درس الروضة البهیة (فقه ۳) (المتاجر - المساقاة)

جلسه ۴۲: بیع حیوان (۳) بیع ثمره (۱)

 
۱

خطبه

بسم الله الرحمن الحریم

الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا محمد وآله الطیبین الطاهرین المعصومین.

و لعنته الله علی اعدائهم اجمعین من الان الی قیام یوم الدین

۲

عبارت آغازین

۳

مسئله دوم

مسئله اول در باب حدوث عیب در حیوان بود در حالی که مشتری قبل از عیب خیار فسخ داشت.

مسئله ثانیه این است که شخصی بگوید وقتی عیبی حادث شد و با حدوث این عیب خیار عیب ثابت شد، چرا می گوئید رد و فسخ به خیار حیوان یا شرط و همان خیار سابق امکان پذیر است.

شهید می فرماید عیب حادث مانع از جواز رد به همان خیار سابق نیست.

عیب حادث شده است ولی آن خیار که از بین نرفته است. این شخص سه روز خیار حیوان داشت یا این که شرط کرده بودن با یکدیگر برای خیار فسخ و با حدوث این عیب آن خیار از بین نمی رود بلکه خیار عیب هم بوجود می آید.

قاعده می گوید حیوان در زمان وجود خیار برای مشتری (هرچند حیوان را مشتری قبض هم کرده باشد اما باز هم) مضمون علی البایع. هرچند مشتری حیوان را قبض کرده است اما الآن خیار فسخ دارد و در زمان این خیار به حیوان عیبی وارد شد یا تلف شد که مشتری مقصر نبوده باشد بر عهده بایع است. پس هر عیب و تلفی بر عهده بایع است و مشتری می تواند معامله را فسخ بکند.

سوال در این است که آن خیار حیوان یا شرط که قبل از عیب وجود داشت هنوز هم موجود است و می تواند مشتری با همان خیار معامله را فسخ کند، آیا علاوه بر آن؛ خیار عیبی هم هست؟ می فرماید بله بواسطه خیار عیب هم جواز رد موجود است.

زمان خیار هر اتفاقی برای حیوان بیوفتد بر عهده بایع است و عیب هم یکی از آن ها است و اگر عیبی رخ بدهد برعهده بایع است و اگر عیبی رخ بدهد خیار عیب نیز بوجود می آید.

اسم این خیار را خیار عیب گذاشتن تصامح است زیرا این اصلا خیار عیب نیست و خیار عیب برای جایی است که کالایی را دریافت کردین و بنا بر اصالت سلامت است. این کالا باید سالم باشد و سپس آشکار شد که معیوب است. اگر کالا را معیوب تحویل گرفتین و عیب قبل از قبض بوده است و عیب را نمی دانستیم و بنا بر اصل سلامت کالا را خریده ایم خیار عیب می آید. اما اگر کالا را سالم تحویل گرفتی و سپس عیبی حادث شد آن اصطلاح خیار عیب نیست و در این جا نمی آید.

بلکه از باب این که عیب بعد از قبض و در زمان خیار در بیع حیوان بر عهده بایع است گفته می شود که بایع باید این عیب را هم پاسخگو باشد و چون به علت عیب بوده است به این خیار عیب گفتیم والا خیار عیب اصطلاحی نیست.

مثلا مشتری اسب را از بایع تحویل گرفت و سپس پای اسب شکست و چون گفتیم در زمان وجود خیار بایع ضامن است هم می تواند به خیار حیوان که از سابق و قبل از وجود عیب موجود بود معامله را رد بکند و هم می تواند بواسطه خیار عیب معامله را فسخ بکند. تفاوت در چیست ما که یک خیار بیشتر نیاز نداریم و لازم نیست که دو خیار را ثابت بدانیم. ثمره وجود دو خیار چیست؟

1. اگر آن خیار حیوان یا شرط به هر دلیلی ساقط بشود اگر این خیار دوم را ثابت دانستیم باز می توان معامله را فسخ کرد.

2. صحیح است که خیار عیب هنگامی می آید که عیب در زمان خیار حیوان بوجود بیاید اما اگر در زمان خیار حیوان پای حیوان شکست و سه روز خیار حیوان گذشت و هنوز فسخ را اختیار نکرده است اگر خیار عیب را هم ثابت دانستیم بعد از زمان خیار حیوان هم هنوز خیار دارد زیرا خیار عیب منحصر به سه روز نیست و فوری هم نیست.

این که بگوییم آمدن خیار دیگر باعث می شود دو علت بر معلول واحد وارد شوند که پاسخ دادیم محال بودن آن در تکوینیات است نه علل شرعی که معرف و نشانه اند و دو نشانه بر چیز واحد اشکالی ندارد و می شود در کالایی چهار یا پنج خیار موجود باشد مانند جایی که خیار حیوان و شرط و مجلس و غبن هم زمان موجود باشد که نمی گوئید چهار علت بر معلول واحد وارد شده است.

۴

تطبیق مسئله دوم. ثمره وجود خیار عیب همراه با خیار دیگر

﴿ الثانية ﴾ :

﴿ لو حدث ﴾ في الحيوان ﴿ عيب من غير جهة المشتري (اگر برای حیوان در زمان خیار، عیبی حادث شد که از جانب کس دیگری غیر از مشتری بود چه از جانب بایع یا اجنبی یا خداوند باشد) في زمن الخيار فله الردّ بأصل الخيار ﴾ (برای مشتری جایز است معامله را فسخ بکند به همان خیاری که از قبل بوده است) لأنّ العيب الحادث غير مانع منه هنا؛ (زیرا عیب حادث و تازه بوجود آمده مانع از رد و فسخ کردن بواسطه خیار قبلی نمی باشد. عیب باعث نمی شود که خیار حیوان از بین برود) لأنّه مضمون على البائع (این حیوان ضمانش بر بایع است و در زمان وجود خیار هر اتفاقی بیوفتد بر عهده بایع است) فلا يكون مؤثّراً في رفع الخيار. (پس این عیب نمی تواند موثر در رفع خیار باشد و آن خیار را از بین ببرد) ﴿ والأقرب جواز الردّ بالعيب أيضاً ﴾ (اقرب این است که علاوه بر آن خیار قبلی که می تواند بواسطه آن معامله را فسخ کند می تواند بواسطه این عیب حادث هم معامله را برهم بزند. اسم خیار عیب را روی این عیب و فسخ نگذاشت اما برخی خیار عیب گفته اند که بیان شد این خیار عیب اصطلاحی نیست) لكونه مضموناً. (زیرا ضمان این حیوان بر بایع است)

