درس الروضة البهیة (فقه ۳) (المتاجر - المساقاة)

جلسه ۱۰۶: کتاب الدین ۷ (ربای قرضی)

 
۱

خطبه

۲

عبارت خوانی آغازین

۳

نظر ابن‌جنید در پرداخت دیون میّت

در جلسه قبل بیان شد که اگر کسی از دنیا برود، نسبت به تَرکه او دو حالت وجود دارد:

  • تَرکه میّت، به دیون او وفا کند: در این صورت کسی که عین مال خود را در میان اموال میّت پیدا می‌کند، می‌تواند آن را بردارد (لازم نیست در عین آن مال، با سایر طلبکاران شریک شود)
  • تَرکه میّت، به دیون او وفا نکند: در این صورت کسی که عین مال خود را در میان اموال میّت پیدا می‌کند، نمی‌تواند آن را بردارد، بلکه مانند طلبکاران دیگر خواهد بود و به نسبتِ طلبش، از ماترک میّت سهم می‌برد. 

نظر ابن‌جنید در مسئله

مرحوم ابن‌جنید قائل اند به اینکه: حتّی اگر ماترک میّت به دیون او وفا نکند، بازهم کسی که عینِ مالش را در ماترک میّت می‌یابد می‌تواند آن را بردارد. به دو دلیل:

دلیل اول: قیاساً علی المفلّس. همانطور که در مفلّس قائل شدیم به اینکه حتّی اگر دارایی‌های او به اندازه بدهی‌هایش نباشد، باز هم طلبکاری که عین مالش را پیدا می‌کند می‌تواند آن را بردارد، در میّت هم همین حرف‌ را می‌زنیم! بین میّت و مفلّس فرقی وجود ندارد که بخواهیم حکمِ متفاوتی در مورد آن‌ها قائل شویم. 

اشکالِ شهید ثانی به دلیلِ اول: قیاس در نظرِ شیعه حجّت نیست.

دلیل دوم: استناد به روایتی مطلق. روایت: « عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا عَنْ أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ : فِي رَجُلٍ بَاعَ مَتَاعاً  مِنْ رَجُلٍ  فَقَبَضَ اَلْمُشْتَرِي اَلْمَتَاعَ وَ لَمْ يَدْفَعِ اَلثَّمَنَ ثُمَّ مَاتَ اَلْمُشْتَرِي وَ اَلْمَتَاعُ قَائِمٌ بِعَيْنِهِ فَقَالَ إِذَا كَانَ اَلْمَتَاعُ قَائِماً بِعَيْنِهِ رُدَّ إِلَى صَاحِبِ  اَلْمَتَاعِ وَ قَالَ لَيْسَ لِلْغُرَمَاءِ أَنْ يُحَاصُّوهُ». حضرت در این روایت، حکم را به صورت مطلق بیان کردند و تفصیلی ندادند بین جایی که ماترک به اندازه بدهی‌ها هست یا نه!

اشکال شهید ثانی به دلیل دوم: اگرچه این روایت مطلق است، ولی در مقابل آن روایات مقیّده نیز وجود دارد (که در جلسه قبل بیان شد). قاعده اصولی هم در اینجا می‌گوید که باید مطلق را بر مقیّد حمل نمود. 

استاد: این روایت «ضعیف السند» است. زیرا در سند آن آمده است: «عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا عَنْ أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ».

نکته: در جلسه قبل، بیان شد که این حکمی که برای میّت کردیم مطلق است. یعنی تفاوتی نمی‌کند که این میّت «محجور علیه» شده است و از دنیا رفته، یا اینکه محجور علیه نشده است و از دنیا رفته است.

امّا برخی در مقابل، قائل اند به اینکه باید در این حکم[۱] بین میّت محجور علیه و غیر محجور علیه تفاوت قائل شد. یعنی اگر میّت محجور علیه بود و از دنیا رفت، این حکم ثابت است. و الّا اگر محجور علیه نبود و از دنیا رفت، این «عین» اختصاص به صاحبِ آن ندارد و باید مانند سایر طلبکاران، به نسبت سهمش از ماترک میّت دریافت کند. 


