درس الروضة البهیة (فقه ۳) (المتاجر - المساقاة)

جلسه ۹۷: کتاب المتاجر:‌ احکام (اختلافات بایع و مشتری) ۷

 
۱

خطبه

۲

عبارت خوانی آغازین

۳

نکته‌ای از جلسه قبل

در جلسه قبل، بیان شد که در اختلاف دوم و سوم و چهارم، قول بایع مقدّم است زیرا در این سه اختلاف، قولِ بایع مطابق اصل است (اصل عدم اجل دار بودن معامله / اصلِ عدم زیاده اجل از مقدار اقلّ / اصلِ عدم شرط رهن و ضمانت). حال این موارد، در صورتی است که: بایع بگوید معامله نقد بوده و مشتری بگوید نسیه بوده است. یا در اختلاف سوّم، بایع بگوید اجل یک ماهه بوده است ولی مشتری بگوید دو ماهه بوده است. 

اما اگر این فروض بر عکس شود، یعنی: بایع بگوید: اجل یک ماهه بوده است ولی مشتری بگوید نقد فروخته شده است، یا مشتری می‌گوید اجل 1 ماه بوده است ولی بایع می‌گوید 2 ماهه بوده است، در این صورت، اصل مطابق قول مشتری خواهد شد و لذا قولِ مشتری با قسم مقدّم می‌شود. 

۴

تطبیق نکته‌ای از جلسه قبل

وهذا مبنيّ على الغالب: من أنّ البائع يدّعي التعجيل (بایع ادّعای تعجیل می‌کند) وتقليل الأجل (بایع ادّعای اجل کوتاه‌تر را می‌کند) حيث يتّفقان على أصل التأجيل (تقلیل اجل برای صورتی است که اصلِ اجل‌دار بودن را هر دو توافق دارند) . فلو اتّفق خلافه فادّعى هو الأجل (بایع بیاید و اجل را ادّعا کند ولی مشتری بگوید معامل نقد بوده است) أو طوله (مشتری بگوید 1 ماهه بوده ولی بایع بگوید دوماهه بوده است)  ـ لغرض تعلّق بتأخير القبض (بایع به خاطر غرضی خاصّ، می‌خواهد ثمن را دیرتر تحویل بگیرد) ـ قُدّم قول المشتري؛ للأصل (چون در این موارد اصل مطابق قول مشتری می‌شود لذا قولِ او مقدّم می‌شود)

۵

اختلاف پنجم و ششم

اختلاف پنجم: مقدار مبیع

همان اختلافی که در مقدارِ ثمن بود[۱]، این بار در مقدار مبیع مطرح است. برای مثال، بایع و مشتری هر دو اصلِ معامله را  قبول دارند و همچنین قبول دارند که ثمن معامله 100 تومان بوده است، ولی اختلاف دارند که مبیع، 100 کیلو برنج بوده است یا 120 کیلو؟ شهید می‌فرمایند: در صورت به وجود آمدن این اختلاف، قولِ دوم در اختلافِ اول را در اینجا می‌آوریم یعنی: اصلِ عدمِ زیاده را جاری می‌کنیم. یعنی در مثال بالا، هر کسی که ادّعای 100 کیلو برنج را می‌کند، قولش مطابق اصل خواهد بود و حرفِ او با قسم مقدّم می‌شود. معمولا در این‌گونه موارد، بایع مدّعی 100 کیلو و نافی 20 کیلو اضافه تر است و لذا قولِ او می‌شود مطابق اصل و با قسم، حرفِ او مقدم می‌شود.

سؤال1: چرا فقط قولِ دوم در اختلاف اوّل را مطرح کردید؟ چرا قولِ اول را مطرح نکردید؟

پاسخ: زیرا مبنای قولِ اول در اختلافِ اول یک روایت بود که مربوط به اختلاف در مقدارِ ثمن بود و نه اختلافِ در مقدار مبیع. 