﴿ وتظهر الفائدة (اگر شخصی بگوید حال که آن خیار را دارد بوجود آمدن این خیار جدید چه سودی دارد؟) لو أسقط الخيار الأصلي والمشترط ﴾ (اگر خیار اصلی مانند خیار حیوان یا خیاری که شرط شده است ساقط بشوند و ما قائل شدیم که خیار عیب را دارد) فله الردّ بالعيب. (می تواند بواسطه این خیار عیب معامله را برهم بزند) وتظهر الفائدة أيضاً (فائده دوم:) في ثبوت الخيار بعد انقضاء الثلاثة وعدمه، ( و هم چنین ظاهر می شود فائده در این که آیا ثابت است خیار بعد از گذشتن سه روز و اتمام زمان خیار حیوان و استفاده نکردن از خیار حیوان که اگر این خیار عیب هم نیاید بعد از سه روز دیگر خیاری نخواهد بود) فعلى اعتبار خيار الحيوان خاصّة يسقط الخيار، (بنا بر این که خیار عیب را نپذیریم و بگوئیم فقط خیار حیوان موجود است خیار پس از سه روز تمام می شود) وعلى ما اختاره المصنّف  (که می فرمود خیار عیب هم موجود است) رحمه‌الله يبقى؛ (خیار موجود است) إذ لا يتقيّد خيار العيب بالثلاثة (زیرا خیار عیب قید سه روز را ندارد و بعد هم می تواند آن را اعمال کند) وإن اشترط حصوله في الثلاثة فما قبلها، (اگر چه شرط است حصول عیب در سه روز اول. یعنی صحیح است که اگر بعد از سه روز عیب حادث بشود دیگر اصلا بر عهده بایع نیست اما اگر این خیار بوجود بیاید زمانش در سه روز منحصر نیست) وغايته ثبوته فيها بسببين، (نهایت مختار مصنف این است که خیار در این سه روز به دو سبب موجود است) وهو غير قادح، (که ضرری نمی زند) فإنّها معرّفات (زیرا این علت ها علت های حقیقی نیستند و معرف و نشانه هستند) يمكن اجتماع كثير منها في وقت واحد، (و می تواند چند خیار در یک زمان واحد موجود باشد) كما في خيار المجلس والحيوان والشرط والغبن إذا اجتمعت في عين واحدة قبل التفرّق. (همانند جایی که خیار مجلس و حیوان و شرط و غبن در مجلس واحدی و قبل از تفرق اتفاق بیوفتد که چند خیار با یکدیگر جمع شده اند)

۵

نظریه محقق حلی در حدوث و عدم حدوث خیار عیب در زمان وجود خیار حیوان

در این مسئله دو نظر مطرح شد که آیا خیار عیب و حیوان هر دو حادث می شوند و می توان با هرکدام معامله را رد نمود یا این که فقط خیار حیوان موجود است و باید باهمان خیار حیوان معامله را رد نمود.

شهید می فرمایند از محقق حلی برخی نقل کرده اند که لا یرد الا بالخیار که ظاهرش در این است که خیار عیبی موجود نمی شود. این را از سر درس محقق نقل کرده اند. شهید می فرماید این سخن با کلام ایشان در شرایع مطابق نیست، زیرا در شرایع می فرمایند حادثه موجب نقص در حیوان در سه روز اول از مال بایع است و بلافاصه فرموده که ارش نیست و این یعنی رد موجود است. عیبی حادث شده است و ارش هم موجود نمی باشد پس رد موجود است. یعنی این کلام با نقلی که از ایشان سر درس شده است مطابق نیست.

شهید می فرماید اگر عیبی حادث شده که باعث ما به التفاوت در قیمت است باید آن ما به التفاوت قیمت پرداخت شود.

شهید ثانی در پایان دو نکته ذکر می فرمایند:

  1. فتوای شهید ثانی و اقوی در نظر ایشان این است که عیب حادث در سه روز خیار حیوان مانند عیب قبل از قبض است. علت هم این است که در هر دو صورت بایع ضامن است و این نظریه نظر ابن نما استاد محقق حلی هم هست.
  2. نکته دوم این که اگر اسبی در روز شنبه خریداری شد از زید که بایع است و روز یکشنبه من قبل الله پای اسب شکست و پس از گذشتن سه روز خیار حیوان در روز چهارشنبه دست اسب نیز شکست که این شکستگی هم من قبل الله بود. در این صورت این شخص دیگر نمی تواند معامله را رد کند زیرا بعد از سه روزِ خیار حیوان است و در نهایت می تواند برای پای حیوان ارش دریافت کند.
۶

تطبیق نظریه محقق حلی در حدوث و عدم حدوث خیار عیب در زمان وجود خیار حیوان

﴿ وقال الفاضل نجم الدين أبو القاسم ﴾ جعفر بن سعيد رحمه‌الله ﴿ في الدرس ﴾ (مرحوم محقق حلی صاحب شرایع در سر درس بنا بر آنچه که نقل کرده اند فرموده است:) على ما نقل عنه : ﴿ لا يردّ إلّابالخيار، (یعنی اگر در سه روز عیبی حادث شد فقط خیار حیوان دارد و خیار دیگری ندارد) وهو ينافي حكمه في الشرائع (این کلام با حکم ایشان در شرایع منافات دارد) بأنّ الحدث ﴾ الموجب لنقص الحيوان ﴿ في الثلاثة من مال البائع ﴾ (زیرا ایشان در شرایع فرموده  است آن اتفاق و حادثه ای که موجب نقص و رد حیوان باشد مانند شکستن پایش در سه روز از مال بایع است) وكذا التلف ( و هم چنین در آن جایی که کل حیوان از بین برود) ﴿ مع حكمه ﴾ فيها بعد ذلك بلا فصل ﴿ بعدم الأرش فيه ﴾ (در عین حال که در ادامه فرموده که ارشی در میان نخواهد بود. اگر ارش نباشد و از مال بایع رفته باشد پس باید رد موجود باشد) فإنّه (این عیب حادث) إذا كان مضموناً على البائع (اگر ضمانش با بایع است) كالجملة (مانند مجموع مبیع اگر تلف بشود خواهد بود) لزمه الحكم بالأرش ـ إذ لا معنى لكون الجزء مضموناً إلّا ثبوت أرشه؛ لأنّ الأرش عوض الجزء الفائت ـ أو التخيير بينه وبين الردّ، (لازمه این سخن که ضمانش با بایع است این است که یا حکم به ارش بکنیم یا حکم بشود به ارش و رد. چرا باید حکم به ارش بشود؟ زیرا معنا ندارد که ضامن جزء باشد و ارش نباشد، چرا که ارش عوض جزء از بین رفته است) كما أنّ ضمان الجملة يقتضي الرجوع بمجموع عوضها وهو الثمن. (مانند این که اگر کسی ضامن تمام حیوان باشد باید بتواند بر ثمن خودش رجوع کند)

والأقوى التخيّر بين الردّ والأرش كالمتقدّم (اقوی و نظر شهید ثانی این است که مخیر است بین ارش و رد مانند جایی که قبل از قبض عیب حادث شده باشد) لاشتراكهما (زیرا این دو عیب حادث بعد از قبض و در زمان خیار و قبل از قبض با یکدیگر در ضامن بودن بایع مشترک هستند) في ضمان البائع وعدم المانعيّة من الردّ، (هیچ مانعی هم برای رد در میان نیست) وهو المنقول عن شيخه (همین نظریه ما از استاد محقق نقل شده است) نجيب الدين بن نما رحمه‌الله .