صاحبِ عین، می‌تواند در فرض وفاء ماترک به دیون، عینِ مالِ خود را برداد. 

۴

تطبیق نظر ابن‌جنید در پرداخت دیون میّت

﴿ وقال ابن الجنيد: يختصّ بها (یختصّ صاحب العین بالعین ـ اگر کسی عین اموال خود را در ماترک میّت دید، می‌تواند آن را بردارد ـ) وإن لم يكن وفاء (حتّی اگر ماترک میّت، به دیون او وفاء نکند) ﴾ كالمفلَّس، قياساً (دلیل اول: همانطور که در مفلّس چنین حکمی‌ را قائل بودیم، در میّت هم باید به همین مطلب قائل شویم) (استاد: البته ابن‌جنید هم قیاس را حجّت نمی‌دانند! ولی گاهی علما، چون قطع و علم به عدم الفرق میان دو مسئله پدا می‌کنند، حکمِ یکسان برای آن‌ها صادر می‌کنند. گویا ابن‌جنید هم به همین خاطر چنین حکمی را داده‌اند) و (دلیل دوم:) استناداً إلى رواية مطلقة في جواز الاختصاص (روایتی که مطلق است در جواز اختصاص ـ چه ماترک وفاء به دیون بکند و چه وفاء نکند ـ) . والأوّل باطل (قیاس که باطل است و حجّت نیست) ، والثاني (روایت مطلقه) يجب تقييده بالوفاء، جمعاً (بین الاخبار) . وربما قيل (برخی گفته‌اند:) باختصاص الحكم (حکمِ مشهور: در صورت بقاء، صاحبِ عین می‌تواند عینِ مالش را ببرد) بمن مات محجوراً عليه (اگر کسی محجور علیه از دنیا برود، او چنین حکمی دارد) وإلّا (اگر محجور علیه از دنیا نرود) فلا اختصاص مطلقاً (صاحبِ عین اختصاص به آن عین ندارد مطلقا ـ چه ما ترک وفا به دیون بکند  و چه نکند ـ) وصحيح النصّ يدفعه (روایت صحیحه این قول را دفع می‌کند ـ روایت بین میّت محجور و غیر محجور فرقی قائل نشده اند ـ).

۵

وجود عین مال به صورت ناقص در اموال مفلّسَ

سؤال: تا به حال بحث در این بود که اگر عینِ مال (بدون نقصان) در میان اموال مفلّس پیدا شد حکم چیست. امّا الآن می‌خواهیم بررسی کنیم که اگر طلبکار، عینِ مال خود را به صورت ناقص در میان اموال مفلّس پیدا کرد تکلیف چیست؟ برای مثال: زید از عمرو 100 کیلو برنج طلب داشته است. حالا که عمرو مفلّس شده است، زید می‌بیند که 80 کیلو از همان 100 کیلو برنج باقی‌مانده است. در اینجا تکلیف چیست؟

پاسخ: در اینجا دو حالت وجود دارد:

  • نقصِ به وجود آمده در مال، به فعلِ مفلّس باشد: در این صورت مالک اگر بخواهد، می‌تواند عین مال خود را بردارد و به نسبتِ ارش، از مفلّس طلبکار شود (در دریافت ارش، مانند سایر طلبکاران می‌شود)[۱] همچنین می‌تواند جنسِ ناقص را قبول نکند و در اصلِ مال، مانند طلبکاران دیگر قرار بشود.
  • نقصِ به وجود آمده در مال، به فعلِ غیر مفلّس باشد: دو صورت دارد:

