درس الروضة البهیة (فقه ۳) (المتاجر - المساقاة)

جلسه ۴۷: بیع ثمره (۶)

 
۱

خطبه

بسم الله الرحمن الحریم

الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا محمد وآله الطیبین الطاهرین المعصومین.

و لعنته الله علی اعدائهم اجمعین من الان الی قیام یوم الدین

۲

عبارت آغازین

۳

استثنا عریه

بحث در عدم جواز بیع مزابنه و محاقله بود. بیع مزابنه یک استثنا داشت و آن درخت عریه است. عریه درخت نخلی است که مثلا برای زید است ولی در خانه عمرو است، لازم نیست این باغ یا خانه ملک عمرو باشد بلکه اگر مستاجر باشد یا حتی عاریه باشد نیز همین حکم جاری است، مهم این است که در اختیار دیگری باشد نه ملکیت. در این صورت می تواند با شرایطی مقدرا تخمینی خرمای روی درخت را به اندازه خودش بخرد. در واقع عمرو می تواند ثمره آن درخت را بخرد در مقابل ثمره چیده شده هم جنس.

شرایط استثنا:

فقط یک درخت باشد نه بیشتر و در عبارت النخله آمده است.

ثمره ای که در مقابل این عریه است تمر یعنی خرمای خشک باشد.

ثمنی که می خواهد پرداخت کند از غیر درخت عریه باشد. زیرا اگر از همین درخت باشد لازمه اش این است که بین عوض و معوض جمع بشود که جایز نیست.

مقدار ثمن باید معلوم باشد. در واقع مقدار خرمای درخت عریه را تخمین بزنند که پس از چیده شدن و خشک شدن چه مقدار وزن خواهد داشت و مقدار ثمن نیز باید به همان مقدار باشد. در مقدار تخمین ظن کفایت می کند و مقدار کمی تفاوت ایرادی ندارد.

خرمایی که بعنوان ثمن عریه قرار می گیرد باید وصف آن معین باشد.

معامله معامله نقد باشد. یعنی ثمن را نقدا پرداخت کند، نه این که لازم باشد در مجلس تحویل داده شود و همین که نقد باشد کافی است. تفاوت با نسیه در این است که در معامله نسیه برای زمان پرداخت زمان مشخص می شود ولی در نقد خیر هر چند امکان دارد تا تحویل دادن زمانی فاصله باشد.

برخی از عامه گفته اند باید حتما مقدار ثمره عریه کمتر از پنج وَسق باشد. هر وَسق یک بار شتر است. برخی هر بار شتر را 180 کیلو دانسته اند. گفته اند که اگر به پنج وسق برسد دیگر عریه استثنا نیست. شهید می فرماید ما این شرط را قبول نداریم.

عریه فقط مربوط به درخت نخل است.