ولو كان حدوث العيب بعد الثلاثة منع الردّ بالعيب السابق، (اگر عیبی بعد از سه روز حادث بشود و عیبی قبل از سه روز حادث بشود این عیب بعد از سه روز منع می کند رد به عیب سابق را) لكونه غير مضمون على البائع (زیرا این عیب بعد از سه روز دیگر بر گردن و ضمان بایع نیست) مع تغيّر المبيع، (حیوان هم با این عیب تغییر کرده است و دیگر حیوان دست شکسته شده است) فإنّ ردّه (رد کردن مشتری مبیع را) مشروط ببقائه على ما كان (مشروط این است که حیوان مانند قبلش باشد) فيثبت في السابق الأرش خاصّة. (ثابت می شود در این صورت در خصوص عیب سابق ارش برای مشتری)

۷

فصل رابع بیع ثمره

میوه درختان اگر چیده باشد که بحثی در میان نیست زیرا اگر کیلی است کیلی و اگر عددی است عددی و اگر وزنی است وزنی خرید و فروش می شود.

اما اگر چیده نشده باشد و روی درخت بخواهند خرید و فروش کنند احکامی دارد.

ثمره روی درخت از سه حالت خارج نیست:

  1. هنوز این ثمره به عالم وجود نیامده باشد. بیع ثمره قبل از ظهور و بروز.
  2. جایی که ثمره درخت موجود است که باز دو صورت برایش متصور است یکی این که بعد از بُدُو صلاح است ( بعد از پدید آمدن صلاحیت ثمره)
  3. دیگری بین این دو صورت است که یعنی بعد از ظهور ثمره و قبل از بُدُو صلاح باشد.

بیع ثمره قبل از ظهور و بروز جایز نیست. ثمره درخت هنوز موجود نیست و هنوز شکوفه هم نزده است. هم فروش آن ثمره در یک سال و هم فروش ثمره در بیش از یک سال جایز نمی باشد، زیرا غرر و جهالت در میان است و معلوم نیست که چقدر ثمره خواهد داد.

نسبت به بیع یک سال اجماعی است که چنین بیعی جایز نیست اما بیع  چند سال را برخی جایز دانسته اند بخاطر روایتی که می فرماید اگر معامله چند سال بود اشکالی ندارد زیرا اگر در سال اول ثمره ای بوجود نیامد سال های بعد بوجود خواهد آمد اما اگر فقط یک سال باشد شاید ثمره ای ندهد

۸

تطبیق فصل رابع بیع ثمره درختان

﴿ الفصل الرابع ﴾

﴿ في ﴾ بيع ﴿ الثمار ﴾ (میوه روی درختان مراد است)

﴿ ولا يجوز بيع الثمرة قبل ظهورها ﴾ (مرحله اول است، جایز نیست بیع ثمره قبل از ظهور و بروز آن) وهو بروزها إلى الوجود (قبل از ظاهر شدن و بروزش به ظهور جایز نمی باشد) وإن كانت في طَلع أو كِمام (حتی در طلع و کمام هم بوجود نیامده باشد، طلع شکوفه خرما است و کمام شکوفه غیر درخت خرما است) ﴿ عاماً ﴾ واحداً، (برای یک سال هم نمی توانند بفروشند) بمعنى ثمرة ذلك العام (یعنی ثمره یک سال درخت را نه این که تمام سال درخت ثمره داشته باشد) وإن وجدت في شهر أو أقلّ، (هرچند میوه این درخت در سال کمتر از یک ماه باشد) سواء في ذلك ثمرة النخل وغيرها (فروش ثمره درخت نخل و غیر درخت نخل با یکدیگر تفاوتی ندارند) ـ وهو موضع وفاق (جایز نبودن فروش در یک سال اجماعی است) ـ وسواء ضمّ إليها شيئاً أم لا (چه چیزی به این معامله ضمیمه بشود و چه این که چیزی به این معامله ضمیمه نشود. ضمیمه در عبد عابق بود که روایت خاص داشت) ﴿ ولا ﴾ بيعها قبل ظهورها أيضاً ﴿ أزيد ﴾ من عام (معامله بیش از یک سال هم جایز نیست) ﴿ على الأصحّ ﴾ (بنا بر نظر صحیح تر یعنی عده ای این معامله را صحیح می دانند) للغرر، (زیرا در این معامله غرر و جهالت موجود است) ولم يخالف فيه (در این حکم کسی مخالفت نکرده است) إلّا الصدوق لصحيحة يعقوب بن شعيب عن أبي عبد اللّٰه عليه‌السلام الدالّة على الجواز ولا يخلو من قوّة إن لم يثبت الإجماع على خلافه. (مگر شیخ صدوق برای روایت شعیب که دلالت بر جواز معامله در چند سال می کند و اگر اجماع بر خلاف این روایت ثابت نشود خالی از قوت نیست)

(عَنْهُ عَنْ صَفْوَانَ وَ عَلِيِّ بْنِ اَلنُّعْمَانِ عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ شُعَيْبٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ عَنْ شِرَاءِ اَلنَّخْلِ فَقَالَ كَانَ أَبِي يَكْرَهُ شِرَاءَ اَلنَّخْلِ قَبْلَ أَنْ تَطْلُعَ ثَمَرَةُ اَلسَّنَةِ وَ لَكِنَّ اَلسَّنَتَيْنِ وَ اَلثَّلاَثِ كَانَ يُجَوِّزُهُ وَ يَقُولُ إِنْ لَمْ يَحْمِلْ فِي هَذِهِ اَلسَّنَةِ حَمَلَ فِي اَلسَّنَةِ اَلْأُخْرَى از حضرت سوال پرسیدم که نخل را بخرم و فرمودن پدرم خریدن قبل از شکوفه زدن را دوست نمی داشت اما برای دو سال و سه سال جایز است. و این جوری بگوید که اگر امسال میوه ندهد سال دیگر ثمره خواهد داد)

أو مشتركاً بينه وبين أجنبيّ، فلا خيار للمشتري.

