درس الروضة البهیة (فقه ۳) (المتاجر - المساقاة)

جلسه ۲۵: مسائل در شرائط مبیع و مثمن (۶)

 
۱

خطبه

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین المعصومین

و لعنه الله علی اعدائهم اجمعین من الآن الی قیام یوم الدین.

۲

عبارت آغازین

۳

مسئله ششم: مبیع موزون یا معدود یا مکیل باشد

یکی از شرایط معامله بیع این است که اگر جنسی مکیل یا موزون است باید با کیل و وزن خودش معامله بشود.

برخی اجناس کیلی و برخی وزنی و برخی عددی فروش می روند.

کیل در زمان های قدیم رایج بوده است یعنی پیمانه هایی موجود بود و برای هر پیمانه مقداری پول در نظر می گرفتند. کیل باید شناخته شده باشد و وزن هم باید شناخته شده باشد.

اگر جایی با کیل ناشناخته کیل کردند نظیر جایی که با یک پارچ آمد به فروش شیر معامله باطل است زیرا هر پارچی حجم متفاوتی دارد.

در وزن هم همین گونه است که مثلا کسی بایک سنگ وزن کند و نمی داند وزن سنگ چه مقدار است و سنگ ترازو باید شناخته شده باشد و لذا چون این چنین معامله هایی مشخص نیستند و موجبب غرر هستند معامله باطل است.

اگر کسی بگوید گردو هارا می شماریم اما مشتی میشماریم مثلا ده مشت گردو را می فروشد اما این که در هر مشت پنج تا یا شیش تا گردو جا می شود مشخص نیست. در این جور معاملات که عدد کیل و وزن مشخص نیست معاله باطل است.

هر چیز در بازار به هر نحو فروخته می شود باید آن مشخص باشد کیلی، کیل آن و وزنی وزنش و عددی عددش باید مشخص باشد.

آیا این ها را جای یکدیگر می توان بکار برد؟

سه صورت را مرحوم شهید بحث کرده است:

اول: بیع معدود به وزن؛ عرف بازار عددی است و ما بخواهیم وزنی خرید و فروش انجام بدهیم. مثلا تخم مرغ رسمی دونه ای است و کسی بخواهد وزنی خرید و فروش انجام بدهد می فرماید معامله صحیح است زیرا با وزن کردن جهالت وغرر از بین می رود و می توان گفت وزن از عدد دقیق تر هم هست و جهالتی نیست.

دوم: بیع موزون به کیل؛ یعنی آن چه که در بازار وزنی است با یک کیل شناخته شده خرید و فروش بکنیم مانند این که دوغ فله را کیلویی خرید و فروش می کند و کسی بخواهد با پیمانه ای که برای شیر استفاده می شود و شناخته شده است معامله کند، نسبت به این مورد می فرماید  دو احتمال است یکی این که بگوییم در این جاهم انضباط هست و ادعا نمی شود که کیل از وزن دقیق تر است اما اگر کیل هم بشود و کیل هم شناخته شده باشد جهالت از بین می رود. در واقع معامله از شفافیت خارج نمی شود.

شهید اول هم در دروس در باب سلم (پیش فروش) همین را پذیرفته است.

و احتمال هم دارد که بیع موزون به کیل را صحیح ندانیم زیرا وزن دقیق تر از کیل است و نمی توان از چیزی که دقیق تر است به چیزی که دقت آن پایین تر است رجوع کرد هرچند آن چیز هم اندازه ای را مشخص کند و از جهالت خارج کند.

علت این عدول برای آسانی بوده است. با ترازو های کوچک قدیم و وزن کردن های سخت آن ها از وزن به کیل پناه می برده اند اما در مواردی که عرفی نیست نمی توان به کیل عدول کرد.

سوم: بیع مکیل به وزن؛ در منطقه ای شیر کیلی فروخته می شود و بخواهیم وزنی خرید و فروش کنیم جایز است و علت هم این است که در واقع وزن دقیق تر است از پیمانه.

