درس الروضة البهیة (فقه ۳) (المتاجر - المساقاة)

جلسه ۵۲: بیع صرف (۳)

 
۱

خطبه

بسم الله الرحمن الحریم

الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا محمد وآله الطیبین الطاهرین المعصومین.

و لعنته الله علی اعدائهم اجمعین من الان الی قیام یوم الدین

۲

عبارت آغازین

۳

خرید و فروش خاک معدن طلا یا نقره به هم جنس

در خرید و فروش خاک معدن طلا یا نقره به طلا یا نقره خالص در صورتی که هم جنس نباشند و خاک معدن طلا به نقره مثلا فرخته شود اشکالی در میان نیست. خاک معدن را نیز می توان به اجناس دیگر مانند حبوبات و... فروخت.

مشکل در فروش به هم جنس است و نمی توان خاک معدن طلا را به طلا و نقره را به نقره فرخت زیرا امکان زیاده در معامله است و مقدار طلای در خاک معین نیست و باعث ربای معاملی می شود. نمی توان گفت که طلا را همراه با خاک به طلا فروختم زیرا خاک مالیت ندارد؛ بله اگر خاک معدن طلا به طلا فرخته شود و علم داشته باشیم آن طلایی که داده می شود بیشتر از طلای در خاک معدن است (مقدار طلای ثمن بیش از مقداری است که در خاک معدن موجود است). اگر فقط خاک همراه طلا باشد جایز نیست زیرا مقدار اضافی طلا نمی تواند در مقابل خاک قرار بگیرد اما اگر همراه طلا چیزی غیر از خاک باشد یا اگر خاک است چیز دیگری مانند مس هم در خاک باشد طلای اضافی در این صورت در مقابل مس قرار می گیرد و معامله صحیح است.

۴

فروش خاک معدن طلا و نقره در معامله واحد

اگر خاک معدن طلا و نقره را با هم بفرشند خواه این دو خاک با یکدیگر مخلوط شده باشند به نحوی که جدا سازی ممکن نباشد یا این که جدا گانه باشند اما در یک معامله، مورد معامله قرار بگیرند سه صورت اتفاق می افتد:

  1. در مقابل طلا و نقره فرخته شود جایز است. هر کدام را به مخالف خود منصرف کرده می شود تا ربا پیش نیاید.
  2. خاک معدن طلا و نقره به طلا یا نقره خالص فرخته شود به شرطی که طلای خالص بیش از مقدار طلای در خاک معدن باشد اشکالی ندارد و اضافه در مقابل نقره قرار می گیرد. اما اگر بدن علم به اضافه بودن طلای خالص معامله شود معامله اشکال دارد.
  3. خاک معدن طلا و نقره را به جنسی بغیر از طلا یا نقره فرخته شود.
۵

تطبیق خرید و فروش خاک معدن طلا یا نقره به هم جنس

﴿ وتراب معدن أحدهما (خاک معدن طلا یا نقره) يباع بالآخر (به جنس مقابلش فرخته می شود. خاک معدن طلا به نقره خالص و خاک معدن نقره به طلای خالص) أو بجنسٍ غيرهما ﴾ (یا به جنس دیگری غیر از طلا و نقره فرخته می شود) لا بجنسه؛ (به هم جنس خودش فرخته نمی شود) لاحتمال زيادة أحد العوضين عن الآخر، فيدخل الربا. (زیرا احتمال زیاده در یکی است و ربا پیش می آید و مرحوم شهید احتمال زیاده را هم سبب عدم جواز می شمارد) ولو علم زيادة الثمن عمّا في التراب من جنسه (اگر بداند که ثمن از هم جنس خودش در خاک بیشتر است) لم يصحّ هنا (کفایت نمی کند. یعنی فکر نکنید که اگر زیاده باشد اشکالی ندارد به این نحو که اضافه در  مقابل خاک قرار بگیرد) وإن صحّ في المغشوش بغيره؛ (اما اگر طلا یا نقره ای که مغشوش بغیر خاک باشد جایز است مانند جایی که طلا یا نقره مغشوش با مس یا سرب باشند) لأنّ التراب لا قيمة له ليصلح في مقابلة الزائد. (دلیل و فارق این دو صورت را بیان می فرماید که زیرا خاک قیمتی ندارد که مقدار اضافه طلا بخواهد در مقابل آن قرار بگیرد ولی چیز با ارزشی مانند سرب جایز است در مقابل زیاده از طلا یا نقره قرار بگیرد)