۴

تطبیق استثنا عریه

﴿ إلّا العريّة ﴾ (در عبارت شهید اول بعد ا زمحاقله است اما شهید ثانی می فرماید) هذا استثناء من تحريم بيع المزابنة، (این استثنا استثنا از بیع مزابنه است) والمراد بها (مراد از عریه) النخلة (یک درخت خرمایی است) تكون في دار الإنسان أو بستانه، فيشتري مالكهما أو مستأجرهما أو مستعيرهما (که در خانه انسان یا در باغ انسان باشد که بخرد مالک باغ و بستان یا مستاجر دار و بستان) رُطَبَها (رطب آن درخت را. از خریدن رطب در خت آشکار می شود که درخت برای خودش نبوده است) ﴿ بخرصها تمراً من غيرها ﴾ (در مقابل مقدار تخمینی خرمای آن درخت از غیر ثمره آن درخت) مقدّراً (باید مقدرا ثمن معین باشد) موصوفاً (وصف ثمن نیز باید معلوم باشد) حالاًّ، (نقد باشد و نمی تواند معامله نسیه باشد) وإن لم يقبض في المجلس، (ولو این که ثمن در مجلس قبض نشود) أو بلغت خمسة أوسق  (بلغت عطف به لم یقبض است و آن وإن در این  جا نیز جاری است و یعنی: هرچند برسد به پنج وسق {بار شتر}در مقابل قول برخی از عامه است که شرط کرده اند باید کمتر از پنج بار شتر باشد)ولا يجوز بتمر منها؛ (جایز نیست این معامله به تمری از خود این درخت) لئلّا يتّحد العوضان. (زیرا در این صورت عوض و معوض یکی می شوند) ولا يعتبر مطابقة ثمرتها جافّة لثمنها في الواقع، (معتبر نیست مطابقت ثمره عریه در حال خشک شدن. هنگامی که خشک می شود خرمای درخت عریه لازم نیست با مقدار خرمای داده شده بعنوان ثمن یک اندازه باشد) بل تكفي المطابقة ظنّاً، (و همین که ظنا یکی باشند کافی است) فلو زادت عند الجفاف (اگر ثمره درخت در زمان خشک شدن زیاد بشود) عنه (از ثمن) أو نقصت (یا کمتر بشود ثمره از ثمن) لم يقدح في الصحّة. (ضرری به صحت معامله نمی زند)

ولا عريّة في غير النخل، (در غیر درخت خرما این استثنا جاری نیست و عریه نداریم) فإن ألحقناه بالمزابنة (اگر غیر نخل را ملحق به مزابنه کردیم که قول مشهور باشد. این مورد در دیگر درختان استثنا نمی شود) وإلّا (اگر مانند غیر مشهور ملحق نکردیم و گفتیم در غیر نخل اصلا مزابنه جاری نیست و این نوع معامله در غیر نخل ایرادی ندارد زیرا روایت مختص به نخل بود) لم يتقيّد بقيودها. (در این صورت تقیید به قیودی که ذکر شد نیست و مثلا نیازی نیست که معامله حال باشد و بلکه نسیه هم باشد اشکالی ندارد)

۵

مسئله دوم فروش زراعت روی زمین

بحث در بیع زراعت است قبل از برداشت نهایی.

زمین زراعتی که در آن ها گندم و جو می کارند مورد نظر است. کسی می خواهد این گندم روی زمین را بخرد. آیا می توان قبل از چیده شدن زراعت را خرید؟

زراعت را به سه قسم تقسیم کرده و جداگانه مورد بررسی قرار می دهد.

  • قائما علی اصوله. گندمی که قبل از درو کردن باشد (هنوز محصور روی ساقه است) می فرماید در این صورت جایز است. تفاوتی نمی کند که هنگام درو کردن آن رسیده باشد یا نرسیده باشد. اگر هنوز هنگام چیدن نرسیده باشد می تواند برای حیوانات الآن بچیند یا صبر کند تا هنگامی که برسد؛ اما اگر بخواهد الآن بچیند باید شرط کنند که الآن جمع شود. در هر صورت بیع این زراعت جایز است زیرا عرفا این زراعت قابلیت معلوم بودن را دارد. هر چیزی باید در عرف معلوم بشود و برخی چیز ها مکیل و موزون است و برخی چیز ها مشاهده ای است مانند خانه که با مشاهده قیمت گذاری می کنند. زراعت نیز همین گونه است و اهل آن می دانند که این زمین چقدر محصول خواهد داد و همین مقدار برای رفع غرر کافی است. پس مقدارش معلوم است و مالک آن نیز بایع است پس برای فروش اشکالی نیست.

در مقابل شیخ صدوق فرموده اند یا باید این زراعت سنبل باشد یا قصل باشد یعنی شرط قصل بکنند. اگر حالت گندم در آن شکل گرفته و هنگام درو کردن است اشکالی ندارد و اگر هنوز نرسیده در فرضی که بایع شرط بکند که باید الآن این ها را بچینی و برای حیوانات استفاده بشود معامله صحیح است، اما اگر قبل از سنبل شدن و بدون شرط قصل معامله کند جایز نیست.

