درس الروضة البهیة (فقه ۳) (المتاجر - المساقاة)

جلسه ۷۶: کتاب المتاجر:‌ خیارات ۵

 
۱

خطبه

۲

عبارت خوانی آغازین

۳

تتمّه و تطبیقی از جلسه قبل

(نکته1: در بحث خیار ما یفسد لیومه، روایتی مطرح شد که مضمون روایت این بود که در اشیائی که «یفسد لیومه» هستند، بایع بعد از داخل شدن شب، خیار دارد. بعد اشکالی مطرح شد که وقتی چیزی در روز فاسد می‌شود، چرا باید بعد از داخل شدن شب، تازه خیار آن بیاید؟! بعد از فساد، دیگر خیار داشتن چه فایده‌ای دارد؟ لذا مصنّف تعبیر کردند به «خیار ما یفسده المبیت». سپس مصنّف فرمود: البته ممکن است ما تعدّی بکنیم به هر چیزی که در کمتر از سه روز فاسد می‌شود و هر مورد را نسبت به خودش می‌سنجیم. یعنی در هر مورد، وقتی خوفِ ضرر به وجود آمد، خیار ما یفسده را جاری می‌کنیم. لذا اگر جنسی مثلا بعد از گذشت دو روز خراب می‌شود، دیگر به محض گذشت یک روز و دخول لیل، نمی‌توان خیار را برای بایع ثابت دانست! بلکه باید تا زمانی که خوفِ ضرر می‌رود صبر شود)

(نکته2: تمام آنچه مصنف در این مسئله فرمودند، مورد قبول شهید ثانی است ولو خروج از نصّ باشد. زیرا اولا روایتی که بیان شد، ضعیف السند است ـ مرسله است ـ ثانیا دلالتاً هم مشکل دارد ـ آنچه در روز فاسد می‌شود، خیار در شبِ آن به چه دردی می‌خورد؟! ـ ضمنِ اینکه اگر این روایت را هم کنار بگذاریم، حدیث لاضرر همچنان باقی است و بر مطلوب ما دلالت دارد)

فعلى هذا (آنچه مصنّف در این بحث قریب شمرد) لو كان (مبیع) ممّا يفسد في يومين (اگر مبیع ما از چیز‌هایی است که اگر دو روز بماند خراب می‌شود) تأخّر الخيار عن الليل إلى حين خوفه (ضرر و فساد) (خیار این شخص، به محض وارد شدن شب نمی‌آید. بلکه این خیار تاخیر می‌افتد تا وقتی که خوفِ فساد پیدا شود) . هذا كلّه متّجه (تمامِ آنچه مصنّف در این باب بیان کردند مقبول و صحیح است) وإن خرج عن مدلول النصّ (گرچه از مدلول نص خارج است) الدالّ على هذا الحكم؛ لقصوره عن إفادة الحكم متناً وسنداً (زیرا نصّ دالّ بر این حکم، هم دلالتاً و هم سنداً قاصر است) . وخبر الضرار المتفق علیه یفیده فی الجمیع (با خبر لاضرار می‌توان همه این مطالب را ثابت کرد)

۴

خیار ششم: خیارِ رؤیت

خیار ششم: خیار رؤیت

مرحوم شیخ انصاری، در مکاسب جلد 5 صفحه 266، عبارتی دارند: «الظاهر ثبوت خيار الرؤية في كلّ عقدٍ واقعٍ على عينٍ شخصيّةٍ موصوفةٍ كالصلح والإجارة». پس یعنی خیار رؤیت، تنها اختصاص به بیع ندارد. 

لذا اگرچه شهید اول و ثانی، بحث را در خیار رؤیت می‌برند روی بایع و مشتری، ولی این به این معنا نیست که این خیار، تنها اختصاص به بیع دارد. 

معنای خیار رؤیت: اگر مبیعِ معیّن خارجی (کلّی در ذمّه نباشد) فروخته شود با ذکرِ اوصاف ولی بدون رؤیت ولی بعد مشخّص شود مبیع، مطابق با اوصاف نیست[۱]. در اینجا دو صورت وجود دارد:

الف) این عدمِ تطابق اوصاف، به این صورت است که اوصافی که الآن وجود دارد، بالاتر و بهتر از اوصافی است که قبلا بیان شده است. در این صورت خیارِ رؤیت برای بایع است. (بایع برنج را تایلندی وصف کرده بوده، ولی الآن معلوم شد که برنج او، برنجِ ایرانی هاشمی بوده است! در اینجا خودِ بایع خیار دارد)

ب) این عدمِ تطابق اوصاف، به این صورت است که اوصافی که الآن وجود دارد، بدتر و پایین‌تر از اوصافی است که قبلا بیان شده است. در این صورت خیارِ رؤیت برای مشتری است. (بایع برنج را ایرانی توصیف کرده است ولی هنگام تحویل، مشخص می‌شود که برنج تایلندی بوده است)

نکته1: پس خیار رؤیت تنها در جایی است که طرفِ معامله، جنس و مبیع را ندیده باشد (صرفا با شنیدن و تکیه بر اوصاف معامله کرده باشد).