۶

تطبیق فروش خاک معدن طلا و نقره در معامله واحد

﴿ وتراباهما ﴾ (خاک معدن طلا و نقره همراه با همدیگر) إذا جُمعا أو اُريد بيعهما معاً (در صورتی که با یکدیگر مخلوط بشوند یا این که با هم فرخته شوند هرچند جدا باشند) ﴿ يباعان بهما ﴾ (فروخته می شوند این دو خاک به طلا و نقره) فينصرف كلّ إلى مخالفه. (پس هر کدام در مقابل غیر هم جنس خودش قرار می گیرد تا ربا پیش نیاید) ويجوز بيعهما بأحدهما (می شود خاک طلا یا نقره را به یکی از طلا و نقره) مع زيادة الثمن على مجانسه (به شرطی که ثمن و طلا یا نقره خالص از هم جنس خودش در خاک بیشتر باشد فروخت) بما يصلح عوضاً في مقابل الآخر، (بگونه ای که بتواند در مقابل آن خاک دیگر قرار بگیرد) وأولى منهما (بهتر از این دو روش و راهی که بیان شد) بيعهما بغيرهما. (بیع خاک طلا و نقره است به چیزی غیر از طلا یا نقره)

۷

فروش طلا و نقره موجود در عین دیگر؛ ربای حکمی در بیع صرف

اگر چیزی که در آن مقداری بسیار کمی از طلا یا نقره موجود است مورد معامله قرار بگیرد مانند فروش مس که در صد کیلو مس امکان دارد چند گرمی هم طلا باشد و در مقابل این مس ها بخواهد دینار بگیرد، در این جا نه حکم ربا پیش می آید و نه حکم بیع صرف را دارد. زیرا طلا و نقره ای که در مس است اگر آن مقدار کم باشد که اضمحلال پیدا کند دیگر بیع صرف نمی شود و این معامله طلا به طلا نیست بلکه معامله طلا به مس است.

نظیر فروش خانه ای که در نقش و نگار های آن طلا کار شده است بگونه ای که اگر آن طلا را جدا کنند مقدار قابل اعتنایی از آن بدست نمی آید و این در واقع معامله خانه است نه این که طلا آن مقداری باشد که بگویی این در واقع بیع صرف است و طلا در مقابل طلا قرار می گیرد بلکه معامله خانه است و توجه خاصی به مقدار طلای آن نمی شود.

  • در بحث ربای معاملی یکی از احکام این بود که نباید اضافه ای واقع بشود. گاهی این اضافه عینی است مانند جایی که شش گرم طلا می دهد و ده گرم دریافت می کند که ربا آشکار است، اما گاهی این دو هم جنس زیاده حکمی دارند؛ مانند جایی که کسی ده درهم نو را با ده درهم کهنه عوض می کند که با یکدیگر هم وزن نیز هستند اما یکی از طرفین علاوه بر گرفتن درهم های کهنه شرط می کند که این انگشتر را هم برای من بساز، شرط یک عمل می کند و زیاده در عین نیست بلکه زیاده در عمل است که در اینجا هم باید گفت معامله باطل است. در ربای قرضی نیز بیان شد که تفاوتی در زیاده عینیه و حکمیه نیست. البته در مقابل روایت امام صادق عليه السلام است که می فرماید: سألته عليه السلام عن الرجل يقول للصائغ صغ لي هذا الخاتم و أبدل لك درهما طازجا بدرهم غلة قال: لا بأس 

از حضرت سوال می کند که شخصی به زرگر می گوید بساز برای من این انگشتر را و در مقابل من درهم تازه را با درهم مغشوش شما عوض می کنم. حضرت فرمودن اشکالی ندارد.