هذا إذا كان التعيّب من قِبل اللّٰه تعالى أو من البائع. ولو كان من أجنبيّ فللمشتري عليه الأرش خاصّة ولو كان بتفريط المشتري فلا شيء ﴿ وكذا الحكم في ﴿ غير الحيوان .

بل في تلف المبيع أجمع، إلّا أنّ الرجوع فيه بمجموع القيمة. فإن كان التلف من قِبل اللّٰه تعالى والخيار للمشتري ولو بمشاركة غيره فالتلف من البائع، وإلّا فمن المشتري. وإن كان التلف من البائع أو من أجنبيّ وللمشتري خيار واختار الفسخ والرجوع بالثمن، وإلّا رجع على المتلف بالمثل أو القيمة. ولو كان الخيار للبائع والمتلف أجنبيّ أو المشتري تخيّر ورجع على المتلف.

﴿ الثانية :

﴿ لو حدث في الحيوان ﴿ عيب من غير جهة المشتري في زمن الخيار فله الردّ بأصل الخيار لأنّ العيب الحادث غير مانع منه هنا؛ لأنّه مضمون على البائع فلا يكون مؤثّراً في رفع الخيار. ﴿ والأقرب جواز الردّ بالعيب أيضاً لكونه مضموناً.

﴿ وتظهر الفائدة لو أسقط الخيار الأصلي والمشترط فله الردّ بالعيب. وتظهر الفائدة أيضاً في ثبوت الخيار بعد انقضاء الثلاثة وعدمه، فعلى اعتبار خيار الحيوان خاصّة يسقط الخيار، وعلى ما اختاره المصنّف رحمه‌الله يبقى؛ إذ لا يتقيّد خيار العيب بالثلاثة وإن اشترط حصوله في الثلاثة فما قبلها، وغايته ثبوته فيها بسببين، وهو غير قادح، فإنّها معرّفات يمكن اجتماع كثير منها في وقت واحد، كما في خيار المجلس والحيوان والشرط والغبن إذا اجتمعت في عين واحدة قبل التفرّق.

﴿ وقال الفاضل نجم الدين أبو القاسم جعفر بن سعيد رحمه‌الله ﴿ في الدرس على ما نقل عنه (١) : ﴿ لا يردّ إلّابالخيار، وهو ينافي حكمه في الشرائع بأنّ الحدث الموجب لنقص الحيوان ﴿ في الثلاثة من مال البائع وكذا التلف (٢) ﴿ مع حكمه فيها بعد ذلك بلا فصل ﴿ بعدم الأرش فيه فإنّه إذا كان مضموناً على البائع كالجملة لزمه الحكم بالأرش ـ إذ لا معنى لكون الجزء مضموناً إلّا ثبوت أرشه؛ لأنّ الأرش عوض الجزء الفائت ـ أو التخيير بينه وبين الردّ، كما أنّ ضمان الجملة يقتضي الرجوع بمجموع عوضها وهو الثمن.

والأقوى التخيّر (٣) بين الردّ والأرش كالمتقدّم (٤) لاشتراكهما في ضمان البائع وعدم المانعيّة من الردّ، وهو المنقول عن شيخه نجيب الدين بن نما رحمه‌الله (٥).

ولو كان حدوث العيب بعد الثلاثة منع الردّ بالعيب السابق، لكونه غير مضمون على البائع مع تغيّر المبيع، فإنّ ردّه مشروط ببقائه على ما كان فيثبت في السابق الأرش خاصّة.

﴿ الثالثة :

﴿ لو ظهرت الأمة مستحقّة فاُغرم المشتري ﴿ الواطئ العشر إن كانت بكراً ﴿ أو نصفه إن كانت ثيّباً؛ لما تقدّم من جواز رجوع المالك على

__________________

(١) لم نظفر بمن نقل ذلك عن المحقّق في من تقدّم على الشهيد الأوّل.

(٢) الشرائع ٢:٥٧.

(٣) في (ف) و (ر) : التخيير.

(٤) يعني كالعيب المتقدّم على البيع أو القبض إذا ظهر بعد القبض، فإنّه يوجب التخيير.

(٥) نقله عنه في الدروس ٣:٢٨٩.

المشتري ـ عالماً كان أم جاهلاً ـ بالعين ومنافعها المستوفاة وغيرها، وأنّ ذلك هو عوض بضع الأمة، للنصّ الدالّ على ذلك (١) ﴿ أو مهر المثل لأنّه القاعدة الكليّة في عوض البُضع بمنزلة قيمة المثل في غيره، وإطراحاً للنص الدالّ على التقدير بالعشر أو نصفه (٢) وهذا الترديد توقّف من المصنّف في الحكم، أو إشارة إلى القولين (٣) لا تخيير بين الأمرين، والمشهور منهما الأوّل ﴿ و اُغرم ﴿ الاُجرة عمّا استوفاه من منافعها أو فاتت تحت يده ﴿ وقيمة الولد يوم ولادته ولو كان قد أحبلها وولدته حيّاً ﴿ رجع بها أي بهذه المذكورات جُمع ﴿ على البائع مع جهله بكونها مستحقّة؛ لما تقدّم من رجوع المشتري الجاهل بفساد البيع على البائع بجميع ما يغرمه (٤).

والغرض من ذكر هذه هنا التنبيه على مقدار ما يرجع به مالك الأمة على مشتريها الواطئ لها مع استيلادها. ولا فرق في ثبوت العقر (٥) بالوطء بين علم الأمة بعدم صحّة البيع وجهلها على أصحّ القولين (٦) وهو الذي يقتضيه إطلاق

__________________

(١) و (٢) الوسائل ١٤:٥٧٧ ـ ٥٧٨، الباب ٦٧ من أبواب نكاح العبيد والإماء، الحديث الأوّل.

(٣) قول بغرم العشر إن كانت بكراً ونصف العشر إن كانت ثيباً، وهو للشيخ في الخلاف ٣:١٥٨، المسألة ٢٥١، والمحقّق في الشرايع ٢:٥٩، والعلّامة في التحرير ٢:٤٠٩. وقول بغرم مهر المثل، وهو لابن إدريس في السرائر ٢:٣٤٧ ـ ٣٤٨ و ٥٩٧.