گاهی در عرف چیزی به کیل یا عدد یا وزن فروخته می شود اما اگر بخواهیم با عرف معامله کنیم به مشکل بر می خوریم. مثلا چون جنس زیاد است یا مثلا عجله داریم نمی توان شمارش یا کیل کرد باید چکار کرد؟

در قدیم و با ترازو های آن موقع که روی دوش دو نفر می گذاشتند اگر می خواستند محصول زمینی را به مساحت ده هکتار وزن کنند مشکلاتی پیش می آمد یا اصلا موجب حرج بود. می توان در این صورت ها مثلا یک سطی را آورد که در آن بیست کیلو گندم جا بگیرد و وزن کرد و مشخص شود مقدار حجم سطل، می توان با آن سطل گندم ها را کیل کرد.

در آخر ممکن است مقدار کمی اختلاف بشود که این مقدار اشکالی ندارد و انظبات را از بین نمی برد.

مثلا پیمانه شیر حدود نیم کیلو است و سطل بزرگ را می آورند که سی و پنج تا پیمانه جا می گیرد و با سطل بزرگ همه شیر ها را اندازه می گیرند.

در باغ گردویی که درختان زیاد است و عددی خرید و فروش می شوند می توان با سطل به شرطی که گردوهای بزرگ یا کوچک را جدا نکند شُمُرد و تعداد آن ها را در تعداد سطل ضرب نمود تا عدد گردو ها مشخص بشود.

تا دیگر عجله و کثرت مشکی ایجاد نکند.

عده ای گفته اند اگر تعذر باشد باید این کار را انجام بدهید که می فرماید تعذر لازم نیست و مشقت کافی است و می توان در جاهایی هم که حتی مشقت نباشد از این روش استفاده کرد و اگر از این راه علم حاصل بشود کافی است.

۴

تطبیق مسئله ششم: مبیع موزون یا معدود یا مکیل باشد

﴿ السادسة ﴾ :

﴿ إذا كان العوضان من المكيل أو الموزون أو المعدود، فلابدّ من اعتبارهما بالمعتاد ﴾ من الكيل والوزن والعدد، (اگر عوضان مکیل باشد یا موزون باشند معدود باشند یعنی عرفا با یکی از این ها بفروش می رسد، باید با همان چیزی که در عرف است فروخته بشوند) فلا يكفي المكيال المجهول، (اگر کیل بکنیم اما آن کیل مجهول باشد مانند جایی که قابلمه ای برده است و می گوید ده قابلمه بمن شیر بده)  كقصعة حاضرة (ظرف بزرگ، بگوید با این معمله کن) وإن تراضيا به. (هرچند طرفین به این نوع معامله راضی باشند هم معامله باطل است) ولا الوزن المجهول، (و وزنی هم که مشخص نباشد فایده ای ندارد) كالاعتماد على صخرة معيّنة (مانند جایی که هر دو به تکه سنگی اعتماد کنند و با آن وزن کنند) وإن عرفا قدرها تخميناً. (هرچند دوتایی با نگاه به این سنگ وزن آن را تخمین می زنند) ولا العدّ المجهول (و شمارش مجهول هم فایده ای ندارد) بأن عوّلا على ملء اليد (مثلا طرفین بر پر کردن دست توافق کنند مثلا ده مشت گردو می فروشد و در هر مشت و هر بار چند گردو جا می شود مشخص نیست) أو آلة يجهل ما تشتمل عليه (یا مثلا یک کاسه ای بیاورد و با آن کاسه گردو به او بفروشد که نمی دانند چند عدد جا می گیرد) ثم اعتبرا العدّ به؛ (بعد بخواهند شمارش را با آن قرار دهند) للغرر (زیرا جهالت در معامله پیش می آید) المنهيّ عنه (غرری که در روایات از آن نهی شده است) في ذلك كلّه.

