درس الروضة البهیة (فقه ۳) (المتاجر - المساقاة)

جلسه ۹۴: کتاب المتاجر:‌ احکام (دایره شمول اطلاق عقد) ۴

 
۱

خطبه

۲

عبارت ‌خوانی آغازین

۳

فصل سوم: دایره شمول مبیع مطلق

فصل سوم: دایره شمول مبیع مطلق

اگر یک شیء به نامی فروخته شد، آن اسم شامل چه چیز‌هایی می‌شود؟ اگر در معامله مشخّص شود و یا متبایعین معیّن کرده باشند دقیقاً منظورشان چه چیزی است، مشکلی وجود نخواهد داشت و بر اساس همان معامله انجام می‌شود. امّا اگر دقیقا مشخّص نشده باشد، ممکن است باعث اختلاف شود. به همین خاطر باید دنبال ضابطه‌ای گشت که بر اساس آن در اینگونه موارد عمل کرد. 

بیانِ ضابطه در موارد اطلاق

گاهی جدای از متبایعین، شارع مقدّس بیان می‌کند که چه مواردی داخل در مبیع است و چه مواردی نیست. برای مثال شارع فرموده است: «اگر اسبی را به دیگری فروختید، زین آن اسب هم جزو مبیع است». 

در صورتی هم که شارع مشخّص نکرده باشد، می‌توان به عرف مراجعه کرد. عرف هم ممکن است عرفِ عام یا خاص[۱] باشد. 

اگر در عرف‌ هم تکلیف مشخص نشود، راهکار سوّم مراجعه به «لغت» است. برای مثال در خرید و فروش منزل، می‌توان به لغت مراجعه کرد تا مشخص شود منظور از «بیت»، خانه به همراه وسائل آن است یا بدون آن.[۲]

نکته: در صورت اختلاف سه راهکار بالا، شرع مقدّم است بر دو مورد دیگر. در صورت عدمِ وجود بیان شرعی، عرف بر لغت مقدّم است. 

بیان برخی مصادیق

بیان چند مقدّمه:

  • مصادیقی که شهید بیان کرده است را نباید با فضای امروزی ملاحظه کرد! زیرا فضای امروزی در این مسائل با فضای شهید در 6 قرن پیش متفاوت است. لذا ممکن است برخی مواردی که شهید به عنوان چالش مطرح می‌کنند امروزه روشن و واضح باشند. 
  • ممکن است سؤال پیش بیاید که: آیا فقیه می‌تواند در اینگونه امور (موضوعات) ورود پیدا کند؟ لذا باید دانست که موضوعات بر دو قسم اند:

الف) موضوعات مستنبط: به موضوعی که استنباط شرعی در آن دخیل است گفته می‌شود. یعنی اگر فقیه آن موضوع را بیان می‌کند، به خاطر آن است که محدوده این موضوع را از استنباط آیات و روایات استفاده کرده است. در اینگونه موارد کلامِ فقیه متّبع و معتبر است. ما نحن فیه هم از این قبیل موضوعات است. 

ب) موضوعات غیر مستنبط: گاهی اوقات فقیر صرفاً دارد بیان نگاهِ عرفی می‌کند! در این صورت از آنجایی که ممکن است هر عرفی با عرف دیگر متفاوت باشد (یا حتّی نظر شخص با نظر فقیه در عرف متفاوت باشد) لذا حرفِ فقیه متّبع و لازم الاجرا نیست. 

  • مصادیق و نکات مربوط به آن در تطبیق خواهد آمد. 

مثلا در اینکه خرید و فروش «تراکتور» شامل چه چیز‌هایی می‌شود، باید به عرفِ خاص یعنی کشاورز‌ها مراجعه کرد. 

برخی اوقات لغت و عرف با یکدیگر متفاوت‌اند! مثلا «سیّاره» در لغت به معنای بسیار سیر کننده است ولی در عرف به معنای ماشین در نظر گرفته می‌شود. 

