درس الروضة البهیة (فقه ۳) (المتاجر - المساقاة)

جلسه ۷۳: کتاب المتاجر:‌ خیارات ۲

 
۱

خطبه

۲

عبارت خوانی آغازین

۳

خیار دوم: خیار حیوان

خیار دوم: خیار حیوان

«خیار حیوان فقط برای مشتری ثابت است.» از همین عبارت، متوجه می‌شویم که خیار حیوان، تنها در عقد بیع جاری است. زیرا عبارت «بایع و مشتری» تنها در «بیع» وجود دارد (مثلا در اجاره، طرفین را موجر و مستاجر می‌نامند یا در عقود دیگر، لفظ بایع و مشتری استفاده نمی‌شود)[۱]

نکته1: مراد از اینکه گفته شد «خیار حیوان برای مشتری است» در جایی است که مشتری، «آخذ حیوان» باشد (یعنی بایع که حیوان را اخذ نکرده است، خیار حیوان ندارد)

نظری دیگر در مسئله: در بیع حیوان، همانطور که مشتری (آخذِ حیوان) خیار دارد، بایع هم (که آخذِ عوضِ حیوان است) خیار دارد. شهید ثانی در رابطه با این قول می‌فرمایند: «و به روایة صحیحة».

روایت: «عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ: اَلْمُتَبَايِعَانِ بِالْخِيَارِ ثَلاَثَةَ أَيَّامٍ فِي اَلْحَيَوَانِ وَ فِيمَا سِوَى ذَلِكَ مِنْ بَيْعٍ حَتَّى يَفْتَرِقَا». ظاهر بلکه صریح روایت این است که هم برای بایع و هم برای مشتری در بیع حیوان، خیار وجود دارد. 

مرحوم شیخ حرّ عاملی، در وسائل، در ذیل این روایت می‌فرمایند:‌ «أقول، حمله اكثر الاصحاب على بيع حيوان بحيوان، وإلا لم يكن للبائع خيار لما مضى ويأتي ، ويحتمل الحمل على التقية وعلى الشرط.» یعنی ایشان عقیده دارند که این روایت، برای جایی است که حیوان، در مقابل حیوان خرید و فروش شده است! یعنی چون هر دو طرف آخذِ حیوان بوده اند، حضرت خیار را برای هر دو ثابت دانسته‌اند. البته ایشان می‌گویند می‌توان این روایت را حمل بر تقیه یا شرط هم کرد. 

شهید ثانی: اگر هر دو طرفِ معامله، بخواهند حیوان را معامله کنند، قولِ قوی این است که گفته شود: «هر دو طرف خیار دارند». 

نکته2: اگر بایع، گندم را بفروشد و در مقابلش حیوان دریافت کند، در اینجا «بایع» خیار حیوان دارد نه مشتری (ملاک در خیارِ حیوان، کسی است که حیوان را اخذ می‌کند). اگر هم گفته شد «خیار حیوان برای مشتری است» به خاطر این بود که در غالب معاملات، حیوان به عنوان مبیع واقع می‌شود و آخذِ آن مشتری است.

نکته3: منظور از حیوان، معنای اعمّ آن است که عبد و اماء را هم شامل می‌شود. 

مدّت خیار حیوان: مدّت زمان خیار حیوان 3 روز است.

سؤال: این 3 روز را باید از کی شروع کنیم؟

پاسخ: در مبدا شروع این 3 روز، دو نظر است:

  • شهید و برخی دیگر: اقوی این است که از «حین عقد» سه روز شروع می‌شود. 

اشکال: چه نیازی است به اینکه خیار حیوان از «حین عقد» شروع شود؟! تا وقتی در مجلس هستند، خیار مجلس که دارد! اگر خیار حیوان را هم در این موقع جاری بدانید، یعنی تا وقتی در مجلس هستند، هم خیار مجلس دارند و هم خیار حیوان! این یعنی یکی از خیار‌ها لغو و بی اثر است. 

