درس الروضة البهیة (فقه ۳) (المتاجر - المساقاة)

جلسه ۶۳: کتاب المتاجر:‌ بیع السلف ۵

 
۱

خطبه

۲

عبارت خوانی آغازین

۳

بیع حالّ با الفاظ سَلَم

مقدمه: در جلسه قبل بیان شد که آیا می توان بیع حالّ (نقد) را به الفاظ سلم منعقد کرد یا خیر؟ گفتیم که در مسئله چند نظر است:

نظر اول: بیع حالّ به لفظ سلم جایز است. البته بیع حالّ بر دو قسم است:

  • لفظ سلم، استعمال شود در بیع حال عین کلّی (در مقابل عین شخصی): در صورتی که مبیع ما در بازار به وفور یافت شود، مانعی ندارد. 
  • لفظ سلم، استعمال شود در بیع حال عین شخصی: اینجا هم اشکالی ندارد. بلکه جواز در این صورت به طریق اولی است! زیرا مبیع، عین شخصی است و این باعث می شود که معامله از جهالت و غرر دورتر باشد (نسبت به مبیع کلّی)[۱] ضمن اینکه، امکان تسلیم در عین شخصی نیز بیشتر است نسبت به کلّی. 

نظر دوم: بیع حالّ، به الفاظ سلم صحیح نیست. وجه منع هم از همان دلیلی که در قول قبل بیان کردیم، مشخص می شود. در قول قبلی گفتیم: اصلِ اولی در بیع سلم، برای وقتی است که مبیع مدّت‌دار باشد! اما مجازاً استعمال آن در مواردی که مدّت‌دار نیست و حال است اشکال ندارد. حال قائلین قولِ دوم، همین مجاز بودن استعمال را، دلیل بر منع گرفته اند. به عبارت دیگر قائلین قولِ دوم گفته اند که:‌ چون اصلِ اولیه و قاعده اولیه در بیع سلم، صورتی است که بیع مدّت‌دار باشد، پس در غیر موارد مدّت‌دار ممنوع است.  

ضمن اینکه ما در اینجا روایتی هم داریم که آن روایت، وقتی می‌خواهد بیع سلم و سلف را توضیح دهد، در مورد بیع سلف، بحث اجل را مطرح می کند! یعنی گویا در لسان روایات هم وجودِ اجل معلوم را در بیع سلف شرط می‌دانند. 

گرچه قائلین به جواز، این حرف را قبول ندارند و معتقدند اینکه باید اجل معلوم تعیین شود، برای وقتی است که شما از این الفاظ بیع سلم، اراده بیع سلم هم بکنید! و الا اگر کسی صیغه سلم را به کار برد ولی اراده بیع سلم نکرد، دیگر روایت شامل این مورد نیست.


در مبیع کلّی، ولو در بازار به وفور هم یافت شود، ولی باز با این وجود ممکن است در تهیّه آن مانعی به وجود بیاید به خلاف عین شخصی که دیگر کالا موجود است و نیازی به دنبال آن گشتن و تهیه کردن آن نیست.

۴

تطبیق بیع حالّ با الفاظ سَلَم

و (قسم دوم از قول اول:) مثله (استعمال سلم در بیع عین کلی) القول فيما لو استعملا (بایع و مشتری) السلم في بيع عين شخصيّة (قول در آنجایی که بایع و مشتری سلم را استعمال کنند در بیع عین شخصیّه) ، وأولى بالجواز (تازه جواز در قسم دوم، نسبت به قسم اول اولویت هم دارد) ؛ (دلیل اول اولویت:) لأ نّها (عین شخصیه) أبعد عن الغرر (از غرر دورتر است. در قسم اول ممکن است غرر پیش بیاید ولی در این قسم دوم، احتمال غرر بسیار بعید است. زیرا در قسم اول باید بروی در بازار و متناسب با اوصاف این جنس را تهیه کنی، ولی در قسم دوم، دیگر عین شخصیه حاضر است و نیازی به تهیه و ... ندارد) . و(دلیل دوم اولویت:) الحلول (حال بودن و نقد بودن) أدخل (مدخلیّت بیشتری دارد) في إمكان التسليم من التأجيل (قسم اول یا همان بیع کلّی زیرا در بیع کلّی، یک زمانی طول می کشد تا از بازار، این جنس مدّ نظر تهیّه شود) .

