درس الروضة البهیة (فقه ۳) (المتاجر - المساقاة)

جلسه ۵۸: کتاب المتاجر:‌ بیع صرف ۹

 
۱

خطبه

۲

عبارت خوانی آغازین

۳

جواز ابدال بعد از تفرّق

مقدمه: در جلسه قبل بیان شد که اگر عوض و معوّض، کلّی در ذمّه بودند (دینار و درهمی که به عنوان ثمن یا مثمن پرداخت می شد، معینّ نبود) در این صورت گفتیم که اگر یکی از طرفین معیوب بود، ابدال جایز است مطلقا (چه عیب جنسی باشد و چه غیر آن) زیرا معامله روی کلّی در ذمّه رفته بود و نه این درهم های معین.

 البته در معامله صرفی (یک طرف دینار است و طرف دیگر درهم) این ابدال وقتی می تواند انجام شود که طرفین معامله در مجلس باشند (هنوز از مجلس تفرّق پیدا نکرده باشند). 

بحث جدید: حالا شهید ثانی می خواهند بفرمایند که اگر عیب، عیب جنسی باشد، احتمال قوی وجود دارد که بگوییم ضرورت ندارد تفرّق از مجلس صورت نگرفته باشد یعنی حتی اگر تفرّق از مجلس هم صورت گرفت باشد باز ابدال جایز است.

عیب جنسی:‌ مثلا 5 دینار من به شما داده ام و شما هم 50 دینار به من داده اید. حالا معلوم می شود که این 50 درهم معیوب اند (عیب جنسی). در این جا شهید ثانی می فرمایند ابدال جایز است حتی بعد از تفرّق. زیرا این درهم ها از اول نقره بودند و تفاوت بین این درهم ها و آن 5 دینار، اتفاق افتاده است در واقع این 50 درهم به عنوان عوض قبول می شود هرچند معیوب است. زیرا مصداق کلّی 50 درهم حساب می شود. (به خلاف جایی که به جای 50 درهم نقره، 50 درهم سربی باشد! در این صورت اساساً مصداق کلّی 50 درهم نیست و اصلا قبض یکی از دو عوض صورت نگرفته است) لذا نهایتا در این صورت، بعضی از اوصاف را ندارد که با خیار می توان آن را استدراک نمود. به همین خاطر اگر این شخص، به همین 50 درهم معیوب راضی شود، ملکش بر آن استقرار پیدا می کند و اگر هم نمائی داشته باشد، باز برای همین شخص (دریافت کننده 50 درهم) است. لذا چه ردّ بکند و چه در نهایت راضی شود نماء برای همین شخص دریافت کننده است (زیرا تا وقتی که ردّ نکرده است، نماء برای مالک است و این شخص هم مالک بوده است).

سؤال: اگر آخذِ معیب فسخ معامله را اختیار کند (منظور فسخِ کلّ معامله نیست، بلکه صرفا منظور عدم رضایت به معیب است) در اینصورت چه باید کرد؟

پاسخ: در این صورت حقّ آخذِ معیب (کسی که 50 درهم معیوب را گرفته است) بر می گردد به ذمّه معطی معیب. یعنی آخذ باید این 50 درهم را به معطی برگرداند و ذمّه معطی، مشغول می شود به این که 50 درهم را به این شخص بدهد. ولی از آنجایی که معامله، معامله صرف است باید در همان مجلس ردّ و فسخ 50 درهم را قبض کند. زیرا فسخ کردن آخذِ معیب به منزله این است که عنوان معیوب بودن دیگر بر این معیوب صدق نکند. یعنی تا الآن این 50 درهم معیوب عوض بود، ولی الآن که فسخ صورت گرفت و قرار شد این مال برگردانده شود دیگر عنوان عوض بودن بر این صدق نمی کند. 

و اگر این فسخ، سبب نشود که این معامله باطل شود (که ما گفتیم نمی شود) طبیعتاً ماباید قبض در همین مجلس ردّ را بپذیریم.

بعد از بیان این مطالب، مرحوم شهید، حتی پا را یک پله فراتر می گذارند! ایشان می فرمایند: ممکن است به احتمال قوی، حتی این مجلس دوم صرف هم ملاک نیست! یعنی اگر ردّ و فسخ کرد و قرار شد که 50 درهم معیب برگردانده شود، حتی اگر بعد از تفرّق از این مجلس دوم هم دریافت کند کافی است زیرا در واقع ملاک ما آن قبض اولیه بود. یعنی آن قبض اولیه بین 5 دینار و 50 درهم اتفاق افتاد (شرط تقابض بین عوض و معوّض اتفاق افتاد) و ما سابق بر اختیار ردّ و ابدال، حکم به صحّت این معامله کردیم و حالا که با ردّ معامله شک در صحت این معامله کردیم، استصحاب می کنیم صحّت معامله را و اصلا دلیلی بر ابطال معامله در اینجا نداریم.