(٤) تقدّم في الصفحة ١٩١ ـ ١٩٢.

(٥) لهذه الكلمة معان، والمراد بها هنا ما يؤخذ بإزاء الوطء.

(٦) اختاره العلّامة في المختلف ٦:١٢٥ ـ ١٢٦، والتذكرة (الحجريّة) ٢:٣٩٦، وأمّا القول بعدم العقر حالة علمها فهو للكركي في جامع المقاصد ٤:٣١٦.

العبارة؛ لأنّ ذلك حقّ للمولى (وَلاٰ تَزِرُ وٰازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرىٰ) (١) ولا تصير بذلك اُمّ ولد؛ لأنّها في نفس الأمر ملك غير الواطئ.

وفي الدروس (٢) : لا يرجع عليه بالمهر إلّا مع الإكراه استناداً إلى أنّه لا مهر لبغيّ (٣) ويضعّف بما مرّ (٤) وأنّ المهر المنفيّ مهر الحرّة بظاهر الاستحقاق (٥) ونسبة المهر، ومن ثمّ يطلق عليها المهيرة. ولو نقصت بالولادة ضمن نقصها مضافاً إلى ما تقدّم. ولو ماتت ضمن القيمة.

وهل يضمن مع ما ذكر أرش البكارة لو كانت بكراً، أم يقتصر على أحد الأمرين؟ (٦) وجهان، أجودهما عدم التداخل؛ لأنّ أحد الأمرين عوض الوطء وأرش البكارة عوض جناية، فلا يدخل أحدهما في الآخر.

ولو كان المشتري عالماً باستحقاقها حال الانتفاع لم يرجع بشيء. ولو علم مع ذلك بالتحريم كان زانياً والولد رقّ، وعليه المهر مطلقاً. ولو اختلفت حاله ـ بأن كان جاهلاً عند البيع ثم تجدّد له العلم ـ رجع بما غرمه حال الجهل وسقط الباقي.

﴿ الرابعة :

﴿ لو اختلف مولى مأذون وغيره ﴿ في عبد أعتقه المأذون عن الغير، ولا بيّنة لمولى المأذون ولا للغير ﴿ حلف المولى أي مولى المأذون واسترقّ

__________________

(١) الأنعام:١٦٤.

(٢) الدروس ٣:٢٣٠.

(٣) السنن الكبرى للبيهقي ٦:٦.

(٤) من أنّ المهر حقّ للمولى.

(٥) المستفاد من اللام في قوله: «لبغيّ».

(٦) العشر إن كانت بكراً، ونصف العشر إن كانت ثيّباً.

العبد المعتق؛ لأنّ يده على ما بيد المأذون فيكون قوله مقدّماً على من خرج عند عدم البيّنة.

﴿ ولا فرق بين كونه أي العبد الذي أعتقه المأذون ﴿ أباً للمأذون أو لا وإن كانت الرواية (١) تضمّنت كونه أباه، لاشتراكهما في المعنى المقتضي لترجيح قول ذي اليد ﴿ ولا بين دعوى مولى الأب شراءه من ماله بأن يكون قد دفع للمأذون مالاً يتّجر به فاشترى أباه من سيّده بماله ﴿ وعدمه لأنّه على التقدير الأوّل يدّعي فساد البيع، ومدّعي صحّته مقدّم. وعلى الثاني خارج؛ لمعارضة يده القديمة يد المأذون الحادثة فيقدّم، والرواية تضمّنت الأوّل ﴿ ولا بين استئجاره على حجّ وعدمه لأنّ ذلك لا مدخل له في الترجيح وإن كانت الرواية تضمّنت الأوّل.

والأصل في هذه المسألة رواية عليّ بن أشيم عن الباقر عليه‌السلام في من دفع إلى مأذون ألفاً ليعتق عنه نسمة ويحجّ عنه بالباقي فأعتق أباه وأحجّه بعد موت الدافع، فادّعى وارثه ذلك، وزعم كلّ من مولى المأذون ومولى الأب أنّه اشتراه بماله، فقال: «إنّ الحجّة تمضي ويردّ رقّاً لمولاه حتى يقيم الباقون بينّة» (٢) وعمل بمضمونها الشيخ (٣) ومن تبعه (٤) ومال إليه في الدروس (٥) والمصنّف هنا وجماعة أطرحوا الرواية، لضعف سندها ومخالفتها لاُصول المذهب في ردّ العبد إلى مولاه

__________________

(١) سيأتي ذكرها.

(٢) الوسائل ١٣:٥٣، الباب ٢٥ من أبواب بيع الحيوان، الحديث الأوّل.

(٣) النهاية:٤١٤.

(٤) وهو القاضي ابن البرّاج على ما نسب إليه في المختلف ٥:٢٤١.

(٥) الدروس ٣:٢٣٣.

مع اعترافه ببيعه ودعواه فساده، ومدّعي الصحّة مقدّم، وهي (١) مشتركة بين الآخرين، إلّا أنّ مولى المأذون أقوى يداً، فيقدّم.

واعتذر في الدروس عن ذلك بأنّ المأذون بيده مالٌ لمولى الأب وغيره، وبتصادم الدعاوي المتكافئة يرجع إلى أصالة بقاء الملك على مالكه، قال: ولا تعارضه فتواهم بتقديم دعوى الصحّة على الفساد؛ لأنّها مشتركة بين متقابلين متكافئين، فتساقطا (٢).

وفيهما نظر؛ لمنع تكافئها مع كون من عدا مولاه خارجاً والداخل مقدّم فسقطا، دونه، ولم يتمّ الأصل. ومنه يظهر عدم تكافؤ الدعويين الاُخريين، لخروج الآمر وورثته عمّا في يد المأذون التي هي بمنزلة يد سيّده، والخارجة لا تكافئ الداخلة فتقدّم. وإقرار المأذون بما في يده لغير المولى غير مسموع فلزم إطراح الرواية. ولاشتمالها على مضيّ الحجّ، مع أنّ ظاهر الأمر حجّه بنفسه ولم يفعل، ومجامعة صحّة الحجّ لعوده رقّاً وقد حجّ بغير إذن سيّده فما اختاره هنا أوضح.

ونبّه بقوله: «ولا بين دعوى مولى الأب شراءه من ماله وعدمه» على خلاف الشيخ ومن تبعه (٣) حيث حكموا بما ذكر مع اعترافهم بدعوى مولى الأب فساد البيع. وعلى خلاف العلّامة (٤) حيث حملها على إنكار مولى الأب البيع لا فسادَه، هرباً من تقديم مدّعي الفساد، والتجاءً إلى تقديم منكر بيع عبده.

