درس الروضة البهیة (فقه ۳) (المتاجر - المساقاة)

جلسه ۱۲۱: کتاب الرهن ۱۱

 
۱

خطبه

۲

عبارت خوانی آغازین

۳

لواحق رهن / مسئله اول: وکالت در رهن

لواحق رهن

در بخش لواحق، شهید به بیان 12 مسئله می‌پردازند. 

مسئله اول: وکالت در رهن

مقدمه

اگر مرتهن مالی را به عنوان مال رهنی از راهن دریافت کند، در صورت عدم اداء دین توسط راهن، مرتهن حق ندارد رأساً طلب خود را از مال رهنی استیفاء کند؛ زیرا این مالِ رهنی، ملک مرتهن نمی‌باشد. لذا باید به راهن مراجعه کند و از او درخواست فروش مال رهنی‌اش را کند. دو حالت متصوّر است:

الف) راهن به حرف مرتهن گوش می‌دهد و مالِ رهنی را می‌فروشد و به واسطۀ آن حق مرتهن را می‌دهد: در این صورت بحثی باقی نمی‌ماند و مسئله تمام است. 

ب) راهن به حرف مرتهن گوش نمی‌دهد (از فروش مالِ رهنی امتناع می‌کند): در این صورت مرتهن می‌تواند به حاکم رجوع کرده تا حاکم این فروش را برای او انجام دهد و دین مرتهن را از مال رهنی بپردازد. 

بحث جدید

امّا گاهی ممکن است مرتهن، حوصلۀ این سختی‌ها را نداشته باشد[۱] لذا از روز اول مرتهن به راهن می‌گوید: «من این مالِ رهنی را از تو می‌گیرم، به شرطِ اینکه من را در فروش این مالِ رهنی وکیل قرار دهی تا اگر تو طلبم را ندادی، خودم بتوانم رأساً این مالِ رهنی را بفروشم و حقم را از آن استیفاء کنم». در صورتی که چنین اتّفاقی بین راهن و مرتهن بیوفتد، با وجود اینکه اصلِ عقد وکالت، جایز است[۲] ولی در این صورت خاص، راهن حق فسخِ عقد وکالت را ندارد! زیرا رهن از جانب راهن لازم است لذا شرطِ در ضمنِ عقد رهن هم از طرف راهن لازم می‌شود به همین دلیل وکالت (که در واقع شرطی است در ضمنِ عقد رهن) از طرف راهن لازم خواهد بود. 

فایده بحث

مقدّمه: در صفحه 323 و 324، اختلافی بین شهید اول و شهید ثانی مطرح شد: 

شهید اول: اگر در ضمنِ عقدی لازم، شرطی مطرح شود، آن شرط برای شرط کننده واجب العمل نیست! ولی این شرط باعث می‌شود که عقد لازم، تبدیل شود به عقد جایز. 

بعد از اینکه شهید ثانی این عبارت را از شهید اول ذکر کردند، فرمودند: «للمصنّف فی بعض تحقیقاته تفصیل» و تفصیل هم به این صورت است که: 

  • شرط نتیجه باشد:‌ اگر شرط به گونه‌ای باشد که همان عقدی که خوانده می‌شود در تحقّق آن کفایت می‌کند[۳] دیگر نمی‌توان این عقد و شرط را به هم زد. 
  • شرطِ فعل باشد[۴]: چنین شرطی لازم العمل نیست. اگر به شرط عمل شد عقد بیع لازم است و الّا عقد تبدیل به عقد جایز خواهد شد. 

شهید ثانی: علی ایّ حالٍ (چه شرط، شرط نتیجه باشد و چه شرطِ فعل) باید به شرطِ ضمن عقد لازم عمل شود! 

حال با توجّه به این مطالب، شهید اول در ابتدا می‌فرمایند:‌ «اگر شخصی در ضمن عقد رهن، شرط وکالت کرد، وکالت او لازم خواهد بود» امّا بعد می‌فرمایند:‌ «اگرچه برخی مانند علّامه به این مسئله قائل شده‌اند ولی ما این کلام را ضعیف می‌دانیم! زیرا ما قبلا بیان کردیم که شرط در ضمن عقد لازم، لازم العمل نیست و صرفا اگر به شرط عمل نشود، این عقد به عقد جایز تبدیل می‌شود»