۴

تطبیق جواز ابدال بعد از تفرّق

ويحتمل قويّاً (در مقابل 4 سطر قبل ـ امّا بعده فلا ـ است) مع كون العيب جنسيّاً (احتمال قوی وجود دارد، در صورتی که عیب، عیب جنسی باشد) جواز إبداله بعد التفرّق (جایز باشد ابدال، بعد از تفرّق) ؛ لصدق التقابض في العوضين قبله (چون قبل از تفرّق، در عوضین تقابض اتّفاق افتاد) ، والمقبوض (جنس معیبی که قبض شده است) محسوب عوضاً (عوض محسوب می شود ـ چون عیب، عیب جنسی بوده است ـ) وإن كان معيباً (گرچه معیب است ولی عوض است) ، لكونه (مقبوض) من الجنس فلا يخرج عن حقيقة العوض المعيّن (مصداق برای کلّی فی الذمّه محسوب می شود) ، غايته كونه مفوّتاً لبعض الأوصاف (نهایت جنس معیب این است که جنس معیب، مفوّت بعضی از اوصاف است) فاستدراكه (عیب) ممكن بالخيار (جبران این عیب، با خیار ممکن است) ، ومن ثمّ لو رضي به استقرّ ملكه عليه (به همین خاطر، اگر راضی شود آخذ معیب به این جنس معیب، استقرار پیدا می کند ملک آخذ معیب بر این جنس معیب) ، ونماؤه له على التقديرين (نماء جنس معیب برای آخذ معیب است چه راضی بشود و چه نشود ـ زیرا نماء تابع ملک است و هر کسی که مالک است، نماء هم برای اوست) ، بخلاف غير الجنسي (مثلا 50 درهم سربی، اصلا مصداق 50 درهم نقره نیست و لذا ملکیت بر آن استقرار نمی یابد) . وحينئذ (حالا که ابدال شد در عیب جنسی) فإذا فسخ (تصمیم گرفت ابدال کند) رجع الحقّ إلى الذمّة (حق به ذمه طرف مقابل بر می گردد) ، فيتعيّن حينئذٍ كونه عوضاً صحيحاً (لذا باید عوض صحیح را این شخص به این آقا بدهد) ، لكن يجب قبض البدل في مجلس الردّ (مجلس دوم صرف ـ مجلسی که تصمیم گرفت بر ردّ‌ـ) بناءً على أنّ الفسخ رفع العوض (بنا بر این که فسخ رفع کند عوض را) ، فإذا لم يقدح في الصحّة سابقاً (وقتی ضرر نزد فسخ در صحت نسبت به آن امر سابق) يتعيّن القبض حينئذٍ (حین الردّ) ليتحقّق التقابض (تقابضی که شرط در معامله صرفی است) .

و (می خواهند نظرشان را درباره عبارت «لکن یجب قبض البدل» در دو سطر قبل تغییر دهند)‌ يحتمل قويّاً سقوط اعتباره (قبض در مجلس ردّ ـ مجلس دوم ـ) أيضاً (احتمال قوی وجود دارد که اعتبار مجلس دوم صرف نیز اعتبار نداشته باشد) ؛ لصدق التقابض في العوضين (با همان قبض معیب که در مجلس عقد انجام شد، تقابض در عوضین صدق کرد) الذي هو شرط الصحّة (تقابضی که شرط صحّت بود انجام شد) ، وللحكم بصحّة الصرف بالقبض السابق (با قبض سابق، حکم کردیم به این که این معامله صرفی صحیح است، الآن با ردّ کردن این آقا شک می کنیم که آیا این معامله هنوز صحیح است یا نه؟ استصحاب می کنیم صحت را) فيستصحب (حکم صحت را استصحاب می کنیم) إلى أن يثبت خلافه (تا وقتی که خلاف آن ثابت شود) . وما وقع (ردّ معیوب و رجوع حق به ذمّه طرف مقابل) غير كافٍ في الحكم بوجوب التقابض (کفایت نمی کند در اینکه حکم کنیم به اینکه تقابض دیگری، غیر از تقابض اولیه باید اتّفاق بیوفتد) ؛ لأنّه حكم طارئ (حکمی عارضی است و ربطی به بیع و .. ندارد) بعد ثبوت البيع.