و (قول دوم:) من التعليل (تعلیلی که در وجه قرب بیان شد) يلوح (یظهر) وجه المنع فيهما (بیع حال در عین کلّی و بیع حالّ در عین شخصی) حيث إنّ بناءه على البيع المؤجّل مثمنه (نائب فاعل مؤجل)  (بناء بیع سلم، بر بیعی است که ثمنش مدّت دار باشد) الثابت في الذمّة (مبیعی که در ذمّه شخص ثابت است) ، وقد قال النبيّ صلى‌الله‌عليه‌وآله: «من أسلف فليُسلف في كيل معلوم، أو وزن معلوم، أو أجل معلوم» (کسی که بیع سلف انجام می‌دهد باید کیل را معلوم کند، وزن را معلوم کند و اجل آن را نیز معلوم کند!) (او در اینجا به این معنا نیست که باید یکی از این سه تا باشد! بلکه وجود هر سه این موارد لازم است) .

واُجيب (جوابِ قائلِ قولِ اول به قائلِ قولِ دوم:) بتسليمه حيث يُقصد السلم الخاصّ (ما تسلیم می شویم به عدم جواز استعمال سلم در بیع حالّ، در جایی که قصد سلم خاص شود!) والبحث فيما لو قصدا به البيع الحالّ (ولی محلّ نزاع ما جایی است که بایع و مشتری قصد کنند به بیع سلم، بیع حال را) .

۵

ظاهر کلام علما در محلّ نزاع

نکته: تا به حال، بحث در جایی بود که صیغه سلم بیان شود ولی بیع حال اراده شود. اما از اینجا به بعد، بحث در جایی است که صیغه سلم بیان می شود، بیع سلم هم اراده می شود. در این رابطه، ظاهر عبارت مرحوم شهید اول در لمعه و دروس و ظاهر فرمایش بسیاری از علماء این است که اساساً اگر معامله کننده، قصدِ سلم اصطلاحی کرده باشد، محلّ نزاع ما همانجاست! یعنی حتی با اینکه شخص معامله کننده قصد بیع سلم را کرده است، برخی گفته اند هم بیع حال جائز است و هم بیع مؤجّل. یعنی اگر قصدِ بیع سلم اصطلاحی کرد ولی برای آن زمانی معین نکرد، با آن معامله بیع حالّ می شود.

اما شهید ثانی می‌فرمایند: با آنچه در عبارات قبل مطرح شد، مشخص می شود که محلّ اختلاف در اینجایی که علما گفته اند نیست! بلکه محلّ اختلاف در جایی است که از لفظِ سلم، قصد بیع مطلق شود و نه بیع سلم![۱]


شخص با اینکه صیغه بیع سلم به کار برده است ولی مورد نظر او بیع نقد است.

۶

تطبیق ظاهر کلام علما در محلّ نزاع

واعلم أنّ ظاهر عبارة المصنّف هنا (ظاهر عبارت مصنّف در لمعه ـ والاقرب جوازه حالّا...ـ) وفي الدروس (همچنین ظاهر عبارت مصنّف در دروس) وكثيرٍ (همچنین ظاهر کثیری از علماء دیگر این است) أنّ الخلاف مع قصد السلم (اختلاف در اینکه آیا می‌شود سلم را در بیع حالّ و نقد استعمال کرد یا خیر؟ برای وقتی است که قصدِ سلم هم بکنیم!) ، وأنّ (عطف بر انّ الخلاف) المختار جوازه (سلم اصطلاحی) مؤجَّلاً وحالّاً مع التصريح بالحلول ولو قصداً (در صورتی که تصریح کند به نقد بودن ولو از جهت قصد) ، بل مع الإطلاق أيضاً (حتی اگر تصریح قصدی هم نکند، همین مقدار که اسمی از اجل نبرد، خود به خود این معامله تبدیل می‌‌شود به معامله حالّ) ، ويحمل على الحلول (بیع حال) . و (دفع و اشکال به این ظاهر) الذي يرشد إليه التعليل (تعلیلی که در وجه القرب بیان شد) والجواب (اجیب لتسلیمه صفحه قبل) أنّ الخلاف فيما لو قصد به البيع المطلق (محلّ اختلاف در آنجایی است که قصد بیع مطلق دارم) واستعمل السلم فيه بالقرائن (صیغه سلم در بیع حال استعمال کرده‌ام با قرائن) ، أمّا إذا اُريد به السلف المطلق (اگر اراده شود از بیع سلم، سلف مطلق) اشترط ذكر الأجل (اینجا حتما باید ذکر اجل شود و الا بیع کلاً باطل است و دیگر تبدیل نمی شود به حال) .

۷

شرط ششم بیع سلم: وفور مبیع

شرط ششم بیع سلم: وفور مبیع

در موقع تحویل دادن مبیع در بیع سلم، باید مبیع در بازار به وفور یافت شود. برای مثال اگر میوه‌ای برای تابستان است، حال شخصی به ما می‌گوید: من به شما انار می‌فروشم[۱] تا در اردیبهشت ماه این انار را به شما تحویل دهم. این جا بیع سلم صحیح نیست! زیرا در اردیبهشت ماه، انار در بازار یافت نمی شود. اما اگر در اردیبهشت ماه، بیع سلم را انجام دهند و شرط کنند که در آبان ماه، انار را تحویل می‌دهند، بیع سلم صحیح است. پس تنها چیزی که در اینجا مهم است، این است که در زمان تحویل، آن مبیع به وفور یافت شود و نه در زمان های دیگر.

