درس الروضة البهیة (فقه ۳) (المتاجر - المساقاة)

جلسه ۷۲: کتاب المتاجر:‌ خیارات ۱

 
۱

خطبه

۲

عبارت خوانی آغازین

۳

خیار اول: خیار مجلس

فصل نهم: خیارات

[بحث خیارات در مباحث فقهی، از اهمیّت بسیار بالایی برخوردار است.]

مقدّمه: عقدی که بین دو نفر خوانده می‌شود (بیع، اجاره، هبه، وکالت و...) یا جائزه هستند یا لازمه. معنای عقد جائز، این است که شخصی که عقد را انجام داده است و عقد از طرف او جایز است می‌تواند هر وقت دلش خواست عقد را به هم بزند، چه طرف مقابل راضی باشد و چه راضی نباشد. 

برای مثال اگر گفته می‌شود عقد وکالت جایز است، به این معنا می‌باشد که اگر زید، عمرو را به عنوان وکیل خود قرار داد، می‌تواند هر وقت که خواست او را از وکالت خود عزل نماید.[۱]

در مقابل عقد لازم، به عقدی گویند که نمی‌توان آن را به هم زد الّا به اقاله یا خیار. اقاله در جایی است که طرفین معامله، توافق می‌کنند که معامله‌شان را به هم بزنند. گاهی‌ هم ممکن است یکی از طرفین، رضایت به فسخ نداشته باشد، ولی طرفِ مقابل به خاطر «خیار»ی که دارد، می‌تواند یک طرفه معامله را فسخ کند.[۲]

بحث ما اکنون در بابِ خیارات است. شهید اول، 14 مورد از خیارات را در این‌جا مورد بحث قرار می‌دهند. شهید ثانی هم می‌فرمایند: جمع کردن این 14 مورد خیار توسط شهید اول، از خواص کتاب لمعه است و سایر کتب فقهیه، چنین جمع‌آوری از خیارات را ندارند. 

 

خیار اول: خیار مجلس

مطلب اول: در خیار مجلس، آنچه شرط است به هم نخوردن مجلس نیست! بلکه ملاک «عدم تفرّق» است و لو خارج از مجلس. 

سؤال:‌ اگر معیار «عدم تفرّق» است، چرا اسم این خیار را «خیار مجلس» گذاشته اند؟

پاسخ: دو احتمال است: 

  • احتمال اول: کلمه «مجلس» در اینجا مجازاً استعمال شده است. یعنی ذکر فرد شده است و اراده کلّی! زیرا مجلس، یکی از افراد مکان‌هایی است که عدمِ تفرّق بر آن صادق است.[۳]
  • احتمال دوم: به معنای لغوی مجلس نگاه نکنیم. بلکه بگوییم «مجلس» در اینجا یک «حقیقت عرفیّه» است! مثل سیّارة که در لغت به معنای «بسیار سیر کننده» است ولی الآن سیّاره حقیقت عرفیه شده است برای ماشین 4 چرخ. 

مطلب دوم: خیار مجلس، اختصاص به بیع دارد.[۴] البته اختصاص به تمام اقسام بیع دارد (سَلم و سلف، صرف، مساومه، مرابحه و...) و در غیر بیع از عقود معاوضات، این خیار ثابت نیست حتی اگر آن معاوضه، خاصیّت بیع را داشته باشد. 

برای مثال صلح، گاهی خاصیّت بیع را دارد.[۵]

مطلب سوم: خیار مجلس برای متبایعین ثابت است البته مادامی که از همدیگر جدا نشوند و وجود حائل بین بایع و مشتری، مضرّ نیست! چه حائل غلیظ باشد و چه رقیق! چه مانع از اجتماع آن دو نفر باشد و چه نباشد. 

اگر هر دو طرفِ معامله، با یکدیگر از مجلس خارج شوند (مشروط به اینکه از همدیگر فاصله نگیرند ولو بیش از یک‌قدم) خیار مجلس در جای خود باقی است.


یا اینکه برعکس، وکیل می‌تواند هر وقت دلش خواست به موکّل خود بگوید: من دیگر نمی‌خواهم وکیل شما باشم. 

خیار در واقع آن اختیاری است که از جانب شارع مقدّس به یک یا هر دو طرف معامله داده می‌شود تا بتوانند معامله را ولو بدون اقاله فسخ کنند. 