(تا به حال بحث در این بود که معامله برود روی کلّی فی الذمه در معامله صرفی. از اینجا به بعد می خواهیم بحث کنیم که اگر: معامله رفت روی کلی فی الذمه ولی معامله غیر صرفی بود ـ مثلا درهم به گندم ـ)

﴿ وفي غيره (غیر الصرف) ﴾ أي غير الصرف له (آخذ معیب) الإبدال (50 درهم در مقابل گندم داده شد، بعد معلوم شد که این درهم ها معیوب بوده اند) ﴿ وإن تفرّقا ﴾ (ولو تفرّق از مجلس اتفاق بیوفتد) لانتفاء المانع منه (زیرا مانع از ابدال اینجا وجود ندارد‌ ـ در قبلی چون معامله صرفی بود، ممکن بود گفته شود تفرّق مانع حساب می شود ولی اینجا که دیگر معامله صرفی نیست ـ) مع وجود المقتضي له (مقتضی ابدال هم در اینجا وجود دارد ـ مقتضی ابدال: معیوب در آمدن جنس ـ) وهو العيب في عين لم يتعيّن عوضاً (لم یتعین عوضا: صفت برای عین).

۵

فصل ششم: بیع سلف / تعریف و صیغه

فصل ششم: بیع سلف

نکته: بیع سلف با بیع سلم یکی است. گاهی به آن سلف گویند و گاهی سلم.

تعریف بیع سلف: اگر جنسی خریده شود در مقابل پولی، ولی آن جنس را مدّتی بعد به شما تحویل دهند، به این معامله سلف گویند. مثلا کشاورزی دو تُن گندمش را می فروشد و پول آن فی المجلس می گیرد ولی گندم را قرار است دوماه دیگر بعد از دِرو تحویل دهد. به چنین معامله ای پیش خرید یا سلف یا سلم گویند.

تعریف علمی بیع سلف: وهو بيع مضمون في الذمّة ـ کالایی که در ذمّه است را دارد می فروشد، نه کالا موجود را ـ مضبوط ـ باید اوصاف آن کاملا معلوم باشد ـ بمال معلوم مقبوضٍ في المجلس ـ در مقابل مالی که معلوم است و همانجا فی المجلس هم قبض می شود ـ إلى أجل معلوم ـ زمان تحویل کالا باید معلوم باشد ـ بصيغة خاصّة ـ صیغه را هم وقتی می خوانند باید صیغه خاصی باشد ـ.

نکته: معامله سلم یا  پیش خرید، دقیقا عکس بیع نسیه است. در معامله نسیه، جنس فی المجلس تحویل داده می شود ولی پول بعداً داده می شود ولی در معامله سلم، پول فی المجلس داده می شود ولی جنس بعداً تحویل داده می شود. 

صیغه معتبر در سلف و سلم: مُسلِم[۱] به عنوان ایجاب می تواند بگوید «اسلمتک، اسلفتک، یا...» سپس مُسلم الیه[۲] به عنوان قبول می گوید: «قبلت». البته جایز است که بایع، ایجاب را بخواند و بگوید: «بعتک، ملّکتک یا استلمتک یا ...» و سپس مشتری قبول کند.

نکته: در معامله بیع، اساس و اصلِ کاری مثمن و مبیع است. زیرا همیشه در معاملات، همه حرف ها و صیغه ناظر به مبیع است. اصلا به همین دلیل است که مشتری سراغ بایع می رود و نه بالعکس. به همین خاطر وقتی در بیع های معمولی، اساس کالا شد، می گویند واجب است بایع ایجاب را بخواند. 

اما در بیع سلف و سلم، اصلِ کاری ثمن است. یعنی شخص پول احتیاج دارد ولی گندم هنوز در نیامده است (پول و ثمن در اینجا موضوعیت دارد) به همین خاطر در بیع سلم، معمولا فروشنده سراغ خریدار می رود.

به همین دلیل، شهید می فرمایند در بیع سلف و سلم، راه اول این است که ایجاب را مشتری بخواند و قبول توسط بایع انجام شود (هر چند عکس آن هم صحیح است)


همان مشتری.

همان بایع.

۶

تطبیق فصل ششم: بیع سلف / تعریف و صیغه

﴿ الفصل السادس ﴾

﴿ في السلف ﴾

وهو بيع مضمون في الذمّة (بیع مبیعی که در ذمه مضمون است) مضبوط (کاملا باید اوصاف آن معلوم باشد) بمال معلوم مقبوضٍ في المجلس إلى أجل معلوم (زمان تحویل کالا باید کاملا معلوم باشد) بصيغة خاصّة ﴿ وينعقد بقوله ﴾ أي قول المُسلِم (تسلیم کننده ثمن) وهو المشتري (اول رفت سراغ مشترِی) : ﴿ أسلمت إليك (واگذار کردم به تو) ، أو أسفلتك ﴾ أو سلّفتك بالتضعيف، وفي سلّمتك وجه (وجهی هم وجود دارد که می گوید سلّمتک هم می شود گفت) ﴿ كذا (ثمن) في كذا (در مبیع کلّی در ذمه) إلى كذا (در مدّت معلوم) ، ويقبل المخاطب ﴾ (در معامله سلم به خلاف سایر معامله ها، ثمن اصلِ کاری است) وهو المُسلَم إليه وهو البائع بقوله: قبلت وشبهه، و (سؤال: آیا امکان اینکه ایجاب را بایع بخواند هست؟) لو جعل الإيجاب منه جاز بلفظ البيع (بعتک) والتمليك (ملّکتک) واستلمت منك (تحویل گرفتم از تو این ثمن را) واستلفت (وام گرفتم از تو) وتسلّفت، ونحوه.

