درس الروضة البهیة (فقه ۳) (المتاجر - المساقاة)

جلسه ۸۹: کتاب المتاجر:‌ احکام (نقد و نسیه) ۳

 
۱

خطبه

۲

عبارت خوانی آغازین

۳

حکمِ شرطِ بیع دوم در بیع اول

مقدّمه: در جلسه قبل، این مسئله مطرح شد که: اگر کسی جنسی را به صورت نسیه بفروشد، بعد دوباره همان جنس را از مشتری به صورت نقد بخرد، در این صورت شهید فرمودند که چنین بیعی مشکلی ندارد و صحیح است مطلقا (چه بعد از اجل چه قبل از اجل / چه به جنس ثمن و چه به غیر جنس آن / چه به همان مقدار ثمن و چه به غیر مقدار ثمن)

استثنائی از حکمِ بالا: در صورتی که بیع دوم، در ضمنِ بیع اول شرط شود، چنین معامله‌ای باطل است. فرقی هم نمی‌کند که بیع ما حال باشد و یا نسیه. مثال: زید به عمرو بگوید: «من این 100 کیلو برنج را به تو می‌فروشم، به شرطِ اینکه تو هم دوباره این 100 کیلو برنج را به خودِ من بفروشی».

شهید ثانی: مشهور نیز بطلان چنین بیعی را پذیرفته‌اند ولی دلیل این حکم برای ما روشن نیست! اصلِ بیع که صحیح است و شرطی هم که در ضمن آن شده‌ است خلافِ شرع نیست و لذا طبیعتاً چنین بیعی نباید باطل باشد. البته باید توجّه داشت که برای بطلان، ادلّه‌ای بیان شده است که باید بررسی شوند:

 

دلیل اول: دور. اگر بیعِ دوّم را در ضمنِ بیع اول شرط کنیم، لازمه‌ آن دور است.[۱] بیعِ مشتری (بیعِ دوم) متوقّف است بر ملکیّت مشتری[۲]  خودِ ملکیّت مشتری متوقّف بر بیع دوّم است! یعنی مشتری تا شرطِ بیعِ اول را انجام ندهد (که همان بیعِ دوم است)، مالک مبیع نمی‌شود. (بیعِ دوم متوقّف بر ملکیّت / ملکیّت متوقّف بر بیع دوم)

اشکالِ شهید ثانی به دلیل اول (دور): قبول نداریم که ملکیّت مشتری متوقّف بر بیع دوّم است. زیرا اگر بیع به همراه شرطی در ضمن آن محقّق شود، اینگونه نیست که تا وقتی شرط محقّق نشود، ملکیّت هم نیاید! به محض حصولِ اصلِ بیع، مشتری مالک مبیع است ولو شرط هنوز حاصل نشده باشد. در واقع تحقّق یا عدم تحقّق شرط، در اصلِ ملکیّت تاثیری ندارد! بلکه تنها بر لزوم یا جواز عقد اثر‌گذار است (اگر به شرط عمل شود، معامله لازم است و الا خیار اشتراط وجود دارد).

ضمنِ اینکه اگر کلام علامه در «دور» را بپذیریم، در خیلی از موارد به مشکل می‌خوریم (جواب نقضی). یعنی به طور کلّی هر شرطی در بیع اول که متوقّف باشد بر ملکیّت مشتری را باید باطل دانست. مثال: زید کتابش را به عمرو بفروشد به شرطِ آنکه آن را صدقه دهد. / زید عبدی را به عمرو بفروشد به شرطِ آنکه آن را آزاد کند. / زید خانه‌ای را به زید بفروشد به شرطِ آنکه آن را وقف کند و... طبقِ قول علامه در همه این موارد دور پیش می‌آید و باطل است در حالی که هیچ‌‌کسی بطلان این معاملات را نپذیرفته است. 

