درس الروضة البهیة (فقه ۳) (المتاجر - المساقاة)

جلسه ۴۱: بیع حیوان (۲)

 
۱

خطبه

بسم الله الرحمن الحریم

الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا محمد وآله الطیبین الطاهرین المعصومین.

و لعنته الله علی اعدائهم اجمعین من الان الی قیام یوم الدین

۲

عبارت آغازین

۳

فوت شدن حمل حیوان در دست بایع

بحث در این موضوع بود که اگر حیوانی حمل داشته باشد و در معامله شرط بشود که حمل منتقل بشود، حمل منتقل می شود. سوال می شود که اگر مشتری شرط دخول حمل را کرد و حیوان را با حمل خرید ولی قبل از تحویل گرفتن حمل از بین رفت این حمل از جیب چه کسی رفته است. می فرماید از جیب بایع رفته است. چون که قبل از قبض مشتری از بین رفته است و قاعده می فرماید هر آن چیزی از مبیع که قبل از قبض از بین برود به گردن خود بایع است. دست بایع از بین رفته است و به گردن خودش هم هست، چرا که هنوز مبیع را تحویل نداده بوده.

در این جاهم بخشی از مبیع قبل از قبض از بین رفته است پس باید خسارت را بایع بپردازد و به نسبتش از ثمن کم بشود.

 این محاسبه چگونه است؟

حیوان را در دو صورت در بازار قیمت می کنیم. مثلا با حمل 120 تومان  است و بدون حمل 90 تومان قیمت می کنند و نسبت سنجی می کنیم که در این جا نسبت سه به چهار است و بیست و پنج درصد تفاوت قیمت موجود است و به ثمن المثمی نگاه می کنیم و می بینیم معامله بنا بود در 100 تومان واقع بشود که بیست و پنج درصد از آن کم می کنیم که می شود 75 تومان.

تفاوت قیمت در بازار را باید بین حیوان حامل و مُجهض بدست آورد، مجهض حیوانی است که حمل داشته و سقط شده است نه حیوانی که حملی نداشته است زیرا شاید این دو با یکدیگر در قیمت متفاوت باشند (ممکن است بعد از سقط تا زمانی نتواند حامله بشود یا کار سخت بکند مانند گاوی که شاید تا مدتی بعد از سقط نتواند شخم بزند)

۴

فروش بخشی از حیوان

آیا فروش جزء حیوان امکان پذیر است؟

اگر مراد جزء مشاع باشد بله می شود مثلا در نیمی از حیوان با یکدیگر شریک می شوند. نه بصورت جزء معین که مثلا کله یا پوست را بخرد.

شراع جزء معین چطور؟ اگر حیوان ذبح شده باشد و لاشه باشد یا این که اراده ذبح حیوان شده باشد می توان جزء معین را خرید.

اما اگر بنا بر ذبح حیوان نباشد و زنده حیوان را بخواهند آیا خرید جزء معین جایز است که می فرماید جایز نمی باشد.

برخی جایز دانسته اند و می گویند روایتی است که می فرماید اگر جزء معین از حیوانی را خریدی باید در بازار قیمت کل به جزء را مشخص کنید. مثلا شخصی فقط کله و دیگری بدن گوسفند را خریداری کرده است. در قیمت گذاری کله پنج درصد از حیوان می باشد و این یعنی به نحو مشاع در پنج درصد گوسفند شریک است.

شهید ثانی می فرماید مستند این حرف ضعف سند دارد و ثانیا جهالت و غرر در کار است زیرا هنگامی که کله را می خرید نمی دانست در چه مقداری از حیوان شریک می شود و مقدار سهم مشاع مشخص نبود و ثالثا بایع و مشتری قصد اشاعه نکردن بلکه قصد خرید داشتن نه اینه که شریک بشوند . ماقصد لم یقع و ما وقع لم یقصد. پس این حرف حرف صحیحی نمی باشد.