  • صورت دوم حصیدا است. حصید یعنی درو شده اگر این خوشه را بچینند اما هنوز گندم را از خوشه ها جدا نکرده باشند و هنوز خرمن کوبی نشده است. اگر جدا بشود دیگر وزنی یا کیلی است و دیگر نمی توان با مشاهده معامله کرد اما در این صورت که از خوشه خود جدا نشده است می توانند این را با مشاهده بفروشند هرچند دقیق معلوم نیست چه مقدار گندم از این خوشه ها جدا خواهد شد. این معامله جایز است زیرا این مورد نیز در عرف با مشاهده خرید و فروش می شود و غرر از بین می رود.
  • قسم سوم قصیلا است. یعنی این گندم هنوز به حد درو کردن نرسیده است اما چون می داند این گندم ثمره خوبی نخواهد داد یا آفت دارد شرط می کند که الآن چیده بشود تا زراعت دیگری بکارد. آیا بیع زراعتی که هنوز هنگام آن نرسیده است و شرط شده الآن چیده بشود و برای حیوانات استفاده بشود جایز است؟ می فرماید جایز است.

اگر بایع زراعت را فروخت و شرط چیدن کرد اگر مشتری به شرط عمل نکرد بایع می تواند گندم را درو کند و زمین را آزاد کند زیرا مشتری ظالم است یا این که اجازه بدهد زراعت در زمین بماند ولی اجرت و اجاره زمین را از مشتری بگیرد.

زمان شروع اجرت از چه هنگامی آغاز می شود؟ اگر زمان چیدن معین باشد مثلا گفته اند که از اول تا سوم ماه باید درو کند. از روز سوم به بعد که زمان چیدن تمام می شود زمان اجاره گرفتن آغاز می شود و اگر زمان معین نکرده اند از زمان امکان قطع به بعد می تواند اجاره دریافت کند.

۶

تطبیق مسئله دوم فروش زراعت روی زمین

﴿ الثانية ﴾ :

﴿ يجوز بيع الزرع (بیع زراعت به سه صورت جایز است) قائماً ﴾ على اُصوله (گندمی که هنوز روی ساقه خویش ایستاده است {درو نشده است}) سواء أحصد أم لا، (تفاوتی نمی کند که وقت درو رسیده باشد یا نه) قُصد قصله أم لا؛ (مربوط به ام لا است، یعنی اگر وقت درو نرسیده باشد چه قصد قطع کردن داشته باشد و چه نداشته باشند) لأنّه قابل للعلم (زیرا عرفا می توان فهمید که چه مقدار ثمره خواهد داد) مملوك (ملک بایع است) فتتناوله الأدلّة، (پس ادله دال بر جواز بیع شامل این مورد نیز می باشد) خلافاً للصدوق حيث شرط كونه سنبلاً أو القصل (بر خلاف جناب صدوق که شرط کرده است این زراعت یا باید سنبل باشد و خوشه شده باشد که هنگام چیدن آن رسیده است یا این که اگر زمان چیدن نرسیده باشدشرط بکنند که در همان حال نارس چیده بشود برای علوفه حیوانات) ﴿ وحصيداً ﴾ (صورت دوم است یعنی یجوز بیع زرع حصیدا) أي محصوداً (درو شده البته مراد درو شده ای است که از خوشه جدا نشده باشد) وإن لم يعلم مقدار ما فيه؛ (هرچند ندانند مقدار گندمی که در این خوشه ها است چه مقدار است. پس برای هنگامی است که هنوز از خوشه جدا نشده باشند) لأنّه حينئذ غير مكيل ولا موزون، (زیرا در این هنگام که گندم از خوشه جدا نشده باشد نه مکیل است و نه موزون) بل يكفي في معرفته (و عرفا برای این معامله دیدن کفایت می کند و با دیدن دیگر شامل غرر نمی شود) المشاهدة ﴿ وقصيلاً ﴾ (قسم سوم جایی است که قصیلا فروخته بشود)  أي مقطوعاً بالقوّة، (قصیل فعیل به معنای مفعول است و یعنی مقصول. قصل در لغت یعنی مقطوع و در این جا مراد مقطوع بالفعل نیست زیرا مراد از قصیل زراعتی است که هنگام چیدن آن نرسیده است ولذا می گوید مقطوع بالقوه نه این که بالفعل قطع شده باشد) بأن شرط قطعه قبل أن يحصد  (به این که شرط شود قطع و درو کردن آن قبل از این که هنگام آن برسد. به حد درو کردن نرسیده است) لعلف الدوابّ، (برای علوفه حیوانات استفاده می شود) فإذا باعه كذلك (وقتی بایع این زراعت را می فروشد) وجب على المشتري قصله بحسب الشرط. (بر مشتری واجب است که بیاید و زمین را درو کند به حسب شرطی که انجام داده است)

