درس الروضة البهیة (فقه ۳) (المتاجر - المساقاة)

جلسه ۹۰: کتاب المتاجر:‌ احکام (نقد و نسیه) ۴

 
۱

خطبه

۲

عبارت خوانی آغازین

۳

بیان سه مطلب پایانی

مطلب اول: معامله بیع، می‌تواند به کمتر یا بیشتر از قیمت بازار اتّفاق بیوفتد[۱] البته در صورتی که مشتری و بایع، به قیمت بازار علم داشته باشد. 

شهید ثانی: اگر علمِ به قیمت بازار هم نباشد، اشکالی به وجود نمی‌آید. فقط در صورتی که قیمت، به صورت معتدّ به بالاتر یا پایین‌تر باشد، خیارِ غبن ثابت خواهد شد ولی به صحّت بیع اشکالی وارد نخواهد شد. 

سؤال: پس چرا شهید اول، قید «اذا عرف القیمة» را اضافه کردند؟

پاسخ: شاید شهید اول می‌خواستند بیعِ بدون خیار را برای ما تصویر کنند.

نکته1: پس صِرف گرانفروشی یا ارزان‌فروشی (ولو به چندین برابر قیمت) اشکالی ندارد و موجب بطلان بیع نمی‌شود. 

استاد: بحثِ ما در مورد شرایطِ عادّی است و الّا در برخی جاها که حکمِ ثانویه به وجود می‌آید (مانند کمبودن یک کالای مورد نیاز در جامعه و حکمِ حاکم به قیمت خاص و...) دیگر حکم شرعی متفاوت خواهد بود. 

نکته2: البته اگر بالا یا پایین بودن قیمت، سبب سَفَهی شدن معامله شود، این بیع باطل است. بیع سَفَهی به بیعی گویند که غرض عقلائی برای گران‌فروشی و ارزان خری آن وجود نداشته باشد. 

 

مطلب دوم: اگر معامله‌ای به صورت نقد انجام شود. سپس مشتری به بایع بگوید: «به من در پرداخت ثمن مهلتی بده، در عوض من هم بیشتر از مبلغ توافق شده به تو پرداخت می‌کنم» یعنی مشتری، زیاده‌ای را برای مهلت قرار می‌دهد. شهید می‌فرمایند چنین کاری جایز نیست و در صورتی که آن زیاده دریافت شود، مصداقِ «أکل مال به باطل» خواهد بود. حتّی بدون چنین زیاده‌ای هم، مشتری نمی‌تواند حکم کند بر بایع که مهلت بده! چنین امری باید توافقی باشد و الّا جایز نیست.

البته مشتری یک راه برای مهلت گرفتن از بایع دارد، و آن هم اینکه: مشتری می‌تواند این مهلت گرفتن را، در ضمنِ عقدِ لازم دیگری شرط کند. 

نکته: اگر معامله‌ای به صورت نسیه انجام شود، اگر بایع از مشتری درخواست کند که قبل از رسیدن اجلِ پرداختِ ثمن، ثمن را پرداخت کند ولی در عوض مقداری کمتر آن را پرداخت کند، در این صورت اشکالی وجود ندارد. مثلا: بایع کتابی را به 100 تومان به صورت نسیه به مشتری فروخته که تا یک ماه‌ دیگر مشتری ثمن را پرداخت کند. حالا اگر بعد از گذشت دو هفته، بایع به مشتری بگوید: تو الآن ثمن را به من پرداخت کن ولی به جای 100 تومان، 90 تومان بده! شهید می‌فرمایند: این کار اشکالی ندارد. البته در صورتی که آن مقداری که از ثمن کم می‌شود باید به ابراء یا صلح باشد. 

 

مطلب سوم: در صفحه 289 بیان شد که بیع، از حیث اخبار به ثمن، به 5 قسم تقسیم می‌شود: 

  • اگر قیمت خرید، توسّط بایع اعلام نشود: مساومة
  • اگر قیمت خرید، توسّط بایع اعلام شود و به همان قیمت فروخته شود: تولیة
  • اگر قیمت خرید، توسّط بایع اعلام شود و به بیشتر از آن قیمت فروخته شود: مرابحة
  • اگر قیمت خرید، توسّط بایع اعلام شود و به کمتر از آن قیمت فروخته شود: مواضعة
  • اگر قیمت خرید، توسّط بایع اعلام شود و بخشی از آن به نسبت فروخته شود: تشریک

در مواردی که قیمت خرید اعلام می‌شود، در صورتی که به صورت نسیه خریداری شده، واجب است که آن اجل را نیز بیان کرد زیرا «للاجل قسط من الثمن». در صورتی هم که این اجل بیان نشود، بیع صحیح است ولی مشتری خیار تدلیس خواهد داشت. البته این حرف را سابقا هم بیان کردیم (در صفحه 290).