۵

تطبیق سقط کردن مبیع در دست بایع

﴿ ولو شرط فسقط قبل القبض رجع ﴾ المشتري من الثمن ﴿ بنسبته ﴾ (اگر شرط شده باشد دخول حمل در بیع و سپس حمل سقط بشود قبل از قبض مشتری و تحویل گرفتن مشتری. قبل از قبض هر اتفاقی بیوفتد به گردن بایع است. مشتری به نسبت حمل از ثمن رجوع می کند یعنی اگر ثمن را داده است رجوع می کند و پول را پس می گیرد والا کم می کند و سپس پرداخت می کند) لفوات بعض المبيع (زیرا برخی از مبیع که حمل باشد از بین رفته است) ﴿ بأن يقوّم حاملاً ومجهضاً ﴾ أي مسقطاً، ( نحوه قیمت گذاری را می فرماید. و لفظ مسقط، مجهض را معنی می کند. می فرماید این حیوان را حامله و سقط شده قیمت می کنیم) لا حائلاً؛ (حائل یعنی حیوان فارق از حمل یعنی با حیوان سقط کرده سنجیده می شود نه حیوانی که از ابتدا حملی نداشته است) للاختلاف  (زیرا ممکن است بین این دو تفاوت قیمت باشد) ومطابقة الأوّل للواقع. (والآن حیوانی که می خواهم به مشتری بدهیم سقط کرده است نه این که غیر حامله باشد و آنچه که مطابق واقع است این نوع از حیوان است) ويرجع بنسبة التفاوت بين القيمتين من الثمن. (مشتری به نسبت تفاوت قیمت بین این دو از ثمن المسمی کم می کند)

۶

تطبیق فروش جزء از حیوان

﴿ ويجوز ابتياع جزءٍ مشاع من الحيوان ﴾ (جایز است خریدن جزء مشاع از حیوان مانند) كالنصف والثلث (نصف و یک سوم) ﴿ لا معيّن ﴾ (اما اگر آن مقداری که می خرد جزء معین باشد) كالرأس والجلد، (مانند سر و پوست جایز نیست) ولا يكون شريكاً بنسبة قيمته على الأصحّ؛ (بنابر نظر صحیح تر در این صورت به نحوه مشاع شریک نمی شوی {اشاره به همان نظریه ای است که در توضیح بیان شد}) لضعف مستند الحكم بالشركة (کسانی که حکم به شراکت کرده اند مستندی دارند که آن ضعیف است) وتحقّق الجهالة، (جهالت هم محقق است و مراد جهالت به نسبت جزء مشاع است زیرا کسی که سر را می خرد از ابتدا نمی دانسته که سر چند درصد از قیمت حیوان را در بر می گیرد) وعدم القصد إلى الإشاعة، (ما قصد که جزء معین بود واقع نشده است و ما وقع که جزء باشد قصد نشده بود و در بیع معنا ندارد که بگوییم چیزی که قصد نشده بود صحیح باشد) فيبطل البيع بذلك، (بیع به جزء معین باطل می شود) إلّا أن يكون مذبوحاً، أو يراد ذبحه، (مگر حیوانی باشد که ذبح شده باشد یا اراده ذبح آن شده باشد  که الآن بکشند و سر را تحویل مالک آن بدهند) فيقوى صحّة الشرط. (در این صورت صحت شرط قوی است و می توانند این گونه شریک بشوند)

۷

حدوث عیب بر حیوان قبل از قبض مشتری

اگر حیوانی فروخته بشود و قبل از تحویل دادن به مشتری عیبی در آن حادث بشود مانند شکسته شدن پای حیوان. یک راه رد و فسخ کردن است که این حق را برای خریدار همه علما قبول دارند. و راه دیگر گرفتن ارش است. برای گرفتن ارش اجماع حاصل نیست ولی شهید می فرماید ثبوت ارش برای خریدار قول اصح است. مثلا ده درصد از قیمت برای این عیب است و از ثمن معامله کم می شود.

طریقه مشخص کردن ارش بدین گونه است که ثمن حیوان سالم را و حیوان پا شکسته را در بازار مشخص می کنیم و نسبت سنجی انجام می دهیم و این نسبت را از ثمن المسمی کم می کنیم.

ارش اصح القولین است زیرا ارش عوض جرء فائت است و چگونه بود که قبل از قبض تمام مبیع از مال بایع می رفت چه تلف کل حیوان و چه تلف بخشی از آن.

در این صورت که پایش شکسته هم مانند صورتی است که نقصی در مبیع ایجاد شده است ولذا وقتی ارش عوض جزء تالف است و حیوان کامل بر بایع ضمان دارد جزء آن هم ضمان دارد.

۸

حدوث عیب در حیوان پس از تحویل و در زمان وجود خیار

اگر عیب در زمان خیار حادث بشود حکم چگونه است؟

یعنی حیوان را تحویل مشتری داده است اما مشتری خیار حیوان یا مجلس یا خیار دیگری دارد.

اگر در این زمان خیار عیبی در حیوان حادث شود چه حقی برای مشتری ثابت است؟

شهید مسئله را به سه صورت تقسیم کرده اند:

  • گاهی عیب حادث شده من قبل الله یا من قبل البایع است. مثلا ساعقه حیوان را ترساند و در فرار پای حیوان شکست. ربطی به شخصی ندارد. مانند جایی که در زلزله پای حیوان شکسته است. یا این که من قبل البایع باشد مانند جایی که حیوان از ترس بایع رم کرده و پایش می شکند. شهید می فرماید در این صورت اگر عیب در زمان خیار مشتری باشد (خیار را مشتری به تنهایی داشته باشد یا همراه بایع و یا اجنبی تفاوتی نمی کند) می تواند خیارش را اعمال کند و معامله را فسخ  کند و نیز می تواند ارش بگیرد.