نکته2: اگر مشتری، جنس را دیده است ولی رؤیت او، رؤیتی است که در قدیم واقع شده بوده (مثلا زید می‌خواهد ماشینی را به عمرو بفروشد. عمرو این ماشین را یکسال پیش دیده است. حالا زید این ماشین را برای عمرو توصیف می‌کند و عمرو هم بر اساسِ این توصیفات می‌خرد ولی بعد که زید این ماشین را برای تحویل می‌آورد، عمرو متوجه می‌شود که این ماشین، خیلی با آن ماشینی که 1 سال قبل دیده است متفاوت است) در این صورت هم خیار وجود دارد. زیرا آنچه در سابق دیده شده است، با آنچه الآن معامله دارد روی آن واقع می‌شود، تفاوت کرده است.

اما نمی‌توان به چنین خیاری، خیارِ رؤیت اطلاق کرد! زیرا مصنّف بعداً می‌فرماید: «ولا بدّ فيه من ذكر الجنس و الوصف ...» این بدین معناست که هیچ رؤیتی قبلا اتفاق نیوفتاده است. و الا اگر رؤیت قدیمه هم باشد، دیگر ذکرِ جنس و وصف، نباید اجباری می‌شد!

نکته3: خیارِ رؤیت در صورتی ثابت است که وصف، در طرفِ بایع زیاد شود و در طرفِ مشتری کم شود. یعنی اگر قرار است خیارِ رؤیت به بایع داده شود، باید معلوم شود که مبیع، از اوصافِ بیان شده بالاتر بوده است و اگر هم قرار است خیارِ رؤیت به مشتری داده شود، باید معلوم شود که مبیع، از اوصافِ بیان شده پایین تر بوده است. البته ممکن است که خیارِ رؤیت، برای هر دو طرف (بایع و مشتری) ثابت شود! به این صورت که مثلا بایع 5 وصف را برای مبیع ذکر کرده است، حالا وقتی موقع تحویل رسیده است، می‌بینیم که برخی از اوصافِ بیان شده پایین تر اند و برخی بالاتر! در این صورت هر دو طرف خیار دارند. در جاهایی هم که طرفین خیار دارند، قولِ فاسخ مقدّم است.

سؤال: آیاخیارِ رؤیت فوری است یا تراخی دارد؟ (اگر بگوییم فوری است، یعنی به محضِ اینکه مشخص شد این مبیع، این اوصاف را ندارد، مشتری باید فوراً تصمیم گیری کند[۲] یا نه! می‌تواند صبر کند!)

پاسخ: اجود این است که گفته شود خیارِ رؤیت فوری است. زیرا برای خیارِ رؤیت، زمانی در روایات معیّن نشده است و قولِ به تراخی، سبب ضرر به طرفِ مقابل در معامله می‌شود.

نکته4: ثابت شدن خیارِ رؤیت دو شرط دارد:

شرطِ اول: ذکرِ جنس یا فصلی که رافع جهالت است شده باشد. اگر معامله، ذکرِ جنس و فصل در آن نشده باشد، رؤیتی هم هنگامِ معامله در آن صورت نگرفته باشد، از ریشه باطل خواهد بود! تا معامله‌ای صحیح نباشد، امکانِ صحبت از این که خیار دارد یا ندارد معنایی ندارد.[۳]

شرطِ دوم: مبیع باید جنسِ معیّن خارجی باشد. یعنی اگر کلّی در ذمّه باشد، دیگر خیارِ رؤیت ثابت نیست! زیرا کلّی در ذمّه، بدل پذیر است! تا وقتی هم بدل ممکن باشد، دیگر خیارِ فسخ نیاز نیست. 

نکته5: اگر بخشی از مبیع، دیده شده باشد و بخشی دیگر به توصیف فروخته شده باشد، در کلّ مبیع، خیارِ رؤیت وجود دارد! برای مثال اگر زید، 10 کیسه معین برنج را از عمرو خرید، ولی فقط 1 کیسه را دید و بقیه را با توصیف عمرو خرید، در این صورت اگر اوصاف مغایرت داشته باشد، زید می‌تواند معامله را در همه 10 کیسه فسخ کند. زیرا آنچه واقع شده است، یک معامله واحد بوده است!


