درس الروضة البهیة (فقه ۳) (المتاجر - المساقاة)

جلسه ۵۳: بیع صرف (۴)

 
۱

خطبه

بسم الله الرحمن الحریم

الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا محمد وآله الطیبین الطاهرین المعصومین.

و لعنته الله علی اعدائهم اجمعین من الان الی قیام یوم الدین

۲

عبارت آغازین

۳

ربای حکمی در بیع صرف

زیاده گرفتن در معامله طلا به طلا ربای معاملی بود.

روایتی بود که ربای حکمی را جایز می دانست که علما چهار جور با آن برخورد کرده بودن.

۴

تطبیق ربای حکمی در بیع صرف

﴿ وقيل: (برخی قائل شده اند) يجوز اشتراط صياغة خاتم (جایز است که شرط کرده شود ساخت انگشتر) في شراء درهم بدرهم (در خریدن درهم به درهم) للرواية ﴾ (بخاطر روایت)  التي رواها أبو الصباح الكناني رحمه‌الله عن الصادق عليه‌السلام قال: «سألته عن الرجل يقول للصائغ: (در سوالی که از حضرت می پرسد که اگر به انگشتر ساز بگوئیم)  صغ لي هذا الخاتم، (این انگشتر را برای من بساز {عمل و فعل است نه عین خارجی}) واُبدل لك درهماً طازجيّاً بدرهم غِلّة؟ (و مزد کارت این باشد که من درهم نو و خالصی به تو می دهم و درهم کهنه و غیر خالص ای در مقابل می گیرم) قال عليه‌السلام: لا بأس» (حضرت فرمودن که اشکالی ندارد) واختلفوا في تنزيل الرواية. (علما در توضیح و حمل روایت اختلاف کرده اند)

فقيل: (برخی گفته اند) إنّ حكمها مستثنى من الزيادة الممنوعة، ( بیان شد که اصل گرفتن زیاده ممنوع است چه زیاده حکمی باشد و چه زیاده عینی و این استثنا از آن حکم است) فيجوز بيع درهم بدرهم مع شرط صياغة الخاتم، (پس در خصوص بیع درهم به درهم می توان صیاغت و انگشتر را شرط کرد) ولا يتعدّى إلى غيره، (اما اگر درهم به غیر درهم یا دینار به دینار باشد یا شرط ساخت انگشتر نباشد نمی تواند این زیاده را شرط کند و ربا پیش می آید) اقتصاراً فيما خالف الأصل على موضع النصّ، (زیرا در مورد خلاف اصل که زیاده حرام است فقط به مورد نص باید اکتفا شود زیرا به بیشتر از این مورد یقین نداریم) وهو القول الذي حكاه المصنّف رحمه‌الله. (این همان نظریه ای است که مصنف آن را حکایت کرد و گفت قیل یجوز اشتراط صیاغه خاتم) وقيل: يتعدّى إلى كلّ شرط؛ (برخی فرموده اند که می توان به هر شرطی تعدی کرد. چه شرط عینی باشد و چه شرط حکمی باشد و در شرط حکمی چه ساخت انگشتر باشد چه چیز دیگری) لعدم الفرق (زیرا شرط ها با یکدیگر تفاوتی ندارند) وقيل: إلى كلّ شرط حكميّ . (برخی نیز فرموده اند که فقط به شرط زیاده حکمی تعدی می کنیم و اگر شرط عمل دیگری غیر از ساخت انگشتر بکند نیز جایز است)

