درس الروضة البهیة (فقه ۳) (المتاجر - المساقاة)

جلسه ۱۰۷: کتاب الدین ۸ (ربای قرضی)

 
۱

خطبه

۲

عبارت خوانی آغازین

۳

بررسی قول شیخ طوسی در اقرار مفلّس

مقدمه

بحث در «اقرار مفلّس» بود. اگر شخصی بعد از مفلّس شدن، اقرار کند به اینکه بدهکار است، دو حالت متصوّر است:

  • اقرار به عین باشد: اقرارِ او پذیرفته نمی‌شود. زیرا اقرارِ علی الغیر است و سبب ضرر به سایر طلبکاران می‌شود. 
  • اقرار به دین باشد: اقرارِ او پذیرفته می‌شود. ولی طلبکارِ جدید را شریک با طلبکاران دیگر قرار نمی‌دهند. 

بحث جدید

قولِ شیخ طوسی در این مسئله: در صورت اقرار به دین، طلبکار جدید، با سایر طلبکاران شریک خواهد شد.[۱] به چهار دلیل:

دلیل اول: روایت «اقرار العقلاء علی انفسهم» شامل ما نحن فیه هم می‌شود. 

اشکالِ شهید به این دلیل: این اقرار «علی انفسهم» نیست! بلکه «اقرار علی انفسهم و علی غیرهم» است. زیرا ضررِ این اقرار هم برای مفلّس است (بدهکار جدید برای خود درست کرد) و هم ضرر آن متوجّه طلبکاران خواهد بود (چون یک شریک به شرکاء اضافه می‌شود)

دلیل دوم: اطلاقِ روایاتی که می‌گویند: «مالِ موجود مفلّس را بین طلبکارانش تقسیم کنید» و دیگر تفصیل نداده‌اند که بین کدام طلبکاران باید این مال را تقسیم کرد؟[۲]

اشکالِ شهید به این دلیل: این روایات را باید تخصیص بزنیم. زیرا اقراری که به ضرر دیگران باشد اصلا نافذ نیست. 

[دلیل سوم: در غالب اشکال و جواب]

اشکال: همانطور که مفلّس نمی‌تواند انشاء عقد جدید کند، حقّ اقرار هم نخواهد داشت. چون فرقی بین انشاء عقد جدید و اقرار وجود ندارد (در هر دو، به طلبکاران قدیمی لطمه وارد می‌شود)

پاسخ شیخ: باید بین انشاء و اقرار فرق قائل شد. زیرا انشاء مربوط به عقدی است که از این به بعد قرار است ثابت شود امّا اقرار مربوط به عقدی است که سابقا انجام شده است. لذا اقرار پذیرفته شده است ولی انشاء جدید پذیرفته نمی‌شود.

اشکالِ شهید به این دلیل: ما هم قبول داریم که اقرار مربوط به سابق است ولی انشاء مربوط به آینده است. ولی به هر حال (چه مربوط به گذشته باشد و چه مربوط به آینده) لطمه و ضربه به طلبکاران سابق وارد می‌کند. لذا به خاطر جلوگیری از این لطمه، هر دو را (انشاء و اقرار) قبول نمی‌کنیم. خلاصه اینکه: ما اقرار را تا جایی قبول می‌کنیم که ضرر آن متوجّه دیگران نشود. 

دلیل چهارم: اقرار همانند بیّنه است. یعنی: اگر بعد از مفلّس شدن زید، عمرو با دو بیّنه بیاید و اثبات کند که جزو طلبکاران زید است، عمرو را در مال زید شریک می‌کنند و در کنار سایر طلبکاران قرار می‌دهند. حال اقرار هم دقیقا عین بینه است! همانطور که بیّنه می‌تواند اثبات کند، اقرار هم می‌تواند. 

اشکالِ شهید به این دلیل: چه کسی گفته است که اقرار در همه احکام مانند بینه است؟! 


یعنی اموالِ مفلّس، باید بین همه به نسبت سهمشان (چه طلبکاران قدیمی و چه جدید) تقسیم شود. 

روایات فرقی بین طلبکاری که با بینه طلبکار شده است و یا طلبکاری که با اقرار خود مفلّس طلبکار شده است نگذاشته‌اند. 