پاسخ: لغو نیست! چه اشکالی دارد که انسان در آنِ واحد چند خیار داشته باشد؟ ثمره آن نیز این است که اگر یکی از خیار‌ها به هر دلیلی از بین رفت و ساقط شد، خیار دیگر بر قوّت خود باقی است. 

  • شیخ طوسی: مبدا خیار حیوان، از زمان تفرّق است (بعد از پایان خیار مجلس). زیرا تفرّق است که ملکیّت را برای مشتری و بایع ثابت می‌کند![۲]

اشکال: به چه دلیل می‌گویید تا زمان تفرّق ملکیت وجود ندارد؟! این حرفِ غریبی است.

نکته: در کتاب خِلاف شیخ طوسی، ج3، صفحه 33، ایشان می‌فرماید: «دليلنا: أن الخيار يثبت بعد ثبوت العقد، و العقد لا يثبت إلا بعد التفرق، فوجب أن يكون الخيار ثابتا من ذلك الوقت.» شاید منظور شیخ طوسی از اینکه فرموده اند «و العقد لا یثبت الا بعد التفرّق» این باشد که عقد لازم نمی‌شود مگر بعد از تفرّق! نه اینکه کلا ملکیتی تا قبل از تفرّق نباشد. 

 

مسقطات خیارِ حیوان

مسقطِ اول: شرطِ سقوط در ضمنِ عقد

مسقطِ دوم: اسقاطِ بعد از عقد

مسقطِ سوم: تصرّف

سؤال: تصرّف یعنی چه؟ (مصادیق تصرّفی که مسقطِ خیار حیوان است، چه می‌باشد؟)

پاسخ: تصرف شامل موارد زیر است:

  • عقود لازمه (مشتری برود و در مدّت خیار حیوان، حیوان را به دیگری بفروشد)
  • عقود جائزه (مشتری برود و حیوان را هبه کند)
  • مطلق انتفاع و استعمالات نسبت به حیوان (سوار شدن، نعل زدن، دوشیدن و...)

نکته4: اگر مشتری، صرفا برای آزمایش و بررسی حیوان، کمی سوار آن شود (به مقدار نیاز، نه بیشتر) در مسئله دو وجه است:

الف) باعث سقوط خیار نمی‌شود.

ب) باعث سقوط خیار می‌شود.

نکته5: در صورتی که مشتری، افسارِ حیوان را بگیرد و به خانه‌اش ببرد (در صورتی که خانه او خیلی دور نباشد) این تصرّف، مسقطِ خیار حیوان نیست. 

نکته6: به طورِ کلی، ملاک در تصرّف صدقِ عرفی آن است.


در جلسه قبل بیان شد که «خیار مجلس» هم تنها اختصاص به بیع دارد. 

یعنی تا زمانی که تفرّق حاصل نشده است، اصلا ملکیّتی برای طرفین در این مسئله حاصل نشده است. 

۴

تطبیق خیار دوم: خیار حیوان

﴿ الثاني: خيار الحيوان ﴾ (اعمّ از آدمی و غیر آدمی ـ عبد و اماء را هم شامل می‌شود ـ)

﴿ وهو ثابت للمشتري خاصّة ﴾ (این خیار حیوان ثابت است برای مشتری ـ آخذِ حیوان ـ خاصّة) على المشهور وقيل: لهما (برای بایع و مشتری ـ ولو بایع حیوان را اخذ نکرده باشد ـ) وبه رواية صحيحة (که البته می‌توان روایت را حمل کرد بر صورتی که هر دو طرف حیوان ردّ و بدل کنند) ولو كان (مبیع) حيواناً بحيوان قوي ثبوتُه لهما (چون هر دو آخذِ حیوان هستند) ، كما يقوى ثبوته للبائع وحدَه لو كان الثمن خاصّة ـ وهو ما قرن بالباء (در صیغه بیع، ثمن را بعد از باء مقابله می‌‌آورند: بعت الحنطه بحیوان) ـ حيواناً (اگر فقط ثمن حیوان باشد ـ مبیع حیوان نباشد ـ در این صورت تنها بایع خیار حیوان دارد) .