والأقوال كلّها ضعيفة؛ (همه این سه قول ضعیف است) لأنّ بناءها على دلالة الرواية على أصل الحكم (زیرا بنا و ریشه این اقوال بر این است که روایت بر اصل حکم دلالت بکند و اصل حکم همان اصل حکم زیاده حکمی است یعنی این روایت باید حد اقل زیاده حکمی در ساخت خاتم را بیان کند تا بخواهیم تعدی کنیم)  ﴿ وهي غير صريحة في المطلوب ﴾ (در حالی که این روایت صریح در این مورد نیست و روایت زیاده حکمی را در صیاغت خاتم بیان نمی کند) لأنّها تضمّنت إبدال درهم طازج بدرهم غلّة (زیرا در روایت درهم طازج به در هم غله تعویض می شود) مع شرط الصياغة من جانب الغِلّة (با شرط صیاغت از جانب غله؛ یعنی کسی که درهم غله را می گیرد شرط می کند که طرف مقابل صیاغت را انجام بدهد)  وقد ذكر أهل اللغة (در حالی که اقل لغت گفته اند) أنّ «الطازج» هو الخالص، و «الغِلّة» غيره (طازج آن  خالص است و غله غیر آن است) وهو المغشوش (که همان مغشوش باشد. و این مانند جایی است که کسی بگوید یک مثقال طلای 24 عیار می دهد و یک مثقال طلای 18 می گیرد به شرط این که برایش انگشتری بسازد که در این جا طلای 24 عیار خالص تر است و طلای اضافی در آن در مقابل ساخت انگشتر قرار گرفته است و این اشکالی ندارد) وحينئذ فالزيادة الحكميّة وهي الصياغة في مقابلة الغشّ، (در این هنگام آن زیاده حکمیه {ساخت انگشتر} در مقابل غش و ناخالصی در درهم غله است) وهذا (این زیاده) لا مانع منه مطلقاً (مانعی از زیاده نیست چه حکمی باشد و چه عینی) وعلى هذا يصحّ الحكم ويتعدّى، (بنا بر این بیان و پذیرش این گونه بودن دلالت روایت حکم صحیح است و به هر جایی هم می توان این حکم را سرایت داد و مخالف اصل نیز نیست) لا في مطلق الدرهم (اما نه هر درهمی مثلا اگر درهم طازج به درهم طازج معامله می شود نمی توان حکم را سرایت داد) كما ذكروه (هم چنان که علما آن را نقل کرده اند) ونقله عنهم المصنّف (و آن را مصنف از آن ها نقل کرده است) رحمه‌الله ﴿ مع مخالفتها ﴾ أي الرواية ﴿ للأصل * ﴾ (برخی ها این سخن را گفته اند هر چند مخالفت دارد روایت با اصل اولیه که زیاده موجب ربا است) لو حملت على الإطلاق كما ذكروه؛ (اگر حمل شود روایت بر اطلاق که معامله دو درهم با یکدیگر باشد نه این که یک در هم اضافه و زیادیی داشته باشد. {طبق حمل شهید ثانی روایت با اصل هیچ منافاطی ندارد})) لأنّ الأصل المطّرد عدم جواز الزيادة من أحد الجانبين، (زیرا اصل و قاعده شایع این است که نمی شود یک طرف بر دیگری اضافه داشته باشد) حكميّة كانت أم عينيّة، (زیاده حکمی یا عینی باشد فرقی ندارد) فلا يجوز الاستناد فيما خالف الأصل إلى هذه الرواية؛ (این روایتی که مخالف اصل است و صریح در مطلوب هم نیست نمی توان در مخالفت با اصل به آن استناد کرد) مع أنّ في طريقها من لا يعلم حاله . (علاوه این که در طریق روایت کسی است که نمی دانیم ثقه یا غیر ثقه است و بین ثقه و غیر ثقه مشترک است)

۵

خرید و فروش ظرف ساخته شده از طلا و نقره

ظرف هایی که از طلا یا نقره ساخته شده اند برخی خالص هستند و برخی از هر دو ساخته شده اند. ظرفی که از هر دو ساخته شده است اگر به طلا و نقره با هم دیگر فروخته شود یعنی به درهم و دینار فرخته شود این بیع جایز است و مساوی بودن وزن مهم نیست زیرا هر کدام در مقابل دیگری قرار می گیرد و طلا در مقابل نقره در ظرف است و نقره در مقابل طلای در ظرف. پس ربایی نیست و اشکالی هم ندارد.