الف) این نقص، به فعلِ شخصِ ثالث[۲] است: اگر ارشِ این نقص واجب باشد، قطعا صاحبِ اولیه این مال، طلبکار ارش است. فقط سؤالی که در این جا وجود دارد این است که: طلبکار، باید ارش را از چه کسی طلب کند؟ قطعا طلبکار باید ارش را از خودِ مفلّس طلب کند، و مفلّس هم می‌تواند برود سراغ آن شخص ثالثی که این نقص را ایجاد کرده است و ارش را از او دریافت کند و به طلبکار بدهد.[۳]

ب) این نقص، به فعل الله باشد: علی الاقوی، همان ارش را از مفلّس طلبکار می‌شود. زیرا وقتی عقدِ معاوضه‌ای رخ می‌دهد، همینکه فسخ می‌شود هر جنسی باید به صاحبِ آن برگردد. حال ارش هم جزوی از این مال به حساب می‌آید. لذا وقتی مال را به صاحبش برگرداند، طبیعتا باید بتواند ارش را هم دریافت کند. 

خلاصه: شهید ثانی بین این سه صورت فرقی قائل نشدند و در هر سه مورد قائل شدند که طلبکار می‌تواند ارش را از بدهکار مطالبه کند.


کیفیّت محاسبه ارش هم قبلا بیان شده است که: باید به بازار بروند و ببینند آن جنس، نسبت بین قیمت صحیح و معیبش در بازار چه مقدار است؟ همان نسبت را باید در مانحن فیه پیاده کنند. علّت این هم که «نسبت ما به التفاوت» را ملاک قرار می‌دهیم و نه «خودِ ما به التفاوت» را این است که اگر نسبت را ملاک قرار ندهیم، گاهی ممکن است در برخی مثال‌ها، جمع بین عوض و معوّض پیش بیاید. 

غیر از مفلّس و طلبکار.

پس بین صورتی که نقص توسّط خودِ مفلس ایجاد شده باشد و بین صورتی که نقص توسط شخص ثالث رخ داده باشد، تفاوتی قائل نشدند!

۶

تطبیق وجود عین مال به صورت ناقص در اموال مفلّسَ

﴿ ولو وُجِدت العين (اگر صاحبِ مال، عینِ مال خود را در میان اموال مفلّس پیدا کند) ناقصة (حالت اول:) بفعل المفلَّس ﴾ أخذها إن شاء (مالک عینِ مال ناقص را اگر بخواهد اخذ می‌کند ـ اگر هم نخواست، می‌تواند آن عین ناقص را برندارد و در اصلِ مال، مانند سایر طلبکاران شود ـ) و (ضرب بالنقص مع الغرماء مع نسبته ﴾ (سهیم می‌شود به نسبت نقص با بقیه طلبکاران به نسبت نقصی که وجود دارد) أي نسبة النقص ﴿ إلى الثمن ﴾ بأن تُنسب قيمة الناقصة إلى الصحيحة (قیمت فعلی در بازار بین صحیح و معیب را به دست می‌آوریم و بین آن‌دو نسبت سنجی می‌کنیم) ويضرب من الثمن الذي باعه به بتلك النسبة (این نسبت، ضرب می‌شود در آن ثمنی که معیّن شده است) كما هو مقتضى قاعدة الأرش (همانطور که قاعده در محاسبه ارش به همین صورت است) ، ولئلّا يجمع بين العوض والمعوّض في بعض الفروض (اگر این نسبت را ملاک قرار ندهیم بلکه خودِ ما به التفاوت را ملاک قرار دهیم، در برخی مثال‌ها ممکن است جمع بین عوض و معوض به وجود بیاید) ، وفي استفادة ذلك (در اینکه نسبت سنجی باید صورت بگیرد) من نسبة النقص إلى الثمن (که در عبارت شهید اول بود) خفاء (اعتراض شهید ثانی به شهید اول: شهید ثانی فرمودند که برای محاسبه ارش، باید نسبت سنجی کرد. در حالی که از عبارت شهید اول، چنین مسئله‌ای برداشت نمی‌شود! یعنی از عبارت شهید اول، نمی‌توان این نسبت سنجی را به دست آورد) .