بیان فایده: فقط ما در اینجا با یک مشکلی مواجه می‌شویم! آن هم اینکه اگر بر فرض مثال، من به شما یک میلیون تومان قرض بدهم، و در مقابل آن از شما درخواست رهنی بکنم، و شما هم یک النگو را به عنوان رهن پیش من قرار بدهید. بعد جلوگیری از کشیده شدن کار به دادگاه و... با شما شرط وکالت می‌کنم. حالا طبق قول شهید اول، شما حق دارید وکالتتان با من را به هم بزنید. در صورتی که وکالت به هم بخورد، عقد رهن که از جانب راهن لازم بود می‌شود جایز  و می‌توانی النگو را هم از من بگیری! خب در این صورت مرتهن از هر دو طرف متضرّر می‌شود! یعنی هم وکالت را از دست داده است و هم مالِ رهنی را! لذا در مثل این مثال، شرط وکالت بی‌‌اثر خواهد بود. 

امّا در یک صورت می‌توان تصویر کرد که عقد وکالت در ضمنِ رهن مفید واقع شود و آن هم در جایی که بر فرض: من با شما معامله بیعی انجام دهم (کتاب بحارالانوارم را به شما فروخته‌ام به 500 هزارتومان و شما پول آن را به من بدهکارید) من در مقابل بدهی‌ام، از شما رهنی را دریافت می‌کنم. در اینجا، اگر شما به وکالت عمل نکنید، رهنتان جایز خواهد بود و اگر هم رهن را به هم بزنید، بیع جایز خواهد بود (در ضمن عقد بیع هم شرطِ رهن مطرح شد و هم شرطِ وکالت) و در صورت فسخِ بیع، ممکن است راهن هم ضرر کند. در این فرضِ خاص (وکالت در ضمن رهن و رهن در ضمن بیع) ممکن است بگوییم نظر مصنّف مفید است ولی در صورتی که بگوییم بیعی در کار نیست و صرفاً یک رهن است و در ضمنِ آن وکالت مطرح شود، فایده‌ای بر قول مصنّف مترتّب نخواهد بود. 


دادگاه رفتن و شکایت بردن پیش قاضی و...

وکیل و موکّل می‌توانند هر وقت اراده کردند، این معامله را فسخ نمایند. 

مانند عقد وکالت در ضمن بیع که بایع می‌گوید: «من این کتاب را به تو می‌فروشم به شرطِ اینکه وکیل تو باشم!» نگفت «وکیلِ تو بشوم» بلکه گفت: «وکیل تو باشم!»

مانند اینکه بایع بگوید: من این کتاب را به شما می‌فروشم، به شرطِ اینکه بعداً من را وکیل قرار بدهی» در این صورت همین صیغه به تنهایی برای تحقّق عقد وکالت کافی نیست! بلکه باید در زمان معین، صیغه وکالت خوانده شود. 

۴

تطبیق لواحق رهن / مسئله اول: وکالت در رهن

﴿ وأمّا اللواحق ﴾

﴿ فمسائل ﴾

الاُولى:

﴿ إذا شرط الوكالة (مرتهن شرط کند وکالت را) في الرهن لم يملك عزله (راهن، عزل مرتهن را مالک نیست) ﴾ على ما ذكره جماعة منهم العلّامة (جماعتی به این مسئله قائل شده‌اند از جمله علّامه حلّی) لأنّ الرهن لازم من جهة الراهن وهو الذي شرطها على نفسه (زیرا عقد رهن از جهت راهن لازم است و راهن هم همان کسی است که شرط کرده‌ است وکالت را بر عهدۀ خودش)، فيلزم من جهته (این شرط هم می‌شود لازم) .

