درس الروضة البهیة (فقه ۳) (المتاجر - المساقاة)

جلسه ۴۴: بیع ثمره (۳)

 
۱

خطبه

بسم الله الرحمن الحریم

الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا محمد وآله الطیبین الطاهرین المعصومین.

و لعنته الله علی اعدائهم اجمعین من الان الی قیام یوم الدین

۲

عبارت آغازین

۳

اختلاط دو چین

بحث در بیع سبزی جات بود. بعد از بسته شدن دانه و انعقاد آن جایز است. سبزی جات را به سه دسته تقسیم کردیم؛ برخی سبزی جات مانند کدو و بادمجان با چیدن بدست می آیند و مقصود از برخی سبزی جات برگ آن ها است که جداگانه بحث خواهند شد و یک سری هم با بریدن بدست می آید مانند یونجه و تره که جداگانه بحث خواهند شد.

در قسم اول فرمود که می شود آن ها را خرید و فروش کرد چه یک چین و چه چند چین به شرطی که تعداد چین ها مشخص باشد مانند ثمره.

اگر کسی در زمینی کدو یا بادمجان کاشته است؛ این زراعت ها چین های مختلفی دارند و در زمان خاصی برداشت انجام می شود و بادمجان های نارس را صبر می کنند تا هنگام آن برسد و باز صبر می کنند تا چین سوم برسد. اگر یک چین را فروخت باید کدام بامجان ها را چید؟ می فرماید سه دسته بادمجان روی زمین موجود است. دسته ای را عرف دلالت می کند که صلاحیت قطع شدن و چیده شدن را دارند و اختلافی هم در آن ها نیست. این ها در چین اول داخل هستند و یک سری از بادمجان ها هم هستن که قطعا داخل در رسیده ها نمی باشند و صلاحیت چیده شدن را ندارند و اختلافی هم در آن ها نیست و یک سری هم مشکوک هستند که طبق نظر شهید موارد مشکوک داخل در چین اول نیست و مشتری نباید آن را بچیند.

زیرا این سبزی ها قبل از بیع ملک بایع بود و آنچه که بواسطه قطع و چیده شدن از ملک بایع خارج شد همان هایی بود که یقین داشتیم صلاحیت قطع دارند و در بقیه که مشکوک است ملکیت بایع را استصحاب می کنیم. یا عدم دخول در مبیع را استصحاب می کنیم، قبلا این ها داخل در مبیع نبوده است والآن هم عدم دخول در مبیع را استصحاب می کنیم و فقط همان مقدار یقینی داخل در بیع باقی می ماند.

گاهی چین اول را شخص خریدار دیر می چیند به نحوی که چین اول با دوم مخلوط می شود  و مقداری از چین دوم نیز در طول این مدتی که خریدار تاخیر کرده رسیده است. شهید ابتدا مطلق می فرماید مشتری مختار است معامله را فسخ کند یا با بایع شریک بشود. مشتری مخیر است زیرا شراکت عیب است و بواسطه این مخلوط شدن نمی توان چین اول را تحویل داد و مبیع تعذر تسلیم دارد و برای همین تعذر تسلیم مشتری می تواند معامله را فسخ کند. اگر مشتری معامله را فسخ نکرد چطور باید سهم را مشخص کرد؟ می فرماید راهی نیست مگر صلح کردن زیرا کشاورز می داند هر چین چه مقدار خواهد بود.

