درس الروضة البهیة (فقه ۳) (المتاجر - المساقاة)

جلسه ۶۲: کتاب المتاجر:‌ بیع السلف ۴

 
۱

خطبه

۲

عبارت خوانی آغازین

۳

خلاصه ای از جلسه قبل

خلاصه ای از جلسه قبل:

اشکالی از شهید اول: شهید اول در دروس، نسبت به موردی که دین و ثمن در جنس و وصف اتّفاق دارند، می فرمایند: صحّت این مورد اشکال دارد! ایشان می فرماید: «يلزم منه كون مورد العقد ديناً بدين» یعنی حتی اگر عقد برود روی کلّی (من کتاب را در بیع سلم به یک دینار به شما بفروشم و در متن عقد هم شرط نکنم که این یک دینار باشد به جای طلبی که شما از من دارید) باز هم دین به دین حساب می شود (ولو بخواهید محاسبه هم بکنید، باز این بیع دین به دین است).

شهید ثانی: دو اشکال به این حرف وارد است:

الف) اشکال حلّی: بیع دین به دین، وقتی تحقّق پیدا می کند که هر دو دین در نفسِ عقد در مقابل یکدیگر قرار بگیرند (به مقتضی مفهوم باء مقابله در «بعتک هذا بهذا») خب پس در ما نحن فیه، بیع دین به دینی صورت نپذیرفت! بلکه این در واقع یک نوع تقاصّ و محاسبه و استیفاء دین به حساب می آید (در واقع دریافت طلب است).

ب) اشکال نقضی: اگر مثلِ ما نحن فیه را بخواهیم بیع دین به دین بدانیم، در فرضی که دین برود روی کلّی فی الذمه، اگر حتی در همان مجلس عقد یک دینار حاضر شود و پرداخت شود، بازهم این باید طبق مبنای شما بشود بیع دین به دین! زیرا شما می گویید همین که بیع رفته است روی کلّی یک دینار، ولو بعدا مصداق پیدا کرده است در یک مورد خاصّ، بیع دین به دین است! در حالی که هیچ کسی (حتی خودِ شما) چنین چیزی را قائل نیستید!

۴

تطبیق خلاصه ای از جلسه قبل

ولو أثّر مثل ذلك (اگر اثر بگذارد مثلِ چنین محاسبه ای در بطلان عقد) لأثّر مع إطلاقه ثمّ دفعه في المجلس (باید اثر بگذارد در بطلان عقد در صورتی که ثمن ما مطلق باشد ـ روی کلّی دینار برود ـ بعد هم همان کلّی را در مجلس دفع کند) ؛ لصدق بيع الدين بالدين عليه ابتداءً (زیرا قبل از پرداخت، معامله رفته است روی کلّی یک دینار) . (تا به حال نظر لمعه را خواندیم ـ اگر محاسبه باشد، بیع دین به دین نیست و معامله صحیح است و اگر هم در خودِ معامله شرط شود، بیع دین به دین است و باطل است ـ بعد قولِ دوم از شهید اول در دروس را خواندیم ـ حتی اگر محاسبه هم باشد، باز بیع دین به دین است و باطل ـ حال کسی آمده است و می گوید: حتی اگر در نفسِ معامله و در صیغه عقد هم شرط بکنید باز هم بیع دین به دین نیست! ـ شهید اول کلا می گفتند نمی شود، ولی قائل این قول، می خواهد به صورت کلّی اثبات صحت کند! ـ زیرا شما حتی اگر شرط هم بکنید، در خودِ مجلس، از گردن شخص ساقط می شود! مانند پولِ پرداخت شده می باشد. این که دیگر دین نیست! لذا چون در همان مجلس عقد ساقط می شود از گردن شخص، به منزله مقبوض به حساب می آید! گویا ثمن بالفعل دریافت شده است. لذا دیگر بیع دین به دین حساب نمی شود) بل قيل بجواز الصورة الثانية أيضاً (آنجایی که شرط کنیم در نفسِ عقد) وهي (صورة ثانیه) ما لو جعل الدين ثمناً في العقد (آنجایی که ما دین را ثمن قرار بدهیم در نفسِ عقد) ، نظراً إلى أنّ ما في الذمّة بمنزلة المقبوض (آنچه بر ذمّه این شخص است در اینجا، به منزله مقبوض است) (پس در نهایت، سه نظریه مطرح شد) .