﴿ ويضعَّف بأنّ المشروط (وکالت) في اللازم (در ضمن عقد لازم) يؤثّر جواز الفسخ لو أخلّ بالشرط (علّامه معتقد است مشروط در عقد لازم، اثرش جواز فسخ نیست بلکه اثر آن لزوم عمل است) ، لا وجوب الشرط (اثر این مسئله، وجوب عمل به شرط نیست تا شما بگویید این وکالت قابلیّت عزل ندارد) ﴾ كما تقدّم (صفحه 323) من أنّ المشروط في العقد اللازم يقلبه جائزاً (مشروط در عقد لازم، تبدیل می‌کند عقد لازم را به عقد جایز) عند المصنّف وجماعة فحينئذٍ (وقتی تبدیل به جایز شد) إنّما يفيد إخلال الراهن بالوكالة تسلّط المرتهن على فسخ العقد (نهایتاً وقتی راهن وکالت را اخلال کرد، مرتهن مسلّط بر فسخ عقد می‌شود) ، وذلك (تسلّط مرتهن بر فسخ عقد) لا يتمّ في عقد الرهن (این در عقد رهن به درد نمی‌خورد) ؛ لأنّه دفع ضرر بضرر أقوى (خواست دفع ضرر کند ولی متحمّل ضرر بیشتری شد). وإنّما تظهر الفائدة (فایده شرط وکالت، تنها در جایی مشخص می‌شود که:) فيما لو كان [الراهن] قد شرطها في عقدٍ لازمٍ كبيع (اگر شرطِ وکالت و بحث رهن بیاید و در ضمن یک عقد بیعی مطرح شود) ﴿ فحينئذٍ (وقتی وکالت در ضمن عقد بیعی مطرح شد) لو فسخ ﴾ الراهن ﴿ الوكالة (اگر راهن وکالت را فسخ کرد) فسخ المرتهن البيع (مرتهن می‌تواند بیع را فسخ کند) المشروط بالرهن (بیعی که شرط شده است به رهن و وکالت) ﴾ والوكالة ﴿ إن كان ﴾ هناك بيع مشروط فيه ذلك (البته در صورتی که بیعی در کار باشد)، وإلّا فات الشرط على المرتهن بغير فائدة (شرط وکالت از بین می‌رود و هیچ فایده‌ای هم برای مرتهن نخواهد داشت) .

۵

نظر شهید ثانی و اشکال به شهید اول

مقدمه: تا به حال مسئله را بر اساس مبنای مصنّف پیش بردیم، امّا از اینجا به بعد، می‌خواهیم مطلب را بر اساس نظر شهید ثانی بیان کنیم. چنانچه اشاره شد، نظر شهید ثانی این است که شرط در ضمن عقد لازم، واجب العمل است. به همین خاطر، شهید ثانی به کلام شهید اوّل اشکال وارد می‌کنند: 

اشکال شهید ثانی به شهید اول: کلام شهید اوّل باطل است. زیرا ما سابقا ثابت کردیم که: وفاء به شرطِ در ضمن عقد لازم، واجب است به مقتضی (أوفوا بالعقود) و (المؤمنون عند شروطهم) بالاخص در جایی که خودِ عقدی که این شرط در ضمنش آمده است در تحقّق شرط کفایت کند (شرطِ نتیجه باشد) این مورد را حتّی خودِ شهید اول هم (فی بعضِ تحقیقاته) قائل هستند. 

۶

تطبیق نظر شهید ثانی و اشکال به شهید اول

ويشكل بما تقدّم (صفحه 324) (با توجّه به مبنایی که گذشت) من وجوب الوفاء بالشرط (که وفاء به شرط واجب است) ، عملاً بمقتضى الأمر (منظور از امر، «أوفوا بالعقود» است) خصوصاً في ما يكون العقد المشروط فيه كافياً في تحقّقه (شرط) (این اشاره به صفحه 323 است که فرمودند: شرط به دو صورت است: الف: شرطِ نتیجه / ب: شرط فعل)، كالوكالة على ما حقّقه المصنّف: من أنّه يصير كجزء من الإيجاب والقبول يلزم (شرط) حيث يلزمان (ایجاب و قبول) (ایجاب و قبول که لازم شوند، خود به خود شرط هم در ضمن آن‌ها لازم می‌شود) .

ولمّا كان الرهن لازماً (وقتی رهن لازم شد از جهت راهن) من جهة الراهن فالشرط من قِبَله كذلك (شرطی هم که در ضمن عقد راهن از جانب راهن انجام شده است، می‌شود لازم) ، خصوصاً هنا (خصوصاً در باب رهن) ، فإنّ فسخ المشروط فيه ـ وهو الرهن (رهنی که وکالت در ضمن آن شرط شده است) ـ إذا لم يكن في بيع لا يتوجّه (وجیه و حسن نیست) ؛ لأنّه يزيده (مرتهن) ضرراً (این فقط دارد ضرر مرتهن را زیاد می‌کند) فلا يؤثّر فسخه لها (پس اثر ندارد فسخ راهن نسبت به وکالت) وإن كانت جائزة بحسب أصلها (پس راهن نمی‌تواند وکالت را فسخ کند و اگر هم فسخ کند اثری ندارد) ؛ لأنّها (وکالت) قد صارت لازمة بشرطها في اللازم على ذلك الوجه (وقتی در ضمن عقد رهن آمده است که از طرف راهن لازم است، وکالت در ضمن او هم می‌شود لازم) .