ومدّة هذا الخيار ﴿ ثلاثة أيّام مبدؤها من حين العقد (این سه روز از چه زمانی محاسبه می‌شود؟ قول اول: از حین عقد) ﴾ على الأقوى. و (اشکال مقدّر: از حین عقد که خیار مجلس هست! دیگر چه نیازی به ثبوت خیار حیوان هم می‌باشد؟ پاسخ:) لا يقدح (لا یضرّ) اجتماع خيارين فصاعداً (خیار مجلس و خیار حیوان که هر دو باهم جمع می‌شوند، این ضرری وارد نمی‌کند) . وقيل: من حين التفرّق (از زمان تفرّق باید سه روز را محاسبه کرد) بناءً على حصول الملك به (ملک به واسطه تفرّق حاصل می‌شود) (استاد:‌ اولا گویا نقلی که از شیخ توسط شهید شد درست نیست ثانیا: این کلام باطل است) .

(مسقطات خیار حیوان:) ﴿ ويسقط باشتراط سقوطه ﴾ في العقد (ساقط می‌شود خیار حیوان، به اشتراطِ سقوطِ آن در خودِ عقد) ﴿ أو إسقاطه بعد ﴾ العقد (فرقِ شرطِ سقوط و اسقاطِ بعد از عقد: شرطِ سقوط اصلا اجازه نمی‌دهد خیار حیوان محقّق شود! اما اسقاطِ بعد از عقد، یعنی عقد اتفاق افتاده است و خیار حیوان ثابت شده است ولی بعدا آن را از بین می‌بریم) كما تقدّم (این دو مورد در خیار مجلس هم بیان شده بود) ﴿ أو تصرّفه ﴾ أي تصرّف ذي الخيار (کسی که خیار دارد و حیوان در دستش است، تصرّف کند) ، سواء كان لازماً كالبيع (چه آن تصرّف لازم باشد مانند بیع) ، أم لم يكن (لازما) كالهبة قبل القبض (هبه، قبل از قبض مطلقا جایز است. اما هبه بعد از قبض اگر شخصی که به او هبه کرده‌ایم ذی الرحم باشد لازم است ولی اگر غیر ذی الرحم باشد دیگر جایز است) ، بل مطلق الانتفاع (هر نوع انتفاعی خیار حیوان را از بین می‌برد) ، كركوب الدابّة ـ ولو في طريق الردّ (ولو در مسیر برگرداندن آن) ـ ونعلِها (عطف بر رکوب) ، وحلبِ ما يُحلب (دوشیدن حیوانی که دوشیده می‌شود) [ولبسِ الثوب وقصارته، وسكنى الدار] (این سه مورد، چه ربطی به خیار حیوان دارد؟ این ها بر اساس او نظری است که می‌گفت: خیار حیوان برای هر دو طرف معامله است) .

ولو قصد به الاستخبار (اگر آخذِ حیوان قصد کند که این حیوان را آزمایش کند) ولم يتجاوز مقدارَ الحاجة (به همان مقداری هم که نیاز است برای آزمایش، کفایت کند) ففي منعه من الردّ وجهان (در اینجا دو وجه است: برخی می‌گویند اشکالی ندارد و خیار ساقط نمی‌شود ولی در مقابل برخی می‌گویند: خیار ساقط است) . أمّا مجرّد سوق الدابّة إلى منزله (اینکه افسارِ دابّه را بگیرد و به سمت منزل ببرد) ، فإن كان قريباً بحيث لا يُعدّ تصرّفاً عرفاً فلا أثر له (در سقوط خیار حیوان اثری ندارد) ، وإن كان بعيداً مفرطاً (اگر خانه‌اش خیلی دور است) احتمل قويّاً منعه (منع از خیار حیوان می‌کند) . وبالجملة فكلّ ما يُعدّ تصرّفاً عرفاً يمنع (هر چه عرفا تصرّف حساب شود، مانع است عرفا از خیار) ، وإلّا فلا (اگر تصرّف عرفی حساب نشود، دیگر مانع از خیار نیست) .