۵

شرط چهارم بیع سلم: شناسایی با کیل و وزن

شرط چهارم بیع سلم: شناسایی با کیل و وزن

مبیع در بیع سلم، باید به کیل و وزن شناخته شده، اندازه گیری شود و مقدار آن معلوم باشد. این مسئله، هم در کالاهای مکیل و موزون است و هم در غیر آن! زیرا اگرچه برخی کالاها با مشاهده خرید و فروش می شوند، ولی وقتی کالایی غایب بود، تنها با کیل و وزن می توان آن را مضبوط کرد.[۱] برای مثال، هیزم و سنگ و ... در معاملات نقد، با مشاهده خرید و فروش می شوند و کسی آن ها را وزن نمی کند! اما همین هیزم و سنگ، در معامله سلم، باید با کیل و وزن مشخص شوند زیرا الآن موجود نیستند (اگر وزن و کیل هم نشوند، اصلا معلوم نمی شود که مشتری چه مقدار را دارد می خرد و مضبوط نخواهد بود).

نکته1:‌ مراد از وزن و کیل، وزن و کیل شناخته شده است. مثلا امروزه، «کیلو» یک وزن شناخته شده است و همه با آن آشنا هستند. اما پاره سنگ، الآن خیلی مورد شناخت مردم نیست.  

نکته2: اگر کالایی به صورت عددی خرید و فروش می شود، باید حتما عدد آن مشخص شود. بله! در برخی امور، اگر عددی پیش برویم، انضباط در آن ها به هم می خورد لذا جایز نیست به صورت معدود خرید و فروش (در بیع سلم) شوند و باید حتما کیل یا وزن آن مشخص شود مانند انار

در مورد تخم پرندگان هم، اگر نوع آن تخم معلوم باشد (مثلِ تخمِ بلدرچین یا تخمِ مرغ و...) ظاهراً می توان آن را به صورت عددی خرید و فروش نمود مثلِ گردو. هر چند شهید اول در دروس، قاطعانه فرموده اند که تخم پرندگان را هم نمی توان مانند انار به صورت عددی فروخت و باید حتما کیل یا وزن شود.

در مورد پارچه و لباس هم باید ذرع (یا متر) کرد[۲].

نکته3: تمام این نکاتی که در بالا بیان شد، در مورد مبیعِ بیع سلم بود. اما در ثمنِ بیع سلم (اگر قرار است ثمن، نقداً پرداخت شود) در صورتی که ثمن، درهم و دینار و .. است که وضعیت آن معلوم است ولی اگر ثمن گردو و تخم مرغ و.. بود در این صورت این موارد چون نقد باید در مجلس پرداخت شود، اگر مورد مشاهده است باید دید که با مشاهده آیا رفع غرر در آن صورت می گیرد عرفا یا خیر؟ و الا اگر کیلی و وزنی است باید کیل و وزن آن هنگام تحویل کاملا مشخص باشد.


یکی از تفاوت های مهم بین خرید در بیع نقد و بیع سلم همین است.

یعنی پارچه، نه عددی است و نه وزنی و نه کیلی. 

۶

تطبیق شرط چهارم بیع سلم: شناسایی با کیل و وزن

﴿ وتقديره * (عطف بر قبض الثمن) ﴾ أي المسلَم فيه (باید مسلم فیه اندازه گیری شود و مقدار آن معلوم شود) أو ما يعمّ الثمن (ضمیر تقدیره یا بر می گردد به مبیع در بیع سلم ـ مسلم فیه ـ یا به معنایی که هم شامل مسلم فیه شود و هم شامل ثمن) ﴿ بالكيل أو الوزن المعلومين ﴾ في ما يكال أو يوزن (در کالاهایی که کیلی خرید و فروش می شوند یا وزنی خرید و فروش می شوند) وفيما لا يُضبط إلّا به (در آن کالاهایی که چون مشاهده نمی شوند قابل ضبط نیست مگر به کیل و وزن) ، وإن جاز بيعه جزافاً (اگر چه بیع این کالا جائز باشد در غیر سلم و معاملات معمولی بدون کیل و وزن) كالحطب والحجارة (مانند هیزم و سنگ در معاملات معمولی) ؛ لأنّ المشاهدة ترفع الغرر (مشاهده رفع غرر می کند) ، بخلاف الدين (به خلاف جایی که بیع، بیع سلم است و مبیع دین قرار می گیرد) . واحترز بالمعلومين (مصنّف با قید معلومین احتراز کرد) عن الإحالة على مكيال وصنجة مجهولين (اگر احاله شود بر کیل یا پاره سنگ مجهول) فيبطل.