البته در اینجا روایتی داریم که خیار را ثابت نمی‌کند و فقط اجلِ مشتری اول را برای مشتری دوم هم ثابت می‌داند. 


یعنی بایع می‌تواند جنسش را گرانتر از قیمت بازار بفروشد یا مشتری می‌تواند جنسی را از بایع، به کمتر از قیمت بازار بخرد. 

۴

اطبیق بیان سه مطلب پایانی

﴿ ولا حَجْرَ في زيادة الثمن ونقصانه ﴾ على البائع والمشتري (جار و مجرور متعلّق به حجر) (منعی وجود ندارد از زیاده و نقصان ثمن بر بایع و مشتری ـ بایع می‌توان گران بفروشد و مشتری هم می‌تواند ارزان بخرد ـ) ﴿ إذا عرف المشتري القيمة ﴾ (زیرا در عبارت خودِ مصنّف صحبت از هر دو نشد، به همین دلیل هم فقط به مشتری اشاره می‌کنند ـ معمولا بایع‌ها گرانفروشی می‌کنند ـ)  وكذا إذا لم يعرف؛ لجواز بيع الغبن إجماعاً (بیعِ غبن صحیح است و باطل نیست!) ، و (اگر اینگونه است، پس چرا مصنّف قید «اذا عرف المشتری» را بیان کردند؟) كأنّه أراد (مصنّف) نفي الحَجْر على وجهٍ لا يترتّب عليه خيار (شهید اول می‌خواسته‌اند بیعی را که خیاری نیست تصویر کنند) . فيجوز بيع المتاع بدون قيمته (به کمتر از قیمتش) وأضعافها (چندین برابر قیمت) ﴿ إلّا أن يؤدّي إلى السفه ﴾ (مگر اینکه این بیع، مصداقِ بیع سفهی شود ـ بیعی که غرض عقلائی بر آن وجود ندارد ـ) من البائع (وقتی زیادی گران بفروشد) أو المشتري (وقتی زیادی گران بخرد) فيبطل البيع (در این صورت دیگر بیع باطل است و خیاری در کار نیست) . و (سفاهت به چه امری مرتفع می‌شود؟) يرتفع السفه بتعلّق غرض صحيح (در صورت تعلّق غرض صحیحِ عقلائی) بالزيادة والنقصان، إمّا لقلّتهما (زیاده و نقصان خیلی نیست) أو لترتّب غرض آخر يقابله (یا به خاطر آنکه غرضِ دیگری در مقابل این زیاده و نقصان مترتّب باشد) كالصبر بدينٍ حالّ (اگر دینِ حالّی گردن من باشد، می‌توانم جنس را گران بفروشم به شرطِ اینکه نسبت به آن دین حالّ مهلت داده شود) ونحوه.

﴿ ولا يجوز تأجيل الحالّ بزيادة ﴾ فيه (جایز نیست ثمن حالّ را اجل دار کنیم اگر هم چنین زیاده‌ای گرفته شود، مصداقِ اکلِ مال به باطل است) ولا بدونها (تعیین اجل بدون زیاده هم باید توافقی باشد و بدون توافق صحیح نیست) ، إلّا أن يُشرِط الأجل في عقد لازم (مگر اینکه این اجل، در ضمنِ عقد لازم دیگری شرط شود) ، فيلزم الوفاء به (البته این مسئله اختلافی است ـ سابقا اشاره شد که آیا شرایط ضمنِ عقد، واجب الوفاء هست یا نه؟ شهید ثانی از کسانی بودند که واجب الوفاء می‌دانستند. راجع صفحه 324 ـ). ويجوز تعجيله بنقصان منه (جایز است تعجیل در پرداخت ثمن ـ بایع جنسی را نسیه‌ای به دیگری می‌فروشد و قرار می‌گذارد که تا یک ماه دیگر ثمن را دریافت کند، حالا اگر بایع زودتر از موعد درخواست ثمن کند ولی با کم کردن مقداری از آن، این کار جایز است ـ) بإبراءٍ أو صلح (آن مقداری که بایع می‌خواهد آن را ببخشد و نگیرد، یا باید ابراء باشد یا صلح!) (اینجا منظور از صلح، همان «الصلح الحطیطه» است که فقهاء آن را همان ابراء می‌دانند) (الصلح الحطیطه: صلح الدین او العین علی بعضه و هو ابراء حقیقتا).