منه هنا ﴿ مطلقاً سواء كان قبل التفرّق أم بعده.

﴿ ولو كانا أي العوضان ﴿ غير معيّنين فله الإبدال مع ظهور العيب جنسيّاً كان أم خارجيّاً؛ لأنّ العقد وقع على أمر كلّي والمقبوض غيره، فإذا لم يكن مطابقاً لم يتعيّن لوجوده في ضمنه، لكن الإبدال ﴿ ما داما في المجلس في الصرف أمّا بعده فلا؛ لأنّه يقتضي عدم الرضا بالمقبوض قبل التفرّق وأنّ الأمر الكلّي باق في الذمّة فيؤدّي إلى فساد الصرف.

هذا إذا كان العيب من الجنس. أمّا غيره فالمقبوض ليس ما وقع عليه العقد مطلقاً فيبطل بالتفرّق؛ لعدم التقابض في المجلس.

ويحتمل قويّاً مع كون العيب جنسيّاً جواز إبداله بعد التفرّق؛ لصدق التقابض في العوضين قبله، والمقبوض محسوب عوضاً وإن كان معيباً، لكونه من الجنس فلا يخرج عن حقيقة العوض المعيّن، غايته كونه مفوّتاً لبعض الأوصاف فاستدراكه ممكن بالخيار، ومن ثمّ لو رضي به استقرّ ملكه عليه، ونماؤه له على التقديرين، بخلاف غير الجنسي. وحينئذ فإذا فسخ رجع الحقّ إلى الذمّة، فيتعيّن حينئذٍ كونه (١) عوضاً صحيحاً، لكن يجب قبض البدل في مجلس الردّ بناءً على أنّ الفسخ رفع العوض، فإذا لم يقدح في الصحّة سابقاً يتعيّن القبض حينئذٍ ليتحقّق التقابض.

ويحتمل قويّاً سقوط اعتباره أيضاً؛ لصدق التقابض في العوضين الذي هو شرط الصحّة، وللحكم بصحّة الصرف بالقبض السابق فيستصحب إلى أن يثبت خلافه. وما وقع غير كافٍ في الحكم بوجوب التقابض؛ لأنّه حكم طارئ

__________________

(١) لم يرد «كونه» في (ع) و (ف).

بعد ثبوت البيع.

﴿ وفي غيره أي غير الصرف له الإبدال ﴿ وإن تفرّقا لانتفاء المانع منه مع وجود المقتضي له وهو العيب في عين لم يتعيّن عوضاً.

﴿ الفصل السادس ﴾

﴿ في السلف ﴾

وهو بيع مضمون في الذمّة مضبوط بمال معلوم مقبوضٍ في المجلس إلى أجل معلوم بصيغة خاصّة ﴿ وينعقد بقوله أي قول المُسلِم وهو المشتري: ﴿ أسلمت إليك، أو أسفلتك أو سلّفتك بالتضعيف، وفي سلّمتك وجه ﴿ كذا في كذا إلى كذا، ويقبل المخاطب وهو المُسلَم إليه وهو البائع بقوله: قبلت وشبهه، ولو جعل الإيجاب منه جاز بلفظ البيع والتمليك واستلمت منك واستلفت وتسلّفت، ونحوه.

﴿ ويشترط فيه شروط البيع بأسرها و [يختصّ بشروط] (١) ﴿ ذكر الجنس والمراد به هنا (٢) الحقيقة النوعيّة كالحنطة والشعير ﴿ والوصف الرافع للجهالة الفارق بين أصناف ذلك النوع، لا مطلق الوصف، بل ﴿ الذي يختلف لأجله الثمن اختلافاً ظاهراً لا يتسامح بمثله عادةً، فلا يقدح الاختلاف اليسير غير المؤدّي إليه. والمرجع في الأوصاف إلى العرف، وربما كان العامي أعرف بها من الفقيه، وحظّ الفقيه منها الإجمال. والمعتبر من الوصف ما يتناوله الاسم

__________________

(١) لم يرد في (ش) و (ف) وشُطب عليه في (ع).

(٢) في (ع) بدل «به هنا» : بها.