۴

تطبیق بررسی قول شیخ طوسی در اقرار مفلّس

﴿ وقوّى الشيخ (تقویت کرده‌اند جناب شیخ طوسی) رحمه‌الله ﴾ وتبعه العلّامة في بعض كتبه (علامه هم در برخی کتبشان از جناب شیخ طوسی تبعیّت کرده‌اند) ﴿ المشاركة ﴾ (اگر مقرّ اقرار به دین کرد، طلبکار جدید با طلبکاران قدیمی شریک می‌شوند) (دلیلِ اول:) للخبر (اقرار العقلاء علی انفسهم جایز ـ‌نافذ‌ـ) و (دلیل دوم:) لعموم الإذن في قسمة ماله بين غرمائه (چون آن روایتی که اجازه می‌دهد در قسمت کردن مال بین طلبکارانش عامّ است ـ فرقی نگذاشته است که این طلب با اقرار ثابت شده است یا بینه ـ) (روایت: عَنْ غِيَاثِ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِيهِ : أَنَّ عَلِيّاً عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ كَانَ يُفَلِّسُ اَلرَّجُلَ إِذَا اِلْتَوَى عَلَى غُرَمَائِهِ ثُمَّ يَأْمُرُ بِهِ فَيُقْسَمُ مَالُهُ بَيْنَهُمْ بِالْحِصَصِ فَإِنْ أَبَى بَاعَهُ فَقَسَمَ بَيْنَهُمْ يَعْنِي مَالَهُ) و (دلیل سوم:) للفرق بين الإقرار والإنشاء (منِ شیخ طوسی هم قبول دارم که انشاء جدید جایز توسط مفلّس جایز نیست. ولی اقرار با انشاء تفاوت دارد) ، فإنّ الإقرار إخبار عن حقّ سابق والحجر إنّما يبطل إحداث الملك (حجر، فقط دیگر به شما اجازه انشاء نمی‌دهد! امّا حق سابق را بی اعتبار نمی‌کند!) ؛ و (دلیل چهارم:)‌ لأ نّه كالبيّنة (اقرار همانند قیام بینه است!) ، ومع قيامها لا إشكال في المشاركة (چطور وقتی بیّنه قائم می‌شد دیگر کسی در مشارکت شکّی نداشت؟ خب اقرار هم مانند بیّنه است) .

ويشكل (ردّ دلیل اول:) بأنّ ردّ إقراره (مفلس) ليس لنفسه (اگر اقرارِ مفلّس را نمی‌پذیریم، به خاطر ضرری که به خودش با این اقرار وارد می‌کند نیست!) ، بل لحقّ غيره (به خاطر حقّ سایر طلبکاران و ضرری که متوجّه آنان می‌شود این مسئله را نمی‌پذیریم) فلا ينافيه الخبر (این مسئله با خبر «اقرار العقلاء علی انفسهم» هم در تنافی نیست! زیرا در اینجا اقرار عقلاء علی انفسهم نیست! بلکه علی غیرهم است) ونحن قد قبلناه على نفسه (ما ضرری که مفلّس با این اقرار به خودش وارد می‌کند را قبول داریم) بإلزامه بالمال بعد الحجر (اول باید وضعیت طلبکاران قدیمی مشخص بشود، سپس بیاید سراغ طلبکار جدید) ، ومشاركة المقرِّ له للغرماء هو المانع من النفوذ الموجب لمساواة الإقرار للإنشاء في المعنى (اینکه طلبکار جدید بخواهد با غرماء مشارکت داشته باشد، چنین مشارکتی مانع است از نفوذ اقرار و همین موجب می‌شود که بگوییم انشاء و اقرار هم معنا هستند ـ هر دو باعث ضرر به طلبکاران سابق می‌شوند ـ) . وكونه كالبيّنة مطلقاً ممنوع (اینکه اقرار در همه جا مانند بینه باشد ممنوع است) ، فما اختاره المصنِّف أقوى (پس قول مصنّف اقوی است ـ عدم مشارکت طلبکار به اقرار با طلبکاران قبلی ـ).