﴿ أو العدد * ﴾ (اگر جنس ما عددی است، باید عدد آن معلوم باشد) في المعدود ﴿ مع قلّة التفاوت ﴾ (آنجایی که افراد آن جنسی که میخواهیم عددی آن را خرید و فروش کنیم از حیث وزن و کیل، خیلی با هم تفاوتی ندارند) كالصنف الخاصّ من الجوز واللوز (مانند صنف خاصی از گردو و بادام) ، أمّا مع كثرته ـ كالرمّان ـ (اما با وجود کثرت تفاوت مانند انار) فلا يجوز بغير الوزن (اینها حتما باید وزن شوند) . والظاهر أنّ البيض ملحق بالجوز (ظاهر این است که بیض و تخم پرندگان ملحق به جوز است) في جوازه مع تعيّن الصنف (در جواز معامله به عدد، در صورتی که صنف آن تعیّن داشته باشد ـ معلوم باشد که تخم مرغ است یا تخم بلدرچین یا تخم بوقلمون ـ) . وفي الدروس قطع بإلحاقه (بیض) بالرمّان الممتنع به (ممتنع است به آن عدد ـ نمی توان آن را به صورت عددی خرید و فروش کرد) .

وفي مثل الثوب يعتبر ضبطه بالذرع (نزدیک به نیم متر) (در مثل ثوب معتبر است ضبط آن به واسطه متر کردن) وإن جاز بيعه بدونه مع المشاهدة (گرچه بیع ثوب بدون ذرع و با صرف مشاهده در معاملات معمولی ـ غیر سلم ـ جایز است) ، كما مرّ. وكان عليه أن يذكره أيضاً (لازم بود مصنّف ذکر کند این ذرع را همچنین) ؛ لخروجه عن الاعتبارات المذكورة (عدد و وزن و کیل).

ولو جُعلت هذه الأشياء ثمناً (اگر این مواردی که ذکر شد، ثمن قرار گرفتند) فإن كان مُشاهَداً (از آنجایی که ثمن در بیع سلم نقد است، اگر مشاهد است،) لَحِقه حكم البيع المطلق (حکم بیع مطلق را دارد و با مشاهده می توان آن را خرید و فروش کرد) ، فيكفي مشاهدة ما يكفي مشاهدته فيه (آن اجناسی که مشاهده در آن کفایت می کند، در اینجا هم مشاهده کافی است) واعتبار ما يعتبر (آن اجناسی که باید کیل و وزن شوند، در اینجا هم کیل و وزن می شوند) .

۷

شرط پنجم بیع سلم: معلوم بودن زمان تحویل مبیع

شرط پنجم بیع سلم: معلوم بودن زمان تحویل مبیع

یکی دیگر از شرایطی که ایشان برای بیع سلم مطرح کرده است، این است که باید زمان تحویل مبیع در بیع سلم معلوم باشد، به طوریکه احتمال زیاده و نقصان در آن نرود. مثلا نمی توان زمان تحویل مبیع را، هنگام برگشتن حاجی ها از مکّه قرار داد! زیرا ممکن است برخی فردا بیایند و برخی 10 روز دیگر! پس این بیع سلم باطل است زیرا احتمال زیاده و نقصان در آن وجود دارد.

نکته: البته این شرط تنها در صورتی است که بیع سلم را اراده کرده باشیم. اما اگر مطلق بیع اراده شده باشد ولو به لفظ سلم باشد، تعیین اجل شرط نیست. 