اگر مشتری معامله را امضا کرد و راضی به شراکت شد آیا بایع نیز حق فسخ دارد؟ می فرماید که دو وجه است اما اقرب این است که اگر بایع کوتاهی نکرده باشد در تَاَخُرِ چیدن، بایع نیز خیار فسخ دارد. گاهی بایع زمین را تحویل مشتری نداده است تا بچیند. این که بایع کوتاهی نکرده باشد نیز دو صورت دارد گاهی مشتری مقصر است و گاهی مشتری نیز تقصیری ندارد، این که هیچ کدام تقصیری نداشته باشند؛ اگر بگوییم هر دو خیار دارند صحیح است اما در صورتی که مشتری مقصر باشد آیا باز هم خیار دارد؟ از اول بصورت مطلق فرمودین مشتری خیار دارد؟ کوتاهی از خود مشتری بوده است و باز هم خیار دارد؟ شهید می فرماید در این صورت امکان دارد که مشتری خیار نداشته باشد. پس نتیجه این می شود که هر کس مقصر است خیار فسخ ندارد و هر کسی تقصیری ندارد خیار فسخ دارد. زیرا عیب از جانب خود شخص است واگر الآن شراکتی حادث شده است از جانب خود او بوده است ولذا خودش ضمان دارد.

پس در تمام صور برای مشتری قائل به خیار شدیم مگر در صورتی که قبض کرده باشد و زمین را تحویل گرفته باشد ولی نچیده است.

قول دوم:

برخی خیار داشتن را بسته به این دانسته اند که اگر این مخلوط شدن قبل از قبض مشتری باشد، چه مشتری مقصر باشد و چه مقصر نباشد. چون قبل از قبض بوده است و قاعده داریم که قبل از قبض هر اتفاقی برای مبیع بیوفتد بایع ضامن خواهد بود.

اگر این اختلاط بعد از قبض باشد هیچ کدام خیار ندارند زیرا بیع با قبض مشتری استقرار پیدا کرد و بایع جنس را تحویل داده است و مشتری جنس را تحویل گرفته است. هیچ کدام نمی توانند معامله را برهم بزنند و باید با صلح به گونه ای مشکل را حل کنند.

شهید می فرماید این قول دوم حرف نیکویی است و باید قیدی به آن اضافه شود. اگر قبل از قبض کوتاهی از مشتری نباشد والا اگر قبل از قبض کوتاهی از مشتری باشد و نیاید قبض کند در این صورت مشتریِ مقصر خیار فسخ نباید داشته باشد.

اگر مشتری خیار فسخ داشته باشد آیا بایع می تواند بگوید حق فسخ نداری زیرا هر مقداری را که بگویی چین اول بوده است من آن مقدار به تو تحویل خواهم داد. حتی بایع به مشتری بگوید هر دو چین را تحویل بگیر ولی معامله را برهم نزن. مشکل قاطی شدن بود و بایع این را حل کرده است. بایع حق یک هچون حرفی را ندارد زیرا وقتی خیار ثابت شد اصل بقاء خیار است. این کار مانند غبن است و خیار باقی است. در غبن نیز اگر جنس را گران فروخته باشد با برگرداندن زیادی مال خیار مشتری از بین نمی رود. و امکان دارد که بایع با این کار منت بگذارد.