۴

مورد اول: بستان

﴿ الثالث: في ما يدخل في المبيع ﴾

عند إطلاق لفظه (در آنچه داخل در مبیع است وقتی که لفظِ آن مبیع را مطلق بگذاریم ـ یعنی معیّن نشود که چه چیز‌هایی داخل در بیع است و چه چیز‌هایی داخل در آن نیست ـ)

﴿ و ﴾ الضابط: أنّه ﴿ يُراعى فيه اللغة والعرف (ضابطه و ملاک این است که مراعات می‌شود در لفظ مبیع، لغت و عرف) ﴾ العامّ أو الخاصّ (هم عرف عام است و هم عرف خاص) ؛ وكذا يُراعى الشرع بطريق أولى (شرع هم به طریق اولی باید مورد توجه قرار بگیرد) ، بل هو مقدّم عليهما (شرع بر لغت و عرف مقدّم است) ، و (اشکال مقدّر: اگر شرع بر عرف مقدّم است، پس چرا مصنّف اصلا از شرع کلامی را مطرح نکرد؟) لعلّه (مصنّف) أدرجه في العرف (شرع را یکی از مصادیق عرف گرفته است) ؛ لأنّه (شرع) عرف خاصّ (شرع هم به نوعی عرفِ خاص است که ویژه شارع مقدس است) . ثمّ إن اتّفقت (اگر شرع و لغت و عرف با یکدیگر اتّفاق داشتند و اختلافی در کار نبود، در این صورت مشکلی وجود ندارد) ، وإلّا (اگر توافقی وجود نداشت) قُدّم الشرعي (مجتهد، اگر بتواند احراز کند که این مصداق، توسط خداوند و یا اهل بیت مطرح شده است، و حضرات هم در مقام بیان مصادیق عرفی زمانِ خودشان نباشند، در این صورت معتبر است. و الا اگر خودِ حضرات هم در مقامِ بیان و تبیین عرف زمانِ خود هستند، الآن فهمِ آن عرف برای ما حجّت نیست) ، ثمّ العرفي، ثمّ اللغوي.

(بیان مصادیق) (مصداق اول:) ﴿ ففي بيع البستان ﴾ (باغ) بلفظه (بستان) تدخل: ﴿ الأرض، والشجر ﴾ قطعاً (زمین و درخت، قطعا داخل در مبیع است ـ زیرا اگر باغی، زمین و درخت نداشته باشد اصلا به آن باغ نمی‌گویند ـ) ﴿ والبناء ﴾ (بناء هم داخل در بستان است) كالجدار (دیواری که دور تا دور باغ می‌کشند) وما أشبهه من الركائز (گاهی دور باغ، به جای دیوار کشیدن، تخته چوب‌هایی را داخل زمین فرو می‌کردند ـ تا جلوی جا به جا شدن خاک گرفته شود و همچنین مرزِ باغ هم مشخص باشد ـ به چنین چیزی رکیزه گفته می‌شد) المثبتة في داخله (بستان) لحفظ التراب عن الانتقال (برای اینکه خاک جا به جا نشود) . أمّا البناء المعدّ للسكنى و نحوه (مثلا انبارِ مخصوص نگه‌داری میوه جات) ، ففي دخوله وجهان (اینکه این نوع بناء ها داخل در باغ و بستان هستند یا خیر، دو وجه است ـ البته امروزه کاملا مشخص است که این نوع بنا‌ها داخل در مبیع است ولی در زمانِ شهید به این وضوح نبوده است ـ) : أجودهما اتّباع العادة (باید سراغ عرفِ خاص هر منطقه و زمانِ خاص آن رفت) . ويدخل فيه الطريق والشِرب (داخل است در بستان راه رفت و آمد و شِرب ـ راه ورود آب ـ) ؛ للعرف. ولو باعه بلفظ «الكرم» (اگر باغ را به لفظِ کرم بفروشد ـ یعنی به جای اینکه بگوید باغ را فروختم، بگوید کرم را فروختم)  (کَرْم: درختِ انگور) تناول شجر العنب (درخت‌های انگور را شامل می‌شود) ؛ لأنّه مدلوله لغة (زیرا در لغت، کرم به معنای همین درخت است) ، وأمّا الأرض والعريش (چوب‌هایی که به وسیله آن شاخه‌های درخت انگور را نگه می‌دارند و هدایت می‌‌کنند، عریش نام دارد) و البناء والطريق والشِرب فيُرجع فيها إلى العرف (این‌ موارد را عرف باید تصمیم گیری کند) ؛ وكذا ما اشتمل عليه من الأشجار و غيره (اگر معامله به لفظ کرم انجام شد، اگر درختانِ دیگر هم در این باغ بودند ـ غیر از انگور ـ باید برای اثبات دخول یا عدم دخول آن به عرف مراجعه کنیم) ، وما شكّ في تناول اللفظ له لا يدخل (بیان اصلِ عملی: هر جایی که شک شود که فلان چیز، داخل در مبیع است یا خیر؟ استصحابِ عدم دخول می‌شود ـ ایشان بعدا در صفحه 340، دوباره این مطلب را تکرار می‌کند ـ).