__________________

(١) أي دعوى الصحّة.

(٢) الدروس ٣:٢٣٣.

(٣) راجع الهامش رقم ٣ و ٤ من الصفحة السابقة.

(٤) المختلف ٥:٢٤٢.

وقد عرفت ضعف تقديم مدّعي الفساد. ويضعّف الثاني بمنافاته لمنطوق الرواية الدالّة على دعوى كونه اشتري بماله.

هذا كلّه مع عدم البيّنة، ومعها تقدّم إن كانت لواحد. ولو كانت لاثنين أو للجميع بني على تقديم بيّنة الداخل أو الخارج عند التعارض، فعلى الأوّل الحكم كما ذكر، وعلى الثاني يتعارض الخارجان. ويقوى تقديم ورثة الآمر بمرجّح الصحّة.

واعلم أنّ الاختلاف يقتضي تعدّد المختلفين، والمصنّف اقتصر على نسبته إلى مولى المأذون، وكان حقّه إضافة غيره معه، وكأ نّه اقتصر عليه لدلالة المقام على الغير، أو على ما اشتهر من المتنازعين في هذه المادّة.

﴿ الخامسة :

﴿ لو تنازع المأذونان بعد شراء كلّ منهما صاحبه في الأسبق منهما ليبطل بيع المتأخّر؛ لبطلان الإذن بزوال الملك ﴿ ولا بيّنة لهما ولا لأحدهما بالتقدّم ﴿ قيل: يقرع والقائل بها مطلقاً غير معلوم، والذي نقله المصنّف وغيره (١) عن الشيخ: القول بها مع تساوي الطريقين (٢) عملاً برواية وردت بذلك (٣) وقيل بها مع اشتباه السابق أو السبق (٤).

﴿ وقيل: يمسح الطريق التي سلكها كلّ واحد منهما إلى مولى الآخر،

__________________

(١) الدروس ٣:٢٣٣، والمختلف ٥:٢٣٢.

(٢) النهاية:٤١٢، والاستبصار ٣:٨٣، ذيل الحديث ٢٧٩.

(٣) الوسائل ١٣:٤٦، الباب ١٨ من أبواب بيع الحيوان، الحديث ٢.

(٤) المختلف ٥:٢٣٤.

ويحكم بالسبق لمن طريقه أقرب مع تساويهما في المشي، فان تساويا بطل البيعان، لظهور الاقتران (١).

هذا إذا لم يجز الموليان ﴿ ولو اُجيز عقدهما فلا إشكال في صحّتهما.

﴿ ولو تقدّم العقد من أحدهما صحّ خاصّة من غير توقّف على إجازة ﴿ إلّا مع إجازة الآخر فيصحّ العقدان. ولو كانا وكيلين صحّا معاً.

والفرق بين الإذن والوكالة: أنّ الإذن ما جعلت (٢) تابعة للملك، والوكالة ما أباحت التصرّف المأذون فيه مطلقاً. والفارق بينهما مع اشتراكهما في مطلق الإذن إمّا تصريح المولى بالخصوصيّتين، أو دلالة القرائن عليه. ولو تجرّد اللفظ عن القرينة لأحدهما فالظاهر حمله على الإذن، لدلالة العرف عليه.

واعلم أنّ القول بالقرعة مطلقاً لا يتمّ في صورة الاقتران؛ لأنّها لإظهار المشتبه، ولا اشتباه حينئذٍ، وأولى بالمنع تخصيصها في هذه الحالة. والقول بمسح الطريق مستند إلى رواية (٣) ليست سليمة الطريق. والحكم للسابق مع علمه لا إشكال فيه.

كما أنّ القول بوقوفه مع الاقتران كذلك، ومع الاشتباه تتجّه القرعة. ولكن مع اشتباه السابق يستخرج برقعتين لإخراجه، ومع اشتباه السبق والاقتران ينبغي ثلاث رقع في إحداها الاقتران ليحكم بالوقوف معه.

__________________

(١) قاله المحقّق في المختصر النافع:١٣٣.

(٢) تأنيث الفعل باعتبار معنى الإذن، يعني الرخصة.

(٣) اُنظر الوسائل ١٣:٤٦، الباب ١٨ من أبواب بيع الحيوان، الحديث الأوّل. ولعلّ عدم سلامة طريقها بالحسين بن محمّد وهو مشترك بين الثقة والضعيف ومعلّى بن محمّد فإنّه ضعيف وأبي خديجة أو أبي سلمة فإنّه مجهول. اُنظر فهارس المسالك ١٦:٢٨٨،٢٩٧ وجامع الرواة ٢:٣٨٣ و ٣٩١.

هذا إذا كان شراؤُهما لمولاهما. أمّا لو كان لأنفسهما ـ كما يظهر من الرواية ـ فإن أحلنا ملك العبد بطلا، وإن أجزناه صحّ السابق وبطل المقارن واللاحق حتماً، إذ لا يتصور ملك العبد لسيّده.

﴿ السادسة :

﴿ الأمة المسروقة من أرض الصلح لا يجوز شراؤها لأنّ مال أهلها محترم به ﴿ فلو اشتراها أحد من السارق ﴿ جاهلاً بالسرقة أو الحكم ﴿ ردّها على بائعها ﴿ واستعاد ثمنها منه ﴿ ولو لم يوجد الثمن بأن اُعسر البائع، أو امتنع عن ردّه ولم يمكن إجباره، أو بغير ذلك من الأسباب ﴿ ضاع على دافعه. ﴿ وقيل (١) : تسعى الأمة ﴿ فيه لرواية مسكين السّمان عن الصادق عليه‌السلام (٢).

ويضعّف بجهالة الراوي، ومخالفة الحكم للاُصول، حيث إنّها ملك للغير وسعيها كذلك، ومالكها لم يظلمه في الثمن فكيف يستوفيه من سعيها؟ مع أنّ ظالمه لا يستحقّها ولا كسبها، ومن ثمّ نسبه المصنّف إلى القول، تمريضاً له.

ولكن يشكل حكمه بردّها إلّا أن يحمل على ردّها على مالكها، لا على البائع، طرحاً للرواية (٣) الدالّة على ردّها عليه. وفي الدروس استقرب العمل بالرواية المشتملة على ردّها على البائع واستسعائها في ثمنها (٤) لو تعذّر على المشتري أخذه من البائع ووارثه مع موته. واعتذر عن الردّ إليه بأ نّه تكليف له

__________________

(١) قاله الشيخ في النهاية:٤١٤.