در این دو خط، می‌خواهیم بیان کنیم که محلّ اختلاف بین شهید اول و شیخ طوسی، در جایی است که مفلّس مقرّ، اسناد بدهد دین را به قبل از حجر. یعنی مفلّس بگوید: «من قبل از این که مفلّس بشود به این شخص بدهکار بودم». امّا اگر اقرار مفلّس مربوط به بعد از مفلّس شدن باشد در این صورت همه قبول دارند که طلبکار جدید شریک نمی‌شود) (نکته: گاهی امری که سبب بدهکاری مفلّس می‌شود، امری اختیار است ـ بحث ما تا به حال در همین‌جا بود ـ ولی گاهی هم آن امری که سبب بدهکاری مفلّس می‌شود امری غیر اختیاری است. مثلِ دیه جنایت و... در این صورت دوم، اقرار مفلّس پذیرفته می‌شود و حتّی با طلبکاران دیگر هم شریک می‌شود) وموضع الخلاف (اختلاف بین شهید اول و شیخ طوسی) ما لو أسنده إلى ما قبل الحجر (آن صورتی که اسناد دهد مفلّس دین را به ماقبل حجر) ، أمّا بعده (حجر) فإنّه لا ينفذ معجّلاً قطعاً (این قطعا به صورت معجّل نافذ نیست. یعنی نمی‌توان این طلبکار جدید را شریک در مال دیگران قرار داد، حتّی طبق نظر شیخ طوسی) . نعم لو أسنده إلى ما يلزم ذمّته (اگر اسناد دهد مفلّس دین را به آن‌چه که ذمّه‌ را مشغول می‌کند بدون اختیار) ـ كإتلاف مال أو جناية ـ شارك (طلبکار جدید با طلبکار قدیم در اموال مفلّس شریک می‌شوند) (دلیل این حکم، ناشی از تفاوت آن با موارد قبلی است. در موارد قبل، وقتی کسی می‌آید با مفلّسی که همه می‌دانند ممنوع از تصرّفات مالی است، معامله‌ای را انجام می‌دهد، خودش بر این ضرر اقدام کرده است! ـ تو که می‌دانستی مفلّس است، چرا اقدام بر ضرر کردی؟ـ ولی در جایی که مفلّس نسبت به دیگری جنایتی انجام می‌دهد، آن شخص که خودش اقدام بر ضرر نکرده است! یعنی طلبکار شدن او، به اختیار خودش نبوده است) ؛ لوقوع السبب (سببِ دین) بغير اختيار المستحقّ (سببِ طلبکار شدن این طلبکار جدید، بدون اختیار این شخص بوده است) فلا تقصير (این طلبکار جدید، هیچ تقصیری ندارد) ، بخلاف المعامل (به خلاف اون کسی که با وجود اینکه می‌داند این شخص مفلّس است، می‌رود و با او معامله انجام می‌دهد) .

۵

عدم جواز تصرّف ابتدایی برای مفلّس

عدم جواز تصرّف ابتدایی برای مفلّس

یکی از احکامی که برای مفلّس بیان شده است این می‌باشد که: برای مفلّس ممنوع است که تصرّف ابتدایی در اعیان اموالش کند، در صورتی که منافی حق طلبکاران باشد. 

بررسی قید «تصرّف ابتدایی»: اگر تصرّف ابتدایی نباشد، اشکالی ندارد. در واقع این قید «ابتدایی» خارج می‌کند تصرّف در مال را به مثل فسخ به خیار. مثال: زید قبل از این که محجور شود، معامله‌ای را انجام می‌دهد و در آن معامله خیار فسخ داشته است. حالا اگر بعد از اینکه زید مفلّس شد، خواست که این معامله را فسخ کند، اشکالی ندارد زیرا این تصرّف (فسخ کردن) تصرّف ابتدائی نیست. 

نکته1: این خیاری که بیان شد، هم شامل خیار شرط می‌شود و هم شامل غیر خیار شرط را.

سؤال: آیا در اعمال خیار، باید رعایت مصلحت طلبکاران بشود یا خیر؟[۱]

پاسخ: اقوی این است که رعایت مصلحت طلبکاران لازم نیست زیرا اصلِ حکمِ خیار برای این شخص ثابت بود گرچه در برخی موارد مثل خیار عیب، باید رعایت مصلحت کسی که کالای معیوب را دریافت کرده است بشود، امّا این دلیل بر این نیست که حتما رعایت مصلحت شرط است. یعنی حتّی جایز است که شخص، در این اعمالِ خیار، رعایت مصلحتِ خودش را هم نکند.[۲]

نکته2: اینکه برخی بین خیار عیب و غیر عیب فرق قائل شده‌اند (گفته‌اند اصلِ بناگذاری خیارِ عیب به جهت رعایت مصلحت است ولی سایر خیار‌ها اینگونه نیست) صحیح نیست و شهید اول و ثانی آن را قبول ندارند. 


