الرابع: اختلاف بایع و مشتری
این بخش، در مورد اخلافاتی است که ممکن است در معاملات، بین بایع و مشتری به وجود بیاید بحث میکنیم و به بررسی حکم قضایی هر یک خواهیم پرداخت.
به طور کلّی 7 اختلاف در این فصل بررسی خواهد شد:
اختلاف اول: اختلاف در مقدار ثمن
- اولا: در اصلِ معامله بیع اختلافی نباشد (هر دو قبول دارند که بیعی واقع شده است)
- ثانیا: در اصلِ مبیع هم اختلافی نیست (هر دو قبول دارند که مثلا مبیع، 10 کیلو برنج است)
- ثالثا: امّا در ثمن معامله اختلاف شده است (مثلا یکی میگوید من این 10 کیلو برنج را 10 تومان فروختم و دیگری میگوید من 8 تومان خریدم)[۱]
حال در این اختلاف، سه نظریه وجود دارد:
نظریه اول (مشهور): در اینگونه اختلافات باید دید:
الف) اگر عین مبیع وجود دارد: قولِ بایع مقدّم میشود. یعنی اگر مشتری بیّنه داشت که بیّنه را میآورد و الّا بایع (چون منکر است) باید قسم بخورد و در صورت قسم خوردن، به نفع او حکم میشود.
ب) اگر عین مبیع وجود ندارد: قولِ مشتری مقدّم میشود. یعنی اگر بایع بیّنه داشته بیّنه میآورد و الّا مشتری (چون منکر است) باید قسم بخورد و در صورت قسم خوردن، به نفع او حکم میشود.
نکته: برخی گفتهاند این حکم اجماعی است ولی شهید ثانی میفرمایند که اجماع در اینجا بعید است.
سؤال1: به چه دلیل مبنای این قول، «موجود بودن یا نبودن عین مبیع» قرار گرفت؟ چرا در این قول میگوییم اگر مبیع موجود بود به نفع بایع حکم میشود و الا به نفع مشتری؟
پاسخ: حکمی که مشهور در اینجا دادهاند، به خاطر وجودِ روایتی در این باب است (دلیلِ خاص در اینجا وجود دارد). در روایت است که: « عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي نَصْرٍ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ : فِي اَلرَّجُلِ يَبِيعُ اَلشَّيْءَ فَيَقُولُ اَلْمُشْتَرِي هُوَ بِكَذَا وَ كَذَا بِأَقَلَّ مِمَّا قَالَ اَلْبَائِعُ فَقَالَ اَلْقَوْلُ قَوْلُ اَلْبَائِعِ مَعَ يَمِينِهِ إِذَا كَانَ اَلشَّيْءُ قَائِماً بِعَيْنِهِ».
مفهومِ این روایت هم این است که اگر عین موجود نبود، قولِ مشتری مقدم میشود.
نظرِ شهید ثانی در مورد قولِ اول: از آنجایی که این روایت مرسل است، بهتر است که به این قول مشهور، قائل نشویم!
نظریه دوم (شهید ثانی):[۲] قولِ مشتری مقدّم میشود و در صورتی که بایع نتواند بیّنه اقامه کند، مشتری باید قسم بخورد و در صورتِ قسم خوردن، قولِ او مقدّم میشود.
گفتیم در اصلِ این که این بیع بر روی مبیع خاصّ واقع شده است اختلافی نیست! طبعا وقتی مبیع به مشتری منتقل میشود، بایع طلبکار ثمن از مشتری میشود. حال در مقدارِ اقلّ در ثمن (که مشتری هم آن مقدار را به عنوان ثمن قبول دارد) که اختلافی نیست و قدرِ متیقّن از ثمن است ولی اصلِ بحث در آن مقدارِ اضافهایست که بایع ادّعای آن را دارد. حال در اینجا، اصل این است که مشتری نسبت به آن مقدارِ زائد از قدرِ متیقّن، بدهکار به بایع نیست! لذا مشتری چون مطابقِ اصل سخن میگوید میشود منکر و قولِ او در صورتی که قسم بخورد مقدّم خواهد بود (مگر اینکه بایع بیّنه اقامه کند).
نظریه سوم: در این جا باید «تحالف» صورت بگیرد که موجب بطلان بیع است.
توضیح: هر دو طرفِ معامله هم مدّعیاند و هم منکر! به این صورت که:
- مشتری میگوید: معاملهای رخ داده است که در این معامله، ثمن مقدارِ کمتر بوده (مثلا 8 تومان)، یعنی مشتری دارد ادّعای کمتر بودن این ثمن را میکند ولی بایع با این ادّعا مخالف است (پس در این صورت مشتری شده مدّعی و بایع میشود منکر!)
- بایع میگوید: معاملهای رخ داده است که در این معاملهف ثمن مقدار بیشتر بوده (مثلا 10 تومان)، یعنی بایع دارد ادّعای بیشتر بودن ثمن را میکند ولی مشتری با این ادّعا مخالف است (پس در این صورت بایع میشود مدّعی و مشتری میشود منکر!)
خلاصه: هر دو طرف یک ادّعای مطابق با میلشان دارند و یک انکارِ نسبت به قولِ طرف مقابل! لذا باید هر دو طرف قسم بخورند و بیع کلّا باطل میشود.[۳]
فرقِ نظر دوّم و سوّم: قائل نظریّه دوم، به این صورت به معامله نگاه میکند که: در اصلِ آن مقدارِ کمتر (8 تومان) اختلافی وجود ندارد! اختلاف تنها در مقدارِ زائد است (2 تومان) و لذا سراغِ اصلِ عدم زائد و تقدّم قول مشتری میرود. امّا قائل قولِ سوم میگوید: در آن مقدارِ کمتر هم توافقی وجود ندارد و در همان هم اختلاف است! زیرا بایع می گوید: «من آن 8 تومان را اصلا قبول ندارم! من 10 تومان را قبول دارم!» مشتری هم میگوید: «من آن 10 تومانی را که بایع ادّعا میکند اصلا قبول ندارم! من 8 تومان را قبول دارم!» لذا هر دو طرف نسبت به اصلِ ادّعای طرف مقابل میشوند منکر.
سؤال2: اگر قولِ مشهور را بپذیریم[۴] در صورتی که مشتری، عین مبیع را به بیع لازم به دیگری فروخته باشد (دیگر در ملکِ مشتری نباشد) در این صورت قولِ بایع مقدّم است یا مشتری؟ یعنی آیا انتقالِ مبیع از ملکِ مشتری، حکمِ تلف را دارد یا نه؟
پاسخ: در این جا دو قول وجود دارد که قولِ بهتر این است که بگوییم: این انتقالِ از ملکِ مشتری به منزله تلف نیست! زیرا در متن روایت داریم: «اذا کان الشیء قائماً بعینه» و وقتی عین مبیع به ملکِ دیگری هم منتقل میشود همچنان عنوان «قائماً بعینه» بر آن صادق است. لذا باز هم قولِ بایع مقدّم است.