در این حدیث حضرت زیاده حکمی را جایز دانسته اند.

با این روایت علما چهار جور برخورد کرده اند:

  1. حکم این روایت استثنا از زیاده ممنوعه در ربای معاملی است و یعنی در خصوص بیع درهم به درهم با شرط ساختن انگشتر جایز است و در غیر این مورد بجهت اکتفا کردن در مخالف اصل به موضعی که نص و رایت بیان می کند جایز نیست.
  2. برخی هر شرطی را هرچند زیاده عینی باشد جایز دانسته اند.
  3. برخی از حکم روایت فقط به زیاده حکمی تعدی کرده اند و زیاده حکمی را جایز دانسته اند و زیاده عینی را جایز نمی دانند.
  4. شهید ثانی می فرماید همه این حرف ها ضعیف است و تمام این حرف ها در جایی است که روایت به زیاده حکمی دلالت داشته باشد در حالی که این روایت به زیاده حکمی هم دلالت ندارد زیرا یک طرف روایت درهم طازج و یک طرف درهم غله است. طازج در لغت یعنی خالص و غله یعنی مغشوش و غیر خالص و در واقع زیاده حکمی و شرط ساخت انگشتر در مقابل آن ناخالصی درهم غله قرار گرفته است. این مانند طلا 24 عیار و 18 عیار می باشد که بجهت ناخالصی طلای 18 عیار می تواند ردر معامله وزن آن بیشتر از طلای 24 عیار باشد. پس این روایت دلالتی بر زیاده حکمی ندارد.

قاعده ربای معامله و جایز نبودن زیاده حکمی در آن یک قاعده مسلم است و برای مخالفت با این حکم نمی توان با چنین روایتی که صریح در مطلب نیست استناد کرد و روایت مشکل سندی هم دارد و محمد بن فضیل مشترک بین ثقه و غیر ثقه است.

۸

تطبیق فروش طلا و نقره موجود در عین دیگر. ربای حکمی در بیع صرف

﴿ ولا عبرة باليسير من الذهب في النحاس ﴾ بضمّ النون ﴿ واليسير من الفضّة في الرصاص ﴾ بفتح الراء (اشکالی ندارد مقدار کمی از طلا در مس {مقدار کمی از طلا اگر در مس باشد اشکالی ندارد که آن مس را در مقابل طلا بفروشند} و مقدار کمی از سرب یا قلع در نقره اشکالی ندارد) ﴿ فلا يمنع من صحّة البيع بذلك الجنس ﴾ (پس مانعی ندارد این چنین بیعی، یعنی می توان مسی که در آن مقداری طلا است را در مقابل طلا بفروشی یا سربی که در آن کمی نقره است) وإن لم يعلم زيادة الثمن عن ذلك اليسير (هرچند نداند که مقدار ثمنی که پرداخت می کند بیش از مقدار یسیر در سرب یا مس هست) ولم يقبض في المجلس ما يساويه؛ (هرچند آن مقدار که مساوی آن طلا یا نقره است در مجلس قبض نشود.) لأنّه مضمحلّ (زیرا مقدار کم و یسیر اضمحلال پیدا می کند) وتابع غير مقصود بالبيع. (و آن مقدار از طلا یا نقره تابع است و مقصود از بیع نیست) ومثله (مانند همین مورد است) المنقوش منهما على السقوف والجدران (آن مقدار طلا یا نقره ای که منقوش است بر سقف و دیوار های خانه های مجلل) بحيث لا يحصل منه شيء يعتدّ به على تقدير نزعه. (بصورتی که اگر جدا شود مقدار زیاد و قابل اعتنایی نباشد که در خرید خانه به چشم بیاید)