﴿ ولو باع المعدود وزناً صحّ ﴾ (اگر چیزی که عرفا عددی خرید و فروش می شود را بخواهند وزنی بفروشند صحیح است) لارتفاع الجهالة به (زیرا با وزن کردن جهالت از بین می رود و معامله مشخص و شفاف است) وربما كان أضبط. (چه بسا وزن نسبت به عدد دقیق تر باشد) ﴿ ولو باع الموزون كيلاً أو بالعكس (اگر موزون با کیل فروخته بشود یا این که مکیل را وزنی بفروشند) أمكن الصحّة فيهما ﴾ للانضباط، (ممکن است گفته بشود چون انضباط دارد و معامله معامله شفاف است و صحیح می باشد) ورواية وهب عن الصادق عليه‌السلام (و دلیل دیگر هم روایت وهب است از امام صادق عليه‌السلام که فرموده اند این چنین معامله ای صحیح است) ورجّحه في سلم الدروس (مصنف همین قول که صحیح است را در باب سلم در دروس ترجیح داده است) ﴿ ويحتمل صحّة العكس ﴾ وهو بيع المكيل وزناً ﴿ لا الطرد؛ (و احتمال هم دارد که بیع مکیل بصورت وزنی صحیح باشد اما عکس آن را صحیح ندانیم یعنی موزون را نمی شود با کیل فروخت) لأنّ الوزن أصل للكيل * ﴾ وأضبط منه، (زیرا وزن ریشه کیل است، اگر یک کیلی در عرف شناخته می شود معلمولا می دانند وزن آن پیمانه چقدر است و برای همین آن کیل را می پذیرند و دقیق تر از کیل هم هست) وإنّما عدل إلى الكيل تسهيلاً. (اگر هم در جاهایی از وزن کردن به کیل کردن عدول می شود بخاطر راحت شدن است و ضرورت)

﴿ ولو شقّ العدّ ﴾ (اگر شمارش کردن مشقت داشته باشد. مثلا تعداد گردوهای یک باغ چندیدن روز زمان می برد) في المعدود لكثرته أو لضرورة (بخاطر زیادی یا ضرورت مانند عجله) ﴿ اعتبر مكيال ونسب الباقي إليه ﴾ (یک مکیالی را میزان قرار می دهیم و بقیه را با آن می سنجیم یعنی این که با یک سطل تعداد آن را می سنجیم و هر بار که سطل را پی می کنیم همان تعداد را اضافه می کنیم) واغتفر التفاوت الحاصل بسببه، (ممکن است دفعه بعد یکی دوتا کم یا زیاد بشود که این مقدارش بخشیده شده است) وكذا القول في المكيل والموزون حيث يشقّ وزنهما وكيلهما. (در مکیل و موزون هم همین گونه است، اگر بخواهیم مقدار زیادی را با ترازوهای قدیم بکشیم مشقت دارد و در یک ظرف وزن می کنیم تا مقدارش مشخص بشود و بعد تعداد را در آن ضرب می کنیم) وعبّر كثير من الأصحاب في ذلك بتعذّر العدّ (تعیر کرده اند بسیاری از اصحاب در این مورد بتعذر عد، یعنی اگر شمارش محال عرفی است می توانیم سراغ این راه برویم) والاكتفاء بالمشقّة والعسر ـ كما فعل المصنّف ـ أولى، (بهتر است بگوییم همین مقدار که مشقت دارد کافی است ولو این که محال نباشد) بل لو قيل بجوازه مطلقاً؛ (هرچند مشقت هم نداشته باشد می توان با این چنین سطل و پیمانه ای عددی را فروخت) لزوال الغرر وحصول العلم واغتفار التفاوت كان حسناً، (زیرا علم آور است و و دیگر غرر هم نیست و تفاوتی هم در میان نیست و چندین بار سطل را امتحان کرده ایم) وفي بعض الأخبار دلالة عليه. (در بعضی از روایات هم دلالت داریم که چنین کاری جایز است هرچند مشقت هم نباشد. أَشْتَرِي مِائَةَ رَاوِيَةٍ مِنْ زَيْتٍ فَأَعْتَرِضُ رَاوِيَةً أَوِ اِثْنَتَيْنِ فَأَتَّزِنُهُمَا ثُمَّ آخُذُ سَائِرَهُ عَلَى قَدْرِ ذَلِكَ قَالَ لاَ بَأْسَ . صد مشک روغن زیتون خریدم و یک یا دو مشک را چندیدن بار وزن کردیم و سپس دیدم که پنجاه بار که آن دو مشک را پرکنیم می شود هزار کیلو و حضرت فرمودند اشکالی ندارد. راوی نمی گوید سخت بود یا عجله داشتم.)