﴿ ويجب ﴾ على المشتري إذا باع ما اشتراه مؤجَّلاً (واجب است بر مشتری، وقتی که می‌فروشد آنچه را که خریده است موجلا) ﴿ ذكر الأجل (باید اجلِ خریدِ خودش را بیان کند) في غير المساوَمة (زیرا در بیع مساومه، اصلا قیمت خرید بیان نمی‌شود) ، فيتخيّر المشتري بدونه (ذکر اجل) (اگر برای مشتری دوم، ذکر اجل نشد، خیار فسخ دارد) ﴾ أي بدون ذكره بين الفسخ والرضاء به حالّاً (یا می‌تواند فسخ کند یا به همین مقدار راضی شود) ﴿ للتدليس ﴾ (خیاری که دارد، خیار تدلیس است) وروي أنّ للمشتري من الأجل مثلَه (البته در روایتی آمده است که مشتری خیار ندارد، بلکه به اندازه اجلِ مشتری اول، او هم اجل در پرداخت ثمن دارد ـ ولو بیع را حالّا انجام داده باشند ـ) . (روایت: «عَنْ هِشَامِ بْنِ اَلْحَكَمِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ : فِي اَلرَّجُلِ يَشْتَرِي اَلْمَتَاعَ إِلَى أَجَلٍ قَالَ لَيْسَ لَهُ أَنْ يَبِيعَهُ مُرَابَحَةً إِلاَّ إِلَى اَلْأَجَلِ اَلَّذِي اِشْتَرَاهُ إِلَيْهِ وَ إِنْ بَاعَهُ مُرَابَحَةً وَ لَمْ يُخْبِرْهُ كَانَ لِلَّذِي اِشْتَرَاهُ مِنَ اَلْأَجَلِ مِثْلُ ذَلِكَ»)

۵

فصلِ دوم: قبض

فصلِ دوم: قبض

گاهی در معامله‌ای که انجام می‌شود، شرط تاخیر در احد العوضین قرار داده می‌شود. به این صورت که:

  • اگر تاخیر روی ثمن باشد: بیع نسیه 
  • اگر تاخیر روی مثمن باشد: بیع سلف و سلم 
  • اگر شرطِ تاخیر در هر دو باشد: دو حالت دارد: الف) ثمن و مثمن، هر دو دین هستند و کلّی: کالی به کالی که اشکال دارد و باطل است. / ب) ثمن و مثمن، هر دو عین اند: دیگر مصداقِ کالی به کالی نیست و اشکالی هم ندارد. 

به طورِ کلّی: اگر شرطِ تاخیر در احدالعوضین یا هر دو بشود، در این صورت قبض و اقباض به آنچه شرطِ تاخیر در آن شده است، لازم نیست. اما اگر عقدمان مطلق بود یا صراحتا به صورت نقد انجام شد در این صورت لازم است که ثمن و مثمن قبض شود. 

حال در این قبض، اگر بایع و مشتری باهم دیگر اختلاف یا دعوایشان نشد (فرقی نمی‌کرد برایشان که چه کسی اول عوض را بدهد) در این صورت مشکلی وجود ندارد. 

اما اگر بین بایع و مشتری در قبض و اقباض اختلاف شد، به این صورت که بایع گفت: «اول تو ثمن را بده تا من هم مبیع را بدهم» مشتری هم گفت: «اوّل تو مبیع را بده تا من هم ثمن را بدهم».[۱]

شهید می‌فرمایند: در چنین حالتی باید تقابض همزمان انجام شود. زیرا فقهاء، هیچ دلیلی ندارند که به واسطه آن بخواهند یکی از طرفین را مجبور به پرداخت زودتر عوض کنند زیرا هر دو طرف در این معامله ذی‌حقّ اند. 

قولی دیگر: بایع اوّل باید مبیع را بدهد! زیرا بین مبیع و ثمن، معوّض ما مبیع است و عوض ما ثمن! عوض تابع معوّض است و لذا ثمن تابع مبیع است. لذا اول باید مبیع قبض شود تا به دنبال آن قبض ثمن هم بیاید. 