۵

مورد دوم: خانه

(مورد دوم:)‌ ﴿ و ﴾ يدخل ﴿ في الدار: الأرضُ (زمین داخل در خانه است. یعنی وقتی شما خانه‌ای را خریداری می‌کنید، با زمین آن می‌خرید) ، والبناء أعلاه وأسفله (خودِ بناء خانه هم داخل در مبیع است هم طبقه بالا و هم طبقه پایین) ، إلّاأن ينفرد الأعلى عادةً ﴾ (مگر اینکه طبقه بالا، عادتا در خرید و فروش جدا حساب شود ـ مانند آپارتمان‌های امروزی ـ) فلا يدخل (اعلی) إلّا بالشرط أو القرينة (اگر طبقه بالا، عادتاً منفرد باشد، داخل در مبیع نیست مگر اینکه شرط شود و یا قرینه‌ای وجود داشته باشد) ﴿ والأبواب (آیا دربِ خانه جزو مبیع است یا خیر؟) ﴾ المثبتة (درهایی که کار گذاشته شده‌اند) ، وفي المنفصلة (در در‌های منفصله و جدا) ـ كألواح الدكاكين ـ وجهان: أجودهما الدخول؛ للعرف (به جهت عرف، بهتر است گفته شود این موارد هم داخل است) ، وانفصالها للارتفاق (منفصل بودن این درب‌ها هم به خاطر راحتی و سهولت در استفاده است) فتكون كالجزء وإن انفصلت (با اینکه منفصل است ولی مانند جزئی از دکّان محاسبه می‌شود) ، وإطلاق العبارة يتناولها (اطلاق عبارت مصنّف که فرمود: «و الاقوی» و منفصله و مثبت را بیان نکرد، مشخص می‌شود که هر دو نوع داخل است) ، وفي الدروس قيّدها بالمثبتة فيخرج  (اما در دروس، ایشان فقط ابواب مثبته را بیان کرده است که به معنای این است که ابواب منفصله خارج است) ﴿ والأغلاق المنصوبة ﴾ (قفل‌های ثابت، داخل در مبیع است) دون المنفصلة كالأقفال ﴿ والأخشاب (طاقچه‌های چوبی موجود در زیر زمین‌ها برای نگه‌داری موادّ مختلف)  المثبتة ﴾ (در دیوار و ... کار گذاشته شده باشد) كالمتّخذة لوضع الأمتعة وغيرها (چوب‌هایی که وضع شده است برای قرار دادن متاع و ... این‌ها داخل در مبیع اند) ، دون المنفصلة (الوار‌های چوبی که در خانه است) وإن انتفع بها في الدار (گرچه در خانه از آن‌ها استفاده می‌شود) ؛ لأنّها كالآلات الموضوعة بها (آلاتی است که در خانه‌ها گذاشته می‌شود) ﴿ والسُلَّم (نردبان) المثبت ﴾ في البناء؛ لأنّه حينئذٍ بمنزلة الدرجة (نردبان‌های ثابت در خانه، به منزله پلّه می‌مانند! همانطور که پله ها جزو مبیع‌اند، نردبان ثابت هم جزو مبیع است) ، بخلاف غير المثبت؛ لأنّه كالآلة (نردبان های غیر ثابت، مانند سایر آلات است که می‌توان آن ها را برداشت و جا به جا کرد) ؛ وكذا الرفّ (طاقچه) وفي حكمها الخوابي (خُم های بزرگی‌ که در زمین فرو می‌کردند تا موادّ داخلش را خنک نگه دارد) المثبتة في الأرض والحيطان (در زمین یا دیوار کار گذاشته شده باشد) ﴿ والمفتاح ﴾ وإن كان منقولاً (کلید هم در صورتی که برای قفلِ ثابت باشد داخل است و الا اگر برای قفل منفصل باشد داخل نیست) ؛ لأنّه بمنزلة الجزء من الأغلاق المحكوم بدخولها (اغلاق ـ قفل‌های ثابت ـ داخل در مبیع است) . والمراد غير مفتاح القفل (منظور شهید اول، مفتاح قفل نیست ـ منفصل ـ) ؛ لأنّه تابع لغَلَقه، و لو شهدت القرينة بعدم دخوله لم يدخل (گاهی قرینه‌ای وجود دارد دالّ بر اینکه کلید، داخل در مبیع نیست! مثلا اگر کلید از طلا بود!) .