(٢) و (٣) الوسائل ١٣:٥٠، الباب ٢٣ من أبواب بيع الحيوان، الحديث الأوّل.

(٤) الدروس ٣:٢٣٢.

ليردّها إلى أهلها، إمّا لأنه سارق، أو لأنّه ترتّبت يده عليه، وعن استسعائها بأنّ فيه جمعاً بين حق المشتري وحقّ صاحبها، نظراً إلى أنّ مال الحربي فيء في الحقيقة وإنّما صار محترماً بالصلح احتراماً عرضيّاً، فلا يعارض ذهاب مال محترم في الحقيقة.

ولا يخفى أنّ مثل ذلك لا يصلح لتأسيس مثل هذا الحكم، وتقريبه للنصّ إنّما يتمّ لو كانت الرواية ممّا تصلح للحجّة، وهي بعيدة عنه. وتكليف البائع بالردّ لا يقتضي جواز دفعها إليه كما في كلّ غاصب. وقِدَم يده لا أثر له في هذا الحكم، وإلّا لكان الغاصب من الغاصب يجب عليه الردّ إليه، وهو باطل. والفرق في المال بين المحترم بالأصل والعارض لا مدخل له في هذا الترجيح مع اشتراكهما في التحريم وكون المتلف للثمن ليس هو مولى الأمة، فكيف يستوفى من ماله؟ وينتقض بمال أهل الذمّة، فإنّ تحريمه عارض ولا يرجّح عليه مال المسلم المحترم بالأصل عند التعارض.

والأقوى إطراح الرواية بواسطة «مسكين» وشهرتها لم تبلغ حدّ وجوب العمل بها، وإنّما عمل بها الشيخ (١) على قاعدته (٢) واشتهرت بين أتباعه (٣) وردّها المستنبطون (٤) لمخالفتها للاُصول.

والأقوى وجوب ردّ المشتري لها على مالكها أو وكيله أو وارثه، ومع

__________________

(١) النهاية:٤١٤.

(٢) وهي العمل بالرواية الضعيفة إذا حصل بها الوثوق في الجملة.

(٣) نقل العلّامة في المختلف ٥:٢٤٠ عن ابن البرّاج القول بها تبعاً للشيخ.

(٤) أي الحلّيّون كما في الدروس ٣:٢٣٣، وهم ابن ادريس في السرائر ٢:٣٥٦، والمحقّق في الشرائع ٢:٦١، والعلّامة في المختلف ٥:٢٤٠.

التعذّر على الحاكم. وأمّا الثمن فيطالب به البائع مع بقاء عينه مطلقاً، ومع تلفه إن كان المشتري جاهلاً بسرقتها، ولا تستسعي الأمة مطلقاً.

﴿ السابعة :

﴿ لا يجوز بيع عبد من عبدين من غير تعيين، سواء كانا متساويين في القيمة والصفات أم مختلفين؛ لجهالة المبيع المقتضية للبطلان ﴿ ولا بيع ﴿ عبيد كذلك؛ للعلّة. وقيل: يصحّ مطلقاً (١) استناداً إلى ظاهر رواية ضعيفة (٢) وقيل: يصحّ مع تساويهما من كلّ وجه كما يصحّ بيع قفيز من صُبرة متساوية الأجزاء (٣) ويضعّف بمنع تساوي العبدين على وجه يلحق بالمثليّ. وضعف الصحّة مطلقاً واضح.

﴿ ويجوز شراؤه أي شراء العبد ﴿ موصوفاً على وجه ترتفع الجهالة ﴿ سلَماً لأنّ ضابط المسلَم فيه ما يمكن ضبطه كذلك، وهو منه كغيره من الحيوان إلّا ما يستثنى ﴿ والأقرب جوازه موصوفاً ﴿ حالّاً لتساويهما في المعنى المصحّح للبيع ﴿ فلو باعه عبداً كذلك و (دفع إليه عبدين للتخيّر (٤) أي ليتخيّر ما شاء منهما ﴿ فأبق أحدهما من يده ﴿ بُني ضمان الآبق ﴿ على

__________________

(١) قاله الشيخ في الخلاف ٣:٣٨ المسألة ٥٤.

(٢) الوسائل ١٣:٤٤، الباب ١٦ من أبواب بيع الحيوان وفيه حديث واحد. ولعلّ ضعفها بابن أبي حبيب في طريق الكافي والفقيه وهو مجهول. اُنظر جامع الرواة ٢:٤٢٨ أو بالسكوني في طريق الشيخ وهو ضعيف عامي. راجع فهارس المسالك ١٦:٣٠١.

(٣) المختلف ٥:٢٣١.

(٤) في (ف) و (ر) : للتخيير، وفي نسخة (س) من المتن: ليتخيّر.

ضمان المقبوض بالسوم وهو الذي قبضه ليشتريه فتلف في يده بغير تفريط، فإن قلنا بضمانه ـ كما هو المشهور ـ ضمن هنا؛ لأنّه في معناه؛ إذ الخصوصيّة ليست لقبض السوم، بل لعموم قوله صلى‌الله‌عليه‌وآله: «على اليد ما أخذت حتى تؤدّي» (١) وهو مشترك بينهما. وإن قلنا بعدم ضمانه ـ لكونه مقبوضاً بإذن المالك والحال أنّه لا تفريط، فيكون كالودعيّ ـ لم يضمن هنا.

بل يمكن عدم الضمان هنا وإن قلنا به ثَمّ؛ لأنّ المقبوض بالسوم مبيع بالقوّة أو مجازاً بما يؤول إليه، وصحيح المبيع وفاسده مضمون. بخلاف صورة الفرض؛ لأنّ المقبوض ليس كذلك، لوقوع البيع سابقاً وإنّما هو محض استيفاء حقّ.

لكن يندفع ذلك بأنّ المبيع لمّا كان أمراً كلّياً وكان كلّ واحد من المدفوع صالحاً لكونه فرداً له كان في قوّة المبيع، بل دفعهما للتخيّر حصر له فيهما، فيكون بمنزلة المبيع حيث إنّه منحصر فيهما، فالحكم هنا بالضمان أولى منه.

﴿ والمرويّ عن الباقر عليه‌السلام بطريق ضعيف (٢) ـ ولكن عمل به الأكثر ـ ﴿ انحصار حقّه فيهما على سبيل الإشاعة، لا كون حقّه أحدهما في الجملة ﴿ وعدم ضمانه أي الآبق ﴿ على المشتري، فينفسخ نصف المبيع تنزيلاً للآبق منزلة التالف قبل القبض، مع أنّ نصفه مبيع ﴿ ويرجع المشتري ﴿ بنصف الثمن على البائع وهو عوض التالف ﴿ ويكون العبد ﴿ الباقي بينهما بالنصف ﴿ إلّا أن يجد الآبق يوماً فيتخيّر في أخذ أيّهما شاء، وهو مبنيّ على كونهما بالوصف المطابق للمبيع وتساويهما في القيمة.