ولا فرق في المنع من الزيادة (در منع از زیاده که بیان شد ربای معاملی پیش می آید تفاوتی نمی کند که) في أحد المتجانسين بين العينيّة (زیاده زیاده عینیه باشد) ـ وهي الزيادة في الوزن ـ (زیاده عینیه در جایی است که زیاده در وزن باشد مانند یک گرم به دو گرم) والحكميّة (و یا این که زیاده زیاده حکمیه باشد) كما لو بيع المتساويان (مانند جایی که در وزن با یکدیگر مساوی هستند) وشرط مع أحدهما شرطاً (اما یکی شرط می کند همراه با معامله دیگری کاری و شرطی نیز انجام بدهد این زیاده نیز مبطل است هرچند این زیاده حکمیه است و وزن هر دو ثمن و مثمن یکی است) وإن كان صنعة. (اگر چه این زیاده صنعت و کاری باشد)

﴿ ولو كان وكيلاً في الصرف سواء كان مع ذلك وكيلاً في القبض أم لا ﴿ فالمعتبر مفارقته لمن وقع العقد معه، دون المالك. والضابط: أنّ المعتبر التقابض قبل تفرّق المتعاقدين، سواء كانا مالكين أم وكيلين.

﴿ ولا يجوز التفاضل في الجنس الواحد لأنّه حينئذ يجمع حكم الربا والصرف، فيعتبر فيه التقابض في المجلس نظراً إلى الصرف، وعدم التفاضل نظراً إلى الربا، سواء اتّفقا في الجودة والرداءة والصفة أم اختلفا، بل ﴿ وإن كان أحدهما مكسوراً أو رديئاً والآخر صحيحاً أو جيّد الجوهر.

﴿ وتراب معدن أحدهما يباع بالآخر أو بجنسٍ غيرهما لا بجنسه؛ لاحتمال زيادة أحد العوضين عن الآخر، فيدخل الربا. ولو علم زيادة الثمن عمّا في التراب من جنسه لم يصحّ هنا وإن صحّ في المغشوش بغيره؛ لأنّ التراب لا قيمة له ليصلح في مقابلة الزائد.

﴿ وتراباهما إذا جُمعا أو اُريد بيعهما معاً ﴿ يباعان بهما فينصرف كلّ إلى مخالفه. ويجوز بيعهما بأحدهما مع زيادة الثمن على مجانسه بما يصلح عوضاً في مقابل الآخر، وأولى منهما بيعهما بغيرهما.

﴿ ولا عبرة باليسير من الذهب في النحاس بضمّ النون ﴿ واليسير من الفضّة في الرصاص بفتح الراء ﴿ فلا يمنع من صحّة البيع بذلك الجنس وإن لم يعلم زيادة الثمن عن ذلك اليسير ولم يقبض في المجلس ما يساويه؛ لأنّه مضمحلّ وتابع غير مقصود بالبيع. ومثله المنقوش منهما على السقوف والجدران بحيث لا يحصل منه شيء يعتدّ به على تقدير نزعه.

ولا فرق في المنع من الزيادة في أحد المتجانسين بين العينيّة ـ وهي

الزيادة في الوزن ـ والحكميّة كما لو بيع المتساويان وشرط مع أحدهما شرطاً (١) وإن كان صنعة.

﴿ وقيل: يجوز اشتراط صياغة خاتم في شراء درهم بدرهم (٢) للرواية التي رواها أبو الصباح الكناني رحمه‌الله عن الصادق عليه‌السلام قال: «سألته عن الرجل يقول للصائغ: صغ لي هذا الخاتم، واُبدل لك درهماً طازجيّاً (٣) بدرهم غِلّة؟ قال عليه‌السلام: لا بأس» (٤) واختلفوا في تنزيل الرواية.

