وغاية المرام ٢:٢٢، والمهذّب البارع ٤:١٠٦، وجامع المقاصد ٤:٩٨.