اما اگر مشتری خیار ندارد و خیار فسخ برای بایع یا بایع و اجنبی است و مشتری خیاری ندارد. در این صورت ها مشتری نمی تواند معامله را فسخ کند. اما چون عیبی حادث شده و این عیب از قبل خدا یا بایع است می تواند ارش بگیرد.

  • اما اگر ایجاد عیب از جانب اجنبی باشد در این صورت مشتری فقط می تواند ارش بگیرد. ارش را نیز از اجنبی باید بگیرد و اگر  مشتری خیار فسخ داشته باشد عده ای فرمودن دیگر نمی تواند خیارش را اعمال کند زیرا این حیوان دیگر سالم نیست و بایع هم تقصیری ندارد وعده ای فرمودن می تواند فسخ کند و حیوان پا شکسته را به بایع می دهد و پولش را پس می گیرد و ارش به بایع می رسد.
  • سومین صورت در جایی است که عیب را مشتری ایجاد کرده باشد که در این صورت هیچ حقی ندارد و نمی تواند معامله را فسخ کند و نمی تواند ارش بگیرد.

شهید می فرماید این حرف ها در غیر حیوان هم هست یعنی در خرید فروش دیگر اجناس مانند لباس و... هم جاری است.

۹

تلف حیوان

بحث تا بحال در معیوب شدن مبیع بود و از الآن بحث در تلف کل مبیع است. مثلا حیوان از بین برود و تلف بشود.

می فرماید حکمی که در عیب گفتیم در تلف هم وجود دارد.

نکته: هنگامی که حیوان تلف شد حرفی از رد و ارش نیست. رد معنا ندارد زیرا حیوان تلف شده است و ارش معنا ندارد زیرا حیوان معیوب نشده است تا بتوانیم ما به التفاوت بگیریم و تمام قیمتی که پرداخت کرده بود را باید پس بگیرد.

آیا باید قیمت معامله و ثمن المسمی را دریافت کند یا قیمت روز بازار را باید دریافت کند؟

قیمت معامله مثلا صد تومان بوده است اما در بازار امروز گرانی ایجاد شده و حیوان صدو بیست تومان ارزش داشته است.

گرفتن صد یا صد و بیست تومان بستگی به این دارد که هنگام تلف حیوان، آیا همان معامله سابق که روی حیوان و صد تومان بود فسخ می شود و از بین می رود؟ یعنی معامله گره ای بود که الآن باز شده است. اگر این چنین باشد الآن همان صد تومان را می توان دریافت کرد. اما اگر معامله باقی است یعنی معامله انجام شده و به اتمام رسیده است، یعنی صد تومان را داده و حیوان را گرفته است و الآن بایع آمده و حیوانی را از من تلف کرده است. باید پول حیوان را بدهد، پول حیوان چقدر است؟ صدوبیست تومان. یعنی معامله قبلی از بین نرفت بلو در سر جای خود باقی است اما تلفی اتفاق افتاده که ضامن آن بایع است. اگر این بایع حیوان دیگری را تلف می کرد قیمت روز را از او می گرفتند و کاری نداشتن قبلا حیوان  چند خریداری شده بود.

اگر دیگری حیوان را تلف کند قیمت روز را می گیرند و کاری ندارند که به چه مبلغی خریداری کرده است.

پس نکته در این است که اگر معامله فسخ شد باید قیمت معامله برگردانده شود والا اگر معامله را باقی دانستیم و گفتیم الآن تلفی مع الضمان رخ داده است باید قیمت روز پرداخت بشود.

شهید صورت هایی را تصویر می کند:

یکی این که تلف من قبل الله باشد و خیاری هم برای مشتری ثابت باشد؛ در اینصورت تلف از جیب بایع می رود و در غیر این صورت تلف از مشتری است مانند جایی که مشتری خیار فسخ ندارد. مشتری قبض کرده و خیاری هم ندارد و تلف من قبل الله است دیگر نمی تواند به کسی رجوع کند.

اگر تلف از جانب بایع یا اجنبی باشد و مشتری خیار فسخ داشته باشد و فسخ بکند معامله را در این صورت همان صد تومان را پس می گیرد. زیرا خیار داشت و معامله را بر هم زده است اما اگر از خیارش استفاده نکرد و گفت معامله تمام شده است و شما حیوانی را به من فروخته ای و تمام شده است و حال حیوانی را از من تلف کرده ای و قیمت این حیوان صدوبیست تومان است. پس در این صورت اگر فسخ نکرد معامله را، قیمت روز بازار را دریافت می کند.