فقيل: إنّ حكمها مستثنى من الزيادة الممنوعة، فيجوز بيع درهم بدرهم مع شرط صياغة الخاتم، ولا يتعدّى إلى غيره، اقتصاراً فيما خالف الأصل على موضع النصّ، وهو القول الذي حكاه المصنّف رحمه‌الله. وقيل: يتعدّى إلى كلّ شرط؛ لعدم الفرق (٥) وقيل: إلى كلّ شرط حكميّ (٦).

والأقوال كلّها ضعيفة؛ لأنّ بناءها على دلالة الرواية على أصل الحكم ﴿ وهي غير صريحة في المطلوب لأنّها تضمّنت إبدال درهم طازج بدرهم غلّة مع شرط الصياغة من جانب الغِلّة وقد ذكر أهل اللغة أنّ «الطازج» هو الخالص،

__________________

(١) كذا في النسخ، والمناسب لقوله: «بيع» بصيغة المجهول قراءة «شرط» أيضاً بالمجهول ورفع «شرطاً».

(٢) قاله المحقّق في المختصر النافع:١٢٩، والفاضل الآبي في كشف الرموز ١:٥٠٠، والعلّامة في التحرير ٢:٣١٦.

(٣) سيأتي بيان معنى «طازجيّ» ومعنى «غِلّة» عن أهل اللغة.

(٤) الوسائل ١٢:٤٨٠، الباب ١٣ من أبواب الصرف، وفيه حديث واحد.

(٥) النهاية:٣٨١.

(٦) اُنظر السرائر ٢:٢٦٧.

و «الغِلّة» غيره وهو المغشوش (١) وحينئذ فالزيادة الحكميّة وهي الصياغة في مقابلة الغشّ، وهذا لا مانع منه مطلقاً وعلى هذا يصحّ الحكم ويتعدّى، لا في مطلق الدرهم كما ذكروه ونقله عنهم المصنّف رحمه‌الله ﴿ مع مخالفتها أي الرواية ﴿ للأصل * لو حملت على الإطلاق كما ذكروه؛ لأنّ الأصل المطّرد عدم جواز الزيادة من أحد الجانبين، حكميّة كانت أم عينيّة، فلا يجوز الاستناد فيما خالف الأصل إلى هذه الرواية؛ مع أنّ في طريقها من لا يعلم حاله (٢).

﴿ والأواني المصوغة من النقدين إذا بيعت بهما معاً ﴿ جاز مطلقاً ﴿ وإن بيعت بأحدهما خاصّة ﴿ اشترطت زيادته على جنسه لتكون الزيادة في مقابلة الجنس الآخر، بحيث تصلح ثمناً له وإن قلّ. ولا فرق في الحالين بين العلم بقدر كلّ واحد منهما وعدمه، ولا بين إمكان تخليص أحدهما عن الآخر وعدمه، ولا بين بيعها بالأقلّ ممّا فيها من النقدين والأكثر.

﴿ ويكفي غلبة الظنّ في زيادة الثمن على مجانسه من الجوهر، لعُسر العلم اليقيني بقدره غالباً، ومشقّة التخليص الموجب له (٣) وفي الدروس اعتبر القطع بزيادة الثمن (٤) وهو أجود.

﴿ وحِلية السيف والمركب يعتبر فيهما العلم إن اُريد بيعها أي الحلية ﴿ بجنسها والمراد بيع الحِلية والمحلّى، لكن لمّا كان الغرض التخلّص من الربا

__________________

(١) النهاية لابن الأثير ٢:١٢٣، ولسان العرب ٨:١٦٠ (طزج) و ١٠:١٠٦ (غلّ).

(*) في (ق) و (س) ونسخة (ف) من الشرح: الأصل.

(٢) وهو محمّد بن فضيل؛ فإنّه مشترك بين الثقة وغيره. المسالك ٧:٤٧٣.

(٣) أي للعلم.

(٤) الدروس ٣:٣٠١.