پس می توان بیع غیر سلم را هم به لفظ سلم اراده کرد. یعنی لفظِ بیع سلم باشد، ولی قصد بیع عادی باشد.

سؤال: مگر می شود بیع معمولی را به صیغه سلم انجام داد اما آن معامله ما، معامله حال باشد و زمان در آن معلوم نشود؟! 

پاسخ: اینجا محلّ اختلاف است:

الف) برخی: جایز است بیع حال به لفظ سلم. البته بیع حال، خود بر دو قسم است:

  • لفظ سلم، استعمال شود در بیع حال عین کلّی (در مقابل عین شخصی): در صورتی که مبیع ما در بازار به وفور یافت شود، مانعی ندارد. مثال: من 10 کیلو گندم کلّی نقد از شما می خرم و پولش را هم الآن به شما می دهم. اما شما نمی توانی الآن گندم را به من تحویل دهی زیرا الآن گندمی در بازار نیست که بتوانی آن را به من بدهی. چنین معامله ای درست نیست! زیرا فرض ما در معامله نقد بود. بله اگر آن جنس در بازار فعلا به وفور یافت می شد، بیع نقد آن اشکال ندارد. دلیل این مطلب: سلم، گرچه وضع اولیه آن برای مبیع مدّت دار است اما بیع سلم هم مصداقی از بیع مطلق است و لذا استعمال بیع سلم در بیع مطلق مجازاً اشکالی ندارد.[۱]
  • لفظ سلم، استعمال شود در بیع حال عین شخصی: اینجا هم اشکالی ندارد. زیرا دیگر حتما این کالا موجود است.

قبلا در صیغه های بیع هم، یکی از صیغ را «ملّکتک» بیان کردیم. در حالی که این صیغه، صیغه بیع نیست ولی با این حال، استعمال آن را برای بیع، بدون اشکال دانسته اند.

۸

تطبیق شرط پنجم بیع سلم: معلوم بودن زمان تحویل مبیع

﴿ وتعيين الأجل (عطف بر قبض الثمن) المحروس من التفاوت (یکی از شرایط بیع سلم این است که اجل باید در آن معلوم باشد. منظور از اجل، مدت زمان تحویل مبیع است. باید اجل، اجلی باشد که از تفاوت محفوظ باشد) ﴾ بحيث لا يحتمل الزيادة والنقصان إن اُريد (قید تعیین) موضوعه (سلم) (اگر با صیغه سلم، موضوع سلم را اراده کردید، باید حتما اجل را در این صورت تعیین کنید) . ولو اُريد به (صیغه سلم) مطلق البيع (اگر صیغه سلم به کار برده شد ولی مطلق بیع ـ بیع نقد ـ اراده شد) لم يشترط وإن وقع بلفظ السلم (دیگر تعیین اجل شرط نیست ولو صیغه را با لفظ سلم بخوانی) .

﴿ والأقرب (قول اول در این که آیا می توان مطلق بیع را به لفظ سلم خواند؟) جوازه ﴾ أي السلم ﴿ حالّاً (جایز است من صیغه سلم را بخوانم اما حالّ را اراده کنم!) مع عموم الوجود ﴾ أي وجود المسلَم فيه (مبیع ما باید در بیعی که به صیغه سلم خوانده شده است وجود داشته باشد) (با توجه به عبارت متوجه می شویم که بیع رفته است روی مبیع حال کلّی) ﴿ عند العقد ﴾ ليكون مقدوراً على تسليمه حيث يكون مستحقّاً (چون مبیع، مورد استحقاق مشتری قرار گرفته است).