اما اگر بایع خیار داشت و مُتلف اجنبی یا مشتری بود. یعنی خود خریدار یا اجنبی حیوان را تلف کرده است که در این صورت بایع می تواند با فسخ کردن معامله و برگرداندن صد تومان به مشتری عوض متلف را بگیرد. یعنی صد تومان را می دهد و می گوید دیگر معامله ای در بین نیست و مالک این حیوان من هستم و تو حیوان مرا تلف کرده ای و قیمت حیوان صدوبیست تومان است.

۱۰

تطبیق حدوث عیب در حیوان قبل از قبض مشتری

﴿ وهنا مسائل ﴾

﴿ الاُولى ﴾ :

﴿ لو حدث في الحيوان عيب قبل القبض فللمشتري الردّ والأرش ﴾ (بحث سر عیب حادث قبل از قبض است. اگر حادث بشود در حیوان قبل از قبض مشتری او می تواند رد کند و فسخ کند معامله را یا این که ارش بگیرد. زیرا قاعده داریم که تلف مبیع قبل از قبض بر عهده بایع است) أمّا الردّ فموضع وفاق، (این که مشتری می تواند رد کند و معامله را بر هم بزند ر ا همه قبول دارند) وأمّا الأرش فهو أصحّ القولين (و این که مشتری می تواند ارش و مابه التفاوت بگیرد اصح القولین است) لأنّه عوض عن جزء فائت، (زیرا این ارش عوض از جزئی است که از بین رفته است؛ هنگامی که حیوان پایش شکسته است نتقصی پیدا کرده است و بایع باید عوض آن نقص را بپردازد) وإذا كانت الجملة (هرگاه مجموع و تمام حیوان) مضمونة على البائع (بر گردن بایع است و بایع ضامن آن است) قبل القبض (قبل از قبض مشتری) فكذا أجزاؤُها. (چطور اگر تمام حیوان تلف بشود بر عهد بایع است و باید پول را برگرداند حال که بخشی هم از آن از بین رفته است باید بخش از ثمن را برگرداند)

۱۱

تطبیق حدوث عیب در حیوان پس از تحویل به مشتری و در زمان خیار

﴿ وكذا ﴾ لو حدث ﴿ في زمن الخيار ﴾ (هم چنین اگر این عیب حادث بشود در زمان خیار هرچند بعد از قبض مشتری باشد) المختصّ بالمشتري (خیاری که مختص به مشتری است) أو المشترك بينه وبين البائع (یا خیاری که مشترک است بین مشتری و بایع) أو غيره؛ (یا خیار مشترک بین مشتری و غیر بایع یعنی مشتری و اجنبی با هم خیار فسخ دارند) (حکم همان است یعنی می تواند فسخ کند یا ارش بگیرد) لأنّ الجملة فيه مضمونة على البائع (زیرا مجموع این حیوان در زمان خیار بر عهده بایع است و بایع ضامن آن است) أيضاً. أمّا لو كان الخيار مختصّاً بالبائع (اما اگر خیار فسخ مختص به بایع باشد) أو مشتركاً بينه وبين أجنبيّ، (یا این که خیار مشترک باشد بین بایع و اجنبی) فلا خيار للمشتري. (یعنی صورتی که مشتری خیار نداشته باشد. در این صورت مشتری حق رد کردن و برهم زدن معامله را ندارد اما حق ارش گرفتن را دارد)

هذا إذا كان التعيّب من قِبل اللّٰه تعالى أو من البائع. (این ها که گفته شد در زمانی است که عیب حادث شده از جانب خداوند یا بایع باشد) ولو كان من أجنبيّ (اما اگر عیب را اجنبیی حادث کرده باشد) فللمشتري عليه الأرش خاصّة (در این صورت مشتری فقط می تواند ارش بگیرد و نمی تواند رد بکند هرچند خیار فسخ دراد و این ارش را نیز باید از اجنبی بگیرد. نمی تواند معامله را فسخ کند زیرا حیوان معیوب شده است و نمی تواند دیگر حیوان را رد کند و معامله را فسخ کند) ولو كان بتفريط المشتري فلا شيء (اگر هم عیب بواسطه تفریط مشتری باشد و خودش آن حیوان را معیوب کرده باشد نه می تواند معامله را برهم بزند و نه می تواند ارش بگیرد.) ﴿ وكذا ﴾ الحكم في ﴿ غير الحيوان ﴾. (در غیر حیوان هم همین گونه است و همین احکام جاری است)