علاوه بر همه این‌ها، مشکلِ دیگری نیز وجود دارد: اگر زید کالایی را به صورت نسیه به عمرو بفروشد و شرط کند که بعد از گذشت اجل، عمرو همان کالا را دوباره به زید بفروشد، در این صورت به واسطه بیع اول، کالا از ملکِ زید خارج شده است و به ملکِ عمرو هم تا رسیدن اجل در نمی آید. لازمه‌ این حرف این است که در این مدّت فرارسیدن اجل، کالایی بدون مالک داریم (نه زید مالک آن است و نه عمرو) که ملکِ بدون مالک معنا ندارد لذا این قول باطل است. 

 

دلیل دوّم: وقتی بیعِ دوم، در ضمنِ بیع اول شرط می‌شود، این نشان‌ دهنده این است که بایع، از ابتدا قصدِ حقیقی بیع نداشته است. از طرفی هم قاعده‌ای داریم که می‌گوید: «العقود تابعة للقصود» لذا چون در اینجا در واقع قصد حقیقی بیع وجود ندارد، لذا بیع باطل است. 

اشکالِ شهید ثانی به دلیل دوم: 

اولا: چه کسی گفته است بایع در بیع اول، قصد حقیقی بیع را ندارد؟! وقتی بایع می‌گوید: «من این کالا را به شما می‌فروشم تا دوباره به من بفروشی» نشان‌دهنده این است که بایع این انتقال را قصد کرده است. زیرا اگر این انتقال از بایع به مشتری اتّفاق نیوفتاده باشد، دوباره چگونه مشتری می‌خواهد چیزی که ملکش نیست را به بایع بفروشد؟! پس باید به ملکش منتقل شده باشد تا بیعِ دوباره آن ممکن باشد.  

ثانیا: اگر شرطِ بیع دوم در ضمن بیع اول واقع نشود ولی قصدِ آن وجود داشته باشد همه قائل شده‌اند به صحّت چنین معامله‌ای. در حالی که اگر بخواهیم طبقِ مبنای شما عمل کنیم باید در اینجا هم بگوییم بیع باطل است زیرا قصدِ حقیقی انتقال وجود نداشته است در حالی که احدی چنین حرفی را نزده است. 


ترتّب الشیء علی نفسه. 

لا بیع الّا فی ملک. تا وقتی که مشتری مالک این مبیع نشود که نمی‌تواند آن را بفروشد. 

۴

تطبیق حکمِ شرطِ بیع دوم در بیع اول

﴿ إلّا أن يشترط في بيعه ﴾ الأوّل ﴿ ذلك ﴾ (مگر اینکه شرط شود در بیع اول، بیعِ مبیع به بایع ـ بیع دوم ـ) أي بيعه من البائع ﴿ فيبطل ﴾ البيع الأوّل (بیع اول باطل است) ، سواء كان حالّاً أم مؤجّلاً (بیع اول نقد باشد یا مؤجّل) ، وسواء شرط بيعه (مبیع) من البائع بعد الأجل أم قبله (چه بیع بعدی را بعد از رسیدن اجل بیع اول شرط کنیم چه قبل از رسیدن اجل بیع اول) على المشهور (متعلّق به یبطل) ومستنده غير واضح (مستند قولِ مشهور ـ قولِ به بطلان ـ واضح نیست) .

(دلیل اول: دور) فقد عُلّل باستلزامه الدور (علامه فرموده‌اند: شرطِ بیع دوم در ضمن بیع اول، مستلزم دور است) لأنّ بيعه له (بیع مشتری نسبت به مبیع ـ بیع دوم ـ) يتوقّف على ملكيّته له (متوقّف است بر ملکیّت مشتری) المتوقّفة (صفت ملکیت) على بيعه (ملکیّت مشتری متوقف است بر بیع دوم) (علامه تصوّر کرده‌اند که تا وقتی شرطِ بیع اول محقّق نشود، ملکیّتی هم حاصل نخواهد شد)