گاهی اعمال خیار به نفع طلبکاران است و گاهی به ضرر آن‌ها.

قبلا گفتیم در برخی موارد، با وارد شدن عیب، قیمت کالا پایین که نمی‌آید هیچ، بلکه بالا هم می‌رود. مانند خواجه شدن عبد. 

۶

تطبیق عدم جواز تصرّف ابتدایی برای مفلّس

﴿ ويُمنع المفلَّس من التصرّف ﴾ المبتدأ (ممنوع می‌شود مفلّس از تصرّف ابتدایی) ﴿ في أعيان أمواله ﴾ المنافي لحقّ الغرماء (تصرّفی که منافات داشته باشد با حق طلبکارانش) ، لا من مطلق التصرّف (اینطور نیست که هر تصرّفی برای او ممنوع باشد) ، واحترزنا بالمبتدأ عن التصرّف في ماله بمثل الفسخ بخيار (احتراز کردیم با قید تصرف ابتدایی، از فسخ به خیار) ؛ لأنّه ليس بابتداء تصرّف (فسخ به خیار، تصرّف ابتدایی محسوب نمی‌شود) ، بل هو أثر أمر سابق على الحجر (بلکه این خیار، اثرِ امری است که سابق بر محجور شدن این شخص است) .

وكذا لو ظهر له عيب فيما اشتراه (همچنین اگر ظاهر بشود برای مفلّس عیبی در آنچه که آن را خریده است سابقا) سابقاً فله الفسخ به (می‌تواند فسخ کند به واسطه خیار عیب) . وهل يعتبر في جواز الفسخ الغبطة (آیا در جواز فسخ، رعایت مصلحت طلبکاران لازم است؟) ، أم يجوز اقتراحاً (یا اینکه بدون رعایت مصلحت هم جایز است؟) ؟ الأقوى الثاني (رعایت مصلحت لازم نیست) ، نظراً إلى أصل الحكم (حکم تشریع خیار برای مفلّس وجود دارد و کاری هم به مصلحت طلبکاران ندارد) ، وإن تخلّفت الحكمة (گرچه این عدم رعایت مصلحت با حکمت برخی خیارات مثل خیار عیب در تنافی است) . وقيل : تعتبر الغبطة في الثاني (خیار عیب) ، دون الأوّل (غیر خیار عیب) (زیرا حکمت خیار  عیب، رعایت مصلحت است به خلاف سایر خیارات)  .

وفرّق المصنّف رحمه‌الله بينهما (مصنف بین خیار عیب و غیر عیب فرق گذاشته است) بأنّ الخيار (خیار‌های غیر عیب) ثابت بأصل العقد لا على طريق المصلحة، فلا يتقيّد بها (دیگر مقیّد به مصلحت نیست) ، بخلاف العيب (امّا اصلِ وجود خیار عیب، به جهت رعایت مصلحت بوده است)  وفيه نظر بيِّن (در این فرق گذاشتن مصنّف اشکالِ روشنی است) ؛ لأنّ كلاًّ منهما ثابت بأصل العقد على غير جهة المصلحة (شهید ثانی معتقد است حتّی در خیار عیب، علّت، وجود مصلحت نیست)  وإن كانت الحكمة المسوِّغة له هي المصلحة (گرچه حکمتِ خیار، ممکن است رعایت مصلحت باشد) ، والإجماع على جواز الفسخ بالعيب وإن زاد القيمة، فضلاً عن الغبطة فيه.

في العين منافٍ لحقّ الديّان المتعلّق بها ﴿ و هنا ﴿ يتعلّق بذمّته، فلا يشارك المقَرّ له (١) جمعاً بين الحقّين ﴿ وقوّى الشيخ رحمه‌الله وتبعه العلّامة في بعض كتبه (٢) ﴿ المشاركة للخبر ولعموم الإذن في قسمة ماله بين غرمائه (٣) وللفرق بين الإقرار والإنشاء، فإنّ الإقرار إخبار عن حقّ سابق والحجر إنّما يبطل إحداث الملك؛ ولأ نّه كالبيّنة، ومع قيامها لا إشكال في المشاركة.