۱۲

تطبیق تلف حیوان

بل في تلف المبيع أجمع، (در جایی که عیب حادث نشود و تمام حیوان از بین برود نیز حکم همین است مگر تفاوت هایی که دارند:) إلّا أنّ الرجوع فيه بمجموع القيمة. (اگر کل مبیع تلف بشود تمام قیمت برمی گردد و این گونه نیست که بتواند بین رد و ارش یکی را اختیار کند) فإن كان التلف من قِبل اللّٰه تعالى (اگر تلف از جانب خداوند بود و کسی آن را نکشته است مثلا در زلزله از بین رفته است) والخيار للمشتري ولو بمشاركة غيره (مشتری هم خیار دارد هرچند در داشتن این خیار با دیگری شریک باشد) فالتلف من البائع، (تلف از جیب بایع است) وإلّا (اگر مشتری خیار نداشته باشد) فمن المشتري. (از جیب مشتری رفته است) وإن كان التلف من البائع أو من أجنبيّ وللمشتري خيار (اما اگر بایع یا اجنبی حیوان را تلف کردند و مشتری خیار داشت) واختار الفسخ (مشتری اگر خیار را اعمال کرد) والرجوع بالثمن، (اگر مشتری معامله را فسخ کند و به پولش رجوع کند همان مبلغ معامله را پس می گیرد) وإلّا (اگر مشتری معامله را فسخ نکرد و گفت آن معامله بر سر جای خود و من صد تومان داده ام و این حیوان را خریده ام از شما. این هیچ و حال شما آمده ای و حیوان مرا تلف کرده ای) رجع على المتلف (می گوید حیوان را باید به من برگردانی) بالمثل أو القيمة. (مثلش را یا قیمتش را و اگر حیوان باشد چون قیمی است باید صدوبیست تومان قیمت بازار را به من بپردازی) ولو كان الخيار للبائع والمتلف أجنبيّ أو المشتري (اما اگر بایع خیار داشت و تلف کننده اجبی یا مشتری باشد) تخيّر ورجع على المتلف. (می تواند بایع خیار را اعمال کند که در این صورت معامله سابق را فسخ می کند و صد تومان مشتری را به او می پردازد. اما چون حیوان را تلف کرده است باید عوض آن را بدهد که می شود صدوبیست تومان)

﴿ ولو شرط فسقط قبل القبض رجع المشتري من الثمن ﴿ بنسبته لفوات بعض المبيع ﴿ بأن يقوّم حاملاً ومجهضاً أي مسقطاً، لا حائلاً؛ للاختلاف ومطابقة الأوّل للواقع. ويرجع بنسبة التفاوت بين القيمتين من الثمن.

﴿ ويجوز ابتياع جزءٍ مشاع من الحيوان كالنصف والثلث ﴿ لا معيّن كالرأس والجلد، ولا يكون شريكاً بنسبة قيمته على الأصحّ؛ لضعف مستند الحكم بالشركة (١) وتحقّق الجهالة، وعدم القصد إلى الإشاعة، فيبطل البيع بذلك، إلّا أن يكون مذبوحاً، أو يراد ذبحه، فيقوى صحّة الشرط.

﴿ ويجوز النظر إلى وجه المملوكة إذا أراد شراءها، وإلى محاسنها وهي مواضع الزينة ـ كالكفّين والرجلين والشعر ـ وإن لم يأذن المولى. ولا تجوز الزيادة عن ذلك إلّا بإذنه، ومعه يكون تحليلاً يتبع ما دلّ عليه لفظه حتّى العورة. ويجوز مسّ ما اُبيح له نظره مع الحاجة. وقيل: يباح له النظر إلى ما عدا العورة بدون الإذن (٢) وهو بعيد.

﴿ ويستحّب تغيير اسم المملوك عند شرائه أي بعده، وقوّى في الدروس اطّراده في الملك الحادث مطلقاً (٣) ﴿ والصدقة عنه بأربعة دراهم شرعيّة ﴿ وإطعامه شيئاً ﴿ حلواً .

﴿ ويكره وطء الأمة ﴿ المولودة من الزنا بالملك أو بالعقد للنهي عنه

__________________

(١) مستنده رواية السكوني، راجع الوسائل ١٣:٤٩، الباب ٢٢ من أبواب بيع الحيوان، الحديث ٢.

(٢) قد يستفاد هذا القول من كلام العلّامة في التذكرة ١٠:٣٣٨، كما نسبه إليه في المسالك ٣:٣٨١.

(٣) الدروس ٣:٢٢٤.

في الخبر، معلّلاً بأنّ ولد الزنا لا يفلح وبالعار (١) وقيل: يحرم بناءً على كفره (٢) وهو ممنوع.