وفيه: (جوابِ حلّی:) أنّ المتوقّف على حصول الشرط (آنچه متوقّف است بر حصول شرط) هو لزوم البيع لا انتقالُه إلى ملكه (لزومِ بیع است نه ملکیّت) (اگر شرط حاصل نشده باشد، نهایتا تاثیرش بر لزومِ بیع است که آن را جایز می‌کند و الا به ملکیّت مشتری خدشه‌ای وارد نمی‌سازد) ، كيف لا! (چگونه چنین نباشد) واشتراط نقله إلى ملك البائع من المشتري مستلزم لانتقاله إليه (همین که شرط می‌شود انتقال دوباره مبیع به ملکِ بایع ـ بیع دوم ـ همین مستلزم این است که مبیع به مشتری منتقل شده است ـ اگر منتقل نشده بود که او دوباره نمی‌توانست به بایع منتقل کند ـ) ، غايته أنّ تملّك البائع موقوف على تملّك المشتري (نهایتاً می‌توان گفت که تملّک بایع در بیع دوم متوقف بر ملکیّت است) ، وأمّا إنّ تملّك المشتري موقوف على تملّك البائع فلا (اینکه مالک بودن مشتری بخواهد متوقّف بر ملکیّت دوباره بایع باشد را ما قبول نداریم) ؛ (جوابِ نقضی:) ولأ نّه (این استلزامِ دوری که مطرح شد) وارد في باقي الشروط (این در باقی شروط هم جاری است ـ مانند شرطِ صدقه و عتق و وقف و ... ـ)‌ خصوصاً شرط بيعه للغير مع صحّته إجماعاً (احدی این بیع‌ها را باطل ندانسته است و همه قائل به صحّت این بیع‌ها هستند) . وأوضح لملك المشتري ما لو جعل الشرط بيعه من البائع بعد الأجل (اگر بخواهیم دلیلِ روشن تری بیاوریم که مشتری مالک شده است: آن صورتی است که قرار داده شود شرط، بیعِ مبیع به بایع بعد از اجل!) ؛ لتخلّل ملك المشتري فيه (فاصله می‌افتد ملکِ مشتری. یعنی تا فرا رسیدن اجل، این ملک، بدون مالک می‌ماند) .

و (دلیل دوّم:) عُلّل بعدم حصول القصد إلى نقله عن البائع (اگر کسی شرط بیعِ دوباره به خودش را در ضمنِ عقد مطرح کند، این نشان‌دهنده این است که از ابتدا قصد حقیقی بیع نداشته است ـ و حال آنکه «العقود تابعة للقصود» ـ)  .

ويُضعَّف بأنّ الغرض حصول القصد إلى ملك المشتري (غرض این است که قصد به ملک مشتری اتّفاق بیوفتد، که این غرض قطعا اتّفاق افتاده است) وإنّما رتّب عليه نقله ثانياً (فقط مترتّب بر ملکِ مشتری نقلِ ثانی شرط شده است)، بل شرط النقل ثانياً (همین که در ضمنِ بیع اول، شرطِ نقل برای بار دوم شده است) يستلزم القصد إلى النقل الأوّل (لازمه‌اش این است که نقلِ اول قصد شده است که دوباره درخواست نقلِ دوم را داریم) ؛ لتوقّفه عليه (نقلِ دوم متوقّف بر نقل اول است) . ولاتّفاقهم (عطف بر بانّ الغرض) على أنّهما لو لم يشترطا ذلك (علما اتّفاق دارند بر اینکه اگر بایع و مشتری در ضمنِ عقد، چنین شرطی را بیان نکنند) في العقد صحّ وإن كان من قصدهما ردّه (عقد صحیح است ولو قصدِ بیع دوم وجود داشته باشد) ، مع أنّ العقد يتبع القصد (اگر حرفِ شما درست باشد، باید در اینجا هم بگویید قصد حقیقی وجود ندارد و لذا بیع باطل است) ، والمصحِّح له ما ذكرناه (دلیلِ صحّت این بیع، همان مطلبی است که ما بیان کردیم) : من أنّ قصد ردّه بعد ملك المشتري له غيرُ منافٍ لقصد البيع بوجهٍ (اینکه ما قصد کنیم بعد از این که در معامله اول مشتری مالک شد، دوباره از ملکیّت او خارج شود، منافاتی با قصدِ بیع در بیع اولی ندارد) وإنّما المانع عدم القصد إلى نقل الملك إلى المشتري (وقتی مبیع فروخته می‌شود قصد انتقال نشود) أصلاً بحيث لا يترتّب عليه حكم الملك.

