درس الروضة البهیة (فقه ۳) (المتاجر - المساقاة)

جلسه ۴۸: بیع ثمره (۷)

 
۱

خطبه

بسم الله الرحمن الحریم

الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا محمد وآله الطیبین الطاهرین المعصومین.

و لعنته الله علی اعدائهم اجمعین من الان الی قیام یوم الدین

۲

عبارت آغازین

۳

نکات پایانی مسئله دوم

بحث در مسئله دوم در بیع زراعت بود و گفتیم که بیع زراعت قائما علی اصوله و حصیدا و قصیلا جایز است. نسبت به قصیلا شهید اول فرمودن اگر قصل شرط شده باشد که گندم نارس را بچسند برای حیوانات و مشتری برای قصل نیاید بایع می تواند خودش قصل کند.

آیا بایع برای قصل کردن و چیدن محصول نیاز اذن حاکم دارد یا این که خودش راسا می تواند اقدام کند؟ می فرماید اگر عبارت مصنف باشد راسا می تواند چرا که فرمود: فلو لم يقصله المشتري فللبائع قصله  و قید اذن گرفتن از حاکم را نیاورده است. جماعتی هم ماند مصنف مسئله را مطلق گذاشته اند  که ظاهر در عدم نیاز اذن حاکم است. اما شهید ثانی می فرماید اگر اذن حاکم ممکن باشد اذن بگیرد اما اگر ممکن نیست دفعا للضرر المنفی (ضرری که در روایات نفی شده است) خودش اقدام کند. در واقع چون نظام اجتماع از بین نرود و هر کس نخواهد خودش حق را تشخیص بدهد و اقدام کند شهید ثانی این گونه فرموده اند.

اگر باقی ماندن زراعت شخص در زمین بایع سبب نقصی بشود. (خاک زمین را از بین می برد مثلا) بایع می تواند ارش زمین را دریافت کند، یعنی ما به التفاوت زمین معیوب و سالم را می تواند دریافت کند.

۴

تطبیق نکات پایانی مسئله دوم

ومقتضى الإطلاق جواز تولّي البائع قطعه مع امتناع المشتري منه (مقتضی اطلاق در کلام مصنف در فللبایع قصله این است که بایع می تواند خودش زراعت را قطع کند بدون اذن حاکم؛ در صورتی که مشتری قطع نکند) وإن قدر على الحاكم، (اگر چه می تواند از حاکم برای کارش اذن بگیرد) وكذا أطلق جماعة . (جماعتی هم مانند مصنف مطلق گذاشته اند و از اطلاق کلام آنان نیز می توان فهمید که اذن گرفتن از حاکم لازم نیست)

والأقوى توقّفه على إذنه (اقوی این است که قطع کردن متوقف است بر اذن حاکم) حيث يمتنع المشتري مع إمكانه، (در صورتی که مشتری از چیدن امتناع بکند، البته در صورتی متوقف است که امکان گرفتن اذن حاکم باشد) فإن تعذّر (اگر اذن گرفتن از حاکم متعذر است) جاز له حينئذ مباشرة القطع، (در این هنگام برای بایع جایز است که خودش بدون اذن حاکم اقدام کند) دفعاً للضرر المنفيّ (برای دفع ضرری که در روایات از آن نهی  شده است) وله إبقاؤه والمطالبة باُجرة الأرض (بایع می تواند قطع نکند زراعت را و اجاره زمین را از مشتری دریافت کند) عن زمن العدوان، (نسبت به زمانی که عدوان صورت گرفته است) وأرش الأرض إن نقصت بسببه (اگر زمین بسبب زراعتی که در آن است نقصی پیدا کند بایع می تواند از مشتری ارش دریافت کند) إذا كان التأخير بغير رضاه. (اگر تاخیر چیدن بدون رضایت بایع باشد)

۵

مسئله سوم معامله قباله

اگر دو نفر در درختی شریک باشند و یکی سهم شریک اش را در مقابل مقداری که از سهمش تخمین می زند قبول بکند؛ هرچند از خود ثمره باشد اشکالی ندارد.

مثلا دو نفر در درخت گردویی شریک هستند و تخمین می زنند سالی دو هزار گردو بدهد و یکی به دیگری می گوید درخت برای من  و در مقابل هزار گردو به تو می دهم. هر چند این گردو ها از همین درخت باشد.

تفاوت این معامله با مزابنه در این است که در این جا با یکدیگر شریک هستند.