وكذا يدخل الحوض والبئر والحمّام المعروف بها (البته در صورتی که معروف باشد که برای این خانه است) والأوتاد (میخ‌ها ـ در قدیم هم میخ‌ها بزرگ بودند و هم گران! به همین دلیل در دخول یا عدم دخول آن‌ها بحث بود ـ) . دون الرَحى (آسیاب) وإن كانت مثبتة (حتی اگر ثابت و کار گذاشته شده باشد) ؛ لأنّها لا تعدّ منها، وإثباتها لسهولة الارتفاق بها (آسیاب تا وقتی ثابت نشود، نمی توان با آن کار کرد) .

﴿ ولا يدخل الشجر ﴾ الكائن ﴿ بها إلّا مع الشرط (درخت‌ها داخل در مبیع و خانه نیست مگر اینکه در معامله شرطِ دخول آن را کنند) ، أو يقول (بیان نوعی قرینه) : بما اُغلق عليه بابها (من این خانه را به تو فروختم، با هر چیزی که در خانه به روی آن بسته می‌شود ـ کنایه از هر آنچه در خانه قرار دارد ـ) ، أو ما دار عليه حائطها (یا اینکه گفته شود: من این خانه را با هر چه دیوار خانه آن را احاطه کرده است به تو فروختم) ﴾ أو شهادة القرائن بدخوله كالمساومة عليه (گفت و گو‌های قبل از صیغه عقد) وبذل ثمن لا يصلح إلّا لهما (بذل ثمنی که صلاحیّت ندارد مگر برای خانه و درخت ـ به تنهایی، خانه صلاحیّت چنین قیمتی را ندارد! بلکه تنها در صورتی این قیمت توجیه پیدا می‌کند که درخت‌ها هم داخل در آن مبلغ باشند ـ)، ونحو ذلك.

﴿ ولو حوّل المشتري الدعوى حيث لا يقبل قوله في النقص ﴿ إلى عدم إقباض الجميع من غير تعرّض لحضور الاعتبار وعدمه أو معه ﴿ حلف لأصالة عدم وصول حقّه إليه ﴿ ما لم يكن سبق بالدعوى الاُولى فلا تسمع الثانية؛ لتناقض كلاميه. وهذه من الحيل التي يترتّب عليها الحكم الشرعي، كدعوى براءة الذمّة من حقّ المدّعي لو كان قد دفعه إليه بغير بيّنة، فإنّه لو أقرّ بالواقع لزمه.