ويشكل بأنّ ردّ إقراره ليس لنفسه، بل لحقّ غيره فلا ينافيه الخبر ((٤)) ونحن قد قبلناه على نفسه بإلزامه بالمال بعد الحجر، ومشاركة المقرُّ له للغرماء هو المانع من النفوذ الموجب لمساواة الإقرار للإنشاء في المعنى. وكونه كالبيّنة مطلقاً ممنوع، فما اختاره المصنِّف أقوى.

وموضع الخلاف ما لو أسنده إلى ما قبل الحجر، أمّا بعده فإنّه لا ينفذ معجّلاً قطعاً. نعم لو أسنده إلى ما يلزم ذمّته ـ كإتلاف مال أو جناية ـ شارك؛ لوقوع السبب بغير اختيار المستحقّ فلا تقصير، بخلاف المعامل.

﴿ ويُمنع المفلَّس من التصرّف المبتدأ ﴿ في أعيان أمواله المنافي لحقّ الغرماء، لا من مطلق التصرّف، واحترزنا بالمبتدأ عن التصرّف في ماله بمثل الفسخ بخيار؛ لأنّه ليس بابتداء تصرّف، بل هو أثر أمر سابق على الحجر.

وكذا لو ظهر له عيب فيما اشتراه سابقاً فله الفسخ به. وهل يعتبر في جواز

__________________

(١) يعني لا يشارك المقرُّ له الغرماء.

(٢) حكم به الشيخ في المبسوط ٢:٢٧٢، صريحاً وقرّبه العلّامة في التذكرة (الحجرية) ٢:٥٣، وحكم به صريحاً في التحرير ٢:٥٠٩.

(٣) و (٤) الوسائل ١٣:١٤٦، الباب ٦ من أبواب الحجر، الحديث الأوّل.

الفسخ الغبطة، أم يجوز اقتراحاً؟ الأقوى الثاني، نظراً إلى أصل الحكم، وإن تخلّفت الحكمة. وقيل (١) : تعتبر الغبطة في الثاني، دون الأوّل (٢).

وفرّق المصنّف رحمه‌الله بينهما بأنّ الخيار ثابت بأصل العقد لا على طريق المصلحة، فلا يتقيّد بها، بخلاف العيب (٣) وفيه نظر بيِّن؛ لأنّ كلاًّ منهما ثابت بأصل العقد على غير جهة المصلحة وإن كانت الحكمة المسوِّغة له هي المصلحة، والإجماع على جواز الفسخ بالعيب وإن زاد القيمة، فضلاً عن الغبطة فيه.

وشمل التصرّف في أعيان الأموال ما كان بعوض وغيره، وما تعلَّق (٤) بنقل العين والمنفعة. وخرج به التصرّف في غيره، كالنكاح والطلاق، واستيفاء القصاص والعفو عنه، وما يفيد تحصيله (٥) كالاحتطاب والاتّهاب وقبولِ الوصيّة وإن منع منه بعدَه (٦) وبالمنافي (٧) عن وصيّته وتدبيره، فإنّهما يُخرجان من الثلث بعد وفاء الدين، فتصرّفه في ذلك ونحوه جائز، إذ لا ضرر على الغرماء فيه.

﴿ وتُباع أعيان أمواله القابلة للبيع، ولو لم تقبل كالمنفعة، اُوجرت أو صولح عليها واُضيف العوض إلى أثمان ما يباع ﴿ وتُقسَّم على الغرماء إن وفى، وإلّا فعلى نسبة أموالهم. ﴿ ولا يدّخر للمؤجّلة التي لم تحلّ

__________________

(١) قاله العلّامة في القواعد ٢:١٤٥، والإرشاد ١:٣٩٨.

(٢) المراد بالثاني الفسخ بظهور العيب، وبالأوّل الفسخ بسائر الخيارات.

(٣) نقله عن حواشيه في مفتاح الكرامة ٥:٣١٥.

(٤) في (ع) يتعلّق.

(٥) مرجع الضمير «المال» المستفاد من سياق العبارة.

(٦) يعني مُنع من المال المحصَّل بعد تحصيله.

(٧) يعني احترزنا بقولنا: «المنافي لحقّ الغرماء» عن وصيّته وتدبيره.