اشکال شهید به این قول: این حرف را قبول نداریم. وقتی بیع انجام شود، هر دو طرف ذی‌حق می‌شوند نسبت به عوضی که در دست طرفِ مقابل است. 

سؤال: اگر طرفین با هم این قبض و اقباض را انجام ندادند، تکلیف چیست؟

پاسخ: اگر طرفین امتناع کردند، در صورتی که حاکمی وجود دارد که او باید مشکل را حلّ کند ولی اگر حاکم متعذّر است، مالی که در دست بایع و مشتری است می‌شود امانت. لذا احکام امانت هم بر آن بار می‌شود مثلا اگر بدون افراط و تفریط در دست امین تلف شود، او ضامن نخواهد بود. 

نکته: اگر ثمن و مثمن عین خارجی باشد، در این صورت می‌توان در ضمن عقد شرط کرد که مبیع یا ثمن را تا مدّتی تحویل ندهند!  مثال: زید از عمرو خانه‌ای را می‌خرد که موعد تحویل آن 6 ماه دیگر است. حتّی می‌تواند مورد استفاده را نیز در این مدّت معین کند. مثلا بگوید: تا 6 ماه دیگر من از این خانه به عنوان انبارِ چوب استفاده می‌کنم. دلیلِ این حکم هم «المومنون عند شروطهم» است.


این اتّفاق خصوصا در معامله‌های سنگین، بسیار شایع است.

۶

تطبیق فصلِ دوم: قبض

﴿ الثاني: في القبض ﴾

﴿ إطلاق العقد ﴾ (که حمل بر نقد می‌شود) بتجريده عن شرط تأخير (به اینکه عقدمان از شرطِ تاخیر مجرّد باشد) أحد العوضين أو تأخيرهما (چه شرطِ تاخیر احد العوضین چه شرطِ تاخیر هر دو) إذا كانا عينين أو أحدهما (چون اگر هر دو دین باشد، می‌شود معامله کالی به کالی که باطل است) ﴿ يقتضي قبضَ العوضين (اطلاقِ عقد اقتضاء دارد که عوضین قبض شوند) ، فيتقابضان معاً لو تمانعا ﴾ من التقدّم (اگر تمانع نکردند و یکی راضی شد که اول تحویل بدهد که مشکلی نداریم. ولی اگر هر دو امتناع کردند، تقابض با هم صورت می‌گیرد) ﴿ سواء كان الثمن عيناً أو ديناً (فرقی هم نمی‌کند که ثمن عین باشد یا دین) ﴾ وإنّما لم يكن أحدهما أولى بالتقديم، لتساوي الحقّين في وجوب تسليم كلّ منهما إلى مالكه (هر دو حق پیدا می‌کنند نسبت به عوضین) .

وقيل: يُجبر البائع على الإقباض أوّلاً (برخی گفته‌اند که بایع اول باید مبیع را بدهد) ؛ لأنّ الثمن تابع للمبيع (چون ثمن تابع مبیع است) .

ويُضعَّف باستواء العقد في إفادة الملك لكلّ منهما (عقد وقتی سببِ ملکیّت می‌شود، در آن واحد سببِ ملکیّت هر دو می‌شود و هیچکدام هم بر دیگری ترجیحی ندارند) ، فإن امتنعا (اگر امتناع کردند از قبض و اقباض معاً) أجبرهما الحاكم معاً مع إمكانه (حاکم هر دو را مجبور به قبض و اقباض می‌کند باهم)، كما يُجبر الممتنع من قبض ماله (مانند کسی که امتناع می‌کرد از قبض مالش) . [فإن تعذّر فكالدين (اگر هم متعذّر شد مانند همان بحثِ دین است که در این صورت آن مال دست هر کدام از طرفین به منزله امانت خواهد بود) إذا بذله المديون فامتنع من قبوله (اگر بذل کرد آن را مدیون و طرفِ مقابل از قبول آن امتناع کرد، مانند همان بحث خواهد بود) ] .

﴿ ويجوز اشتراط تأخير إقباض المبيع مدّة معيّنة (جایز است شرط شود تاخیر تحویل دادن مبیع را در یک مدت معین) ﴾ كما يجوز اشتراط تأخير الثمن (کما اینکه شرطِ تاخیر ثمن هم جایز است) ﴿ والانتفاع (عطف بر تاخیر) به منفعة معيّنة ﴾ لأنّه (شرط) شرط سائغ فيدخل تحت العموم .