و (حالت دوم:)‌ لو كان النقص بفعل غيره (اگر نقص وارد شده به فعلِ غیر مفلّس بود)  فإن وجب أرشه ضرب به قطعاً (اگر ارش آن واجب باشد، قطعا مفلّس باید ارش را پرداخت کند ـ مانند بالا ـ) . ولو كان من قبل اللّٰه تعالى فالأقوى (در حالت قبلی فرمودند «قطعاً» ولی در این حال می‌فرمایند «علی الاقوی») أنّه كذلك ، سواء (گاهی مقدارِ فوت شده و نقصِ وارد شده قابل قیمت‌گذاری است ـ مثلا 100 کیلو برنج بوده است که 20 کیلو آن خورده شده است ـ گاهی هم مقدارِ نقص وارد شده، قابل محاسبه و جداسازی نیست! مثلِ جایی که عبدی، دندانش می‌شکند، در اینجا دیگر دندان را نسبت به عبد نمی‌توان تقسیط و نسبت سنجی کرد!خلاصه اینکه شهید می‌فرمایند: این موارد و مثال‌های مختلف، هیچ تاثیری در حکم بیان شده توسّط ما ندارند) كان الفائت ممّا يتقسّط عليه الثمن بالنسبة (گاهی نقصی که وارد شده است از آن موارد و نقص‌هایی است که ثمن به نسبت بر آن تقسیم می‌شود) كعبد من عبدين، أم لا (یا اینکه نقص وارد شده، از مواری است که ثمن نسبت به آن تقسیم نمی‌شود) ، كيد العبد (مثلا دستِ عبدی را ببرند) ؛ لأنّ مقتضى عقد المعاوضة عند فسخه رجوع كلّ عوض إلى صاحبه أو بدله (دلیل برای «فالاقوی») (چرا گفتیم که اگر این نقص، از قبل الله هم باشد باز بر عهده مفلّس است که ارش را بپردازد؟ زیرا مقتضی عقد معاوضه در هنگام فسخ آن، این است که هر عوضی به صاحبِ آن بر می‌گردد، اگر هم خودِ عوض وجود ندارد، باید بدل آن برگردانده شود)  .

و (اشکالِ شهید ثانی به عبارت «بفعل المفلّس» شهید اول: طبقِ بیان شهید ثانی، هیچ فرقی بین صورتی که نقصان به فعل مفلّس باشد یا به فعل غیر باشد یا به فعل الله باشد، وجود ندارد. حال شهید ثانی از شهید اول سؤال می‌پرسند که: شما حکمِ نقصان به فعل غیر و به فعل الله را آیا یکی می‌دانید یا متفاوت؟ علی ایّ حال، شما نباید می‌فرمودید «بفعل المفلّس»! زیرا فعل اجنبی و فعل الله، یا هر دو مانند فعل مفلّس اند یا یکی‌شان!) اعلم أنّ تخصيص النقص بفعل المفلَّس لا يظهر له نكتة (اینکه جناب مصنّف کلمه «بفعل المفلّس» را بعد از «ناقصة» آوردید، این اختصاص دادن نقص به فعل مفلّس نکته‌ای ندارد!) ؛ لأنّه إمّا مساوٍ لما يحدث من اللّٰه تعالى أو الأجنبيّ على تقدير الفرق (اگر بین نقص از جانب اجنبی و از جانب خداوند فرقی قائل شویم، فعل مفلّس می‌شود مانند یکی‌شان ـ فعل اجنبی ـ) ، أو حكم الجميع سواء على القول القويّ (یا اگر هم مانند منِ شهید ثانی قائل شدید که حکمِ هر سه یکی است، دیگر نباید فعل مفلّس را می‌فرمودید!) .

۷

اقرار مفلّس

احکام مفلّس

سؤال: اگر شخصی مفلّس شود و حاکم او را «محجور» اعلام کرد، در این صورت اگر این شخص، نسبت به برخی از اموال خود اقرار کند، حکمش چیست؟ مثال: حاکم حکم می‌کند به مفلّس بودن زید. حال زید بعد از این حکم، می‌آید و می‌گوید: «این 10 میلیونی که در نزد من است برای عمرو است». 