نکته1: منظور از فراوانی مبیع، فراوانی آن در بلدی است که شرط شده است که مبیع در آنجا تحویل داده شود. اگر هم مکان تحویل بیان نشده است، باید مکان عقد را معیار وفور قرار دهند (اگر بگوییم در صورت مسکوت ماندن مکان، انصراف به محلّ عقد دارد) یا لا اقلّ در شهرهای نزدیک (به طوری که حمل آن آسان باشد) باید این کالا به وفور یافت شود.

نکته2: اگر مثلاً برای کسی که ساکن قم است در معامله سلمی شرط شد که گندمی که از او خریده می شود غلّة قم باشد، در این صورت وجود این گندم (غلّه) در غیر قم (اراک و کاشان و ...) کافی نیست! ولو انتقال آن از اراک و کاشان به قم ممکن باشد. زیرا در معامله شرط شده است که از گندم قم باشد. 

اما اگر برای کسی که ساکن قم است، در بیع سلمی شرط شود که گندم اراک را در قم تحویل دهد، در این صورت معامله صحیح است حتی اگر در قم گندمی نباشد! در صورتی که اگر این معامله بدون قید اراک مطرح می‌شد، منصرف به گندم قم می‌بود. 

نتیجه: ملاک برای ما این است که آن مبیعی که ما شرط کرده‌ایم، در آن مکانی که باید تحویل داده شود، امکان پذیر باشد.


فصل انار پاییز و زمستان است.

۸

تطبیق شرط ششم بیع سلم: وفور مبیع

﴿ ولا بدّ من كونه (مبیع در بیع سلم) عامّ الوجود عند رأس الأجل (وقتی که زمان تحویل فرارسید) إذا شرط الأجل (البته اگر شرط اجل شده باشد) ﴾ في البلد الذي شرط تسليمه فيه (در آن شهری باید این مبیع عام الوجود باشد که شرط شده تسلیم مبیع در آن بلد) ، أو بلد العقد حيث يُطلق (اگر ما بیع سلم انجام دادیم و بعد معیّن کردیم دو ماه دیگر این مبیع را تحویل دهیم ولی بیان نکردیم که در کجا قرار است تحویل بدهیم، برخی قائل اند به اینکه وقتی بیان نمی شود که قرار است در کجا تحویل داده شود، باید در همان بلد عقد تحویل داده شود) ـ على رأي المصنّف هنا (در صفحه بعد، بحث آن خواهد آمد) ـ أو فيما قاربه (یا لا اقل نزدیک این شهر باشد) بحيث ينقل إليه عادةً (به طوری که نقل آن به این شهر معیّن عادتا ممکن باشد) ، ولا يكفي وجوده فيما لا يعتاد نقله منه إليه إلّا نادراً (کفایت نمی کند وجود مبیع در بلدی که عادت نیست نقل مبیع از آن بلد به این شهر مورد نظر مگر نادراً) ، كما لا يشترط وجوده حالَ العقد حيث يكون مؤجّلاً، ولا فيما (همانطور که شرط نیست وجود مبیع حال العقد) بينهما (بین زمان عقد و زمان سر رسید مبیع که باید تحویل داده شود)

ولو عيّن غلّة بلد لم يكفِ وجوده في غيره (اگر معیّن کند مثلا گندم یک بلدی را، کفایت نمی‌کند وجود آن گندم در غیر آن بلد) وإن اعتيد نقله إليه (ولو معتاد باشد نقل آن گندم به سوی آن بلد) . ولو انعكس بأن عيّن غلّة غيره (مثلا من با شما در قم معامله کردم و گفتم من گندم اراک را می‌خواهم) مع لزوم التسليم به (بلد) (با لزوم تسلیم در قم) شارطاً نقلَه إليه (شرط کرد که شما نقل بدهید گندم را از اراک به قم) ، فالوجه الصحّة (قول وجیه این است که این معامله صحیح است) وإن كان يبطل مع الإطلاق (گرچه اگر مطلق می‌گذاشت معامله باطل می‌بود) . والفرق (فرق بین صورت اول و صورت دوم) أنّ بلد التسليم (بلد تسلیم در صورت دوم که قم باشد) حينئذٍ بمنزلة شرط آخر (این مثل شرط جدا می‌ماند) ، والمعتبر هو بلد المسلم فيه (آنچه معتبر است بلد مبیع است) .