۴

تطبیق اختلاط بین دو چین

﴿ ويرجع في اللقطة إلى العرف ﴾ (رجوع می  شود در لقطه به عرف یعنی آنچه که در عرف برای چین اول است آن ها را می چینند) فما (محصولی که ) دلّ على صلاحيّته للقطع (دلیل داریم برای صلاحیت قطع کردن آن، که فرمود عرف است یعنی عرف می گوید هنگام چیدن این است) يقطع، (قطع و چیده می شود) وما دلّ على عدمه (و آنچه که عرف می گوید هنگام چیدن آن نرسیده است) لصغره (بخاطر کوچک بودنش) أو شكّ فيه (جایی که شک می کنیم آیا وقت چیدن آن رسیده یا نرسیده است) لا يدخل. (این دو صورت شک و یقین به عدم دخول داخل در چیدن نمی شوند) أمّا الأوّل فواضح. (قسمت اول که واضح است یعنی آنچه که گفتیم وقت آن نرسیده و چیده نمی شود)  وأمّا المشكوك فيه (اون محصولی که شک داریم وقت چیدن آن رسیده است یا خیر) فلأصالة بقائه على ملك مالكه (بخاطر اصالت بقاء آن مشکوک در ملک مالک اول که بایع است، بایع مالک بود و فروخت و نمی دانیم آیا این مورد را هم فروخته است یا این که هنوز در ملک او باقی است) وعدم دخوله فيما اُخرج (اصل عدم دخول این مقدار است در آنچه که از ملک بایع خارج شده است) باللقط (بواسطه چیدن) ﴿ ولو امتزجت الثانية ﴾ بالاُولى (اگر چین دوم با چین اول قاطی شد) لتأخير المشتري قطعها في أوانه (بخاطر تاخیر مشتری در قطع کردن و چیدن این محصول در زمان خودش) ﴿ تخيّر المشتري بين الفسخ والشركة ﴾ (در این صورت مشتری مخیر است بین رد کردن و فسخ کردن معامله و شریک شدن با بایع) للتعيّب بها، (می تواند معامله را فسخ کند زیرا در معامله عیبی حادث شده است و محصول بواسطه شراکت معیوب شده است) ولتعذّر تسليم المبيع منفرداً. (مبیع را بایع منفردا و جداگانه نمی تواند به مشتری تسلیم کند،) فإن اختار الشركة (اگر مشتری شراکت را پذیرفت) فطريق التخلّص بالصلح (باید با یکدیگر در میزان و چگونگی شراکت صلح کنند) ﴿ ولو اختار الإمضاء (اگر معامله را امضا کرد و فسخ نکرد) فهل للبائع الفسخ، (آیا بایع نیز می تواند معامله را بر هم بزند و شراکت را نپذیرد؟) لعيب الشركة؟ (زیرا عیب شراکت برای بایع هم حادث شده است) نظر، (دو وجه داریم) أقربه ذلك (اقرب این دو وجه جواز فسخ است برای بایع) إذا لم يكن تأخّر القطع بسببه ﴾ (در صورتی که این تاخیر تقصیر بایع نباشد) بأن يكون قد منع المشتري منه. (در صورتی که مشتری باعث تاخیر شده است و در هنگامی که باید برای چیدن محصول اقدام نکرده است)

﴿ وحينئذ ﴾ (در این هنگام که بایع خیار فسخ دارد و بایع مقصر نیست) أي حين إذ يكون الخيار للبائع ﴿ لو كان الاختلاط بتفريط المشتري مع تمكين البايع وقبض المشتري (اگر اختلاط چین اول و دوم بواسطه کوتاهی کردن مشتری باشد با این که بایع تمکین کرده است و اجازه داده است به مشتری و مشتری هم زمین را قبض کرده است) أمكن عدم الخيار ﴾ للمشتري؛ (ممکن است بگوییم که مشتری اصلا خیاری ندارد، {تا بحال مطلقا برای مشتری خیار قائل بودیم و حال می فرماید اگر بایع مقصر نباشد و مشتری مقصر باشد می توان گفت مشتری خیار فسخ ندارد}) لأنّ التعيّب جاء من قبله ( زیرا خود مشتری این عیب را بوجود آورده است) فيكون دركه عليه، (پس ضمان این عیب بر خود مشتری است) لا على البايع (بایع که کاری نکرده است و تقصیری ندارد که ضامن این عیب باشد) ( كما لو حصل مجموع التلف من قبله (مانند جایی که کل تلف مبیع من قبل مشتری باشد و در جایی که مشتری مبیع را تلف کند نمی تواند به بایع رجوع کند) (تا بحال هر کس تقصیری نداشت خیار را برای او ثابت دانستیم) ﴿ ولو قيل: بأنّ الاختلاط إن كان قبل القبض (اگر گفته شود که اگر اختلاط قبل از قبض و تحویل دادن زمین به مشتری باشد) تخيّر المشتري ﴾ مطلقاً، (مشتری می تواند معامله را بر هم بزند چه مقصر باشد و چه نباشد) لحصول النقص مضموناً على البائع (زیرا قبل از قبض هر اتفاقی برای مبیع بیوفتد بایع ضامن است) كما يضمن الجملة كذلك (همان گونه که بایع ضامن تمام مبیع است قبل از قبض) ﴿ وإن كان بعده (اگر اختلاط بعد از قبض مشتری است) فلا خيار لأحدهما ﴾ (هیچ کدام از بایع و مشتری خیار فسخ ندارند) لاستقرار البيع بالقبض (زیرا وقتی مشتری قبض کرد بیع مستقر شده است) وبراءة البائع من دركه بعده (بایع هم برائت دارد از ضمان آن مبیع بعد از قبض) ﴿ كان قويّاً ﴾ (جواب لو قیل است. یعنی اگر کسی این سخن را بگوید حرف قوی است) وهذا القول لم يذكر في الدروس غيره (ضمیر به هذا القول بر می گردد. در دروس غیر این قول را ذکر نفرموده است) جازماً به (همین قول را گفته است بصورت جازمانه و قاطعانه) وهو حسن (قول نیکویی است مگر با یک قید) إن لم يكن الاختلاط قبل القبض بتفريط المشتري، (ممکن است مشتری قبض نکرده است و علت اختلاط نیز کوتاهی مشتری در قبض کردن باشد) وإلّا (اگر به تفریط مشتر ی باشد هرچند قبل از قبض) فعدم الخيار له أحسن (خیار نداشتن برای مشتری بهتر است) لأنّ العيب من جهته (زیرا او مقصر است و عیب را او بوجود آورده است) فلا يكون مضموناً على البائع. (و دیگر ضمان بر گردن بایع نخواهد بود)