۵

مسئله هفتم: فروش جزء معلوم النسبه

گاهی بخشی از یک چیز خرید و فروش می شود. مثلا نصف گندم های موجود را می خواهد بخرد. میفرماید خریدن جزء معلوم النسبه بنحو مشاء صحیح است.

می دانیم که مجموع این گندم ها صد کیلو است و می گوید ثلث این گندم را می خرم به فلان مقدار.

مثلا یک گوسفند موجود است و می گوید نصف این گوسفند یا ربع و... این گوسفند را بنحو مشاء می خرم.

خرید جزء مشاء ایرادی ندارد چه قیمی باشد و چه مثلی.

اگر کپه یا خرمنی از گندم جایی باشد می توان مقدار مشخصی از آن را خرید بشرطی که کل گندم معلوم المقدار و معلوم الوصف باشد.

اما اگر یک گله گوسفند باشد و قیمت تمام این گوسفند ها باهم یکی است. گوسفندی جوان است و کیلویی دوازده تومان، گوسفندی دیگر پیر و کیلویی ده تومان اما بجهت اختلاف وزن با یکدیگر هم قیمت می شوند. یکی بگوید یکی از آن گوسفندان را می خرم به فلان مبلغ و پس از اتمام معامله، سراغ انتخاب گوسفند می رود معامله باطل است زیرا در حین معامله مشخص نبود کدام را می خرد و جزء معلوم النسبه هم نیست که بگوید مثلا یک پنجاهم گله را خریدم. اگر یکی را بصورت غیر معین بخرد و مشخص هم نباشد هرچند با یکدیگر هم قیمت باشند جایز نیست زیرا یکی نر و دیگری ماده است و یکی پشم فراوان دارد و یکی کم یا این که دنبه یکی زیاد است و دیگری کم و موقع انتخاب با یکدیگر فرق دارند و معامله از شفافیت خارج شده است ولذا معامله صحیحی نیست.

باید گوسفند را مشخص کند و بگوید این گوسفند را به این مبلغ می خرم.

این جا جهالت و غرر موجود است اما در معلوم النسبه ها بایکدیگر تفاوتی نداشتند.

اگر یک پیمانه ای از یک صبره خرید و فروش بشود صحیح است هرچند مقدار کُلش را نمی دانیم. مثلا مقداری گندم این جا موجود است و می گوید من ده کیلو از این ها را خریدم صحیح است. حتی در صورتی که احتمال بدهیم کل این گندم ها به اندازه یک قفیز (پیمانه) هم نمی شود اشکالی ندارد و هنگام تحویل گرفتن اگر یک قفیز کامل شد که هیچ والا خیار تبعض صفقه دارد (مثلا نصف قفیز را در مقابل نصف مال می برد یا این که می گوید چون کم شد من کل معامله را فسخ می کنم). برخی ها گفته اند باید از قبل بدانی که صبره حد اقل به مقدار یک قفیز هست ولی ایشون قبول ندارند

۶

تطبیق مسئله هفتم: فروش جزء معلوم النسبه

﴿ السابعة ﴾ :