ووجه القرب (چرا اقرب، جواز بیع سلم حالّا است؟) : أنّ السلم بعض جزئيّات البيع (سلم، برخی از مصادیق بیع است) ، وقد استعمل لفظه في نقل الملك على الوجه المخصوص (استعمال می شود لفظ سلم شرعا در نقل ملک علی وجه المخصوص) فجاز استعماله في الجنس (پس جایز است استعمال لفظ سلم در جنس) ؛ لدلالته عليه حيث يصرَّح بإرادة المعنى العامّ (چون می تواند دلالت کند سلم بر این جنس، در جایی که تصریح شود به این که اراده شده است معنای عام ـ کلّی مبیع ـ) ، وذلك عند قصد الحلول (این برای جایی است که شما قصد حلول بکنی) ، كما ينعقد البيع ب‍ «ملّكتك كذا بكذا» (همانطور که بیع، به واسطه صیغه ملّکتک کذا به کذا هم منعقد می شود)  ، مع أنّ التمليك موضوع لمعنى آخر (با اینکه تملیک، وضع اولیه اش برای چیز دیگر است) ، إلّاأنّ قرينة العوض المقابل عيّنته للبيع (عبارت بکذا در کنار ملّکتک قرینه می شود و معین می کند آن را برای بیع) ، بل هذا أولى (اینکه به لفظ سلم بیع را انجام دهیم، اولی است) ؛ لأنّه بعض أفراده (لا اقل بیع سلم، مصداق برای کلی بیع است ولی تملیک و هبه مصداق برای بیع نیست) ، بخلاف التمليك المستعمل شرعاً في الهبة بحيث لا يتبادر عند الإطلاق غيرها (در تملیک عند الاطلاق تبادر می کند هبه و غیر هبه) ، وإنّما صرفه عنها القيود الخارجيّة.

ومثله القول فيما لو استعملا السلم في بيع عين شخصيّة، وأولى بالجواز؛ لأ نّها أبعد عن الغرر. والحلول أدخل في إمكان التسليم من التأجيل.

ديناً فواضح، وأمّا الثمن الذي في الذمّة فلأ نّه دين في ذمّة المسلَم، فإذا جعل عوضاً للمسلَم فيه صدق «بيع الدين بالدين» ؛ لأنّ نفس الدين قد قُرن بالباء فصار ثمناً، بخلاف المحاسبة عليه قبل التفرّق إذا لم يشترط؛ لأنّه استيفاء دين قبل التفرّق مع عدم ورود العقد عليه، فلا يقصر عمّا لو أطلقاه ثمّ أحضره قبل التفرّق، وإنّما يفتقر إلى المحاسبة مع تخالفهما جنساً أو وصفاً، أمّا لو اتّفق ما في الذمّة والثمن فيهما وقع التهاتر قهريّاً ولزم العقد.

ولكنّ المصنّف في الدروس استشكل على هذا (١) صحّةَ العقد، استناداً إلى أنّه يلزم منه كون مورد العقد ديناً بدين (٢) ويندفع بأنّ بيع الدين بالدين لا يتحقّق إلّا إذا جعلا معاً في نفس العقد متقابلين في المعاوضة قضيّةً للباء، وهي منتفية هنا؛ لأنّ الثمن هنا أمر كلّي، وتعيينه بعد العقد في شخصٍ لا يقتضي كونه هو الثمن الذي جرى عليه العقد، ومثل هذا التقاصّ والتحاسب استيفاء، لا معاوضة. ولو أثّر مثل ذلك لأثّر مع إطلاقه ثمّ دفعه في المجلس؛ لصدق بيع الدين بالدين عليه ابتداءً. بل قيل بجواز الصورة الثانية أيضاً (٣) وهي ما لو جعل الدين ثمناً في العقد، نظراً إلى أنّ ما في الذمّة بمنزلة المقبوض.

﴿ وتقديره * أي المسلَم فيه أو ما يعمّ الثمن ﴿ بالكيل أو الوزن المعلومين في ما يكال أو يوزن وفيما لا يُضبط إلّا به، وإن جاز بيعه جزافاً

__________________

(١) أي على فرض اتّفاق ما في الذمّة والثمن في الجنس والوصف.

(٢) الدروس ٣:٢٥٦.

(٣) قاله المحقّق في الشرائع ٢:٦٣، والعلّامة في التحرير ٢:٤٢٥، والفاضل الآبي في كشف الرموز ١:٥٢٤.

(*) في (س) ونسخة (ش) : تقريره.

كالحطب والحجارة؛ لأنّ المشاهدة ترفع الغرر، بخلاف الدين. واحترز بالمعلومين عن الإحالة على مكيال وصنجة مجهولين فيبطل.