وحيث يثبت الخيار للمشتري بوجه (اگر در صورتی بود که خیار را برای مشتری ثابت دانستیم) لا يسقط (خیار مشتری ساقط نمی شود) ببذل البائع له ما شاء (به این که بایع هر مقداری مشتری بخواهد به او از محصول بدهد) ولا الجميع على الأقوى؛ (هرچند بایع بگوید تمام دو چین را بردار ولی معامله را فسخ نکن باز هم خیار مشتری از بین نمی رود) لأصالة بقاء الخيار (زیرا اصل این است که خیار باقی باشد و اگر شک بکنیم با بخشش بایع خیار از بین می رود یا این که از بین نمی رود اصل بقائ خیار است) وإن انتفت العلّة الموجبة له، (هرچند علتی که باعث بوجود آمدن خیار بود از بین رفته است اما بالاخره خیار آمده است) كما لو بذل للمغبون التفاوت، (مانند جایی که جنسی را به غبن به مشتریی بفروشند مشتری خیار غبن دارد و اگر بایع بگوید ما به التفاوتی را که کلاه سر تو رفته را پس می دهم خیار غبن مشتری از بین نمی رود) ولما (عطف به لاصاله است و دلیل دوم ساقط نشدن خیار است) في قبول المسموح به من المنّة. (در منتی که در  قبول کردن مقدار اضافی که بایع داده است می باشد)

﴿ ويجوز بيع الخضر بعد انعقادها وإن لم يتناه عظمها ﴿ لقطة ولقطات معيّنة أي معلومة العدد ﴿ كما يجوز شراء الثمرة الظاهرة وما يتجدّد في تلك السنة و* في غيرها مع ضبط السنين؛ لأنّ الظاهر (١) منها بمنزلة الضميمة إلى المعدوم، سواء كانت المتجدّدة من جنس الخارجة أم غيره.