﴿ الثالث: في ما يدخل في المبيع ﴾

عند إطلاق لفظه

﴿ و الضابط: أنّه ﴿ يُراعى فيه اللغة والعرف العامّ أو الخاصّ؛ وكذا يُراعى الشرع بطريق أولى، بل هو مقدّم عليهما، ولعلّه أدرجه في العرف؛ لأنّه عرف خاصّ. ثمّ إن اتّفقت، وإلّا قُدّم الشرعي، ثمّ العرفي، ثمّ اللغوي.

﴿ ففي بيع البستان بلفظه تدخل: ﴿ الأرض، والشجر قطعاً ﴿ والبناء كالجدار وما أشبهه من الركائز المثبتة في داخله لحفظ التراب عن الانتقال. أمّا البناء المعدّ للسكنى ونحوه، ففي دخوله وجهان: أجودهما اتّباع العادة. ويدخل فيه الطريق والشِرب؛ للعرف. ولو باعه بلفظ «الكرم» تناول شجر العنب؛ لأنّه مدلوله لغة، وأمّا الأرض والعريش (١) والبناء والطريق والشِرب فيُرجع فيها إلى العرف؛ وكذا ما اشتمل عليه من الأشجار غيره، وما شكّ في تناول اللفظ له لا يدخل.

__________________

(١) العريش: البيت الذي يستظلّ به ـ شبه الخيمة ـ والمراد به هنا ما يُصنع من الخشب ونحوه لإلقاء أغصان الكَرْم عليه.

﴿ و يدخل ﴿ في الدار: الأرضُ، والبناء أعلاه وأسفله، إلّاأن ينفرد الأعلى عادةً فلا يدخل إلّا بالشرط أو القرينة ﴿ والأبواب المثبتة، وفي المنفصلة ـ كألواح الدكاكين ـ وجهان: أجودهما الدخول؛ للعرف، وانفصالها للارتفاق (١) فتكون كالجزء وإن انفصلت، وإطلاق العبارة يتناولها، وفي الدروس قيّدها بالمثبتة (٢) فيخرج ﴿ والأغلاق المنصوبة دون المنفصلة كالأقفال ﴿ والأخشاب المثبتة كالمتّخذة لوضع الأمتعة وغيرها، دون المنفصلة وإن انتفع بها في الدار؛ لأنّها كالآلات الموضوعة بها ﴿ والسُلَّم المثبت في البناء؛ لأنّه حينئذٍ بمنزلة الدرجة، بخلاف غير المثبت؛ لأنّه كالآلة؛ وكذا الرفّ (٣) وفي حكمها الخوابي (٤) المثبتة في الأرض والحيطان ﴿ والمفتاح وإن كان منقولاً؛ لأنّه بمنزلة الجزء من الأغلاق المحكوم بدخولها. والمراد غير مفتاح القفل؛ لأنّه تابع لغَلَقه، ولو شهدت القرينة بعدم دخوله لم يدخل.

وكذا يدخل الحوض والبئر والحمّام المعروف بها (٥) والأوتاد. دون الرَحى وإن كانت مثبتة؛ لأنّها لا تعدّ منها، وإثباتها لسهولة الارتفاق بها.

﴿ ولا يدخل الشجر الكائن ﴿ بها إلّا مع الشرط، أو يقول: بما اُغلق عليه بابها، أو ما دار عليه حائطها أو شهادة القرائن بدخوله كالمساومة عليه وبذل ثمن لا يصلح إلّا لهما، ونحو ذلك.

__________________

(١) يعني سهولة الانتفاع.

(٢) الدروس ٣:٢٠٧.

(٣) الرفّ بالفتح: خشبة أو نحوها تُشدّ إلى الحائط فتوضع عليها طرائف البيت.

(٤) جمع خابية، وهي الحُبّ، إناء ضخمة من خزف، له بطن كبير وعروتان وفم واسع.

(٥) يعني الحمّام الذي يُعرف أنّه لهذه الدار وإن كان خارجاً عنها.