اما اگر فقط به طلا یا نقره فروخته شود باید مقدار طلا از طلای بکار رفته در ظرف بیشتر باشد و اضافه دینار ها در مقابل نقره باشد و اگر مسای باشد نقره در ظرف می شود اضافه و اگر کمتر از طلای در ظرف هم باشد که نقره و مقداری از طلا می شود اضافه.

عبارت کتاب این گونه است که:

﴿ والأواني المصوغة من النقدين (ظروفی که از طلا و نقره ساخته شده باشد) إذا بيعت بهما ﴾ معاً ﴿ جاز ﴾ مطلقاً (اگر به طلا و نقره با هم و هر دو فروخته شود مطلقا جایز است)  ﴿ وإن بيعت بأحدهما ﴾ خاصّة (اما اگر به نقره یا طلای تنها فروخته شود) ﴿ اشترطت زيادته على جنسه ﴾ (شرط است که آن ثمنی که فرخته می شود از هم جنس خودش در ظرف بیشتر باشد) لتكون الزيادة في مقابلة الجنس الآخر، (برای این که زیاده در  مقابل آن جنس دیگر قرار بگیرد و مثلا اضافی طلا مقابل نقره در ظرف قرار بگیرد) بحيث تصلح ثمناً له وإن قلّ. (به صورتی که سالم باشد آن زیاده برای ثمن در مقابل جنس دیگر هرچند کم باشد. همین که بتواند در مقابل زیاده قرار بگیرد کافی است) ولا فرق في الحالين (صورت اول و دوم {به نقدین یا احدهما فرخته شود} با یکدیگر تفاوتی نمی کنند) بين العلم بقدر كلّ واحد منهما وعدمه، (که بدانی دقیق مقدار طلا یا نقره بکار رفته در ظرف چه مقدار است یا ندانی) ولا بين إمكان تخليص أحدهما عن الآخر وعدمه، (آیا می شود طلا و نقره در این ظرف را جدا کرد یا این که نمی توان نیز فرقی نمی کند) ولا بين بيعها بالأقلّ ممّا فيها من النقدين والأكثر. ( بفروشید به آن طلا یا نقره ای که اقل است در این ظرف نیز فرقی نمی کند. یعنی اگر طلا در ظرف کمتر است به طلا یا نقره که در ظرف بیشتر است فر.خته شود تفاوتی نمی کند)

این سخنان و این چند مورد اخیر که فرمودن فرقی ندارد در مقابل محقق حلی در مسالک است زیرا او می فرماید:

السادسه:الأوانی المصوغه من الذهب و الفضّه

السادسه:الأوانی المصوغه من الذهب و الفضّه(1) (ظرف های ساخته شده از طلا یا نقره) إن کان کلّ واحد منهما معلوما (اگر مقدار هر کدام از طلا یا نقره مشخص است) جاز بیعه بجنسه من غیر زیاده، و بغیر الجنس و إن زاد. (اگر مقدار طلا و نقره را می دانی به دو نحو می توان آن را فروخت یکی به جنس خودش و هم وزن خودش یکی به جنس دیگری غیر از خودش هر چند با زیاده مثلا به گندم. در حالی که شهید ثانی فرمودن می توان به بیشتر فروخت زیرا هر کدام در مقابل دیگری قرار می گیرد) و إن لم یعلم (اگر مقدار طلا و نقره ظرف را نداند) و أمکن تخلیصهما (و می توان طلا و نقره را از یکدیگر جدا کرد) لم تبع بالذهب و لا بالفضّه،و بیعت بهما أو بغیرهما. (در این صورت نمی توان به طلای تنها یا نقره تنها فروخت بلکه باید یا به هر دو فروخت یا به جنسی غیر از این ها ولی شهید ثانی تفاوتی در میان نگذاشت) و إن لم یمکن (اگر جدا سازی طلا و نقره ظرف ممکن نیست) و کان أحدهما أغلب (و یکی از دیگری بیشتر است) بیعت بالأقلّ. (باید به آن چیزی که کمتر در ظرف استفاده شده فروخته شود) و إن تساویا تغلیبا بیعت بهما. (و اگر با هم مساوی هستند به هر دو بفروشد که شهید ثانی فرمودن تفاوتی نمی کند)