﴿ ويرجع في اللقطة إلى العرف فما دلّ على صلاحيّته للقطع يقطع، وما دلّ على عدمه لصغره أو شكّ فيه لا يدخل. أمّا الأوّل فواضح. وأمّا المشكوك فيه فلأصالة بقائه على ملك مالكه وعدم دخوله فيما اُخرج باللقط ﴿ ولو امتزجت الثانية بالاُولى لتأخير المشتري (٢) قطعها في أوانه ﴿ تخيّر المشتري بين الفسخ والشركة للتعيّب بها، ولتعذّر تسليم المبيع منفرداً. فإن اختار الشركة فطريق التخلّص بالصلح ﴿ ولو اختار الإمضاء فهل للبائع الفسخ، لعيب الشركة؟ نظر، أقربه ذلك إذا لم يكن تأخّر القطع بسببه بأن يكون قد منع المشتري منه.

﴿ وحينئذ أي حين إذ يكون الخيار للبائع ﴿ لو كان الاختلاط بتفريط المشتري مع تمكين البايع وقبض المشتري أمكن عدم الخيار للمشتري؛ لأنّ التعيّب جاء من قبله فيكون دركه عليه، لا على البايع كما لو حصل مجموع التلف من قبله ﴿ ولو قيل: بأنّ الاختلاط إن كان قبل القبض تخيّر المشتري مطلقاً، لحصول النقص مضموناً على البائع كما يضمن الجملة كذلك ﴿ وإن كان بعده فلا خيار لأحدهما لاستقرار البيع بالقبض وبراءة البائع من دركه بعده ﴿ كان

__________________

(*) في نسختي المتن: أو.

(١) في (ر) : الظاهرة.

(٢) أورد المحشّون على هذا التقييد بأ نّه يوجب اختصاص مفروض المسألة فيما لو كان التأخير بسبب المشتري مع أنّه أعمّ، كما يظهر بالتأمّل في كلام المصنّف. راجع هامش (ر).

قويّاً وهذا القول لم يذكر في الدروس غيره جازماً به (١) وهو حسن إن لم يكن الاختلاط قبل القبض بتفريط المشتري، وإلّا فعدم الخيار له أحسن (٢) لأنّ العيب من جهته فلا يكون مضموناً على البائع.

وحيث يثبت الخيار للمشتري بوجه لا يسقط ببذل البائع له ما شاء ولا الجميع على الأقوى؛ لأصالة بقاء الخيار وإن انتفت العلّة الموجبة له، كما لو بذل للمغبون التفاوت، ولما في قبول المسموح به من المنّة.

﴿ وكذا يجوز بيع ما يخرط أصل الخرط: أن يقبض باليد على أعلى القضيب ثم يمرّها عليه إلى أسفله ليأخذ عنه الورق، ومنه المثل السائر ﴿ دونه خرط القتاد والمراد هنا ما يقصد من ثمرته ورقه ﴿ كالحنّاء والتوت بالتاءين المثنّاتين من فوق ﴿ خرطة وخرطات، وما يجزّ كالرطبة ـ بفتح الراء وسكون الطاء ـ وهي الفصّة (٣) والقضب (٤) ﴿ والبقل كالنعناع ﴿ جزّة وجزّات .

﴿ ولا تدخل الثمرة بعد ظهورها ﴿ في بيع الاُصول مطلقاً ولا غيره من العقود، ﴿ إلّا في ثمرة ﴿ النخل فإنّها تدخل في بيعه خاصّة ﴿ بشرط عدم التأبير ولو نقل أصل النخل بغير البيع فكغيره من الشجر.

﴿ ويجوز استثناء ثمرة شجرة معيّنة أو شجرات معيّنة ﴿ وجزء مشاع كالنصف والثلث ﴿ وأرطال معلومة. وفي هذين الفردين ـ وهما استثناء الجزء المشاع والأرطال المعلومة ـ ﴿ يسقط من الثُنيا وهو المستثنى ﴿ بحسابه

__________________

(١) الدروس ٣:٢٣٩.

(٢) في (ر) : حسن.

(٣) أصله: الفِصفِصة، والفِصّة لغة عاميّة، ويقال لها بالفارسيّة: يونجه.

(٤) ما يؤكل من النبات غضّاً طريّاً.