﴿ يجوز ابتياع جزء معلوم النسبة ﴾ كالنصف والثلث (جایز است خریدن جزء معلوم النسبه مانند نصف و ثلث بصورت) ﴿ مشاعاً تساوت أجزاؤه ﴾ (مشاء، مثلی باشد زیرا مثلی آن چیزی بود که اجزائش یک قیمت بود) كالحبوب (مانند دانه ها ، عدس و...) والأدهان (روغن ها) ﴿ أو اختلفت ﴾ (و آن چه اجزاء آن ها اختلاف  در قیمت داشته باشند یعنی قیمی باشند هم می توان بصورت نسبت مشاء خرید) كالجواهر والحيوان (مانند جواهرات و حیوان که قیمی هستند) ﴿ إذا كان الأصل ﴾ الذي بيع جزؤه (زمانی که اصل کالایی که جزء آن فروخته شده معلوم باشد) ﴿ معلوماً ﴾ (مقدار کل معلوم باشد تا بتوان نسبتی از آن را خرید و فروش کرد) بما يعتبر فيه (معلوم باشد به آنچه که در خرید آن معتبر است) من كيل أو وزن أو عدّ أو مشاهدة (یعنی کُلَش معلوم باشد بعد ما جزء معلوم را بخریم) ﴿ فيصحّ بيع نصف الصبرة المعلومة ﴾ (صحیح است بیع نصف خرمنی که مشخص و مقدار و نوع آن مشخص باشد) المقدار والوصف ﴿ و ﴾ نصف ﴿ الشاة * المعلومة ﴾ بالمشاهدة أو الوصف. (اگر مقدار معینی از گوسفندی که مشخص است بواسطه مشاهده یا وصف را بخرد اشکالی ندارد)

الموزون (١) وللمرتضى في مال السَلَم (٢) ولابن الجنيد في المجهول مطلقاً إذا كان المبيع صبرة مع اختلافهما جنساً (٣) ﴿ ولا مجهول الصفة كمئة درهم وإن كانت مشاهدة لا يعلم وصفها مع تعدد النقد الموجود ﴿ ولا مجهول الجنس وإن علم قدره لتحقّق الجهالة في الجميع.

فلو باع كذلك كان فاسداً وإن اتّصل به القبض. ولا يكون كالمعاطاة؛ لأنّ شرطها اجتماع شرائط صحّة البيع سوى العقد الخاصّ ﴿ فإن قبض المشتري المبيع والحال هذه كان مضموناً عليه لأنّ «كلّ عقد يضمن بصحيحه يضمن بفاسده» وبالعكس فيرجع به وبزوائده متّصلة ومنفصلة، وبمنافعه المستوفاة وغيرها على الأقوى، ويضمنه ﴿ إن تلف بقيمته يوم التلف على الأقوى. وقيل: يوم القبض (٤) وقيل: الأعلى منه إليه (٥) وهو حسن إن كان التفاوت بسبب نقص في العين أو زيادة، أمّا باختلاف السوق فالأوّل أحسن. ولو كان مثليّاً ضمنه بمثله، فإن تعذّر فقيمته يوم الإعواز على الأقوى.

﴿ السادسة :

﴿ إذا كان العوضان من المكيل أو الموزون أو المعدود، فلابدّ من اعتبارهما بالمعتاد من الكيل والوزن والعدد، فلا يكفي المكيال المجهول،

__________________

(١) المبسوط ٣:٢٢٣.

(٢) الناصريّات:٣٦٩، المسألة ١٧٥.

(٣) حكاه بعينه في الدروس ٣:١٩٥، وانظر المختلف ٥:٢٤٥ و ٢٤٧.

(٤) قاله المحقّق في الشرائع ٢:١٧.

(٥) قاله ابن إدريس في السرائر ٢:٢٨٥، والصيمري في غاية المرام ٢:٢٤.

كقصعة حاضرة وإن تراضيا به. ولا الوزن المجهول، كالاعتماد على صخرة معيّنة وإن عرفا قدرها تخميناً. ولا العدّ المجهول بأن عوّلا على ملء اليد أو آلة يجهل ما تشتمل عليه ثم اعتبرا العدّ به؛ للغرر المنهيّ عنه (١) في ذلك كلّه.