مثلا زید 100 کیلو برنجِ معین با بیانِ اوصاف را به عمرو می‌فروشد ولی بعد مشخّص می‌شود که این برنج، مطابق با اوصافِ بیان شده نبوده است.

منظور از فوریّت، فوریّت عقلیّه نیست! منظور فوریّت در نگاه عرف است.

ثبّت العرش، ثم انقش!

۵

تطبیق خیار ششم: خیارِ رؤیت

﴿ السادس: خيار الرؤية ﴾

﴿ وهو ثابت لمن لم يرَ ﴾ إذا باع أو اشترى بالوصف (ششمین مورد از خیارات، خیار رؤیت است و این خیار ثابت است برای کسی که ندیده است مبیع را، زمانی که بفروشد مبیع را با اوصافی، بعد معلوم شود که مبیع اوصافِ بهتری دارد ـ از عبارت «اذا باع» متوجه می‌شویم بحث در خیارِ رؤیتی است که برای بایع است ـ یا اینکه بگوییم مشتری خیار دارد ـ در جایی که بایع ذکرِ اوصاف کند ولی معلوم شود که اوصاف بیان شده پایین تر است) . ولو اشترى برؤية قديمة (سه ماه پیش ماشین را دیده است) فكذلك يتخيّر لو ظهر بخلاف ما رآه (باز هم خیار ثابت است البته اگر معلوم شود اوصافی که الآن دارد به وضعیت سه ماه پیش تفاوت کرده است) . وكذا من طرف البائع (بایع هم ممکن است مبیع را ندیده بفروشد، ولی بعدا معلوم شود از آنچه توصیف کرده است بالاتر است) ، إلّا أنّه ليس من أفراد هذا القسم (مصداقِ خیارِ رؤیت را نمی‌توان  طبقِ عبارت مصنّف قرار داد) بقرينة قوله: «ولا بدّ فيه من ذكر الجنس ...» (این عبارت نشان دهنده این است که مصنّف خیارِ رؤیت را در جایی تصوّر کرده است که اصلاً دیده نشده است. و الّا اگر رؤیت قدیمه باشد که دیگر می‌توان به اعتبار همان رؤیت قدیمه خرید و فروش کرد) فإنّه مقصور على ما لم يرَ أصلاً (ولو رؤیت قدیمة) (این عبارت مصنّف تنها شامل صورتی می شود که کلا تا به حال دیده نشده است) ؛ إذ لا يشترط وصف ما سبقت رؤيته (چون توصیف کردن آنجه سابقاً دیده شده است نیاز نیست) .

وإنّما يثبت الخيار فيما لم يرَ (در آن مبیعی که دیده نشده است خیار ثابت است) ﴿ إذا زاد في طرف البائع (اگر معلوم شود اوصافِ بالاتری از اوصافِ بیان شده دارد ـ خیار برای بایع ثابت است ـ) ، أو نقص في طرف المشتري (اگر معلوم شود اوصافِ پایین تری از اوصافِ بیان شده دارد ـ خیار برای مشتری ثابت است ـ) ﴾ ولو وُصف لهما (برای بایع و مشتری توصیف شده است) فزاد ونقص باعتبارين (مثلا 5 وصف بیان کرده است که الآن برخی بالاترند و برخی پایین تر) تخيّرا (هر دو خیارِ رؤبت دارند) وقُدّم الفاسخ منهما (هر کدام فسخ کنند، قولِ او بر قولِ مجیز مقدّم است) .

وهل هو على الفور أو التراخي؟ (اگر بگوییم فور است یعنی اگر تاخیر بیندازد در اعمالِ خیار، خیارِ او ساقط می‌شود و اگر گفتیم تراخی، یعنی اگر فوراً هم خیار را اعمال نکند، همچنان خیارِ او پابرجاست) وجهان: أجودهما الأوّل (اجود این دو نظر فوریت است. زیرا در جاهای دیگر که می‌گفتیم مثلا 3 روز خیار دارد، به خاطر این بود که دلیل خاصّ داشتیم. اما اگر دلیل نداشته باشیم، می‌گوییم این شخص ضرر کرده است لذا برای دفع ضرر به او خیار داده اند، دفعِ ضرر با اعمالِ خیار به صورت فوری اتّفاق می‌افتد. ضمن اینکه فرصت دادن زیاد برای اعمال خیار، سبب به مشکل خوردن و ضرر طرفِ مقابل خواهد شد) وهو خيرته في الدروس .