این معامله بیع نیست و شرایط بیع را ندارد بلکه معامله مستقله ای است مانند صلح و هبه و اجاره و... . نام این معامله قباله است.

شهید اول در دروس قباله را معامه مستقل ندانسته و یک نوع از صلح شمرده است. اما در لمعه قیدی دارد که دروس را رد می کند وآن این که یلزم بشرط السلامه که یعنی وقتی تعهد کردم در مقابل سهم شریک هزار گردو بدهم معامله لازم است و هزار گردو بر گردن شریک است که ثمره درخت سالم بماند اما اگر ثمره از بین برود دیگر دادن گردو ها لازم نیست.

شهید ثانی می فرماید این فرمایش نشان می دهد که این معامله صلح نیست چرا که اگر صلح بود باید در هر شرایطی گردو ها را به شریکش می پرداخت و این چنین شرطی در صلح نیست.

ظاهر فرمایش مصنف و جماعتی این است که این معامله باید به لفظ قباله باشد و ایجاب این معامله باید بالفظ قباله باشد که شهید ثانی می فرماید این نیز اشتباه است چرا که ظاهر روایات این است که هر لفظی که دال بر رضایت طرفین باشد کافی است.

اگر درخت کمتر یا بیشتر ثمر بدهد سهم شریک تفاوتی نمی کند.

شهید ثانی قید یلزم بشرط السلامه که اگر ثمره سالم ماند باید سهم شریک را پرداخت کند قبول ندارد و می فرماید وجه این شرط را نمی دانیم و این شرط در روایات نیامده است. برخی در دفاع از شهید اول فرموده اند وقتی متقبل راضی شد ثمره درخت را بگیرد درمقابل حصه و مقدار معینی از ثمره. در واقع با یکدیگر شریک شدن و شریک اشاعه دارد و اگر از بین برود از جیب هر دو رفته است ولذا معامله لازم نیست اگر ثمره از بین برود. در این جا شریک هستند و یعنی در هر گردویی شریک هستند و اگر از بین برود دیگر شراکتی نیست تا این که لازم باشد حصه شریک را بپردازد و شهید ثانی می فرماید این دفاع درستی نیست چرا که لزومی ندارد گردو ها از همین درخت باشند.

پس در هر صورت این قید در معامله نیست مگر این که بخواهند بحث ارطال معلومه را پیش بکشند که اشکالات آن نیز گذشت و گفتیم که حمل بر اشاعه نمی شود بلکه حمل بر کلی در معین می شود.

اگر کم شدن میوه بواسطه فساد آسمانی نباشد بلکه بخاطر خلل در تخمین زدن باشد یا بخاطر کوتاهی و تفریط متقبل باشد در این دو صورت از ثمره چیزی کم نمی شود.

برخی کلا این معامله را قبول ندارند و گفته اند این معامله مخالف با اصول شرعیه است که شهید ثانی می فرمایند این معامله با اصول شرعیه مخالفتی ندارد و روایت هم داریم.

۶

مسئله سوم

﴿ الثالثة ﴾ :

﴿ يجوز أن يتقبّل أحد الشريكين بحصّة صاحبه من الثمرة ﴾ بخرص معلوم (جایز است که بپذیرد و قبول کند یکی از دو شریک حصه شریکش را از ثمره در مقابل یک تخمین معلوم. تخمین بزنن سهم شریک چقدر است و آن را قبول بکند) وإن كان منها (هرچند آن عوض از ثمره خود این درخت باشد) ﴿ ولا يكون ﴾ ذلك ﴿ بيعاً ﴾ (این معامله بیع نیست) ومن ثمّ لم يشترط فيه شروط البيع، (برای هیمن جهت احکام بیع در این معامله جاری نیست) بل معاملة مستقلّة، (بلکه یک معامله مستقل است) وفي الدروس أنّه نوع من الصلح (شهید اول در دروس فرموده اند یک نوع از صلح است) ﴿ و ﴾ يشكل (به صلح بودن این معامله اشکال می شود) بأ نّه ﴿ يلزم بشرط السلامة ﴾ (به این که در این جا شرط فرموده این که در این معامله قباله شرط است که ثمره درخت به سلامت بماند) فلو كان صلحاً للزم مطلقاً. (اگر این معامله صلح بود باید در هر صورت سهم شریک را که پذیرفته بدهد بپردازد چه ثمره باقی باشد و چه از بین برود)

