درس الروضة البهیة (فقه ۳) (المتاجر - المساقاة)

جلسه ۵۴: بیع صرف (۵)

 
۱

خطبه

بسم الله الرحمن الحریم

الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا محمد وآله الطیبین الطاهرین المعصومین.

و لعنته الله علی اعدائهم اجمعین من الان الی قیام یوم الدین

۲

عبارت آغازین

۳

معامله در نیم دینار

بین پول های امروزی و طلا و نقره تفاوت هایی هست.

پول های امروزی خودش ارزشی ندارد و ارزش آن به دولتی است که پشتوانه آن است. جنسی ندارند که ارزش داشته باشد. اما پول های قدیم جنس آن ها ارزشمند بوده است و ملاک خود طلا و نقره در سکه بوده است.

اگر در حکومتی دینار و درهم، مسکوک و رایج باشند اما بجای یک دیناری یا یک درهمی نیم و ربع دیناری هم رایج باشد مانند سکه های بهار آزادیی که امروزه رایج است. اگر جنسی خریده شد مانند کتابی به نیم دینار آیا این نیم دینار حمل می شود بر یک نصف دیناری کامل؟ یا این که بر نصف مشاء یک دینار حمل می شود و با یکدیگر در یک دینار شریک می شوند؟

می فرماید در دو صورت حمل می شود بر نصف صحیح (نصف صحیح یعنی نیم دیناری کامل {مسکوک} نه دینار نصف شده).

1. عرفا وقتی نیم دینار می گوییم دلالت بر نیم دینار صحیح و مسکوک بکند.

2. اگر چنین نیست در معامله ذکر بشود با صراحت، مثلا بایع بگوید این را به نیم دیناری مسکوک می فروشم.

در غیر این دو صورت نصف یک دینار کامل بصورت مشاء را بایع طلب دارد.

تفاوت در جایی است که مثلا قیمت ها فرق کند که امروزه هم قیمت نصف یک سکه کامل بهار آزادی با قیمت نیم سکه تفاوت دارد.

شراکت هم مشکلات خودش را دارد و بایع نمی خواهد با مشتری شریک باشد.

اگر در معامله یک کتاب به نیم دینار حمل بر نیم دینار مشاء شد و جنس دومی را هم بصورت نیم دینار بایع به مشتری فروخت. اگر این دو معامله جدا گانه باشند و در هر دو نیز حمل بر نیم دینار مشاء بشود، مشتر ی مخیر است که یک دینار بدهد و هر نصف را برای یک معامله قرار بدهد و می تواند دو دینار بدهد و نصف یک دینار را برای یک معامله و نصف دینار آخر را برای معامله دیگر قرار بدهد.

این عمل آثاری دارد مانند شراکت که احکام خودش را دارد.

اما اگر قائل شویم که مشتری باید نیم دیناری بدهد حال یا شرط شده است یا انصراف دارد، مشتری حق ندارد یک دینار بدهد یا بایع می تواند یک دیناری را قبول نکند. امروزه هم اگر در معامله این عمل شکل بگیرد مشتری نمی تواند یک سکه بهار آزادی بدهد چرا که ارزش یک سکه بهار آزادی کمتر است.

۴

بُراده های طلا و نقره

در باب خاک معدن طلا و بحث هایی به میان آمد. مراد خاک معدن نیست بلکه مراد در این جا براده های طلا و نقره است که هنگام ساختن از آن در می آید. مثلا روی طلا را می تراشند تا این که براق بشود و طلا فروش ها یا تعمراتی های طلا این را جمع می کنند. این براده ها معمولا خالص نیستند و خاک و... هم در آن ها می باشد.

اگر خاک طلا و نقره با یکدیگر قاطی باشند باتوجه به این که ناخالص هم هستند به سه صورت می شود خرید و فروش کرد.

1. به طلا و نقره. که در این صورت طلا در مقابل نقره و نقره در مقابل طلا قرار می گیرد و دیگر نیازی نیست اندازه و مقدار طلا و نقره را بدانیم.

2. بغیر طلا و نقره نیز می توان فروخت.

3. به یکی از طلا و نقره فروخته شود که شرط است بدانیم مقدار طلای در ثمن بیش از طلایی باشد که در براده ها موجود است و این زیاده در مقابل نقره قرار می گیرد.

اما اگر خاک خصوص طلا یا نقره را بخواهد بفروشد فقط به غیر جنس می تواند بفروشد. این در صورتی است که مقدار طلای در بُراده ها را ندانیم بخاطر وجود ناخالصی ها. اما اگر مقدار طلا معلوم باشد می تواند به وزن مساوی از هم جنس خودش نیز فروخت.