نکته1: کسی که در اختلاف اول به قولِ سوم قائل شده باشد (تحالف) در اینجا هم باید به تحالف قائل شود.

سؤال2: در این اختلاف، آیا بین اینکه مبیع کلّی باشد یا شیء معیّن خارجی باشد تفاوتی وجود دارد؟ (یک موقع بایع به مشتری می‌گوید: «من 100 کیلو برنج کلّی به تو فروختم» و مشتری می‌گوید: «خیر! من 120 کیلو برنج کلّی از تو خریدم». امّا یکبار بایع به مشتری می‌گوید: «من این دو کیسه 50 کیلویی را به تو فروختم» ولی مشتری می‌گوید: «خیر! علاوه بر این دو کیسه 50 کیلویی، یک کیسه 20 کیلویی دیگر هم بود»)

پاسخ: شهید می‌فرمایند در این حکمی که ما دادیم، تفاوتی نمی‌کند زیرا در حکمی که ما دادیم (اصل عدم زیاده است) تفاوتی بین کلّی و معیّن وجود ندارد. 

سؤال3: اگر اختلاف، هم در مبیع بود و هم در ثمن، تکلیف چیست؟ (مثال: بایع می‌گوید: «من 100 کیلو برنج را به 100 تومان به مشتری فروختم» و مشتری می‌گوید: «120 کیلو فروخته است به 110 تومان»)[۲]

پاسخ: در صورتی که هم در ثمن و هم مثمن اختلاف شود، باید سراغ «تحالف» رفت. یعنی هر دو قسم می‌خورند و بیع باطل می‌شود.

 

اختلاف ششم: تعیین مبیع

برای مثال مشتری می‌گوید: «من این موبایل را خریدم» ولی بایع می‌گوید: «خیر! تو این موبایل دیگر را خریدی». یعنی دیگر در مقدارِ مبیع و ثمن اختلافی نیست! بلکه اختلافِ در اصلِ جنسی است که خریداری شده است. شهید عقیده دارند که در این صورت، حکم «تحالف» است و بیع باطل می‌شود. زیرا حداقلّ و قدرمتیقّنی وجود ندارد تا بتوان در مازاد آن اصلِ عدم زیاده را جاری کرد. در واقع هر کدام از طرفین، ادّعایی دارند که طرفِ مقابل آن را ردّ می‌کند. 

سؤال1: چرا با تحالف بیع باطل می‌شود؟

پاسخ: در کتاب القضاء خوانده‌ایم که: ما دو مدل قسم داریم: 

الف) قسمی که برای منکر است: این قسم، برای نفْی ادّعای مدّعی است (مضمون قسم منکر، همیشه باید نفی ادّعای مدّعی باشد)

نکته: در تحالف، لازم نیست که هر کدام از طرفین، علاوه بر قسم خوردن بر نفیِ ادّعای طرف مقابلشان، بر اثباتِ ادّعای خود نیز قسم بخورند. 

ب) قسمی که با نکول اتّفاق می‌افتد: توضیح آن در ادامه خواهد آمد. 

سؤال2: در تحالف، کدام یک از طرفین باید اوّل قسم بخورد؟

پاسخ: هر کسی که اوّل ادّعای خود را مطرح کرده است، طرفِ مقابلِ او باید اول قسم بخورد. 

سؤال3: آیا در اینکه در تحالف، چه کسی اول قسم بخورد تفاوتی وجود دارد؟

پاسخ: بله. اگر شخصِ اول قسم بخورد و دوّمی نکول از قسم کند، دو قول در مورد نکول بیان شده است:

1. قاضی علیه کسی که نکول کرده است حکم می‌کند. یعنی ادّعای کسی که اوّل قسم خورده است ثابت می‌شود. 

2. با صرفِ نکول، کار تمام نمی‌شود! زیرا در صورت نکول، قسم به طرفِ مقابل بر می‌گردد. یعنی دوباره شخصِ اول باید قسم بخورد ولی این بار قسمِ او باید برای اثباتِ ادّعای خودش باشد. 