وظاهر المصنّف رحمه‌الله والجماعة: أنّ الصيغة بلفظ القَبالة (ظاهر فرمایش مصنف و برخی دیگران این است که باید قبول در این معامله به لفظ قباله باشد) وظاهر الأخبار (اشکال شهید ثانی است) تأدّيه بما دلّ على ما اتّفقا عليه. (ظاهر اخبار تعدی و ادا شدن این معامله است به هر چیزی که دلالت بکند بر توافق و رضایت) (روایت: عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ شُعَيْبٍ فِي حَدِيثٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ عَنِ اَلرَّجُلَيْنِ يَكُونُ بَيْنَهُمَا اَلنَّخْلُ {دوتایی یک درخت نخل دارند} فَيَقُولُ أَحَدُهُمَا لِصَاحِبِهِ {یکی به دیگری می گوید} إِمَّا أَنْ تَأْخُذَ هَذَا اَلنَّخْلَ بِكَذَا وَ كَذَا كَيْلٌ مُسَمًّى وَ تُعْطِيَنِي نِصْفَ هَذَا اَلْكَيْلِ إِمَّا زَادَ أَوْ نَقَصَ وَ إِمَّا أَنْ آخُذَهُ أَنَا بِذَلِكَ {یا تو تمام درخت را بردار درمقابل مثلا صد کیل و چون نصف آن برای من است نصف آن را به من بده حال کمتر ثمر بدهد یا بیشتر یا این که من این کار را بکنم} قَالَ نَعَمْ لاَ بَأْسَ بِهِ {حضرت فرمودن اشکال ندارد و این کار صحیح است که در روایت لفظ قباله نیست}) ويملك المتقبّل الزائد ويلزمه لو نقص. (متقبل یعنی کسی که درخت را قبول کرده است مالک مقدار زائد است و اگر هم که کم بیاید باید از جیب اضافه کند) وأمّا الحكم بأنّ قراره (اما حکم مصنف به این که لزوم این معامله) مشروط بالسلامة (مشروط به سلامت محصول بود) فوجهه غير واضح، (دلیل این شرط واضح نیست) والنصّ خال عنه. (و در روایت نیز این شرط موجود نمی باشد) وتوجيهه بأنّ المتقبّل (برخی توجیه کرده اند به این که ) لمّا رضي بحصّة معيّنة في العين صار بمنزلة الشريك، (وقتی متقبل راضی شد به حصه معین در عین به منزله شریک است و این یعنی اشاعه و وقتی اشاعه باشد هنگامی که تمام از بین می رود از هر دو طرف از بین رفته است) فيه: أنّ العوض غير لازم كونه منها، (نگفتیم عوض حتما باید از خود این درخت باشد که بگویید با یکدیگر شریک هستند) وإن جاز ذلك (اگر چه جایز است) فالرضا بالقدر، (پس رضایت به آن مقدار معین است) لا به مشتركاً، (نه این که رضایت به شراکت باشد بلکه رضایت به مقدار معلوم از آن نوع میوه است) إلّا أن ينزّل على الإشاعة كما تقدّم (مگر این که کسی بخواهد این جا را هم حمل بر اشاعه بکند مانند آنچه که گذشت در آخر صفحه 256 در بحث استثنا ارطال معلومه) ولو كان النقصان لا بآفة (اگر نقصان بخاطر آفت نشد) بل لخلل في الخرص (بلکه بخاطر اشتباهی بود که در تخمین زدن بوجود آمده بود) لم ينقص شيء، (چیزی از مقداری که باید بپردازد کم نمی شود) كما لا ينقص لو كان بتفريط المتقبّل. (اگر متقبل کوتاهی کرد و میوه درخت کم شد باز چیزی از سهم دیگری کم نمی  شود و باید مقدار شرط شده را بپردازد. مراد از سلامت که شهید اول فرمود آفت آسمانی است) وبعض الأصحاب سدّ باب هذه المعاملة، (برخی از اصحاب این نوع از معامله را قبول ندارند) لمخالفتها للاُصول الشرعيّة  (زیرا این نوع از معامله با اصول شریعه منافات دارد و این همان مزابنه است و احتمال ربا در این معامله است).