جلد 3 مسالک صفحه 346

آیا لازم است که علم قطعی به اضافه بودن طلا از مقدار استفاده شده آن در ظرف داشته باشیم؟ {گاهی روکش ظرف از طلا است و نمی توان مقدار آن را مشخص کرد} می فرماید ظن غالب برای بیشتر بودن مقدار طلا کافی است و نیازی به یقین نیست و علت این است که علم قطعی نمی توان پیدا کرد. البته شهید اول در دروس فرموده علم لازم است و یقین و علم نیاز است و شهید ثانی می فرماید این اجود و بهتر است

اگر روی دسته شمشیر یا غلاف آن را با طلا و نقره زینت دادن و یا اگر زین اسب را زینت دادن اگر بخواهند این را به طلا بفروشند باید علم به زیاده ثمن به  مقدار طلای در شمشیر داشته باشیم.

۶

علم به زیاده ثمن از هم جنسش در خرید چیزی که در آن طلا یا نقره هست

﴿ ويكفي غلبة الظنّ ﴾ (کفایت می کند غلبه ظن داشتن) في زيادة الثمن على مجانسه من الجوهر، (در زیاد بودن ثمن از هم جنس آن ثمن از جوهر یعنی از آن طلا و نقره در ظرف بکار رفته) لعُسر العلم اليقيني بقدره غالباً، (زیرا مشکل است علم یقینی پیدا کردن به میزان بکار رفته طلا در ظرف) ومشقّة التخليص الموجب له (جدا سازی که موجب علم بشود نیز مشقت دارد و گاهی حتی ظرف از بین می رود) وفي الدروس اعتبر القطع بزيادة الثمن (در دروس شهید اول معتبر دانسته است قطع و علم داشتن به زیاده ثمن را) وهو أجود. (بهتر هم همین است که علم یقینی پیدا کنیم)

﴿ وحِلية السيف والمركب يعتبر فيهما العلم إن اُريد بيعها ﴾ (در زینت شمشیر و مرکب معتبر است علم داشتن به زیاده ثمن از هم جنسش در مثمن) أي الحلية ﴿ بجنسها ﴾ (اگر بخواهی به هم جنس خودش بفرشی اما اگر هم جنس نباشند مهم نیست) والمراد بيع الحِلية والمحلّى، (حلیه یعنی زینت ولی مراد خرید و فروش زینت اسب و شمشیر نیست بلکه فروش با زینت مراد است) لكن لمّا كان الغرض التخلّص من الربا (چون غرض مصنف خلاصی از ربا بوده است)والصرف خصّ الحِلية. (و بحث بحث صرف بود بحث را روی خود حلیه برد والا بحث سر حلیه و محلی با هم است) ويعتبر مع بيعها بجنسها زيادة الثمن عليها، لتكون الزيادة في مقابلة السيف والمركب إن ضمّهما إليها (علت وجود زیاده است. در بیع حلیه به جنسش زیاده ثمن از حلیه معتبر است زیرا اضافه در مقابل شمشیر یا مرکب قرار بگیرد اگر با یکدیگر فروخته شوند) ﴿ فإن تعذّر ﴾ العلم ﴿ كفى الظنّ الغالب بزيادة الثمن عليها ﴾ (اگر نمی دانیم و علم نداریم ظن غالب به زیاد بودن کفایت می کند) والأجود اعتبار القطع، (در این جا هم بهتر این است که علم را شرط بدانیم) وفاقاً للدروس (در حالی که موافقت کرده ایم با دروس) وظاهر الأكثر فإن تعذّر بيعت بغير جنسها، (و این که اکثر هم فرموده اند که اگر نمی توانند علم پیدا کنند به غیر جنسش بفروشند) بل يجوز بيعها بغير الجنس مطلقاً كغيرها، (بلکه جایز است بیع حلیه به غیر جنسش مطلقا یعنی علم پیدا کردن متعذر باشد یا نباشد) وإنّما خصّ المصنّف موضع الاشتباه . (شارح از انما مرادش این است که چرا شهید اول از بیع بغیر جنس سخنی به میان نیاورد. می فرماید اختصاص داد مصنف موضع اشتباه را و بحث طلا و نقره را آورد زیرا ربا فقط در آن صورت پیش می آید و در فروش طلا به گندم مثلا اصلا ربا پیش نمی آید)