اختلاف اول

البته این جهل و اختلاف در هنگام بیع نبوده است و الا بیع غرری و باطل خواهد بود! بلکه این اختلافی است که بعد از وقوع بیع به وجود آمده است و در زمان بیع، همه چیز شفاف بوده است.

۶

تطبیق اختلاف پنجم و ششم

(اختلاف پنجم:) ﴿ وكذا ﴾ يقدَّم قول البائع لو اختلفا (هم چنین مقدّم می‌شود قول بایع اگر اختلاف کنند این دو نفر) ﴿ في قدر المبيع ﴾ للأصل (اصلِ عدمِ زیاده مبیع) . وقد كان ينبغي مثله في قدر الثمن بالنسبة إلى المشتري لولا الرواية (در اختلافِ اول، قولِ اول ناشی از یک روایت بود. و الا اگر این روایت در اختلاف اول وجود نداشت، همانجا هم به تقدّم قول مشتری قائل می‌شدیم) .

ولا فرق بين كونه (فرقی نیست بین اینکه مبیع) مطلقاً ومعيَّناً (فرقی نمی‌کند که این مبیع کلّی باشد یا معیّن) ، كهذا الثوب فيقول: بل هو والآخر (مثلا بایع می‌گوید: «من این لباس را فروختم» ولی مشتری می‌گوید: «این لباس را با لباس دیگری به من فروختی»).

هذا إذا لم يتضمّن الاختلاف في الثمن (این در صورتی است که اختلاف در مبیع همراه اختلاف در مقدار ثمن نباشد) ، كبعتك هذا الثوب بألف، فقال: بل هو والآخر بألفين. (این مثال است برای یتضمّن. یعنی در این مثال هم اختلاف در ثمن است و هم اختلاف در مثمن) وإلّا (اگر متضمّن اختلاف در ثمن باشد) قَوي التحالف (تحالف اتّفاق می‌افتد) ؛ إذ لا مشترك هنا يمكن الأخذ به (قدر متیقّن و جامعی نداریم که نسبت به زیاده از آن اصلی جاری کنیم) (استاد: اگر یک طرف، هم مبیع را کمتر بگوید و هم ثمن را، در این صورت جا دارد که کسی قائل شود به اینکه قدر متیقّن وجود دارد و در مقدارِ زیاده هم در ثمن و هم در مثمن اصلِ عدم زیاده جاری شود)