۵

خیار سوم: خیار شرط

خیار سوم: خیار شرط

سؤال1: خیار شرط، در چه معاملاتی وجود دارد؟

پاسخ: شهیدین، بر خلاف دو مورد قبلی، در خیار شرط از این مسئله صحبت نکرده‌اند. مرحوم محقّق حلّی در شرایع، عبارتی دارند که نشان ‌می‌دهد خیار حیوان مخصوص بیع نیست. تعبیر ایشان این است: «و خیار الشرط یثبت فی کلّ عقد عدا النکاح و الوقف و...»

معنای خیار شرط: این است که متعاقدین با یکدیگر شرط کنند که در معامله تا مدّتی معین خیار وجود داشته باشند. 

زمانِ خیارِ شرط: خیار شرط، زمانِ خاصّی ندارد بلکه به حسب مقداری است که متعاقدین شرط می‌کنند. البته لازم است که زمان مضبوط باشد. [۱] این زمان می‌تواند متّصل به عقد باشد و می‌تواند منفصل از عقد باشد.[۲]

سؤال2: خیار شرط برای چه اشخاصی است؟

پاسخ: خیار شرط می‌تواند فقط برای بایع یا فقط برای مشتری یا برای هر دو یا حتی برای اجنبی[۳] باشد! 

سؤال3: اگر خیار برای اجنبی قرار بگیرد، اجنبی وکیل می‌شود یا حاکم؟ (شرطِ خیار برای اجنبی، تحکیم است یا توکیل؟) فرق هم در این است که اگر وکیل شد، احکامِ بابِ وکالت هم در آن جاری خواهد شد (یکی از احکام این است که موکّل، می‌تواند در کاری که به وکیلش سپرده است دخالت کند و به جای وکیل، خودش آن کار را انجام دهد یا مثلا وکیل قابل عزل است ـ توسط موکل ـ) ولی اگر حاکم باشد، هیچ کدام از احکامِ وکالت در آن بار نمی‌شود (نه قابل عزل است و نه می‌توان به جای او خیار را اعمال کرد)

پاسخ: ...


مثلا اگر گفته شود: «در این معامله خیار داریم تا زمانی که زید از سفر بیاید!» این نوع شرط صحیح نیست زیرا معلوم نیست زید دقیقا چه زمانی از سفر باز می‌گردد. 

هم می‌توان گفت: بالافاصله بعد از عقد تا سه روز خیار داریم. هم ‌میتوان گفت: از دو روز بعد از عقد تا یک هفته بعد از عقد خیار باشد. 

غیر از بایع و مشتری را اجنبی می‌گویند. 

۶

تطبیق خیار سوم: خیار شرط

﴿ الثالث: خيار الشرط ﴾

﴿ وهو (خیار شرط) بحسب الشرط (بر اساسِ همان چیزی که شرط می‌کنند باید عمل کنند) إذا كان الأجل مضبوطاً (زمانِ تعیین شده باید کاملا معلوم باشد) ﴾ متّصلاً بالعقد أم منفصلاً،  فلو كان منفصلاً (اگر منفصل باشد) صار العقد جائزاً بعد لزومه (از زمان عقد، تا زمان خیار لازم است ولی بعدش که زمان خیار می‌رسد می‌شود جائز) مع تأخّره عن المجلس (و الا کلّ آن می‌‌شود جایز) .