عدمِ تفرّق مصادیقی دارد که یکی از آن‌ها «مجلس» است.

استاد: برخی از سؤالات هست که شما باید دائماً در این 14 خیار از خودتان بپرسید. شهید هم در برخی موارد پاسخ این سؤالات را داده‌اند و در برخی موارد هم پاسخ نداده اند. برای مثال در اینکه آیا خیار مجلس اختصاص به بیع دارد یا نه؟ پاسخ داده‌اند که خیار مجلس مختصّ به بیع است ولی دیگر در خیارات دیگر، بیان نکرده اند که آیا مثلا خیار شرط، مختص به بیع هست یا نه؟

همانطور که ممکن است یک کتاب را به زید بفروشیم به 20 هزارتومان، می‌توان آن را صلح کرد با زید به 20 هزارتومان! در اینجا صلح، خاصیّت بیع را داشته است (گاهی هم صلح متفاوت با بیع است! مثلا بیع بلا ثمن نداریم ولی صلح می‌تواند بلا ثمن هم واقع شود).

۴

تطبیق خیار اول: خیار مجلس

﴿ الفصل التاسع ﴾

﴿ في الخيار ﴾ (فصل نهم در خیارات)

﴿ وهو أربعة عشر ﴾ قسماً (خیار، 14 قسم است) (خیار اسم مصدر است برای اختیار ـ نتیجه اختیار کردن می‌شود خیار ـ) ، وجمعه بهذا القدر من خواصّ الكتاب (جمع کردن خیار با این مقدار 14 عدد، از خواص کتاب لمعه است) .

﴿ الأوّل : خيار المجلس ﴾

أضافه إلى موضع الجلوس (کلمه خیار را اضافه کرد به المجلس) مع كونه غير معتبر في ثبوته (با اینکه موضع جلوس معتبر نیست در ثبوت خیار) ، وإنّما المعتبر عدم التفرّق (آنچه معتبر است، عدم تفرّق می‌باشد که سابقاً بیان شد) ، إمّا تجوّزاً (دلیل اضافه الی موضع الجلوس / چرا وقتی موضع جلوس معتبر نیست، آن را به موضع جلوس اضافه کرد؟) في إطلاق بعض أفراد الحقيقة (یا مجازاً در اطلاق بعض افراد حقیقت ـ کلمه مجلس، برای موضع جلوس است، که این موضع جلوس، بعضی از افراد حقیقت است) ، أو حقيقة عرفيّة (به معنای لغوی مجلس توجه نکنید! زیرا آنقدر در معنای دوم و عرفی استعمال شده است که دیگر در آن حقیقت شده است) .

﴿ وهو مختصّ بالبيع ﴾ بأنواعه (خیار مجلس، اختصاص دارد به بیع آن هم همه انواع بیع) ، ولا يثبت في غيره من عقود المعاوضات وإن قام مقامه (ثابت نیست در غیر بیع از عقود معاوضات گرچه بنشیند آن عقد غیر بیع در جای بیع ـ مانند صلح معاوضی که کار بیع را انجام می‌دهد ـ) ، كالصلح.

ويثبت للمتبايعين ما لم يفترقا (ثابت است خیار مجلس برای متبایعین تا وقتی که از همدیگر جدا نشوند) (نکته: پس خیار مجلس، برای هر دو طرف معامله است) ﴿ ولا يزول بالحائل ﴾ بينهما (چیزی که بین دو متبایع جدایی بیندازد، سبب زائل شدن خیار مجلس نمی‌شود) غليظاً (دیوار بتنی) كان أم رقيقاً (پرده) مانعاً من الاجتماع أم غير مانع؛ لصدق عدم التفرّق معه (زیرا با وجود حائل، همچنان عدم تفرّق صادق است)  ﴿ ولا بمفارقة ﴾ كلّ واحد منهما ﴿ المجلسَ (به مفارقت هر دو نفر از مجلس آن هم در حالی که) مصطحبين (همراه یکدیگر باشند) ﴾ وإن طال الزمان ما (فاصله) لم يتباعد ما بينهما (مادامی که فاصله‌شان بیشتر نشود) عنه (ما بینهما) حالةَ العقد. وأولى بعدم زواله لو تقاربا عنه (اولی است به عدم زوال خیار مجلس اگر نزدیک شوند این دو نفر از آن فاصله زمان عقد) .