﴿ فلو لم يقصله المشتري (اگر مشتری درو نکرد) فللبائع قصله ﴾ وتفريغ أرضه منه؛ (بایع می تواند خودش درو کند و زمین خودش را آزاد بکند) لأنّه حينئذ ظالم، (زیرا مشتری در این هنگام ظالم است) ولا حقّ لعرق ظالم (و حقی هم برای ریشه ظالم وجود ندارد. روایت می فرماید:  قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ عَمَّنْ أَخَذَ أَرْضاً بِغَيْرِ حَقِّهَا وَ بَنَى فِيهَا قَالَ «يَرْفَعُ بِنَاءَهُ وَ يُسَلِّمُ اَلتُّرْبَةَ إِلَى صَاحِبِهَا لَيْسَ لِعِرْقٍ ظَالِمٍ حَقٌّ» ثُمَّ قَالَ قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ «مَنْ أَخَذَ أَرْضاً بِغَيْرِ حَقٍّ كُلِّفَ أَنْ يَحْمِلَ تُرَابَهَا إِلَى اَلْمَحْشَرِ» . ) ﴿ وله المطالبة باُجرة أرضه ﴾ (بایع راه دیگری هم دارد و آن این که می تواند بگذارد زراعت در زمین باقی بماند و اجرت زمین را از مشتری بگیرد) عن المدّة التي بقي فيها بعد إمكان قصله مع الإطلاق، (از چه زمانی می تواند اجرت زمین را حساب کند؟ می فرماید اگر مطلق گذاشته اند و برای قطع کردن زمان خاصی را در معامله قرار نداده اند از هنگامی که مشتری می توانسته زراعت را درو بکند زمان اجاره آغاز می شود) وبعد المدة التي شرطا قصله (اجرت را بگیرد بعد از مدتی که آن مدت را برای درو کردن مشتری شرط کرده اند) فيها مع التعيين (اگر زمان چیدن را مشخص کرده اند از بعد از آن زمان اجاره آغاز می شود)  ولو كان شراؤه قبل أوان قصله (اگر شراء این زمین زراعتی قبل از زمان قصل باشد. گاهی گندم را کاشته اند و هنوز جوانه کامل نزده است قصیلا می فروشند، این را نمی گویند الآن قطع شود و باید به اندازه ای برسد که حد اقل بدرد علوفه بخورد و سپس قطع کند. پس می فرماید اگر خریدن مشتری قبل از زمان رسیدن قطع باشد) وجب على البائع الصبر إلى أوانه (لازم است بایع صبر کند تا زمان قصل فرا برسد) مع الإطلاق، (در صورتی که برای قصل زمانی معین نکرده باشند) كما لو باع الثمرة والزرع للحصاد. (مانند جایی که ثمره را فروخته است برای حصاد {رسیدن} که باید تا زمان حصاد و رسیدن صبر کند)

﴿ ولا بيع ﴿ السنبل بحبّ منه أو من غيره من جنسه، ويسمّى محاقلة مأخوذة من الحَقل جمع حَقلة (١) وهي الساحة التي تزرع، سمّيت بذلك لتعلّقها بزرع في حقلة، وخرج بالسنبل بيعه قبل ظهور الحبّ، فإنّه جائز؛ لأنّه حينئذ غير مطعوم.