﴿ أو العدد * في المعدود ﴿ مع قلّة التفاوت كالصنف الخاصّ من الجوز واللوز، أمّا مع كثرته ـ كالرمّان ـ فلا يجوز بغير الوزن. والظاهر أنّ البيض ملحق بالجوز في جوازه مع تعيّن (١) الصنف. وفي الدروس قطع بإلحاقه بالرمّان الممتنع به (٢).

وفي مثل الثوب يعتبر ضبطه بالذرع وإن جاز بيعه بدونه مع المشاهدة، كما مرّ. وكان عليه أن يذكره أيضاً؛ لخروجه عن الاعتبارات المذكورة.

ولو جُعلت هذه الأشياء ثمناً فإن كان مُشاهَداً لَحِقه حكم البيع المطلق، فيكفي مشاهدة ما يكفي مشاهدته فيه واعتبار ما يعتبر.

﴿ وتعيين الأجل المحروس من التفاوت بحيث لا يحتمل الزيادة والنقصان إن اُريد موضوعه. ولو اُريد به مطلق البيع لم يشترط وإن وقع بلفظ السلم.

﴿ والأقرب جوازه أي السلم ﴿ حالّاً مع عموم الوجود أي وجود المسلَم فيه ﴿ عند العقد ليكون مقدوراً على تسليمه حيث يكون مستحقّاً.

ووجه القرب: أنّ السلم بعض جزئيّات البيع، وقد استعمل لفظه في نقل الملك على الوجه المخصوص فجاز استعماله في الجنس؛ لدلالته عليه حيث يصرَّح بإرادة المعنى العامّ، وذلك عند قصد الحلول، كما ينعقد البيع ب‍ «ملّكتك

__________________

(*) في (ق) و (س) : بالعدد.

(١) في (ش) و (ف) : تعيين.

(٢) الدروس ٣:٢٥٣.

كذا بكذا» ، مع أنّ التمليك موضوع لمعنى آخر، إلّاأنّ قرينة العوض المقابل عيّنته للبيع، بل هذا أولى؛ لأنّه بعض أفراده، بخلاف التمليك المستعمل شرعاً في الهبة بحيث لا يتبادر عند الإطلاق غيرها، وإنّما صرفه عنها القيود الخارجيّة.

ومثله القول فيما لو استعملا السلم في بيع عين شخصيّة، وأولى بالجواز؛ لأ نّها أبعد عن الغرر. والحلول أدخل في إمكان التسليم من التأجيل.

ومن التعليل (١) يلوح وجه المنع فيهما (٢) حيث إنّ بناءه على البيع المؤجّل مثمنه الثابت في الذمّة، وقد قال النبيّ صلى‌الله‌عليه‌وآله: «من أسلف فليُسلف في كيل معلوم، أو وزن معلوم، أو أجل معلوم» (٣).

واُجيب بتسليمه حيث يُقصد السلم الخاصّ والبحث فيما لو قصدا به البيع الحالّ.

واعلم أنّ ظاهر عبارة المصنّف هنا وفي الدروس (٤) وكثيرٍ (٥) أنّ الخلاف مع قصد السلم، وأنّ المختار جوازه مؤجَّلاً وحالّاً مع التصريح بالحلول ولو قصداً، بل مع الإطلاق أيضاً، ويحمل على الحلول. والذي يرشد إليه التعليل والجواب أنّ الخلاف فيما لو قصد به البيع المطلق واستعمل السلم فيه بالقرائن، أمّا إذا اُريد به السلف المطلق اشترط ذكر الأجل.

﴿ ولا بدّ من كونه عامّ الوجود عند رأس الأجل إذا شرط الأجل في

__________________

(١) المذكور في وجه القرب.

(٢) في مسألتي السَلَم حالّاً مع عموم الوجود، واستعمال السلم في عين شخصيّة.

(٣) الترمذي ٣:٦٠٢ ـ ٦٠٣، الحديث ١٣١١ مع اختلاف يسير.

(٤) الدروس ٣:٢٥٤.

(٥) اُنظر القواعد ٢:٥٢، وجامع المقاصد ٤:٢٣٤، وكنز الفوائد ١:٤٢٨.