كذا بكذا» ، مع أنّ التمليك موضوع لمعنى آخر، إلّاأنّ قرينة العوض المقابل عيّنته للبيع، بل هذا أولى؛ لأنّه بعض أفراده، بخلاف التمليك المستعمل شرعاً في الهبة بحيث لا يتبادر عند الإطلاق غيرها، وإنّما صرفه عنها القيود الخارجيّة.

ومثله القول فيما لو استعملا السلم في بيع عين شخصيّة، وأولى بالجواز؛ لأ نّها أبعد عن الغرر. والحلول أدخل في إمكان التسليم من التأجيل.

ومن التعليل (١) يلوح وجه المنع فيهما (٢) حيث إنّ بناءه على البيع المؤجّل مثمنه الثابت في الذمّة، وقد قال النبيّ صلى‌الله‌عليه‌وآله: «من أسلف فليُسلف في كيل معلوم، أو وزن معلوم، أو أجل معلوم» (٣).

واُجيب بتسليمه حيث يُقصد السلم الخاصّ والبحث فيما لو قصدا به البيع الحالّ.

واعلم أنّ ظاهر عبارة المصنّف هنا وفي الدروس (٤) وكثيرٍ (٥) أنّ الخلاف مع قصد السلم، وأنّ المختار جوازه مؤجَّلاً وحالّاً مع التصريح بالحلول ولو قصداً، بل مع الإطلاق أيضاً، ويحمل على الحلول. والذي يرشد إليه التعليل والجواب أنّ الخلاف فيما لو قصد به البيع المطلق واستعمل السلم فيه بالقرائن، أمّا إذا اُريد به السلف المطلق اشترط ذكر الأجل.

﴿ ولا بدّ من كونه عامّ الوجود عند رأس الأجل إذا شرط الأجل في

__________________

(١) المذكور في وجه القرب.

(٢) في مسألتي السَلَم حالّاً مع عموم الوجود، واستعمال السلم في عين شخصيّة.

(٣) الترمذي ٣:٦٠٢ ـ ٦٠٣، الحديث ١٣١١ مع اختلاف يسير.

(٤) الدروس ٣:٢٥٤.

(٥) اُنظر القواعد ٢:٥٢، وجامع المقاصد ٤:٢٣٤، وكنز الفوائد ١:٤٢٨.

البلد الذي شرط تسليمه فيه، أو بلد العقد حيث يُطلق ـ على رأي المصنّف هنا ـ أو فيما قاربه بحيث ينقل إليه عادةً، ولا يكفي وجوده فيما لا يعتاد نقله منه إليه إلّا نادراً، كما لا يشترط وجوده حالَ العقد حيث يكون مؤجّلاً، ولا فيما بينهما.

ولو عيّن غلّة بلد لم يكفِ وجوده في غيره وإن اعتيد نقله إليه. ولو انعكس بأن عيّن غلّة غيره مع لزوم التسليم به شارطاً نقلَه إليه، فالوجه الصحّة وإن كان يبطل مع الإطلاق. والفرق أنّ بلد التسليم حينئذٍ بمنزلة شرط آخر، والمعتبر هو بلد المسلم فيه.

﴿ والشهور يُحمل إطلاقها ﴿ على الهلاليّة مع إمكانه كما إذا وقع العقد في أوّل الشهر، ولو وقع في أثنائه ففي عدّه هلاليّاً يجبره مقدار ما مضى منه، أو إكماله ثلاثين [يوماً] (١) أو انكسار الجميع لو كان معه غيره، وعدّها ثلاثين [يوماً] (٢) أوجهٌ، أوسطها الوسط، وقوّاه في الدروس (٣) ويظهر من العبارة الأوّل.

﴿ ولو شرط تأجيل بعض الثمن بطل في الجميع أمّا في المؤجَّل فظاهر؛ لاشتراط قبض الثمن قبل التفرّق المنافي له، وعلى تقدير عدم منافاته ـ لقصر الأجل ـ يمتنع من وجه آخر؛ لأنّه بيع الكالئ بالكالئ، فقد فسّره أهل اللغة بأ نّه بيع مضمون مؤجَّل بمثله (٤) وأمّا البطلان في الحالّ على تقدير بطلان المؤجّل فلجهالة قسطه من الثمن وإن جعل كلّاً منهما قدراً معلوماً كتأجيل خمسين من مئة؛ لأنّ المعجَّل يقابل من المبيع قسطاً أكثر ممّا يقابله المؤجَّل؛ لتقسيط الثمن على الأجل أيضاً، والنسبة عند العقد غير معلومة.

__________________

(١) و (٢) لم يرد في المخطوطات.

(٣) الدروس ٣:٢٥٤.

(٤) اُنظر الصحاح ١:٦٩ (كلأ) ، والمصباح المنير:٥٤٠ (كلأ).