﴿ إلّا العريّة هذا استثناء من تحريم بيع المزابنة، والمراد بها النخلة تكون في دار الإنسان أو بستانه، فيشتري مالكهما أو مستأجرهما أو مستعيرهما رُطَبَها ﴿ بخرصها تمراً من غيرها مقدّراً موصوفاً حالاًّ، وإن لم يقبض في المجلس، أو بلغت خمسة أوسق (٢) ولا يجوز بتمر منها؛ لئلّا يتّحد العوضان. ولا يعتبر مطابقة ثمرتها جافّة لثمنها في الواقع، بل تكفي المطابقة ظنّاً، فلو زادت عند الجفاف عنه أو نقصت لم يقدح في الصحّة.

ولا عريّة في غير النخل، فإن ألحقناه بالمزابنة وإلّا لم يتقيّد بقيودها.

﴿ الثانية :

﴿ يجوز بيع الزرع قائماً على اُصوله سواء أحصد (٣) أم لا، قُصد قصله أم لا؛ لأنّه قابل للعلم مملوك فتتناوله (٤) الأدلّة، خلافاً للصدوق حيث شرط كونه

__________________

(١) كذا، و «حقلة» واحدة من الجنس، والجمع: حقول. اُنظر أساس البلاغة:٩١، والمصباح المنير (حقل).

(٢) إشارة إلى خلاف بعض العامّة حيث خصّ الرخصة بما إذا كانت دون خمسة أوسق. اُنظر الاُمّ ٣:٥٦، والخلاف ٣:٩٥ ـ ٩٦، المسألة ١٥٤ و ١٥٦.

(٣) أحصد الزرع: حان حِصاده.

(٤) في (ف) و (ع) : فتناوله.

سنبلاً أو القصل (١) ﴿ وحصيداً أي محصوداً وإن لم يعلم مقدار ما فيه؛ لأنّه حينئذ غير مكيل ولا موزون، بل يكفي في معرفته المشاهدة ﴿ وقصيلاً أي مقطوعاً بالقوّة، بأن شرط قطعه قبل أن يحصد لعلف الدوابّ، فإذا باعه كذلك وجب على المشتري قصله بحسب الشرط.

﴿ فلو لم يقصله المشتري فللبائع قصله وتفريغ أرضه منه؛ لأنّه حينئذ ظالم، ولا حقّ لعرق ظالم (٢) ﴿ وله المطالبة باُجرة أرضه عن المدّة التي بقي فيها بعد إمكان قصله مع الإطلاق، وبعد المدة التي شرطا قصله فيها مع التعيين. ولو كان شراؤه قبل أوان قصله وجب على البائع الصبر إلى أوانه مع الإطلاق، كما لو باع الثمرة والزرع للحصاد.

ومقتضى الإطلاق جواز تولّي البائع قطعه مع امتناع المشتري منه وإن قدر على الحاكم، وكذا أطلق جماعة (٣).

والأقوى توقّفه على إذنه حيث يمتنع المشتري مع إمكانه، فإن تعذّر جاز له حينئذ مباشرة القطع، دفعاً للضرر المنفيّ (٤) وله إبقاؤه والمطالبة باُجرة الأرض عن زمن العدوان، وأرش الأرض إن نقصت بسببه إذا كان التأخير بغير رضاه.

__________________

(١) المقنع:٣٩٢.

(٢) كما ورد في الخبر، راجع الوسائل ١٧:٣١١، الباب ٣ من أبواب الغصب، الحديث الأوّل.

(٣) اُنظر النهاية:٤١٥، والشرائع ٢:٥٥، والقواعد ٢:٣٤.

(٤) بقوله صلى‌الله‌عليه‌وآله: «لا ضرر ....». راجع الوسائل ١٢:٣٦٤، الباب ١٧ من أبواب الخيار، الأحاديث ٣ و ٤ و ٥.