الزيادة في الوزن ـ والحكميّة كما لو بيع المتساويان وشرط مع أحدهما شرطاً (١) وإن كان صنعة.

﴿ وقيل: يجوز اشتراط صياغة خاتم في شراء درهم بدرهم (٢) للرواية التي رواها أبو الصباح الكناني رحمه‌الله عن الصادق عليه‌السلام قال: «سألته عن الرجل يقول للصائغ: صغ لي هذا الخاتم، واُبدل لك درهماً طازجيّاً (٣) بدرهم غِلّة؟ قال عليه‌السلام: لا بأس» (٤) واختلفوا في تنزيل الرواية.

فقيل: إنّ حكمها مستثنى من الزيادة الممنوعة، فيجوز بيع درهم بدرهم مع شرط صياغة الخاتم، ولا يتعدّى إلى غيره، اقتصاراً فيما خالف الأصل على موضع النصّ، وهو القول الذي حكاه المصنّف رحمه‌الله. وقيل: يتعدّى إلى كلّ شرط؛ لعدم الفرق (٥) وقيل: إلى كلّ شرط حكميّ (٦).

والأقوال كلّها ضعيفة؛ لأنّ بناءها على دلالة الرواية على أصل الحكم ﴿ وهي غير صريحة في المطلوب لأنّها تضمّنت إبدال درهم طازج بدرهم غلّة مع شرط الصياغة من جانب الغِلّة وقد ذكر أهل اللغة أنّ «الطازج» هو الخالص،

__________________

(١) كذا في النسخ، والمناسب لقوله: «بيع» بصيغة المجهول قراءة «شرط» أيضاً بالمجهول ورفع «شرطاً».

(٢) قاله المحقّق في المختصر النافع:١٢٩، والفاضل الآبي في كشف الرموز ١:٥٠٠، والعلّامة في التحرير ٢:٣١٦.

(٣) سيأتي بيان معنى «طازجيّ» ومعنى «غِلّة» عن أهل اللغة.

(٤) الوسائل ١٢:٤٨٠، الباب ١٣ من أبواب الصرف، وفيه حديث واحد.

(٥) النهاية:٣٨١.

(٦) اُنظر السرائر ٢:٢٦٧.

و «الغِلّة» غيره وهو المغشوش (١) وحينئذ فالزيادة الحكميّة وهي الصياغة في مقابلة الغشّ، وهذا لا مانع منه مطلقاً وعلى هذا يصحّ الحكم ويتعدّى، لا في مطلق الدرهم كما ذكروه ونقله عنهم المصنّف رحمه‌الله ﴿ مع مخالفتها أي الرواية ﴿ للأصل * لو حملت على الإطلاق كما ذكروه؛ لأنّ الأصل المطّرد عدم جواز الزيادة من أحد الجانبين، حكميّة كانت أم عينيّة، فلا يجوز الاستناد فيما خالف الأصل إلى هذه الرواية؛ مع أنّ في طريقها من لا يعلم حاله (٢).