__________________

(١) مستدرك الوسائل ١٤:٧ ـ ٨، الباب الأوّل من كتاب الوديعة، الحديث ١٢.

(٢) الوسائل ١٣:٤٤ ـ ٤٥، الباب ٦ من أبواب بيع الحيوان وفيه حديث واحد، ولعلّ الضعف بجهالة ابن أبي حبيب الواقع في سندها. راجع جامع الرواة ٢:٤٢٨.

ووجه انحصار حقّه فيهما كونه عيّنهما للتخيّر، كما لو حصر الحقّ في واحد. وعدم ضمان الآبق إمّا لعدم ضمان المقبوض بالسوم، أو كون القبض على هذا الوجه يخالف قبض السوم، للوجه الذي ذكرناه، أو غيره، أو تنزيلاً لهذا التخيّر منزلة الخيار الذي لا يضمن الحيوان التالف في وقته.

ويشكل بانحصار الحقّ الكلّي قبل تعيّنه (١) في فردين، ومنع ثبوت الفرق بين حصره في واحد وبقائه كلّياً، وثبوت المبيع في نصف الموجود المقتضي للشركة مع عدم الموجب لها ثم الرجوع إلى التخيّر لو وجد الآبق، وأنّ دفعه الاثنين ليس تشخيصاً وإن حصر الأمر فيهما؛ لأصالة بقاء الحقّ في الذّمة إلى أن يثبت المزيل شرعاً، كما لو حصره في عشرة وأكثر. هذا مع ضعف الرواية عن إثبات مثل هذه الأحكام المخالفة للاُصول.

﴿ وفي انسحابه في الزيادة على اثنين إن قلنا به في الاثنين وعملنا بالرواية ﴿ تردّد من صدق العبدين في الجملة وعدم ظهور تأثير الزيادة مع كون محلّ التخيّر زائداً عن الحقّ، والخروج عن المنصوص المخالف للأصل. فإن سحبنا الحكم وكانوا ثلاثة فأبق واحد فات ثلث المبيع وارتجع ثلث الثمن إلى آخر ما ذكر. ويحتمل بقاء التخيّر وعدم فوات شيء، سواء حكمنا بضمان الآبق أم لا؛ لبقاء محلّ التخيّر الزائد عن الحقّ.

﴿ وكذا لو كان المبيع غير عبد، كأمة فدفع إليه أمتين أو إماء، وقطع في الدروس بثبوت الحكم هنا (٢) ﴿ بل في انسحاب الحكم في ﴿ أيّة (٣) عين

__________________

(١) في سوى (ع) : تعيينه.

(٢) الدروس ٣:٢٣١.

(٣) في نسخ الشرح: «أيّ» والصواب ما أثبتناه من نسختي المتن.

كانت ـ كثوب وكتاب إذا دفع إليه منه اثنين أو أكثر ـ التردّد: من المشاركة فيما ظنّ كونه علّة الحكم، وبطلان القياس. والذي ينبغي القطع هنا بعدم الانسحاب؛ لأنّه قياس محض لا نقول به.

ولو هلك أحد العبدين ففي انسحاب الحكم الوجهان: من أنّ تنزيل الإباق منزلة التلف يقتضي الحكم مع التلف بطريق أولى، ومن ضعفه بتنجيز التنصيف من غير رجاء لعود التخيّر، بخلاف الإباق. والأقوى عدم اللحاق.

هذا كلّه على تقدير العمل بالرواية نظراً إلى انجبار ضعفها بما زعموه من الشهرة. والذي أراه منع الشهرة في ذلك، وإنّما حكم الشيخ بهذه ونظائرها على قاعدته، والشهرةُ بين أتباعه خاصّة، كما أشرنا إليه في غيرها (١).

والذي يناسب الأصل أنّ العبدين إن كانا مطابقين للمبيع تخيّر بين اختيار الآبق والباقي، فإن اختار الآبق ردّ الموجود ولا شيء له، وإن اختار الباقي انحصر حقّه فيه وبني ضمان الآبق على ما سبق (٢) ولا فرق حينئذ بين العبدين وغيرهما من الزائد والمخالف وهذا هو الأقوى.

__________________

(١) أشار إليه في الصفحة ٢٤٨ في رواية مسكين السمّان.

(٢) سبق في الصفحة ٢٤٩ ـ ٢٥٠.

﴿ الفصل الرابع ﴾

﴿ في ﴾ بيع (١) ﴿ الثمار ﴾

﴿ ولا يجوز بيع الثمرة قبل ظهورها وهو بروزها إلى الوجود وإن كانت في طَلع (٢) أو كِمام (٣) ﴿ عاماً واحداً، بمعنى ثمرة ذلك العام وإن وجدت في شهر أو أقلّ، سواء في ذلك ثمرة النخل وغيرها ـ وهو موضع وفاق ـ وسواء ضمّ إليها شيئاً أم لا ﴿ ولا بيعها قبل ظهورها أيضاً ﴿ أزيد من عام ﴿ على الأصحّ للغرر، ولم يخالف فيه إلّا الصدوق (٤) لصحيحة يعقوب بن شعيب عن أبي عبد اللّٰه عليه‌السلام الدالّة على الجواز (٥) ولا يخلو من قوّة إن لم يثبت الإجماع على خلافه.

__________________

(١) لم يرد «بيع» في سوى (ع).

(٢) ما يطلع من النخلة ثم يصير ثمراً إن كانت اُنثى، وإن كانت النخلة ذكراً لم يصر ثمراً بل يؤكل طريّاً، ويترك على النخلة أيّاماً معلومة حتى يصير فيه شيء أبيض مثل الدقيق، وله رائحة ذكيّة، فيلقح به الاُنثى، المصباح المنير (طلع).

(٣) الكِمّ ـ بالكسر ـ وعاء الطلع وغطاء النور، والجمع: أكمام، والكِمام والكِمامة ـ بكسرهما ـ مثله، وجمع الكِمام: أكِمّة، مثل سلاح وأسلحة، المصباح المنير (كمم).

(٤) اُنظر المقنع:٣٦٦، والفقيه ٣:٢٤٩، الحديث ٣٩٠٣.

(٥) الوسائل ١٣:٤ ـ ٥، الباب الأوّل من أبواب بيع الثمار، الحديث ٨.