﴿ والعبد لا يملك شيئاً مطلقاً على الأقوى، عملاً بظاهر الآية (٣) والأكثر على أنّه يملك في الجملة، فقيل: فاضل الضريبة (٤) وهو مروّي (٥) وقيل: أرش الجناية (٦) وقيل: ما ملّكه مولاه معهما (٧) وقيل: مطلقاً (٨) لكنّه محجور عليه بالرقّ، استناداً إلى أخبار (٩) يمكن حملها على إباحة تصرّفه في ذلك بالإذن، جمعاً.

وعلى الأوّل ﴿ فلو اشتراه ومعه مال فللبايع لأنّ الجميع مال المولى، فلا يدخل في بيع نفسه؛ لعدم دلالته عليه ﴿ إلّا بالشرط، فيراعى فيه شروط

__________________

(١) مستدرك الوسائل ١٧:٤٣٣، الباب ٢٥ من أبواب كتاب الشهادات، الحديث ٥، والوسائل ١٤:٣٣٨، الباب ١٤ من أبواب ما يحرم بالمصاهرة، الحديث ٨.

(٢) قاله ابن إدريس في السرائر ٢:٣٥٣.

(٣) النحل:٧٥.

(٤) ذهب إليه المحقّق في المختصر النافع:١٣٢.

(٥) الوسائل ١٣:٣٤، الباب ٩ من أبواب بيع الحيوان، الحديث الأوّل.

(٦) نسب ذلك الفاضل الآبي والصيمري إلى الشيخ، اُنظر النهاية:٥٤٣، وكشف الرموز ١:٥١٢، وغاية المرام ٢:١٠٤.

(٧) يعني مع فاضل الضريبة وأرش الجناية، قاله الشيخ في النهاية:٥٤٣ كما نسبه إليه الشهيد في غاية المراد ٢:١٣٠، والصيمري في غاية المرام ٢:١٠٤، إلّا أنّه قال: يملك التصرّف لا رقبة المال.

(٨) قاله المحقّق في الشرايع ٢:٥٨.

(٩) اُنظر الوسائل ١٦:٢٨ ـ ٢٩، الباب ٢٤ من كتاب العتق، و ٥٥، الباب ٥١.

المبيع من كونه معلوماً لهما أو ما في حكمه (١) وسلامته من الربا ـ بأن يكون الثمن مخالفاً لجنسه الربويّ، أو زائداً عليه ـ وقبض مقابل الربويّ في المجلس، وغيرها.

﴿ ولو جعل العبد لغيره ﴿ جُعلاً على شرائه لم يلزم لعدم صحّة تصرّفه بالحَجر وعدم الملك. وقيل: يلزم إن كان له مال بناءً على القول بملكه (٢) وهو ضعيف.

﴿ ويجب على البائع ﴿ استبراء الأمة قبل بيعها إن كان قد وطئها وإن عزل ﴿ بحيضة أو مضيّ خمسة وأربعين يوماً في من لا تحيض وهي في سنّ من تحيض *. ويجب على المشتري أيضاً استبراؤها .

﴿ إلّا أن يخبره الثقة بالاستبراء والمراد بالثقة: العدل، وإنّما عبّر به تبعاً للرواية (٣) مع احتمال الاكتفاء بمن تسكن النفس إلى خبره. وفي حكم إخباره له بالاستبراء إخباره بعدم وطئها. ﴿ أو تكون لامرأة وإن أمكن تحليلها لرجل؛ لإطلاق النصّ (٤) ولا يلحق بها العنّين والمجبوب والصغير الذي لا يمكن في حقّه الوطء وإن شارك فيما ظنّ كونه علّة؛ لبطلان القياس. وقد يجعل بيعها من امرأة ثم شراؤُها منها وسيلة إلى إسقاط الاستبراء، نظراً إلى إطلاق النص، من غير التفات إلى التعليل بالأمن من وطئها؛ لأنّها ليست منصوصة، ومنع العلّة المستنبطة وإن

__________________

(١) مثل أن يكون تابعاً، أو ممّا تكفي فيه المشاهدة.

(٢) النهاية:٤١٢.

(*) في (ق) و (س) : وهي في سنّ المحيض.

(٣) الوسائل ١٤:٥٠٣، الباب ٦ من أبواب نكاح العبيد والإماء، الأحاديث ١ و ٣ و ٤.

(٤) المصدر المتقدم:٥٠٤، الباب ٧، الحديث الأوّل.

كانت مناسبة ﴿ أو تكون يائسة أو صغيرة، أو حائضاً، إلّا زمان حيضها وإن بقي منه لحظة.