(اختلاف ششم:) ﴿ وفي تعيين المبيع ﴾ كما إذا قال: بعتك هذا الثوب، فقال: بل هذا (بایع می‌گوید: این لباس را به تو فروختم، ولی مشتری می‌گوید: آن لباسی که می‌گویی را به من نفروختی! بلکه این لباس دیگر را به من فروختی) ﴿ يتحالفان ﴾ (هر دو باید قسم بخورند ـ تحالف ـ) لادّعاء كلّ منهما ما ينفيه الآخر (هر کدام از طرفین ادّعایی دارند که طرفِ مقابل آن را نفی می‌کند) بحيث لم يتّفقا على أمر (به گونه‌ای که هر دو اجماع و اتّفاق بر یک امر ندارند) ويختلفا فيما زاد (اگر اینگونه بود، در مقدار اختلافی که در مازاد است، اصلِ عدم زیاده جاری می‌کردیم) ، وهو ضابط التحالف (حالا که اینگونه نیست باید تحالف انجام دهند) ، فيحلف كلّ منهما يميناً واحدة (لازم نیست که تو یک قسم بخوری برای نفی طرف مقابل و یک قسم هم بخوری برای ادّعای خودت!) على نفي ما يدّعيه الآخر (قاعده در منکر این است که همیشه باید قسمش برای نفی ادّعای طرف مقابل باشد) ، لا على إثبات ما يدّعيه (زیرا کسی که مدّعی است برای اثبات ادّعای خودش قسم به درد او نمی‌خورد و باید بیّنه بیاورد) ، ولا جامعةَ بينهما (لازم نیست قسم جامع بین این هر دو بخورد ـ یک قسم بخورد برای نفی طرفِ مقابل + اثبات خود! این نیاز نیست ـ)، فإذا حلفا (اگر هر دو قسم خوردند) انفسخ العقد، ورجع كلّ منهما إلى عين ماله (در صورتی که عین مال موجود باشد) أو بدلها (اگر عین تلف شده باشد ـ اگر مثلی است باید مثلِ آن را بدهد و اگر قیمی است باید قیمت آن را بپردازد ـ) . والبادي منهما باليمين (شروع کننده این دو نفر از قسم کیست؟) من ادُّعي عليه أوّلاً (کسی که ادّعا اول علیه او مطرح شده است) ، فإن حلف الأوّل ونكل الثاني (اگر اوّلی قسم خورد و دومی نکول کرد ـ حاضر به قسم خوردن نشد) وقضينا بالنكول (اگر در بابِ قضاء، نظرمان این بود که به محضِ نکول علیه او حکم می‌شود) يثبت ما يدّعيه الحالف (ثابت می‌شود آنچه که حالف ادّعای آن را دارد) ، وإلّا (اگر نکول رخ داد ولی حکمِ بر علیه او نکردیم و فقط قسم را به طرفِ مقابل برگرداندیم) حلف (کسی که اوّل قسم خورد) يميناً (دوباره باید قسم بخورد) ثانية على إثبات ما يدّعيه (قسم می‌خورد برای اثبات حرف خودش) .

۷

کیفیّت تحالف

(استاد: این قسمتی که الآن می‌خواهیم توضیح دهیم، شفاف نیست!)

نکته1: در اختلاف ششم (تعیین مبیع) وقتی تحالف اتّفاق افتاد، وقتی بایع قسم می‌خورد بر نفی آن چیزی که مشتری آن را ادّعا می‌کند، مثلا بایع می‌گوید من پیراهن فروختم، ولی مشتری می‌گوید من شلوار خریدم! در اینجا وقتی بایع قسم می‌خورد بر اینکه شلوار را به مشتری نفروخته است، در واقع این شلوار ملک بایع است و اگر در دستِ اوست، مشتری نمی‌تواند آن را از دست بایع بگیرد! اگر هم شلوار در دست مشتری است بایع می‌تواند آن را از مشتری بگیرد. وقتی هم مشتری قسم می‌خورد بر نفی آنچیزی که بایع آن را ادّعا کرده است یعنی مشتری قسم بخورد بر اینکه از این بایع، پیراهنی نخریده است، در این صورت اگر پیراهن در دست مشتری باشد، بایع نمی‌تواند بیاید و پیراهن را از مشتری دریافت کند! زیرا اگرچه مشتری ادّعا کرد که پیراهنی را از بایع نخریده است، اما ادّعای بایع از ابتدا این بود که پیراهن را فروخته است! یعنی اقرار کرده است که پیراهن را از ملکِ خودش خارج کرده است و به ملک مشتری داخل نموده است! حتی اگر این پیراهن در دستان بایع باشد هم حق تصرّف در آن را ندارد. زیرا خودِ بایع اقرار کرده است که این پیراهن برای مشتری است.

البته مشتری که گفت: پیراهن را نخریده است، می‌تواند بیاید و پولش را از بایع پس بگیرد. به محضِ اینکه مشتری پولش را پس گرفت، دیگر بایع هم می‌تواند در آن پیراهن تصرّف کند[۱] به خاطر «تقاصّ» یعنی نمی‌شود بایع هم پول را از دست بدهد و هم پیراهن را! لذا با پس دادن پول، می‌تواند پیراهن را تقاصّاً پس بگیرد. 

خلاصه: در نهایت هر کسی به مالِ خودش که تا قبل از بیع در دستش بوده است می‌رسد!