پاسخ: مسئله دو صورت دارد:

  • گاهی مفلّس، اقرار به «عین» می‌کند: این اقرار شرعا پذیرفته شده نیست! به دو دلیل:

اولا:‌ با اعلام مفلّس شدن این شخص، حقّ طلبکار‌ها به عین اموالِ این شخص هم تعلّق گرفته است و چون این تعلّق گرفتن حق طلبکار‌ها به عین، قبل از اقرار مفلّس بوده است، دیگر اقرار او مفید فایده نخواهد بود! (یعنی دیگر اقرار العقلاء علی انفسهم نیست!)

ثانیا:‌ شخص مفلّس، محجور از تصرّف در اموالش است. یعنی همین حجر، سبب عدم نفوذ اقرار او در اموالش خواهد بود. 

  • گاهی مفلّس، اقرار به «دین» می‌کند: این اقرار پذیرفته می‌شود. زیرا «اقرار العقلاء علی انفسهم جائز». 

نکته: فقط در اینجا یک مشکلی به وجود می‌آید و آن اینکه: با هر بار اقرار مفلّس، چون یک طلبکار به سایر طلبکاران اضافه می‌شود و یا سهم یکی از طلبکاران افزوده می‌شود، در تقسیم باقی‌مانده اموال مفلّس، سهم سایر طلبکاران کم‌تر می‌شود! لذا برای حلّ این مشکل، اقرار‌های مفلّس را قبول می‌کنند ولی فعلا آن را جزو طلبکاران فعلی حساب نمی‌کنند. یعنی هم اقرارِ او پذیرفته می‌شود از این جهت که مفلّس، مدیون پرداخت این پول می‌شود و هم از طرفِ دیگر، برای جلوگیری از وارد شدن ضرر به طلبکاران دیگر، این طلب را در تقسیم اموالِ فعلی در نظر نمی‌گیرند. 

نظرِ شیخ طوسی: در اقرار به دین،مقرّ له با طلبکاران شریک می‌شود! به چهار دلیل که خواهد آمد...

۸

تطبیق اقرار مفلّس

﴿ ولا يقبل إقراره في حال التفليس بعين (قبول نمی‌شود اقرار مفلّس به عین در حال مفلّس بودن) ، (دلیل اول:) لتعلّق حقّ الغرماء ﴾ بأعيان ماله قبله (چون تعلّق گرفته است حق طلبکاران به عین اموال مفلّس، قبل از اقرار) ، فيكون إقراره بها في قوّة الإقرار بمال الغير (این مفلّس در واقع دارد به مال دیگران اقرار می‌کند و نه به مال خودش) ، و (دلیل دوم:) للحجر عن التصرّف المالي (این شخص با مفلّس شدنش، از تصرّفات مالی محجور شد) المانع من نفوذ الإقرار (که همین باعث می‌شود دیگر اقرارش نافذ نباشد) ﴿ ويصحّ ﴾ إقراره ﴿ بدين ﴾ (اقرار مفلّس به دین پذیرفته شده است) لأنّه (مفلّس) عاقل مختار فيدخل في عموم «إقرار العقلاء على أنفسهم جائز» والمانع في العين منتفٍ هنا (آن مانعی که در عین داشتیم در اینجا منتفی است) ؛ لأنّه في العين منافٍ لحقّ الديّان (آنجایی که در عین اقرار می‌کند اقرارش منافات دارد با حقّ طلبکاران) المتعلّق بها (حق دیان تعلّق گرفته است به آن عین) ﴿ و ﴾ هنا (اقرار به دین) ﴿ يتعلّق بذمّته (نهایتا در ذمّه‌اش چنین بدهی‌ای می‌آید) ، فلا يشارك المقَرّ له ﴾ جمعاً بين الحقّين (مقرّ له با سایر طلبکاران شریک نمی‌شود در عین اموال تا بین هر دو حق جمع شود ـ حق طلبکاران و حقّ مقرّ له ـ) ﴿ وقوّى الشيخ رحمه‌الله ﴾ وتبعه العلّامة في بعض كتبه ﴿ المشاركة ﴾ (مقرّ له با سایر طلبکاران در عین مال شریک می‌شوند) للخبر (روایت «اقرار العقلاء علی انفسهم نافذ»)  ولعموم الإذن في قسمة ماله بين غرمائه وللفرق بين الإقرار والإنشاء، فإنّ الإقرار إخبار عن حقّ سابق والحجر إنّما يبطل إحداث الملك؛ ولأ نّه كالبيّنة، ومع قيامها لا إشكال في المشاركة.