۵

حکمِ اخذِ ثمن توسط بایع

در صورتی که مشتری قصدِ تحویل ثمن به بایع را کند، در برخی فروض بایع باید ثمن را تحویل بگیرد:

الف) در جایی که معامله نقد باشد (حالا یا معامله مطلق بوده است که حملِ بر نقد می‌شود و یا تصریح به نقد بودن معامله شده است). 

ب) در صورتی که بیع نسیه باشد و اجلِ نسیه رسیده باشد. 

نکته: اگر در بیعِ نسیه، مشتری قبل از رسیدن موعدِ پرداخت ثمن، ثمن را بیاورد تا تحویل بایع دهد، بر بایع لازم نیست که این ثمن را قبول کند.[۱] اغراضِ مختلفی هم می‌توان برای این عدمِ قبول تصوّر کرد. 

سؤال: اگر در مانند مورد الف و ب (که بر بایع اخذِ ثمن واجب بود) بایع از قبول ثمن امتناع کند، تکلیف چیست؟

پاسخ: اگر حاکم وجود دارد، باید مشتری نزد حاکم برود و ثمن را تحویل او دهد. اگر حاکم وجود نداشت یا دسترسی به او مشقّت زیادی داشت، در این صورت این ثمن، امانت است در دستان مشتری. وقتی امانت شد، احکامِ امانت هم بر آن بار می‌شود: 

1. یکی از احکامِ امانت این است که در صورتی که ثمن، در دستِ مشتری بدون افراط و تفریط تلف شود، دیگر مشتری ضامن نیست. 

2. حقّ تصرّف در این امانت وجود ندارد. 

3. نمائات برای بایع و مالک است.

نظری دیگر: چنین مالی امانت محسوب نمی‌شود. 


بایع می‌تواند بگوید: برو و در موعد مقرّر ثمن من را بیاور.

۶

تطبیق حکمِ اخذِ ثمن توسط بایع

﴿ ويجب قبض الثمن لو دفعه إلى البائع ﴾ (واجب است قبض ثمن در صورتی که مشتری آن را به بایع بپردازد) مع الحلول مطلقاً (چه این نقد بودن به واسطه اطلاقِ عقد باشد و چه با واسطه تصریح به نقد بودن) و (في الأجل ﴾ أي بعدَه (بعد از رسیدن اجل در بیع نسیه) ﴿ لا قبلَه ﴾ (در بیع نسیه، قبل از رسیدن اجل، بر بایع واجب نیست ثمن را قبول کند) لأنّه غير مستحقّ حينئذٍ (بایع هنوز متسحقّ این ثمن نشده است که بخواهد آن را قبول کند) وجاز تعلّق غرض البائع بتأخير القبض إلى الأجل (ممکن است غرضی تعلّق گرفته باشد از جانب بایع به این که تاخیر بیندازد قبض را تا زمان اجل خودش) ، فإنّ الأغراض لا تنضبط (اغرض متعدّد هستند) ﴿ فلو امتنع ﴾ البائع من قبضه حيث يجب (اگر بایع، در جایی که قبض ثمن واجب بود، از این قبض امتناع کند) ﴿ قبضه الحاكمُ ﴾ إن وُجد (اگر حاکمی وجود دارد که به او داده می‌شود) ﴿ فإن تعذّر ﴾ قبضُ الحاكمِ  ولو بالمشقّة البالغة في الوصول إليه (اگر به هر دلیلی دادن این ثمن به حاکم ممکن نبود) ، أو امتناعه من القبض (یا اینکه حاکم از دریافت امتناع می‌کرد) ﴿ فهو أمانة في يد المشتري لا يضمنه لو تلف بغير تفريطه (این پول در دست مشتری امانت است و لذا اگر این پول در دست مشتری تلف شود بدون افراط و تفریط دیگر ضامن نیست) ؛ وكذا كلّ من امتنع من قبض حقّه (هر جا کسی حقّی دارد و بخواهیم حقّ او را بدهیم ولی او قبول نکند، چنین حکمی وجود دارد) ﴾.