﴿ واستبراء الحامل بوضع الحمل مطلقاً؛ لإطلاق النهي عن وطئها في بعض الأخبار حتى تضع ولدها (١) واستثنى في الدروس ما لو كان الحمل عن زنا فلا حرمة له (٢) والأقوى الاكتفاء بمضيّ أربعة أشهر وعشرة أيّام لحملها وكراهة وطئها بعدها، إلّا أن يكون من زنا فيجوز مطلقاً على كراهية، جمعاً بين الأخبار الدالّ بعضها على المنع مطلقاً كالسابق، وبعض على التحديد بهذه الغاية (٣) بحمل الزائد على الكراهة.

﴿ ولا يحرم في مدّة الاستبراء غير الوطء قبلا ودبراً من الاستمتاع على الأقوى، للخبر الصحيح (٤) وقيل: يحرم الجميع (٥) ولو وطئ في زمن الاستبراء أثم وعزّر مع العلم بالتحريم، ولحق بها الولد؛ لأنّه فراش كوطئها حائضاً. وفي سقوط الاستبراء حينئذ وجه؛ لانتفاء فائدته حيث قد اختلط الماءان. والأقوى وجوب الاجتناب بقيّة المدّة؛ لإطلاق النهي فيها. ولو وطئ الحامل بعد مدّة الاستبراء عزل، فإن لم يفعل كره بيع الولد، واستحبّ له عزل قسط من ماله يعيش به؛ للخبر معلّلاً بتغذيته بنطفته وأ نّه شارك في إتمامه (٦) وليس في الأخبار تقدير القسط.

__________________

(١) الوسائل ١٤:٥٠٥، الباب ٨ من أبواب نكاح العبيد والإماء، الحديث الأوّل.

(٢) الدروس ٣:٢٢٨.

(٣) الوسائل ١٤:٥٠٥، الباب ٨ من أبواب نكاح العبيد والإماء، الحديث ٣.

(٤) المصدر السابق:٥٠٤، الباب ٦ من أبواب نكاح العبيد والإماء، الحديث ٥.

(٥) قاله الشيخ في المبسوط ٢:١٤٠.

(٦) الوسائل ١٤:٥٠٧، الباب ٩ من أبواب نكاح العبيد والإماء، الحديث ٢.

وفي بعضها: أنّه يعتقه ويجعل له شيئاً يعيش به؛ لأنّه غذّاه بنطفته (١).

وكما يجب الاستبراء في البيع يجب في كلّ ملك زائل وحادث بغيره من العقود وبالسبي والإرث، وقصره على البيع ضعيف. ولو باعها من غير استبراء أثم وصحّ البيع وغيره. ويتعيّن حينئذ تسليمها إلى المشتري ومن في حكمه إذا طلبها؛ لصيرورتها ملكاً له. ولو أمكن إبقاؤُها برضاه مدّة الاستبراء ـ ولو بالوضع في يد عدل ـ وجب، ولا يجب على المشتري الإجابة.

﴿ ويكره التفرقة بين الطفل والاُمّ قبل سبع سنين في الذكر والاُنثى. وقيل: يكفي في الذكر حولان (٢) وهو أجود؛ لثبوت ذلك في حضانة الحرّة، ففي الأمة أولى؛ لفقد النصّ هنا. وقيل: يحرم التفريق في المدّة (٣) لتضافر الأخبار بالنهي عنه (٤) وقد قال صلى‌الله‌عليه‌وآله: «من فرّق بين والدة وولدها فرّق اللّٰه بينه وبين أحبّته» (٥) ﴿ والتحريم أحوط بل أقوى.

وهل يزول التحريم أو (٦) الكراهة برضاهما أو رضى الاُمّ؟ وجهان، أجودهما ذلك. ولا فرق بين البيع وغيره على الأقوى. وهل يتعدّى الحكم إلى غير الاُمّ من الأرحام المشاركة لها في الاستئناس

__________________

(١) الوسائل ١٤:٥٠٧، الباب ٩ من أبواب نكاح العبيد والإماء، الحديث ١ و ٣.

(٢) ذهب إليه الشيخ في النهاية:٥٠٣ ـ ٥٠٤، وابن إدريس في السرائر ٢:٦٥١ وغيرهما.

(٣) قاله المفيد في المقنعة:٦٠١، والشيخ في النهاية:٤١٠، وسلّار في المراسم:١٧٨، وغيرهم.

(٤) الوسائل ١٣:٤١، الباب ١٣ من أبواب بيع الحيوان.

(٥) مستدرك الوسائل ١٣:٣٧٥، الباب ١٠ من أبواب بيع الحيوان، الحديث ٤، وفيه: «وبين أحبّائه في الجنة».

(٦) في (ع) بدل «أو» : و.