۷

مسئله دوم: فروش رهن به خود

مسئله دوم: فروش رهن به خود

در مسئله دو نظر است:

نظر شهید اول: اگر مرتهن در بیع رهن وکالت گرفته باشد، می‌تواند مالِ رهنی را به خودش بفروشد! زیرا تنها وظیفه‌ای که مرتهن در اینجا دارد این است که این مالِ رهنی را کمتر از ثمن المثل نفروشد، وقتی این شرط رعایت شود، دیگر فرقی نمی‌کند که چه کسی آن را بخرد (مشتری در اینجا خصوصیّتی ندارد) لذا برای مرتهن جایز است که این مالِ رهنی را به خودش بفروشد و هر دو طرف عقد را خودش به عهده بگیرد (از طرف راهن می‌فروشد و از طرفِ خودش می‌خرد). 

نظر برخی: این کار جایز نیست؛ زیرا ظاهر در «بیع»، بیع به غیر است لذا بیع به خود، نیازمند دلیل خاصّ است. 

نکته1: طبق نظر شهید اول، وقتی فروش به خود جایز شد، دیگر به طریق اولی فروش به فرزندش و یا سایر اقوامش هم جایز است! 

نکته2: اگر راهنِ بدهکار، غیر از مرتهن، طلبکاران دیگری هم دارد ولی فقط به یک نفر مالش را رهن داده است. در این صورت وقتی موعدِ پرداخت دین می‌شود، حقّ طلبکاری که رهن گرفته است (مرتهن) مقدّم بر سایر طلبکاران است مطلقا (چه راهن زنده باشد و چه مرده / چه راهن مفلّس باشد یا غیر مفلّس).

نکته3: اگر رهن توسط مرتهن فروخته شد ولی با پولِ آن فقط بخشی از طلب استیفاء شد، در این صورت مرتهن در مقدار باقی‌مانده با سایر طلبکاران راهن شریک می شود.

۸

تطبیق مسئله دوم: فروش رهن به خود

﴿ الثانية ﴾ :

﴿ يجوز للمرتهن ابتياعه * ﴾ (جایز است برای مرتهن، خریدن رهن) من نفسه (برای خودش مالِ رهنی را بخرد) إذا كان وكيلاً في البيع (البته در صورتی که وکیل در بیع باشد) ، ويتولّى طرفي العقد (هم ایجاب را می‌خواند و هم قبول را) ؛ لأنّ الغرض بيعه بثمن المثل وهو حاصل (غرض این است که این مال در مقابل ثمن المثل فروخته شود و نه ارزان‌تر) ، وخصوصيّة المشتري ملغاة (مشتری هم در اینجا خصوصیّت ندارد و فرقی نمی‌کند که خودِ مرتهن باشد یا شخصِ دیگر) حيث لم يتعرّض لها (وقتی متعرّض نشده باشند در عقد، آن خصوصیّت را) . وربما قيل بالمنع (برخی: فروش مالِ رهنی به خود مرتهن جایز نیست) لأنّ ظاهر الوكالة لا يتناوله (وقتی شما شخصی را وکیل قرار می‌دهی در فروش، ظاهرش این است که این شخص، وکیل است در فروش به دیگری) . وكذا يجوز بيعه على ولده بطريق أولى (وقتی فروش به خودِ مرتهن جایز بود، به طریق اولی فروش مالِ رهنی به فرزند مرتهن هم جایز است) (ولد خصوصیّتی ندارد و از باب مثال گفته شده است) . وقيل: لا (برخی گفته‌اند کلّا نمی‌تواند به اقوام مرتهن فروخت) ﴿ وهو (مرتهن) مقدّم به على الغرماء (مقدّم است نسبت به رهن از طلبکاران دیگر) ﴾ حيّاً كان الراهن أم ميّتاً، مفلّساً كان أم لا؛ لسبق تعلّق حقّه (زیرا حق مرتهن سابق است بر سایر طلبکاران)  ﴿ ولو أعوز ﴾ الرهن ولم يفِ بالدين (اگر رهن کم آمد و نتوانست تمام طلبِ مرتهن را پوشش دهد) ﴿ ضرب بالباقي (مرتهن سهیم می‌شود در مقدار باقی‌مانده) ﴾ مع الغرماء على نسبته (با طلبکاران دیگر به نسبت طلبی که دارد شریک می‌شود) .