﴿ ولو باع المعدود وزناً صحّ لارتفاع الجهالة به وربما كان أضبط. ﴿ ولو باع الموزون كيلاً أو بالعكس أمكن الصحّة فيهما للانضباط، ورواية وهب عن الصادق عليه‌السلام (٢) ورجّحه في سلم الدروس (٣) ﴿ ويحتمل صحّة العكس وهو بيع المكيل وزناً ﴿ لا الطرد؛ لأنّ الوزن أصل للكيل * وأضبط منه، وإنّما عدل إلى الكيل تسهيلاً.

﴿ ولو شقّ العدّ في المعدود لكثرته أو لضرورة ﴿ اعتبر مكيال ونسب الباقي إليه واغتفر التفاوت الحاصل بسببه، وكذا القول في المكيل والموزون حيث يشقّ وزنهما وكيلهما. وعبّر كثير من الأصحاب في ذلك بتعذّر العدّ (٤) والاكتفاء بالمشقّة والعسر ـ كما فعل المصنّف ـ أولى، بل لو قيل بجوازه مطلقاً؛ لزوال الغرر وحصول العلم واغتفار التفاوت كان حسناً، وفي بعض الأخبار (٥) دلالة عليه.

__________________

(١) الوسائل ١٢:٣٣٠، الباب ٤٠ من أبواب آداب التجارة، الحديث ٣.

(٢) الوسائل ١٣:٦٣، الباب ٧ من أبواب السلف، الحديث الأوّل.

(٣) الدروس ٣:٢٥٣.

(*) في (س) : أصل الكيل.

(٤) مثل الشيخ في النهاية:٤٠٠، وابن إدريس في السرائر ٢:٣٢١، والمحقق في الشرائع ٢:١٨، والعلّامة في القواعد ٢:٢٢، وغيرهم.

(٥) الوسائل ١٢:٢٥٥، الباب ٥ من أبواب عقد البيع وشروطه، الحديث الأوّل.

﴿ السابعة :

﴿ يجوز ابتياع جزء معلوم النسبة كالنصف والثلث ﴿ مشاعاً تساوت أجزاؤه كالحبوب والأدهان ﴿ أو اختلفت كالجواهر والحيوان ﴿ إذا كان الأصل الذي بيع جزؤه ﴿ معلوماً بما يعتبر فيه من كيل أو وزن أو عدّ أو مشاهدة ﴿ فيصحّ بيع نصف الصبرة المعلومة المقدار والوصف ﴿ و نصف ﴿ الشاة * المعلومة بالمشاهدة أو الوصف.

﴿ ولو باع شاة غير معلومة من قطيع بطل وإن علم عدد ما اشتمل عليه من الشياه وتساوت أثمانها؛ لجهالة عين المبيع.

﴿ ولو باع قفيزاً من صبرة صحّ، وإن لم يعلم كميّة الصبرة لأنّ المبيع مضبوط المقدار وظاهره الصحّة وإن لم يعلم اشتمال الصبرة على القدر المبيع ﴿ فإن نقصت تخيّر المشتري بين الأخذ للموجود منها ﴿ بالحصّة أي بحصّته من الثمن ﴿ وبين الفسخ لتبعّض الصفقة.

واعتبر بعضهم العلم (١) باشتمالها على المبيع أو إخبار البائع به (٢) وإلّا لم يصح. وهو حسن. نعم، لو قيل بالاكتفاء بالظنّ الغالب باشتمالها عليه كان متّجهاً، وتفرّع عليه ما ذكره أيضاً.

واعلم أنّ أقسام بيع الصبرة عشرة ذكر المصنّف بعضها منطوقاً وبعضها مفهوماً.

__________________

(*) في (ق) : الشياه.

(١) اعتبره العلّامة في القواعد ٢:٢٤، ونقله فخر المحقّقين في الإيضاح ١:٤٣٠ عن الشيخ، ولكن لم نعثر عليه في ما بأيدينا من كتبه.

(٢) لم نعثر على من اعتبر إخبار البائع.