﴿ وقيل: يجوز انتزاعها ﴿ وإن زادت (١) لأنّ هذه الزيادة صفةٌ محضة وليست من فعل المفلَّس فلا تُعدّ مالاً له، ولعموم «من وجد عين ماله فهو أحقّ بها» (٢) وفي قول ثالث: يجوز أخذها، لكن يكون المفلَّس شريكاً بمقدار الزيادة (٣) ولو كانت الزيادة منفصلة ـ كالولد وإن لم ينفصل، والثمرة وإن لم تُقطف ـ لم يمنع من الانتزاع، وكانت الزيادة للمفلَّس. ولو كانت بفعله ـ كما لو غرس، أو صبغ الثوب أو خاطه، أو طحن الحنطة ـ كان شريكاً بنسبة الزيادة.

﴿ وغرماء الميّت سواء في تركته مع القصور فيقسَّم على نسبة الديون، سواء في ذلك صاحب العين وغيره ﴿ ومع الوفاء لصاحب العين أخذها في المشهور سواء كانت التركة بقدر الدين أم أزيد، وسواء مات محجوراً عليه أم لا. ومستند المشهور صحيحة أبي ولّاد عن الصادق عليه‌السلام (٤).

﴿ وقال ابن الجنيد: يختصّ بها وإن لم يكن وفاء (٥) كالمفلَّس، قياساً واستناداً إلى رواية (٦) مطلقة في جواز الاختصاص. والأوّل باطل، والثاني يجب

__________________

(١) قاله الشيخ في المبسوط ٢:٢٥٢، وابن سعيد في الجامع للشرائع:٣٦٢، والعلّامة في القواعد ٢:١٥٠.

(٢) لم نعثر عليه بعينه، نعم يقرب منه ما أخرجه في كنز العمال ٤:٢٧٧ ـ ٢٧٨، الرقم ١٠٤٧٢ و ١٠٤٧٥ و ١٠٤٧٨ و ١٠٤٧٩، والمستدرك ١٣:٤٣٠، الباب ٤ من أبواب الحجر، الحديث الأوّل.

(٣) قاله العلّامة تبعاً للاسكافي اُنظر المختلف ٥:٤٤٧.

(٤) الوسائل ١٣:١٤٦، الباب ٥ من أبواب الحجر، الحديث ٣.

(٥) نقله عنه العلّامة في المختلف ٥:٤٤٤.

(٦) الوسائل ١٣:١٤٥، الباب ٥ من أبواب الحجر، الحديث ٢.

تقييده بالوفاء، جمعاً. وربما قيل باختصاص الحكم بمن مات محجوراً عليه، وإلّا فلا اختصاص مطلقاً (١) وصحيح النصّ (٢) يدفعه.

﴿ ولو وُجِدت العين ناقصة بفعل المفلَّس أخذها إن شاء و (ضرب بالنقص مع الغرماء مع نسبته أي نسبة النقص ﴿ إلى الثمن بأن تُنسب قيمة الناقصة إلى الصحيحة ويضرب من الثمن الذي باعه به بتلك النسبة كما هو مقتضى قاعدة الأرش، ولئلّا يجمع بين العوض والمعوّض في بعض الفروض، وفي استفادة ذلك من نسبة النقص إلى الثمن خفاء.