﴿ وأمّا اللواحق ﴾

﴿ فمسائل ﴾

الاُولى:

﴿ إذا شرط الوكالة في الرهن لم يملك عزله على ما ذكره جماعة (١) منهم العلّامة (٢) لأنّ الرهن لازم من جهة الراهن وهو الذي شرطها على نفسه، فيلزم من جهته.

﴿ ويضعَّف بأنّ المشروط في اللازم يؤثّر جواز الفسخ لو أخلّ بالشرط، لا وجوب الشرط كما تقدّم من أنّ المشروط في العقد اللازم يقلبه جائزاً عند المصنّف وجماعة (٣) فحينئذٍ إنّما يفيد إخلال الراهن بالوكالة تسلّط المرتهن على فسخ العقد، وذلك لا يتمّ في عقد الرهن؛ لأنّه دفع ضرر بضرر أقوى. وإنّما تظهر الفائدة فيما لو كان [الراهن] (٤) قد شرطها في عقدٍ لازمٍ كبيع ﴿ فحينئذٍ لو فسخ الراهن ﴿ الوكالة فسخ المرتهن البيع المشروط بالرهن والوكالة ﴿ إن كان هناك بيع مشروط فيه ذلك، وإلّا فات الشرط على المرتهن بغير فائدة.

__________________

(١) مثل الشيخ في المبسوط ٢:٢١٧، والخلاف ٣:٢٤٣، المسألة ٤١ من كتاب الرهن، وابن إدريس في السرائر ٢:٤٢٨، والشهيد في الدروس ٣:٣٩٩، والصيمري في غاية المرام ٢:١٤٨.

(٢) القواعد ٢:١١٤، والتحرير ٢:٤٨١.

(٣) تقدّم في الصفحة ٣٢٣، وانظر التنقيح الرائع ٢:٧١ أيضاً.

(٤) لم يرد في المخطوطات.

ويشكل بما تقدّم من وجوب الوفاء بالشرط، عملاً بمقتضى الأمر (١) خصوصاً في ما يكون العقد المشروط فيه كافياً في تحقّقه، كالوكالة على ما حقّقه المصنّف: من أنّه يصير كجزء من الإيجاب والقبول يلزم حيث يلزمان (٢).

ولمّا كان الرهن لازماً من جهة الراهن فالشرط من قِبَله كذلك، خصوصاً هنا، فإنّ فسخ المشروط فيه ـ وهو الرهن ـ إذا لم يكن في بيع لا يتوجّه؛ لأنّه يزيده ضرراً فلا يؤثّر فسخه لها وإن كانت جائزة بحسب أصلها؛ لأنّها قد صارت لازمة بشرطها في اللازم على ذلك الوجه.

﴿ الثانية :

﴿ يجوز للمرتهن ابتياعه * من نفسه إذا كان وكيلاً في البيع، ويتولّى طرفي العقد؛ لأنّ الغرض بيعه بثمن المثل وهو حاصل، وخصوصيّة المشتري ملغاة حيث لم يتعرّض لها. وربما قيل بالمنع (٣) لأنّ ظاهر الوكالة لا يتناوله. وكذا يجوز بيعه على ولده بطريق أولى. وقيل: لا (٤) ﴿ وهو مقدّم به على الغرماء حيّاً كان الراهن أم ميّتاً، مفلّساً كان أم لا؛ لسبق تعلّق حقّه ﴿ ولو أعوز الرهن (٥) ولم يفِ بالدين ﴿ ضرب بالباقي مع الغرماء على نسبته.

__________________

(١) وهو قوله تعالى (أَوْفُوا بِالْعُقُودِ) المائدة:١.

(٢) نقله عنه في الصفحة ٣٢٣ ـ ٣٢٤ بلفظ: وللمصنف رحمه‌الله في بعض تحقيقاته تفصيل.

(*) في (ق) و (س) : ابتياع الرهن.

(٣) قالهما الإسكافي كما نقل عنه العلّامة في المختلف ٥:٤٢٨.

(٤) قالهما الإسكافي كما نقل عنه العلّامة في المختلف ٥:٤٢٨.

(٥) أي رخُصت قيمته.