۵

ادامه مبحث خیار مجلس

مطلب چهارم: برخی امور، باعث ساقط شدن خیار مجلس می‌شود:

1. شرطِ سقوطِ خیار در خودِ عقد: مثلِ اینکه بایع بگوید: «بعت بشرط سقوط الخیار». البته شرط بیان شده، هرچه که باشد باید به مقتضای آن عمل شود! یعنی اگر شرط شود که فقط خیار مجلس بایع ساقط باشد، فقط خیار او ساقط است و اگر شرط شود فقط خیارِ مجلس مشتری ساقط باشد، بازهم فقط خیارِ او ساقط است و اگر هم شرطِ اسقاط خیار هر دو را کردند، که خیار مجلس کلّا ساقط خواهد شد. 

2. اسقاطِ خیار بعد از عقد: بعد از «بعت و اشتریت» گفتن و تمام شدن معامله، طرفین معامله یا یکی از دو طرف، خیارشان را اسقاط کنند. 

3. مفارقت یکی از طرفین از دیگری ولو در حدّ یک قدم. 

سؤال: آیا مفارقت به اکراه و اجبار سبب ساقط شدن خیار مجلس می‌شود؟

پاسخ: مسئله دو صورت دارد:

  • صورت اول: اگرچه مفارقت به اجبار بوده است، ولی جلوی اعمال خیار او را کسی نگرفته بود (می‌توانست اعمال خیار کند و بعد جدا شود) در این‌ حالت، خیار این شخص در صورت عدم اعمال، ساقط است. زیرا اگرچه مفارقت به اجبار انجام شد، ولی توانایی اعمال خیار قبل از مفارقت وجود داشت ولی با این وجود، خیار را اعمال نکرد! این عدمِ اعمال خیار، کشف از عدم رضایت او به فسخ می‌باشد. 
  • صورت دوم: اگر مفارقت به گونه‌ای باشد که حتی فرصت اعمال خیار هم به او داده نشده باشد، در این صورت، خیار مجلس این شخص همچنان باقی است، تا کجا؟ تا مجلسِ زوال مانع! هر جا اکراه زائل شد، در همان مجلس این شخص خیار دارد که معامله را فسخ کند. اگر مجلسِ زوال اکراه، از بین برود ولی این شخص همچنان خیارش را اعمال نکرده باشد، دیگر خیار او ساقط خواهد شد. 

مطلب پنجم: اگر یکی از این دو نفر، ملتزم به بیع شد و خیار خود را اسقاط کرد، این اسقاطِ خیارِ او، ربطی به خیار طرفِ مقابل بیع ندارد! یعنی طرفِ مقابل همچنان خیار مجلس دارد و می‌تواند معامله را فسخ کند. 

نکته: اگر یکی از طرفین معامله را فسخ کرد و طرفِ مقابل آن را اجازه داد، در این صورت، کسی که این معامله را فسخ کرده است، حرفش مقدّم است. 

به طور کلّی، در همه خیارات مشترک، فسخ در همه حالات بر اجازه مقدّم است. 

مطلب ششم: روایتی نقل شده است به این عبارت: «عَنِ اَلنَّبِيِّ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ أَنَّهُ قَالَ: اَلْبَيِّعَانِ بِالْخِيَارِ مَا لَمْ يَفْتَرِقَا أَوْ يَقُولُ أَحَدُهُمَا لِصَاحِبِهِ اِخْتَرْ». در قسمت مشخص شده، می‌گوید اگر یکی از طرفین معامله به دیگری بگوید:‌ «اختر ـ تکلیف را معلوم کن ـ» این به این معناست که خودم مشکلی با این معامله ندارم و آن را اجازه داده‌ام (خیارِ مجلس خود را فسخ کرده‌ام). 

شهید می‌فرمایند: قسمت اول روایت «اَلْبَيِّعَانِ بِالْخِيَارِ مَا لَمْ يَفْتَرِقَا» در منابع شیعی هم آمده و ما نیز آن را قبول داریم ولی قسمت دوم روایت «أَوْ يَقُولُ أَحَدُهُمَا لِصَاحِبِهِ اِخْتَرْ» را قبول نداریم و ثابت نیست! (چون در منابع شیعی نیامده است) لذا اگر یکی از طرفین معامله به دیگری بگوید: «اختر» و طرفِ مقابل هیچ پاسخی به او ندهد، خیار هر دو طرفِ معامله همچنان باقی است! 