﴿ ويجوز اشتراطه لأحدهما ولكلّ منهما (جایز است اشتراط خیار شرط برای یکی از بایع و مشتری، یا هردو) ، ولأجنبيّ عنهما (اجنبی از هر دو طرف خیار داشته باشد) أو عن أحدهما (اجنبی از طرف یکی از بایع و مشتری خیار داشته باشد) ﴾ ولأجنبيٍّ مع أحدهما عنه، وعن الآخر (خیار برای اجنبی باشد با بایع یا مشتری)، ومعهما (لاجنبی مع احدهما) . واشتراط الأجبنيّ تحكيم لا توكيل (شرطِ خیار برای اجنبی، تحکیم است و توکیل نیست!) عمّن جُعل عنه (از طرفِ کسی که قرار داده شده است خیار از طرفِ او) ، فلا اختيار له معه (پس خیاری برای بایع با وجود حاکم نیست) .

الشرط ﴿ وبإسقاطه بعدَه بأن يقولا: أسقطنا الخيار، أو أوجبنا المنع، أو التزمناه، أو اخترناه، أو ما أدّى ذلك. ﴿ وبمفارقة أحدهما صاحبَه ولو بخطوة اختياراً، فلو اُكرها أو أحدُهما عليه لم يسقط مع منعهما من التخاير، فإذا زال الإكراه فلهما الخيار في مجلس الزوال. ولو لم يُمنعا من التخاير لزم العقد.

﴿ ولو التزم به أحدهما سقط خياره خاصّة إذ لا ارتباط لحقّ أحدهما بالآخر ﴿ ولو فسخ أحدهما وأجاز الآخر قُدِّم الفاسخ وإن تأخّر عن الإجازة؛ لأنّ إثبات الخيار إنّما قصد به التمكّن من الفسخ دون الإجازة؛ لأصالتها. ﴿ وكذا يقدَّم الفاسخ على المجيز ﴿ في كلّ خيار مشترك لاشتراك الجميع في العلّة التي أشرنا إليها.

﴿ ولو خيّره فسكت فخيارهما باقٍ أمّا الساكت فظاهر؛ إذ لم يحصل منه ما يدلّ على سقوط الخيار. وأمّا المخيّر فلأنّ تخييره صاحبَه أعمّ من اختياره العقد فلا يدلّ عليه. وقيل: يسقط خياره (١) استناداً إلى رواية (٢) لم تثبت عندنا.

﴿ الثاني: خيار الحيوان ﴾

﴿ وهو ثابت للمشتري خاصّة على المشهور وقيل: لهما (٣) وبه رواية

__________________

(١) نسب ذلك إلى الشيخ في جامع المقاصد ٤:٢٨٥، والمسالك ٣:١٩٧، ولكن صريح عبارته في المبسوط ٢:٨٢ والخلاف ٣:٢١ خلاف ذلك.

(٢) المستدرك ١٣:٢٩٩، الباب ٢ من أبواب الخيار، الحديث ٣. ورد في هامش بعض نسخ المسالك بخطّ الشهيد الثاني عن هذه الرواية أنّها مجهولة السند. راجع المسالك ٣:١٩٧.

(٣) ذهب إليه السيّد في الانتصار:٤٣٣.

صحيحة (١) ولو كان حيواناً بحيوان قوي ثبوتُه لهما، كما يقوى ثبوته للبائع وحدَه لو كان الثمن خاصّة ـ وهو ما قرن بالباء ـ حيواناً.

ومدّة هذا الخيار ﴿ ثلاثة أيّام مبدؤها من حين العقد على الأقوى. ولا يقدح اجتماع خيارين فصاعداً. وقيل: من حين التفرّق (٢) بناءً على حصول الملك به.

