بحث در فصل پنجم درمورد بیع صرف است
صرف در لغت به معنای رد الشیء بوجهه است. در اصطلاح به بیع طلا و نقره می گویند خواه مسکوک باشد مانند دینار و درهم و چه غیر مسکوک مانند شمش طلا. اگر طلا و نقره عوض و معوض یک معامله بیع قرار بگیرند این معامله را صرف می گویند خواه هر دوطرف طلا باشد و چه هر دو طرف نقره یا هر طرف یکی از این ها باشد، مسکوک باشند و چه غیر مسکوک.
رابطه این معنای لغوی با اصطلاحی چیست؟
در بیع صرف خیلی از اوقات درهم و دینار جابجا می شوند و به این صرف می گویند زیرا در واقع یکی از صورت اولیه به صورت جدید تبدیل می شود. یکی دیگر از معانی صرف در لغت صوت است و صوت هم با معنای اصطلاحی از این جهت تناسب دارد که هنگام صرف درهم و دینار از سکه ها صدا تولید می شود.
شهید بیع صرف را بیع اثمان نامیده است زیرا معمولا در معاملات درهم و دینار ثمن معامله قرار می گیرند.
یکی از شرایط بیع صرف تقابض و داد و ستد در مجلس است. باید در همان مجلسی که معامله شکل گرفته است و صیغه خوانده شده باید تقابض و داد و ستد انجام بشود و نمی تواند درهم یا دینار و طلا و نقره را بعدا به دیگری تسلیم نمود برخلاف بیع های دیگر که حتی گاهی بیع نقد است و مجلس را ترک می کند تا از منزل پول بیاورد و اشکالی هم به معامله وارد نمی شود ولی در بیع صرف تقابض در مجلس شرط شده است.
غیر از تقابض در مجلس دو کار می توان کرد که یکی را بیان و دیگری را بعد از روایتش بررسی خواهیم نمود.
یکی همراه بودن با یکدیگر در مسیر است بگونه ای که فاصله بین این دو شخص بیشتر از فاصله آن ها در مجلس نشود (می فرماید حتی اگر یک قدم فاصله بیشتر بشود اشکال دارد) این اصطحاب و همراهی جای تقابض در مجلس را می گیرد.
دومین مورد که ابتدا روایت این مورد را بررسی می کنیم:
عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ وَ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنِ اِبْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ يَكُونُ لِلرَّجُلِ عِنْدِيَ اَلدَّرَاهِمُ اَلْوَضَحُ فَيَلْقَانِي فَيَقُولُ لِي كَيْفَ سِعْرُ اَلْوَضَحِ اَلْيَوْمَ فَأَقُولُ لَهُ كَذَا وَ كَذَا فَيَقُولُ أَ لَيْسَ لِي عِنْدَكَ كَذَا وَ كَذَا أَلْفَ دِرْهَمٍ وَضَحاً فَأَقُولُ بَلَى فَيَقُولُ لِي حَوِّلْهَا إِلَى دَنَانِيرَ بِهَذَا اَلسِّعْرِ وَ أَثْبِتْهَا لِي عِنْدَكَ فَمَا تَرَى فِي هَذَا فَقَالَ لِي إِذَا كُنْتَ قَدِ اِسْتَقْصَيْتَ لَهُ اَلسِّعْرَ يَوْمَئِذٍ فَلاَ بَأْسَ بِذَلِكَ فَقُلْتُ إِنِّي لَمْ أُوَازِنْهُ وَ لَمْ أُنَاقِدْهُ إِنَّمَا كَانَ كَلاَمٌ بَيْنِي وَ بَيْنَهُ فَقَالَ أَ لَيْسَ اَلدَّرَاهِمُ مِنْ عِنْدِكَ وَ اَلدَّنَانِيرُ مِنْ عِنْدِكَ قُلْتُ بَلَى قَالَ فَلاَ بَأْسَ بِذَلِكَ .
اسحاق بن عمار می گوید به حضرت صادق عرض کردم که برای شخصی نزد من دراهم وضح بود (وضح یعنی سالم و از وضوح و واضح می آید زیرا وقتی که درهم و دینار زیاد استفاده می شوند دیگر عکس و تصویر روی آن ها پیدا نیست و از بین می رود و واضح نیست) مثلا 5000 درهم از من طلب داشت و مرا ملاقات کرد و گفت آیا من نزد تو مثلا 5000 درهم سالم و واضح ندارم؟ و من گفتم بله درست است و او گفت به این قیمت درهم ها را تبدیل به دینار کن (مثلا هر ده درهم را تبدیل به یک دینار بکن) یعنی تا بحال 5000 درهم بدهکار بودم و از الآن 500 دینار بدهکار هستم. واین مبلغ را نزد خودت نگه دار.
نظر شما چیست؟
حضرت فرمودن اگر قیمت معلوم شده است و به قیمت روز تبدیلش کردی اشکالی ندارد.
راوی باز می پرسد من وزن نکردم (درهم و دینار مسکوک و سکه شده، گاها از وزنشان کم می شده و ضرب کسه نیز دقیق نبوده و اختلاف وزن داشته اند و آن چیزی که مهم بوده است وزن سکه ها بوده نه عدد روی آن ها) و تبدیل و نقدش نکردم فقط سخنی بین من و او رد و بدل شد.
حضرت فرمودن مگر درهم ها و دینار ها پیش تو نبود؟ یعنی او دراهم را از تو طلب داشت و الآن دنانیر را نیز از تو طلب دارد.
گفتم بله.
حضرت فرمودن پس اشکالی ندارد.
اگر زید یک دینار در ذمه عمرو داشته باشد و طلب کار باشد بعد زید طلبکار از عمرو ده درهم بخرد و ثمن این معامله یک دیناری باشد که نزد عمرو بوده است و به زید بدهکار بوده است. او می گوید ده درهم نیز در ذمه عمرو بماند و در واقع زید عمرو را وکیل می کند که در ذمه قبض بکند و این معنایش دست زدن و از این دست به آن دست دادن و قبض فیزیکی نیست. بلکه به این معنا است که زید راضی است ده درهم در ذمه عمرو بماند.
در این جا زید رضایت داده که ده درهم در ذمان عمرو بماند و این رضایت جایگزین قبض در مجلس می شود. در واقع او وکیل در قبض است نسبت به آنچه که در ذمه اش است و این بیع صحیح است و قبض هم صحیح است در حالی که تقابض در مجلس صورت نگرفت و اصطحابی نیز صورت نگرفته است ولی همین مقدار و رضایت زید کافی است.
می فرماید این بیع صحیح است و ریشه اش نیز این روایت است.
روایت با متن شهید اول تفاوت هایی دارد و شهید به سه چیز تصریح کرده اند که در متن روایت به آن ها تصریح نشده است. یکی شراء است که در روایت حولها بود و بحث توکیل را شهید اول کرده اند و سومین چیز رضایت بما فی الذمه است که در روایت بیانی از آن نبود. شهید ثانی می فرماید بحث از این ها را شهید مطرح کرد و در روایت نبود اما از لابلای روایت ولو با تکلف می توان به این ها دست یافت و چون احتیاج به این شرایط داشتیم شهید این ها را از روایت استخراج کرده اند.