  • این براده ها از طلا های مردم جمع می شوند و مشخص نیست برای چه کسی است. طلا ساز اجرت ساخت را گرفته است و آن براده ها نیز برای مشتری باید باشد در این صورت. حکم شرعی ملکیت براده ها چیست؟

کسب های دیگر نیز این چنین هستند مانند تراش کاری و... . در دیگر کسب ها نیز اشیاعی به این نحو پیدا می شود مانند لباسی که در اتو شویی باقی می ماند و صاحب آن بدنبالش نمی آید. حکم این اشیاء چیست؟

می فرماید این براده ها اگر صاحبانشان به هیچ وجه مشخص نیستند یعنی نه علم تفصیلی دارد، نه علم اجمالی. گاهی کارگاهی برای یک مغازه است و تمام براده ها برای یک نفر است و گاهی هم برای چند مغازه کار می کند که علم اجمالی دارد که برای این پنج مغازه است ولی این که چه مقدار برای کیست مشخص نیست. پس علم اجمالی دارد که این براده ها برای این پنج نفر است ولی مقدار را نمی داند و گاهی هم هیچ علمی ندارد.

اگر به هیچ ومشخص نیست چه کسی مالک براده ها است باید تمام آن را صدقه بدهد. خودش را یا قیمتش را. اگر علم تفصیلی دارد که برای آن شخص است. اما اگر علم اجمالی دارد باید از همه آن ها حلالیت بگیرد هرچند با مصالحه.

اگر این طلا ها را صدقه داد و بعد صاحبان براده ها مشخص شدند و رجوع کردند و به صدقه راضی نشدند در یک نظر طلا ساز ضامن است و اقرب نیز همین قول است زیرا ادله بعنوان قاعده عام و اصل عمومی می گوید علی الید ما اخذت حتی تؤدی. هر چه از مال مردم دست کسی است تا برنگرداند ضامن آن است و فقط صورتی از این دلیل خارج است که یا صاحب به صدقه راضی بشود یا این که صاحب براده ها اصلا معلوم نشود.

برخی ضامن نمی دانند می گویند ضامن نیست چرا که صدقه را به اذن شارع داده است.

محل مصرف صدقه هم فقرا و مساکین هستند.

۵

تطبیق فروش به نیم دینار یا درهم

﴿ ولو باعه بنصف دينار (اگر بفروشد بایع مبیع را به نصف دینار) فشِقّ ﴾ (نصف دینار حمل بر شق می شود یعنی حمل بر نصف دینار کامل مشاء) أي نصف كامل مشاع؛ لأنّ النصف حقيقة في ذلك (زیرا نصف حقیقت در نصف مشاء و شق است) ﴿ إلّا (مگر در دو صورت) أن يراد ﴾ نصف ﴿ صحيح عرفاً ﴾ (مگر این که اراده شود نصف صحیح {نیم دیناری مسکوک} عرفا) بأن يكون هناك نصف مضروب (به این که در آن شهر نصف مضروب و مسکوکی باشد، یعنی در بازار نیم دیناری هم رایج باشد) بحيث ينصرف الإطلاق إليه، (بصورتی که وقتی مردم می گویند به نیم دینار فرختیم انصراف پیدا کند به نیم دیناری مسکوک) ﴿ أو نطقاً ﴾ (عطف به عرفا است) بأن يصرّح بإرادة الصحيح (صراحتا بایع گفته باشد که این را به نیم دیناری صحیح و مسکوک می فرشم) وإن لم يكن الإطلاق محمولاً عليه فينصرف إليه. (هر چند اطلاق حمل بر نیم دیناری صحیح نشود و انصراف نداشته باشد) وعلى الأوّل (در جایی که حمل بر نصف مشاء می شود) فلو باعه بنصف دينار آخر (اگر در معامله دیگری بایع جنس دیگری را به مشتری فرخت به نصف دینار) تخيّر (مشتری اختیار دارد) بين أن يعطيه شقيّ دينارين ويصير شريكاً فيهما، (که دو دینار به بایع بدهد و بگوید این دینار نصفش برای تو بصورت مشاء برای معامله اول و دینار دوم بصورت مشاء برای معامله دوم) وبين أن يعطيه ديناراً كاملاً عنهما. (ونیز می تواند یک دینار پرداخت کند برای هر دو معامله)  وعلى الثاني (بنا بر جایی که حمل می شود بر نیم دیناری صحیح و مسکوک) لا يجب قبول الكامل. (اگر مشتری یک دینار کامل بدهد بایع می تواند قبول نکند و بگوید باید دو تا نیم دیناری بمن بدهی)

﴿ وكذا ﴾ القول في ﴿ نصف درهم ﴾ (در نصف درهم هم همین گونه است) وأجزائهما غير النصف. (و در اجزاء دیگر درهم و دینار هم همین گونه است مانند ربع دینار و درهم و...)