ولو كان النقص بفعل غيره فإن وجب أرشه ضرب به قطعاً. ولو كان من قبل اللّٰه تعالى فالأقوى أنّه كذلك، سواء كان الفائت ممّا يتقسّط عليه الثمن بالنسبة، كعبد من عبدين، أم لا، كيد العبد؛ لأنّ مقتضى عقد المعاوضة عند فسخه رجوع كلّ عوض إلى صاحبه أو بدله.

واعلم أنّ تخصيص النقص بفعل المفلَّس لا يظهر له نكتة؛ لأنّه إمّا مساوٍ لما يحدث من اللّٰه تعالى أو الأجنبيّ على تقدير الفرق، أو حكم الجميع سواء على القول القويّ.

﴿ ولا يقبل إقراره في حال التفليس بعين، لتعلّق حقّ الغرماء بأعيان ماله قبله، فيكون إقراره بها في قوّة الإقرار بمال الغير، وللحجر عن التصرّف المالي المانع من نفوذ الإقرار ﴿ ويصحّ إقراره ﴿ بدين لأنّه عاقل مختار فيدخل في عموم «إقرار العقلاء على أنفسهم جائز» (٣) والمانع في العين منتفٍ هنا؛ لأنّه

__________________

(١) لم نعثر عليه.

(٢) المتقدّم آنفاً.

(٣) الوسائل ١٦:١١١، الباب ٣ من أبواب الإقرار، الحديث ٢.

في العين منافٍ لحقّ الديّان المتعلّق بها ﴿ و هنا ﴿ يتعلّق بذمّته، فلا يشارك المقَرّ له (١) جمعاً بين الحقّين ﴿ وقوّى الشيخ رحمه‌الله وتبعه العلّامة في بعض كتبه (٢) ﴿ المشاركة للخبر ولعموم الإذن في قسمة ماله بين غرمائه (٣) وللفرق بين الإقرار والإنشاء، فإنّ الإقرار إخبار عن حقّ سابق والحجر إنّما يبطل إحداث الملك؛ ولأ نّه كالبيّنة، ومع قيامها لا إشكال في المشاركة.

ويشكل بأنّ ردّ إقراره ليس لنفسه، بل لحقّ غيره فلا ينافيه الخبر ((٤)) ونحن قد قبلناه على نفسه بإلزامه بالمال بعد الحجر، ومشاركة المقرُّ له للغرماء هو المانع من النفوذ الموجب لمساواة الإقرار للإنشاء في المعنى. وكونه كالبيّنة مطلقاً ممنوع، فما اختاره المصنِّف أقوى.

وموضع الخلاف ما لو أسنده إلى ما قبل الحجر، أمّا بعده فإنّه لا ينفذ معجّلاً قطعاً. نعم لو أسنده إلى ما يلزم ذمّته ـ كإتلاف مال أو جناية ـ شارك؛ لوقوع السبب بغير اختيار المستحقّ فلا تقصير، بخلاف المعامل.

﴿ ويُمنع المفلَّس من التصرّف المبتدأ ﴿ في أعيان أمواله المنافي لحقّ الغرماء، لا من مطلق التصرّف، واحترزنا بالمبتدأ عن التصرّف في ماله بمثل الفسخ بخيار؛ لأنّه ليس بابتداء تصرّف، بل هو أثر أمر سابق على الحجر.

وكذا لو ظهر له عيب فيما اشتراه سابقاً فله الفسخ به. وهل يعتبر في جواز

__________________

(١) يعني لا يشارك المقرُّ له الغرماء.

(٢) حكم به الشيخ في المبسوط ٢:٢٧٢، صريحاً وقرّبه العلّامة في التذكرة (الحجرية) ٢:٥٣، وحكم به صريحاً في التحرير ٢:٥٠٩.

(٣) و (٤) الوسائل ١٣:١٤٦، الباب ٦ من أبواب الحجر، الحديث الأوّل.