﴿ ويسقط باشتراط سقوطه في العقد ﴿ أو إسقاطه بعد العقد كما تقدّم (٣) ﴿ أو تصرّفه أي تصرّف ذي الخيار، سواء كان لازماً كالبيع، أم لم يكن كالهبة قبل القبض، بل مطلق الانتفاع، كركوب الدابّة ـ ولو في طريق الردّ ـ ونعلِها، وحلبِ ما يُحلب [ولبسِ الثوب وقصارته، وسكنى الدار] (٤).

ولو قصد به الاستخبار ولم يتجاوز مقدارَ الحاجة ففي منعه من الردّ وجهان. أمّا مجرّد سوق الدابّة إلى منزله، فإن كان قريباً بحيث لا يُعدّ تصرّفاً عرفاً فلا أثر له، وإن كان بعيداً مفرطاً احتمل قويّاً منعه. وبالجملة فكلّ ما يُعدّ تصرّفاً عرفاً يمنع، وإلّا فلا.

﴿ الثالث: خيار الشرط ﴾

﴿ وهو بحسب الشرط إذا كان الأجل مضبوطاً متّصلاً بالعقد أم منفصلاً،

__________________

(١) الوسائل ١٢:٣٤٩، الباب ٣ من أبواب الخيار، الحديث ٣.

(٢) ذهب إليه الشيخ في الخلاف ٣:٣٣، المسألة ٤٤، والمبسوط ٢:٨٥، وابن زهرة في الغنية:٢٢٠.

(٣) تقدّم في خيار المجلس.

(٤) ما بين المعقوفتين لم يرد في (ش) و (ف) ، وكُتب عليه في (ع) : ز، رمز الزيادة.

فلو كان منفصلاً صار العقد جائزاً بعد لزومه مع تأخّره عن المجلس.

﴿ ويجوز اشتراطه لأحدهما ولكلّ منهما، ولأجنبيّ عنهما أو عن أحدهما ولأجنبيٍّ مع أحدهما عنه، وعن الآخر، ومعهما. واشتراط الأجبنيّ تحكيم لا توكيل عمّن جُعل عنه، فلا اختيار له معه.

﴿ واشتراط المؤامرة وهي مفاعَلة من الأمر، بمعنى اشتراطهما أو أحدهما استئمارَ من سمّياه والرجوع إلى أمره مدّة مضبوطة، فيلزم العقد من جهتهما ويتوقّف على أمره، فإن أمر بالفسخ جاز للمشروط له استئماره الفسخُ.

والظاهر أنّه لا يتعيّن عليه؛ لأنّ الشرط مجرّد استئماره، لا التزام قوله. وإن أمره بالالتزام لم يكن له الفسخ قطعاً وإن كان الفسخ أصلح عملاً بالشرط؛ ولأ نّه لم يجعل لنفسه خياراً.

فالحاصل: أنّ الفسخ يتوقّف على أمره؛ لأنّه خلاف مقتضى العقد، فيرجع إلى الشرط، وأمّا الالتزام بالعقد فلا يتوقّف.

وظاهر معنى «المؤامرة» وكلام الأصحاب: أنّ المستأمَر ـ بفتح الميم ـ ليس له الفسخ ولا الالتزام، وإنّما إليه الأمر والرأي خاصّة، فقول المصنّف رحمه‌الله: ﴿ فإن قال المستأمر: فسخت أو أجزت فذاك، وإن سكت فالأقرب اللزوم، ولا * يلزم المستأمر ﴿ الاختيار إن قُرئ المستأمر بالفتح ـ مبنيّاً للمجهول ـ اُشكل بما ذكرناه، وإن قُرئ بالكسر ـ مبنيّاً للفاعل ـ بمعنى المشروط له المؤامَرة لغيره، فمعناه: إن قال: «فسخت» بعد أمره له بالفسخ، أو «أجزت» بعد أمره له بالإجازة لزم. وإن سكت ولم [يلتزم] (١) ولم يفسخ ـ سواء فعل ذلك بغير استئمار

__________________

(*) في (ق) و (س) : فلا.

(١) في المخطوطات: لم يلزم.