نکته2: این بحث، تنها در یک جا تاثیر دارد و آن اینکه: اگر هنگام معامله پیراهن 30 تومان بوده است ولی هنگامی که خواست تقاصّاً آن را پس بگیرد، قیمت آن 40 تومان بود، بایع فقط مالک 30 تومان آن پیراهن می‌شود و 10 تومان از این پیراهن برای هیچ کس نیست (مجهول المالک)! زیرا از بابِ تقاصّ آن ثمن، پیراهن به بایع رسید! لذا به اندازه همان مقدار هم مالک می‌شود.


مطالب بالا، در صورتی بود که هنوز مشتری پولش را پس نگرفته باشد. 

۸

تطبیق کیفیّت تحالف

ثمّ إذا حلف البائع على نفي ما يدّعيه المشتري (اگر قسم خورد بایع بر نفی شلوار) بقي على ملكه (شلوار در ملک بایع باقی می‌ماند) ، فإن كان الثوب في يده (اگر شلوار در دست خودِ بایع است که هیچ) ، وإلّا انتزعه من يد المشتري (اما اگر این شلوار در دستان مشتری بود، بایع می‌تواند بیاید و آن را از مشتری بگیرد) . وإذا حلف المشتري على نفي ما يدّعيه البائع (وقتی مشتر قسم خورد که: «من پیراهنی از این بایع نخریدم») وكان الثوب في يده (پیراهن هم در دست مشتری است) لم يكن للبائع مطالبته به (بایع نمی‌توان بیاید و این پیراهن را از مشتری بگیرد) ؛ لأنّه لا يدّعيه (زیرا بایع ادّعای داشتن این پیراهن را نکرده است ـ خودش اعتراف کرده است که این پیراهن را به مشتری فروخته است ـ) ، وإن كان في يد البائع لم يكن له التصرّف فيه (اگر هم این پیراهن در دستان بایع است، نمی‌تواند در آن تصرّف کند) ؛ لاعترافه بكونه للمشتري (زیرا از ابتداء اعتراف کرده است که این برای مشتری است) ، وله (للمشتری) ثمنه في ذمّته (مشتری می‌تواند بیاید و ثمن خود را از بایع پس بگیرد ـ زیرا قسم خورد ـ) . فإن كان قد قبض الثمن ردّه على المشتري (اگر بایع ثمنی از مشتری دریافت کرده بود، به مشتری بر می‌گرداند) وله أخذ الثوب قصاصاً (حالا که بایع ثمن را برگرداند، می‌تواند تقاصّاً پیراهنش را پس بگیرد) ، وإن لم يكن قبض الثمن أخذ الثوب قصاصاً أيضاً (اگر هم از ابتداء ثمن را قبض نکرده بود باز هم می‌تواند تقاصّاً آن را پس بگیرد) ، فإن زادت قيمته عنه (اگر زیاد شد قیمت پیراهن از ثمنی که بایع به مشتری بر می‌گرداند) فهو مال لا يدّعيه أحد (مقدارِ زائد، مالی است که هیچ کس آن را ادّعا نمی‌کند).

المصنّف في قواعده (١) وشيخه فخر الدين في شرحه (٢) وفي الدروس نسب القولين إلى الندور (٣).

وعلى المشهور لو كانت العين قائمة لكنّها قد انتقلت عن المشتري انتقالاً لازماً ـ كالبيع والعتق ـ ففي تنزيله منزلة التلف قولان (٤) أجودهما العدم؛ لصدق القيام عليها وهو البقاء، ومنع مساواته للتلف في العلّة الموجبة للحكم.

ولو تلف بعضه ففي تنزيله منزلة تلف الجميع أو بقاء الجميع أو إلحاق كلّ جزء بأصله، أوجه، أوجهها الأوّل؛ لصدق عدم قيامها الذي هو مناط تقديم قول البائع.