ومقتضى العبارة أنّ المشتري يُبقيه بيده مُميّزاً على وجه الأمانة (مقتضی عبارت مصنّف که می‌فرماید «امانه» این است که: مشتری نگه‌می‌دارد این امانت را در نزد خودش جدا می‌کند از اموالش علی وجه الامانت) ، وينبغي مع ذلك (اگر گفتیم که باید جدا نگه‌دارد این مال را از اموالِ خودش)‌ أن لا يجوز له التصرّف فيه (دیگر نمی‌تواند در این پوب تصرّف کند) ، وأن يكون نماؤه للبائع (نمائات هم در این مدّت برای بایع است) ، تحقيقاً لتعيّنه له (به خاطر این که تعیّن پیدا کرده است این ثمن برای بایع) .

(دو نظر دیگر:) وربما قيل ببقائه على ملك المشتري (یعنی مشتری می‌تواند در آن تصرّف کند چون هنوز ملکِ خودِ اوست) وإن كان تلفه من البائع (اگر تلف شود بر گردن بایع است) وفي الدروس: أنّ للمشتري التصرّف فيه (مشتری حق تصرّف در این ثمن را دارد) فيبقى في ذمّته (در ذمّة مشتری باقی می‌ماند ـ ظاهرش این است که اگر تلف شود هم گردن مشتری است ـ) .

ضعيف بلزوم أقلّ الثمنين إلى أبعد الأجلين (١) استناداً إلى رواية ضعيفة (٢).

﴿ ولو أجّل البعض المعيّن من الثمن وأطلق الباقي، أو جعله حالّاً ﴿ صحّ للانضباط. ومثله ما لو باعه سلعتين في عقدٍ ثمن إحداهما نقدٌ والاُخرى نسيئة؛ وكذا لو جعله أو بعضه نجوماً معلومة.

﴿ ولو اشتراه البائع في حالة كون بيعه الأوّل ﴿ نسيئة صحّ البيع الثاني ﴿ قبلَ الأجل وبعدَه بجنس الثمن وغيره بزيادة عن الثمن الأوّل ﴿ ونقصان عنه؛ لانتفاء المانع في ذلك كلّه، مع عموم الأدلّة على جوازه. وقيل: لا يجوز بيعه بعد حلوله بزيادة عن ثمنه الأوّل، أو نقصان عنه مع اتّفاقهما في الجنس (٣) استناداً إلى رواية (٤) قاصرة السند والدلالة ﴿ إلّا أن يشترط في بيعه الأوّل ﴿ ذلك أي بيعه من البائع ﴿ فيبطل البيع الأوّل، سواء كان حالّاً أم مؤجّلاً، وسواء شرط بيعه من البائع بعد الأجل أم قبله على المشهور ومستنده غير واضح.

فقد عُلّل باستلزامه الدور (٥) لأنّ بيعه له يتوقّف على ملكيّته له المتوقّفة على بيعه.

__________________

(١) قاله المفيد في المقنعة:٥٩٥، والشيخ في النهاية:٣٨٧ ـ ٣٨٨.

(٢) الوسائل ١٢:٣٦٧، الباب ٢ من أبواب أحكام العقود، الحديث ٢، والظاهر أنّ ضعفها بالسكوني، راجع المسالك ١:٩٩.

(٣) قاله الشيخ في التهذيب ٧:٣٣، ذيل الحديث ١٣٧.

(٤) التهذيب ٧:٣٣، الحديث ١٣٧، والظاهر أنّ ضعفها بمجهوليّة خالد بن الحجّاج الواقع في سندها، راجع المسالك ٣:٢٤٧.

(٥) المعلِّل هو العلّامة في التذكرة ١٠:٢٥١.

وفيه: أنّ المتوقّف على حصول الشرط هو لزوم البيع لا انتقالُه إلى ملكه، كيف لا! واشتراط نقله إلى ملك البائع من المشتري مستلزم لانتقاله إليه، غايته أنّ تملّك البائع موقوف على تملّك المشتري، وأمّا إنّ تملّك المشتري موقوف على تملّك البائع فلا؛ ولأ نّه وارد في باقي الشروط خصوصاً شرط بيعه للغير مع صحّته إجماعاً. وأوضح لملك المشتري ما لو جعل الشرط بيعه من البائع بعد الأجل؛ لتخلّل ملك المشتري فيه.