﴿ والأواني المصوغة من النقدين إذا بيعت بهما معاً ﴿ جاز مطلقاً ﴿ وإن بيعت بأحدهما خاصّة ﴿ اشترطت زيادته على جنسه لتكون الزيادة في مقابلة الجنس الآخر، بحيث تصلح ثمناً له وإن قلّ. ولا فرق في الحالين بين العلم بقدر كلّ واحد منهما وعدمه، ولا بين إمكان تخليص أحدهما عن الآخر وعدمه، ولا بين بيعها بالأقلّ ممّا فيها من النقدين والأكثر.

﴿ ويكفي غلبة الظنّ في زيادة الثمن على مجانسه من الجوهر، لعُسر العلم اليقيني بقدره غالباً، ومشقّة التخليص الموجب له (٣) وفي الدروس اعتبر القطع بزيادة الثمن (٤) وهو أجود.

﴿ وحِلية السيف والمركب يعتبر فيهما العلم إن اُريد بيعها أي الحلية ﴿ بجنسها والمراد بيع الحِلية والمحلّى، لكن لمّا كان الغرض التخلّص من الربا

__________________

(١) النهاية لابن الأثير ٢:١٢٣، ولسان العرب ٨:١٦٠ (طزج) و ١٠:١٠٦ (غلّ).

(*) في (ق) و (س) ونسخة (ف) من الشرح: الأصل.

(٢) وهو محمّد بن فضيل؛ فإنّه مشترك بين الثقة وغيره. المسالك ٧:٤٧٣.

(٣) أي للعلم.

(٤) الدروس ٣:٣٠١.

والصرف خصّ الحِلية. ويعتبر مع بيعها بجنسها زيادة الثمن عليها، لتكون الزيادة في مقابلة السيف والمركب إن ضمّهما إليها ﴿ فإن تعذّر العلم ﴿ كفى الظنّ الغالب بزيادة الثمن عليها .

والأجود اعتبار القطع، وفاقاً للدروس (١) وظاهر الأكثر (٢) فإن تعذّر بيعت بغير جنسها، بل يجوز بيعها بغير الجنس مطلقاً كغيرها، وإنّما خصّ المصنّف موضع الاشتباه (٣).

﴿ ولو باعه بنصف دينار فشِقّ أي نصف كامل مشاع؛ لأنّ النصف حقيقة في ذلك ﴿ إلّا أن يراد نصف ﴿ صحيح عرفاً بأن يكون هناك نصف مضروب بحيث ينصرف الإطلاق إليه، ﴿ أو نطقاً بأن يصرّح بإرادة الصحيح وإن لم يكن الإطلاق محمولاً عليه فينصرف إليه. وعلى الأوّل فلو باعه بنصف دينار آخر تخيّر بين أن يعطيه شقيّ دينارين ويصير شريكاً فيهما، وبين أن يعطيه ديناراً كاملاً عنهما. وعلى الثاني لا يجب قبول الكامل.

﴿ وكذا القول في ﴿ نصف درهم وأجزائهما غير النصف.

﴿ وحكم تراب الذهب والفضّة عند الصيّاغة بفتح الصاد وتشديد الياء جمع صائغ ﴿ حكم تراب ﴿ المعدن في جواز بيعه مع اجتماعهما بهما وبغيرهما، وبأحدهما مع العلم بزيادة الثمن عن مجانسه، ومع الانفراد بغير جنسه.

﴿ ويجب على الصائغ ﴿ الصدقة به مع جهل أربابه بكلّ وجه.

__________________

(١) الدروس ٣:٣٠١.

(٢) اُنظر النهاية:٣٨٣ ـ ٣٨٤، ونكت النهاية ٢:١٣٣، وكشف الرموز ١:٥٠١، والقواعد ٢:٣٨.

(٣) يعني موضع شبهة الربا.