ولو امتزج بغيره فإن بقي التمييز ـ وإن عسر التخليص ـ فالعين قائمة، وإلّا فوجهان، وعدمه أوجَه؛ لعدم صدق القيام عرفاً، فإنّ ظاهره أنّه أخصّ من الوجود.

﴿ و لو اختلفا ﴿ في تعجيله أي الثمن ﴿ وقدر الأجل على تقدير اتّفاقهما عليه في الجملة ﴿ وشرط رهن أو ضمينٍ عن البائع يحلف البائع؛ لأصالة عدم ذلك كلّه. وهذا مبنيّ على الغالب: من أنّ البائع يدّعي التعجيل وتقليل الأجل حيث يتّفقان على أصل التأجيل. فلو اتّفق خلافه فادّعى هو الأجل أو طوله ـ لغرض تعلّق بتأخير القبض ـ قُدّم قول المشتري؛ للأصل ﴿ وكذا يقدَّم قول البائع لو اختلفا ﴿ في قدر المبيع للأصل. وقد كان ينبغي مثله في

__________________

(١) القواعد والفوائد ١:٣٠٥، القاعدة ١٠٣.

(٢) أي في شرحه لقواعد أبيه العلّامة. راجع الإيضاح ١:٥٢٠.

(٣) الدروس ٣:٢٤٢.

(٤) لم نعثر عليهما، قال بعض المحشّين: المناسب أن يقال وجهان؛ فإنّ هذا الفرع غير مذكور. (هامش ر).

قدر الثمن بالنسبة إلى المشتري لولا الرواية (١).

ولا فرق بين كونه مطلقاً ومعيَّناً، كهذا الثوب فيقول: بل هو والآخر.

هذا إذا لم يتضمّن الاختلاف في الثمن، كبعتك هذا الثوب بألف، فقال: بل هو والآخر بألفين. وإلّا قَوي التحالف؛ إذ لا مشترك هنا يمكن الأخذ به.

﴿ وفي تعيين المبيع كما إذا قال: بعتك هذا الثوب، فقال: بل هذا ﴿ يتحالفان لادّعاء كلّ منهما ما ينفيه الآخر بحيث لم يتّفقا على أمر ويختلفا فيما زاد، وهو ضابط التحالف، فيحلف كلّ منهما يميناً واحدة على نفي ما يدّعيه الآخر، لا على إثبات ما يدّعيه، ولا جامعةَ بينهما، فإذا حلفا انفسخ العقد، ورجع كلّ منهما إلى عين ماله أو بدلها. والبادي منهما باليمين من ادُّعي عليه أوّلاً، فإن حلف الأوّل ونكل الثاني وقضينا بالنكول يثبت ما يدّعيه الحالف، وإلّا حلف يميناً ثانية على إثبات ما يدّعيه.

ثمّ إذا حلف البائع على نفي ما يدّعيه المشتري بقي على ملكه، فإن كان الثوب في يده، وإلّا انتزعه من يد المشتري. وإذا حلف المشتري على نفي ما يدّعيه البائع وكان الثوب في يده لم يكن للبائع مطالبته به؛ لأنّه لا يدّعيه، وإن كان في يد البائع لم يكن له التصرّف فيه؛ لاعترافه بكونه للمشتري، وله ثمنه في ذمّته. فإن كان قد قبض الثمن ردّه على المشتري وله أخذ الثوب قصاصاً، وإن لم يكن قبض الثمن أخذ الثوب قصاصاً أيضاً، فإن زادت قيمته عنه فهو مال لا يدّعيه أحد.

وفي بعض نسخ الأصل: ﴿ وقال الشيخ والقاضي: يحلف البائع كالاختلاف في الثمن (٢)) وضُرب عليه في بعض النسخ المقروءة على المصنّف رحمه‌الله.

__________________

(١) الوسائل ١٢:٣٨٣، الباب ١١ من أبواب أحكام العقود، الحديث الأوّل.

(٢) المبسوط ٢:١٤٦، وجواهر الفقه:٥٩.