ولو بالمشقّة البالغة في الوصول إليه، أو امتناعه من القبض ﴿ فهو أمانة في يد المشتري لا يضمنه لو تلف بغير تفريطه؛ وكذا كلّ من امتنع من قبض حقّه .

ومقتضى العبارة أنّ المشتري يُبقيه بيده مُميّزاً على وجه الأمانة، وينبغي مع ذلك أن لا يجوز له التصرّف فيه، وأن يكون نماؤه للبائع، تحقيقاً لتعيّنه له.

وربما قيل ببقائه على ملك المشتري وإن كان تلفه من البائع (١) وفي الدروس: أنّ للمشتري التصرّف فيه فيبقى في ذمّته (٢).

﴿ ولا حَجْرَ في زيادة الثمن ونقصانه على البائع والمشتري ﴿ إذا عرف المشتري القيمة وكذا إذا لم يعرف؛ لجواز بيع الغبن إجماعاً، وكأ نّه أراد نفي الحَجْر على وجهٍ لا يترتّب عليه خيار. فيجوز بيع المتاع بدون قيمته وأضعافها ﴿ إلّا أن يؤدّي إلى السفه من البائع أو المشتري فيبطل البيع. ويرتفع السفه بتعلّق غرض صحيح بالزيادة والنقصان، إمّا لقلّتهما أو لترتّب غرض آخر يقابله كالصبر بدينٍ حالّ ونحوه.

﴿ ولا يجوز تأجيل الحالّ بزيادة فيه ولا بدونها، إلّا أن يُشرِط (٣) الأجل في عقد لازم، فيلزم الوفاء به. ويجوز تعجيله بنقصان منه بإبراءٍ أو صلح.

﴿ ويجب على المشتري إذا باع ما اشتراه مؤجَّلاً ﴿ ذكر الأجل في غير المساوَمة، فيتخيّر المشتري بدونه أي بدون ذكره بين الفسخ والرضاء به حالّاً ﴿ للتدليس وروي أنّ للمشتري من الأجل مثلَه (٤).

__________________

(١) لم نعثر عليه.

(٢) الدروس ٢:٢٠٥.

(٣) في (ر) : يشترط.

(٤) الوسائل ١٢:٤٠٠، الباب ٢٥ من أبواب أحكام العقود، الحديث ٢.

﴿ الثاني: في القبض ﴾

﴿ إطلاق العقد بتجريده عن شرط تأخير أحد العوضين أو تأخيرهما إذا كانا عينين أو أحدهما ﴿ يقتضي قبضَ العوضين، فيتقابضان معاً لو تمانعا من التقدّم ﴿ سواء كان الثمن عيناً أو ديناً وإنّما لم يكن أحدهما أولى بالتقديم، لتساوي الحقّين في وجوب تسليم كلّ منهما إلى مالكه.

وقيل: يُجبر البائع على الإقباض أوّلاً؛ لأنّ الثمن تابع للمبيع (١).

ويُضعَّف باستواء العقد في إفادة الملك لكلّ منهما، فإن امتنعا أجبرهما الحاكم معاً مع إمكانه، كما يُجبر الممتنع من قبض ماله. [فإن تعذّر فكالدين إذا بذله المديون فامتنع من قبوله] (٢).

﴿ ويجوز اشتراط تأخير إقباض المبيع مدّة معيّنة كما يجوز اشتراط تأخير الثمن ﴿ والانتفاع به منفعة معيّنة لأنّه شرط سائغ فيدخل تحت العموم (٣).

﴿ والقبض في المنقول كالحيوان والأقمشة والمكيل والموزون والمعدود ﴿ نقلُه. وفي غيره التخلية بينه وبينه بعد رفع اليد عنه. وإنّما كان القبض مختلفاً كذلك؛ لأنّ الشارع لم يَحُدّه، فيرجع فيه إلى العرف، وهو دالّ على ما ذكر.

__________________

(١) قاله الشيخ في المبسوط ٢:١٤٨.

(٢) ما بين المعقوفتين لم يرد في المخطوطات.

(٣) أي عموم «المؤمنون عند شروطهم» راجع الوسائل ١٥:٣٠، الباب ٢٠ من أبواب المهور، الحديث ٤.