وعُلّل بعدم حصول القصد إلى نقله عن البائع (١).

ويُضعَّف بأنّ الغرض حصول القصد إلى ملك المشتري وإنّما رتّب عليه نقله ثانياً، بل شرط النقل ثانياً يستلزم القصد إلى النقل الأوّل؛ لتوقّفه عليه. ولاتّفاقهم على أنّهما لو لم يشترطا ذلك في العقد صحّ وإن كان من قصدهما ردّه، مع أنّ العقد يتبع القصد، والمصحِّح له ما ذكرناه: من أنّ قصد ردّه بعد ملك المشتري له غيرُ منافٍ لقصد البيع بوجهٍ، وإنّما المانع عدم القصد إلى نقل الملك إلى المشتري أصلاً بحيث لا يترتّب عليه حكم الملك.

﴿ ويجب قبض الثمن لو دفعه إلى البائع مع الحلول مطلقاً (٢) و (في الأجل أي بعدَه ﴿ لا قبلَه لأنّه غير مستحقّ حينئذٍ وجاز تعلّق غرض البائع بتأخير القبض إلى الأجل، فإنّ الأغراض لا تنضبط ﴿ فلو امتنع البائع من قبضه حيث يجب ﴿ قبضه الحاكمُ إن وُجد ﴿ فإن تعذّر قبضُ الحاكمِ

__________________

(١) راجع غاية المراد ٢:٧٨.

(٢) قال بعض المحشّين: أي سواء كان العقد مطلقاً أو مقيّداً بالحلول. هذا إن كان الإطلاق قيداً للحلول كما هو ظاهر، وإن رجع إلى ما قبله كان له وجه آخر، وهو أنّه: سواء تعلّق غرضه بتأخير القبض إلى زمان آخر أم لا (هامش ر).

ولو بالمشقّة البالغة في الوصول إليه، أو امتناعه من القبض ﴿ فهو أمانة في يد المشتري لا يضمنه لو تلف بغير تفريطه؛ وكذا كلّ من امتنع من قبض حقّه .

ومقتضى العبارة أنّ المشتري يُبقيه بيده مُميّزاً على وجه الأمانة، وينبغي مع ذلك أن لا يجوز له التصرّف فيه، وأن يكون نماؤه للبائع، تحقيقاً لتعيّنه له.

وربما قيل ببقائه على ملك المشتري وإن كان تلفه من البائع (١) وفي الدروس: أنّ للمشتري التصرّف فيه فيبقى في ذمّته (٢).

﴿ ولا حَجْرَ في زيادة الثمن ونقصانه على البائع والمشتري ﴿ إذا عرف المشتري القيمة وكذا إذا لم يعرف؛ لجواز بيع الغبن إجماعاً، وكأ نّه أراد نفي الحَجْر على وجهٍ لا يترتّب عليه خيار. فيجوز بيع المتاع بدون قيمته وأضعافها ﴿ إلّا أن يؤدّي إلى السفه من البائع أو المشتري فيبطل البيع. ويرتفع السفه بتعلّق غرض صحيح بالزيادة والنقصان، إمّا لقلّتهما أو لترتّب غرض آخر يقابله كالصبر بدينٍ حالّ ونحوه.

﴿ ولا يجوز تأجيل الحالّ بزيادة فيه ولا بدونها، إلّا أن يُشرِط (٣) الأجل في عقد لازم، فيلزم الوفاء به. ويجوز تعجيله بنقصان منه بإبراءٍ أو صلح.

﴿ ويجب على المشتري إذا باع ما اشتراه مؤجَّلاً ﴿ ذكر الأجل في غير المساوَمة، فيتخيّر المشتري بدونه أي بدون ذكره بين الفسخ والرضاء به حالّاً ﴿ للتدليس وروي أنّ للمشتري من الأجل مثلَه (٤).

__________________

(١) لم نعثر عليه.

(٢) الدروس ٢:٢٠٥.

(٣) في (ر) : يشترط.

(٤) الوسائل ١٢:٤٠٠، الباب ٢٥ من أبواب أحكام العقود، الحديث ٢.