والحقّ أنّ أصلها ثابت، (شهید ثانی می فرماید در حالی که اصل این معامله ثابت است زیرا روایت داریم و این استثنا از مزابنه است) ولزومها مقتضى العقد، (مقتضی عقد بودن این معامله این است که لازم باشد) وباقي فروعها لا دليل عليه. (برای بقیه فروعی که مصنف فرمود دلیلی برای آن نداریم)

سنبلاً أو القصل (١) ﴿ وحصيداً أي محصوداً وإن لم يعلم مقدار ما فيه؛ لأنّه حينئذ غير مكيل ولا موزون، بل يكفي في معرفته المشاهدة ﴿ وقصيلاً أي مقطوعاً بالقوّة، بأن شرط قطعه قبل أن يحصد لعلف الدوابّ، فإذا باعه كذلك وجب على المشتري قصله بحسب الشرط.

﴿ فلو لم يقصله المشتري فللبائع قصله وتفريغ أرضه منه؛ لأنّه حينئذ ظالم، ولا حقّ لعرق ظالم (٢) ﴿ وله المطالبة باُجرة أرضه عن المدّة التي بقي فيها بعد إمكان قصله مع الإطلاق، وبعد المدة التي شرطا قصله فيها مع التعيين. ولو كان شراؤه قبل أوان قصله وجب على البائع الصبر إلى أوانه مع الإطلاق، كما لو باع الثمرة والزرع للحصاد.

ومقتضى الإطلاق جواز تولّي البائع قطعه مع امتناع المشتري منه وإن قدر على الحاكم، وكذا أطلق جماعة (٣).

والأقوى توقّفه على إذنه حيث يمتنع المشتري مع إمكانه، فإن تعذّر جاز له حينئذ مباشرة القطع، دفعاً للضرر المنفيّ (٤) وله إبقاؤه والمطالبة باُجرة الأرض عن زمن العدوان، وأرش الأرض إن نقصت بسببه إذا كان التأخير بغير رضاه.

__________________

(١) المقنع:٣٩٢.

(٢) كما ورد في الخبر، راجع الوسائل ١٧:٣١١، الباب ٣ من أبواب الغصب، الحديث الأوّل.

(٣) اُنظر النهاية:٤١٥، والشرائع ٢:٥٥، والقواعد ٢:٣٤.

(٤) بقوله صلى‌الله‌عليه‌وآله: «لا ضرر ....». راجع الوسائل ١٢:٣٦٤، الباب ١٧ من أبواب الخيار، الأحاديث ٣ و ٤ و ٥.

﴿ الثالثة :

﴿ يجوز أن يتقبّل أحد الشريكين بحصّة صاحبه من الثمرة بخرص معلوم وإن كان منها ﴿ ولا يكون ذلك ﴿ بيعاً ومن ثمّ لم يشترط فيه شروط البيع، بل معاملة مستقلّة، وفي الدروس أنّه نوع من الصلح (١) ﴿ و يشكل بأ نّه ﴿ يلزم بشرط السلامة فلو كان صلحاً للزم مطلقاً.

وظاهر المصنّف رحمه‌الله والجماعة: أنّ الصيغة بلفظ القَبالة (٢) وظاهر الأخبار (٣) تأدّيه بما دلّ على ما اتّفقا عليه. ويملك المتقبّل (٤) الزائد ويلزمه لو نقص. وأمّا الحكم بأنّ قراره مشروط بالسلامة فوجهه غير واضح، والنصّ خال عنه. وتوجيهه بأنّ المتقبّل (٥) لمّا رضي بحصّة معيّنة في العين صار بمنزلة الشريك، فيه: أنّ العوض غير لازم كونه منها، وإن جاز ذلك فالرضا بالقدر، لا به مشتركاً، إلّا أن ينزّل على الإشاعة كما تقدّم (٦) ولو كان النقصان لا بآفة بل لخلل في الخرص لم ينقص شيء، كما لا ينقص لو كان بتفريط المتقبّل. وبعض الأصحاب سدّ باب هذه المعاملة، لمخالفتها للاُصول الشرعيّة (٧).

والحقّ أنّ أصلها ثابت، ولزومها مقتضى العقد، وباقي فروعها لا دليل عليه.

__________________

(١) الدروس ٣:٢٣٨.

(٢) منهم المحقّق في الشرائع ٢:٥٥، ويحيى بن سعيد الحلّي في الجامع للشرائع:٢٦٥، والعلّامة في القواعد ٢:٣٦.

(٣) الوسائل ١٣:١٨ ـ ٢٠، الباب ١٠ من أبواب بيع الثمار.

(٤) و (٥) في (ش) و (ف) : المقبّل.

(٦) تقدّم في الصفحة ٢٥٦ ـ ٢٥٧.

(٧) اُنظر السرائر ٢:٤٥٠ ـ ٤٥١.