۶

تطبیق ادامه مبحث خیار مجلس

﴿ ويسقط (راه اول اسقاط خیار:) باشتراط سقوطه في العقد (در ضمن صیغه عقد، این شخص شرطِ سقوط بکند) ﴾ عنهما (نه من خیار داشته باشم و نه شما) أو عن أحدهما (فقط بایع یا فقط مشتری دیگر خیار نداشته باشد) بحسب الشرط (بستگی دارد که شرط را چگونه بیان کنیم) ﴿ و (راه دوم اسقاط خیار:) بإسقاطه بعدَه (به اسقاط خیار بعد از معامله) ﴾ بأن يقولا: أسقطنا الخيار، أو أوجبنا البیع (بیع را برخود لازم کردیم) ، أو التزمناه (ملتزم شدیم به بیع) ، أو اخترناه، أو ما أدّى ذلك (هر معنایی که این مسئله را برساند) . ﴿ وبمفارقة أحدهما صاحبَه (با جدا شدن یکی از رفیقش) ﴾ ولو بخطوة (ولو یک قدم فاصله بگیرد) اختياراً (اگر اخیاراً فاصله بگیرد، خیارش از بین می‌رود) ، فلو اُكرها (اگر مجبور شدند آن‌دو) أو أحدُهما عليه (بر مفارقت) لم يسقط مع منعهما من التخاير (با منع این دو نفر از اختیار کردن) ، فإذا زال الإكراه فلهما الخيار في مجلس الزوال. ولو لم يُمنعا من التخاير لزم العقد (اگر منع نشده بودند از تخایر ولو جدایشان کردند ولی می‌توانست همانجا خیار فسخش را اعمال کند، این‌جا عقد لازم می‌شود) .

﴿ ولو التزم به أحدهما (اگر ملتزم شد به آن بیع و عقد، یکی از آن دو نفر) سقط خياره خاصّة (خیار این به تنهایی از بین می‌رود) ﴾ إذ لا ارتباط لحقّ أحدهما بالآخر (خیار طرفِ مقابل سرِجای خودش هست و به او ربطی ندارد) ﴿ ولو فسخ أحدهما وأجاز الآخر (اگر یکی فسخ کرد و دیگری اجازه داد) قُدِّم الفاسخ (آن‌ کسی که فسخ کرده است، همیشه حرفش مقدّم است) ﴾ وإن تأخّر عن الإجازة (و ان تاخّر الفسخ عن الاجازه) ؛ لأنّ إثبات الخيار إنّما قصد به التمكّن من الفسخ دون الإجازة (اگر شارع مقدس گفته تا وقت تفرّق خیار مجلس داری، برای این بود که طرفین اختیار فسخِ معامله داشته باشند) لأصالتها (زیرا اجازه اصلِ اولیه است و نیاز به دلیل دیگری غیر از خودِ عقد ندارد) . ﴿ وكذا ﴾ يقدَّم الفاسخ على المجيز (همچنین مقدّم می‌شود فاسخ بر مجیز در هر خیار مشترکی) ﴿ في كلّ خيار مشترك ﴾ لاشتراك الجميع في العلّة التي أشرنا إليها (علتی که در بالا گفتیم: «لأنّ إثبات الخيار إنّما قصد به التمكّن من الفسخ دون الإجازة» در همه جا می‌آید و مربوط به خیار مجلس نیست) .