۶

تطبیق براده های مانده از طلا و نقره نزد زرگر

﴿ وحكم تراب الذهب والفضّة (مراد بُراده است) عند الصيّاغة ﴾ (صیّاغ یعنی سازنده طلا و نقره) بفتح الصاد وتشديد الياء جمع صائغ ﴿ حكم ﴾ تراب ﴿ المعدن ﴾ (حکم خاک معدن را دارد که بیان شد می تواند به هر دو یا به یکی به زیاده بفروشد یا به غیر طلا و نقره بفروشد) في جواز بيعه (در جایز بودن فروش براده طلا و نقره) مع اجتماعهما (در جایی که این براده ها با هم باشند) بهما (بفروشد به طلا و نقره که در این صورت هر کدام در مقابل دیگری قرار می گیرد تا ربا پیش نیاید، یعنی طلا در مقابل نقره و نقره در مقابل طلا) وبغيرهما، (می تواند به غیر این ها مانند گندم و جو بفروشد) وبأحدهما (می تواند به یکی از آن ها بفروشد) مع العلم بزيادة الثمن عن مجانسه، (به شرطی که بداند از مقدار هم جنسش در براده ها بیشتر است تا این زیاده در مقابل دیگری قرار بگیرد) ومع الانفراد بغير جنسه. (جایی که فقط براده های طلا یا فقط براده های نقره را می فروشد نباید به هم جنسش بفروشد)

﴿ ويجب ﴾ على الصائغ (بر زرگر واجب است در این براده هایی که برای مردم است صدقه دادن) ﴿ الصدقة به مع جهل أربابه ﴾ (در صورتی که صاحبان آن را نشناسد) بكلّ وجه. (به هیچ وجه صاحبان را نشناسد نه بصورت اجمالی و نه بصورت تفصیلی)

ولو علمهم في محصورين (اگر بشناسد صاحبان را در بین افراد محصوری، مثلا بداند مالک این پنچ نفر هستند یا بداند مالک یکی از این پنج نفر است) وجب التخلّص منهم (باید از همه خلاصی پیدا کند و رضایت را جلب کند) ولو بالصلح (هر چند با صلح کردن) مع جهل حقّ كلّ واحد بخصوصه. (هر چند نمی داند حق هر کدام چقدر است) ويتخيّر مع الجهل بين الصدقة بعينه وقيمته. ( در جایی که می خواهد صدقه بدهد و صاحب آن ها را نمی شناسد مخیر است که خود براده ها را صدقه بدهد یا این که قیمت آن ها را صدقه بدهد)

﴿ والأقرب الضمان لو ظهروا ولم يرضوا بها ﴾ (اقرب این است که زرگر ضامن است اگر صاحبان براده ها پیدا شوند و به صدقه هم رضایت ندادند) أي بالصدقة؛ لعموم الأدلّة الدالّة على ضمان ما أخذت اليد ( بجهت ادله ای که دلالت می کند بر ضمان آن چه که ید اخذ کرده است) خرج منه ما إذا رضوا أو استمرّ الاشتباه، (خارج شده است از این عموم ادله جایی که راضی بشود به صدقه یا این که صاحبش معلوم نشود کلا) فيبقى الباقي. (بقیه صورت ها که یعنی جایی که صاحب پیدا بشود و به صدقه نیز راضی نشود را شامل است ضمان و تحت آن عموم باقی می ماند) ووجه العدم (قول دیگر که عدم ضامن بودن زرگر است این است که ) إذن الشارع له في الصدقة (شارع خودش اجازه صدقه دادن را داده بود) فلا يتعقّب الضمان. (پس ضامن نیستیم چرا که شارع اجازه داده بود) ومصرف هذه الصدقة الفقراء والمساكين. (مصرف این صدقه در فقرا و مساکین است که مسکین آن شخصی است که از فقیر بدتر است)

ويلحق بها ما شابهها من الصنائع (ملحق به صیاغت می شود آنچه در صنایع شبیه صیاغت است) الموجبة لتخلّف أثر المال، (صنایعی که موجب تخلف اثر مال است، یعنی باقی ماند مال دارند  مانند تراشکاری و نجاری که تکه هایی از چوب می ماند یا براده های چوب) كالحِدادة (آهنگری) والطحن (آسیاب کردن) والخِياطة (خیاطی) والخِبازة. (نانوایی چرا که در قدیم آرد می بردن برای نانوایی تا نان بپزد)