والشفقة، كالاُخت والعمّة والخالة؟ قولان (١) أجودهما ذلك؛ لدلالة بعض الأخبار (٢) عليه. ولا يتعدّى الحكم إلى البهيمة؛ للأصل، فيجوز التفرقة بينهما بعد استغنائه عن اللبن مطلقاً، وقبله إن كان ممّا يقع عليه الذكاة، أو كان له ما يمونه من غير لبن اُمّه. وموضع الخلاف بعد سقي الاُمّ اللِبأ (٣) أمّا قبله فلا يجوز مطلقاً؛ لما فيه من التسبّب إلى هلاك الولد، فإنّه لا يعيش بدونه، على ما صرّح به جماعة (٤).

﴿ وهنا مسائل ﴾

﴿ الاُولى :

﴿ لو حدث في الحيوان عيب قبل القبض فللمشتري الردّ والأرش أمّا الردّ فموضع وفاق، وأمّا الأرش فهو أصحّ القولين (٥) لأنّه عوض عن جزء فائت، وإذا كانت الجملة مضمونة على البائع قبل القبض فكذا أجزاؤُها. ﴿ وكذا لو حدث ﴿ في زمن الخيار المختصّ بالمشتري أو المشترك بينه وبين البائع أو غيره؛ لأنّ الجملة فيه مضمونة على البائع أيضاً. أمّا لو كان الخيار مختصّاً بالبائع

__________________

(١) قول بالتحريم أو الكراهة، كما في المبسوط ٢:٢١، والتذكرة ١٠:٣٣٦، وجامع المقاصد ٤:١٥٨ ـ ١٥٩. وقول بالجواز وعدم التحريم والكراهة، كما في التحرير ٢:٤٠٩.

(٢) اُنظر الوسائل ١٣:٤١، الباب ١٣ من أبواب بيع الحيوان، الحديث الأوّل.

(٣) اللِبَأ ـ كعنب ـ أوّل اللبن عند الولادة.

(٤) منهم العلّامة في التذكرة ١٠:٣٣٥، والكركي في جامع المقاصد ٤:١٥٨.

(٥) القول بجواز أخذ الأرش للشيخ في النهاية:٣٩٥، والمحقّق في الشرايع ٢:٣٦، والعلّامة في التذكرة ١١:٨٣. وأمّا القول بعدم الأرش فهو للشيخ في الخلاف ٣:١٠٩، المسألة ١٧٨، وابن إدريس في السرائر ٢:٣٠٥، واختاره المحقّق في نكت النهاية ٢:١٦٢.

أو مشتركاً بينه وبين أجنبيّ، فلا خيار للمشتري.

هذا إذا كان التعيّب من قِبل اللّٰه تعالى أو من البائع. ولو كان من أجنبيّ فللمشتري عليه الأرش خاصّة ولو كان بتفريط المشتري فلا شيء ﴿ وكذا الحكم في ﴿ غير الحيوان .

بل في تلف المبيع أجمع، إلّا أنّ الرجوع فيه بمجموع القيمة. فإن كان التلف من قِبل اللّٰه تعالى والخيار للمشتري ولو بمشاركة غيره فالتلف من البائع، وإلّا فمن المشتري. وإن كان التلف من البائع أو من أجنبيّ وللمشتري خيار واختار الفسخ والرجوع بالثمن، وإلّا رجع على المتلف بالمثل أو القيمة. ولو كان الخيار للبائع والمتلف أجنبيّ أو المشتري تخيّر ورجع على المتلف.

﴿ الثانية :

﴿ لو حدث في الحيوان ﴿ عيب من غير جهة المشتري في زمن الخيار فله الردّ بأصل الخيار لأنّ العيب الحادث غير مانع منه هنا؛ لأنّه مضمون على البائع فلا يكون مؤثّراً في رفع الخيار. ﴿ والأقرب جواز الردّ بالعيب أيضاً لكونه مضموناً.

﴿ وتظهر الفائدة لو أسقط الخيار الأصلي والمشترط فله الردّ بالعيب. وتظهر الفائدة أيضاً في ثبوت الخيار بعد انقضاء الثلاثة وعدمه، فعلى اعتبار خيار الحيوان خاصّة يسقط الخيار، وعلى ما اختاره المصنّف رحمه‌الله يبقى؛ إذ لا يتقيّد خيار العيب بالثلاثة وإن اشترط حصوله في الثلاثة فما قبلها، وغايته ثبوته فيها بسببين، وهو غير قادح، فإنّها معرّفات يمكن اجتماع كثير منها في وقت واحد، كما في خيار المجلس والحيوان والشرط والغبن إذا اجتمعت في عين واحدة قبل التفرّق.