﴿ ولو خيّره فسكت (اگر مخیّر کرد یکی از دو طرف دیگری را ـ به او گفت: تکلیف را معلوم کن! یا اجازه بده یا فسخ کن! ـ) فخيارهما باقٍ (خیار هر دو بر سرِ جای خود باقی است) ﴾ أمّا الساكت فظاهر؛ إذ لم يحصل منه ما يدلّ على سقوط الخيار (سکوت نشانه رضا نیست!) . وأمّا المخيّر فلأنّ تخييره صاحبَه أعمّ من اختياره العقد (اینکه رفیقش را مخیّر کرد و به او گفت اختر، این اعم از این است که خودِ او هم اختیار این معامله را کرده است یا نه؟) فلا يدلّ عليه (پس دلالت بر ثبوت خیار نمی‌کند) . وقيل: يسقط خياره (این آقایی که به طرف مقابلش گفته است «اختر»، خیارِ خودش ساقط می‌شود) استناداً إلى رواية (جواب شهید به این روایت:) لم تثبت عندنا (این روایت در نزد شیعه ثابت نیست زیرا در منابع معتبر شیعی نیامده است) .

﴿ الفصل التاسع ﴾

﴿ في الخيار ﴾

﴿ وهو أربعة عشر قسماً، وجمعه بهذا القدر من خواصّ الكتاب.

﴿ الأوّل * : خيار المجلس ﴾

أضافه إلى موضع الجلوس مع كونه غير معتبر في ثبوته، وإنّما المعتبر عدم التفرّق، إمّا تجوّزاً في إطلاق بعض أفراد الحقيقة، أو حقيقة عرفيّة.

﴿ وهو مختصّ بالبيع بأنواعه، ولا يثبت في غيره من عقود المعاوضات وإن قام مقامه، كالصلح.

ويثبت للمتبايعين ما لم يفترقا ﴿ ولا يزول بالحائل بينهما غليظاً كان أم رقيقاً مانعاً من الاجتماع أم غير مانع؛ لصدق عدم التفرّق معه ﴿ ولا بمفارقة كلّ واحد منهما ﴿ المجلسَ مصطحبين وإن طال الزمان ما لم يتباعد ما بينهما عنه حالةَ العقد. وأولى بعدم زواله لو تقاربا عنه.

﴿ ويسقط باشتراط سقوطه في العقد عنهما أو عن أحدهما بحسب

__________________

(*) في (ق) وبعض نسخ الشرح بدل «الأوّل، والثاني ...» : أ، ب ...

الشرط ﴿ وبإسقاطه بعدَه بأن يقولا: أسقطنا الخيار، أو أوجبنا المنع، أو التزمناه، أو اخترناه، أو ما أدّى ذلك. ﴿ وبمفارقة أحدهما صاحبَه ولو بخطوة اختياراً، فلو اُكرها أو أحدُهما عليه لم يسقط مع منعهما من التخاير، فإذا زال الإكراه فلهما الخيار في مجلس الزوال. ولو لم يُمنعا من التخاير لزم العقد.

﴿ ولو التزم به أحدهما سقط خياره خاصّة إذ لا ارتباط لحقّ أحدهما بالآخر ﴿ ولو فسخ أحدهما وأجاز الآخر قُدِّم الفاسخ وإن تأخّر عن الإجازة؛ لأنّ إثبات الخيار إنّما قصد به التمكّن من الفسخ دون الإجازة؛ لأصالتها. ﴿ وكذا يقدَّم الفاسخ على المجيز ﴿ في كلّ خيار مشترك لاشتراك الجميع في العلّة التي أشرنا إليها.

﴿ ولو خيّره فسكت فخيارهما باقٍ أمّا الساكت فظاهر؛ إذ لم يحصل منه ما يدلّ على سقوط الخيار. وأمّا المخيّر فلأنّ تخييره صاحبَه أعمّ من اختياره العقد فلا يدلّ عليه. وقيل: يسقط خياره (١) استناداً إلى رواية (٢) لم تثبت عندنا.

﴿ الثاني: خيار الحيوان ﴾

﴿ وهو ثابت للمشتري خاصّة على المشهور وقيل: لهما (٣) وبه رواية

__________________

(١) نسب ذلك إلى الشيخ في جامع المقاصد ٤:٢٨٥، والمسالك ٣:١٩٧، ولكن صريح عبارته في المبسوط ٢:٨٢ والخلاف ٣:٢١ خلاف ذلك.

(٢) المستدرك ١٣:٢٩٩، الباب ٢ من أبواب الخيار، الحديث ٣. ورد في هامش بعض نسخ المسالك بخطّ الشهيد الثاني عن هذه الرواية أنّها مجهولة السند. راجع المسالك ٣:١٩٧.

(٣) ذهب إليه السيّد في الانتصار:٤٣٣.