﴿ ولو كان بعضهم معلوماً وجب الخروج من حقّه ﴾ (اگر بعضی از مالکین معلوم باشند باید حق آن ها از را داد و ضمان آن ها را برطرف کرد) وعلى هذا يجب التخلّص من كلّ غريم يعلمه، (هر فردی را که می تواند باید از حق او خود را بری کند مثلا هر کسی که می آید برای طلا سازی همان موقع با او صلح کند. یعنی باید همان موقع بگوید نه این که صبر کند کار به جایی برسد که بگوید من صاحب این براده ها را نمی شناسم) وذلك يتحقّق عند الفراغ من عمل كلّ واحد، فلو أخّر حتى صار مجهولاً (اگر صبر کند تا جایی که نتواند آن ها را پیدا کند) أثم بالتأخير (با این تاخیری که کرده است معصیت کرده است) ولزمه حكم ما سبق. (اگر چه حکم همان صدقه دادن است که بیان شد)

والصرف خصّ الحِلية. ويعتبر مع بيعها بجنسها زيادة الثمن عليها، لتكون الزيادة في مقابلة السيف والمركب إن ضمّهما إليها ﴿ فإن تعذّر العلم ﴿ كفى الظنّ الغالب بزيادة الثمن عليها .

والأجود اعتبار القطع، وفاقاً للدروس (١) وظاهر الأكثر (٢) فإن تعذّر بيعت بغير جنسها، بل يجوز بيعها بغير الجنس مطلقاً كغيرها، وإنّما خصّ المصنّف موضع الاشتباه (٣).

﴿ ولو باعه بنصف دينار فشِقّ أي نصف كامل مشاع؛ لأنّ النصف حقيقة في ذلك ﴿ إلّا أن يراد نصف ﴿ صحيح عرفاً بأن يكون هناك نصف مضروب بحيث ينصرف الإطلاق إليه، ﴿ أو نطقاً بأن يصرّح بإرادة الصحيح وإن لم يكن الإطلاق محمولاً عليه فينصرف إليه. وعلى الأوّل فلو باعه بنصف دينار آخر تخيّر بين أن يعطيه شقيّ دينارين ويصير شريكاً فيهما، وبين أن يعطيه ديناراً كاملاً عنهما. وعلى الثاني لا يجب قبول الكامل.

﴿ وكذا القول في ﴿ نصف درهم وأجزائهما غير النصف.

﴿ وحكم تراب الذهب والفضّة عند الصيّاغة بفتح الصاد وتشديد الياء جمع صائغ ﴿ حكم تراب ﴿ المعدن في جواز بيعه مع اجتماعهما بهما وبغيرهما، وبأحدهما مع العلم بزيادة الثمن عن مجانسه، ومع الانفراد بغير جنسه.

﴿ ويجب على الصائغ ﴿ الصدقة به مع جهل أربابه بكلّ وجه.

__________________

(١) الدروس ٣:٣٠١.

(٢) اُنظر النهاية:٣٨٣ ـ ٣٨٤، ونكت النهاية ٢:١٣٣، وكشف الرموز ١:٥٠١، والقواعد ٢:٣٨.

(٣) يعني موضع شبهة الربا.

ولو علمهم في محصورين وجب التخلّص منهم ولو بالصلح مع جهل حقّ كلّ واحد بخصوصه. ويتخيّر مع الجهل بين الصدقة بعينه وقيمته.

﴿ والأقرب الضمان لو ظهروا ولم يرضوا بها أي بالصدقة؛ لعموم الأدلّة الدالّة على ضمان ما أخذت اليد (١) خرج منه ما إذا رضوا أو استمرّ الاشتباه، فيبقى الباقي. ووجه العدم إذن الشارع له في الصدقة (٢) فلا يتعقّب الضمان. ومصرف هذه الصدقة الفقراء والمساكين.

ويلحق بها ما شابهها من الصنائع الموجبة لتخلّف أثر المال، كالحِدادة والطحن والخِياطة والخِبازة.

﴿ ولو كان بعضهم معلوماً وجب الخروج من حقّه وعلى هذا يجب التخلّص من كلّ غريم يعلمه، وذلك يتحقّق عند الفراغ من عمل كلّ واحد، فلو أخّر حتى صار مجهولاً أثم بالتأخير ولزمه حكم ما سبق.

__________________

(١) مستدرك الوسائل ١٤:٧ ـ ٨، الباب الأوّل من أبواب الوديعة، الحديث ١٢.

(٢) الوسائل ١٢:٤٨٤ ـ ٤٨٥، الباب ١٦ من أبواب الصرف، الحديث ١ و ٢.