﴿ ولا بدّ فيه ﴾ أي في بيع ما (مبیع) يترتّب عليه خيار الرؤية (اگر شما جنسی را فروختید که خیار رؤیت در آن هست) وهو العين الشخصيّة (معیّن خارجی باشد) الغائبة (رؤیت نشده باشد) ﴿ من ذكر الجنس والوصف ﴾ الرافعين للجهالة (اگر نشده باشد، اصلِ بیع باطل است) ﴿ والإشارة إلى معيّن (حتما هم باید اشاره به معین باشد) (زیرا اگر کلّی در معین باشد، بدل پذیر است! وقتی هم بدل پذیر شد، نیازی به فسخ نداریم! این مورد اگر نشد، یکی دیگر را می‌آورد) ﴾ فلو انتفى الوصف بطل (اگر ذکر جنس و وصف نشده باشد باطل است) ، ولو انتفت الإشارة (اگر اشاره به معیّن هم منتفی باشد) كان المبيع كلّياً لا يوجب الخيار (خیار نمی‌آید) لو لم يطابق المدفوع، بل عليه إبداله (باید بدل آن را اتیان کند) .

﴿ ولو رأى البعض ووصف الباقي (اگر از 10 کیسه برنج، یک کیسه را دیده است و 9 کیسه را صرفا توصیفش را شنیده است) تخيّر في الجميع مع عدم المطابقة (در کلّ معامله خیار وجود دارد) ﴾ وليس له الاقتصار على فسخ ما لم يرَ (جایز نیست اکتفا در فسخِ آن قسمتی که ندیده است) ؛ لأنّه مبيع واحد (به خاطر اینکه جمیع آن 10 کیسه، یک مبیع واحدند) .

۶

خیار هفتم: خیارِ غبن

خیار هفتم: خیارِ غبن

غَبْن به معنای خدعه و نیرنگ است. ولی فریب و نیرنگ در خیارِ غبن، هیچ موضوعیتی ندارد! بلکه مراد از غبن، جایی است که بیع یا شرائی به غیر قیمت واقع شود (ولو هیچ قصد فریب و نیرنگی هم در کار نباشد). مثلا جنسی که 20 هزارتومان می‌ارزیده است را بایع 30 هزارتومان فروخته است. در اینجا برای بایع خیار غبن است. یا اینکه جنسی که 20 هزارتومان می‌ارزیده است را مشتری بخرید 5 هزارتومان. در اینجا بایع خیار غبن دارد. 

نکته1: خیارِ غبن، تنها به بیع منحصر نمی‌شود و در تمام معاوضات جاری است (مکاسب، ج5، ص203: «الظاهر ثبوت خيار الغبن في كلّ معاوضةٍ ماليّةٍ ؛ بناءً على الاستناد في ثبوته في البيع إلى نفي الضرر.»)[۱]

نکته2: خیارِ غبن، طبقِ قولِ مشهور، هم برای بایع و هم برای مشتری ثابت است. 

نکته3: خیارِ غبن دو شرط دارد:

الف) شرطِ اول: جهالت مغبون. برای مثال اگر کتابی 20 هزارتومان ارزش دارد، ولی بایع آن را 40 هزارتومان به مشتری بفروشد، در صورتی که مشتری نداند قیمت واقعی کتاب 20 هزارتومان است، در این صورت خیارِ غبن برای مشتری ثابت است. اما اگر مشتری، در زمانِ معامله، علم داشته باشد به این که این کتاب 20 هزارتومان ارزش دارد و با این وجود باز هم بر خرید اقدام کند، دیگر خیارِ غبن جاری نیست! چون مشتری در این فرض، مغبون نشده است. غبن در جایی فرض دارد که جهالتی باشد! 

ب) شرطِ دوم: ما به التفاوت قیمت بازار و قیمت فروخته شده، غیر متسامح در نزد عرف باشد. مثلا اگر کتاب 20 تومانی را 21 تومان بفروشند، این عرفا قابل تسامح است و لذا خیارِ غبن در آن وجود ندارد.


مستند شهید اول هم در خیارِ غبن، ضرر است. 

۷

تطبیق خیار هفتم: خیارِ غبن

﴿ السابع: خيار الغبن ﴾

بسكون الباء. وأصله الخديعة (معنای لغوی غبن خدعه و نیرنگ است) ، والمراد هنا (معنای اصطلاحی) البيع أو الشراء (فقط در بیع و شراء نیست! در تمام معاملات خیارِ غبن مطرح می‌شود) بغير القيمة ﴿ وهو ثابت ﴾ في المشهور (اصلِ خیار غبن را مشهور قبول دارند) لكلّ من البائع (اگر کمتر از قیمت واقعی فروخته باشد) والمشتري (اگر بیشتر از قیمت واقعی فروخته باشد) ﴿ مع الجهالة ﴾ بالقيمة (جهالت مغبون به قیمت) ﴿ إذا كان ﴾ الغبن (شراء به زیاده از قیمت) وهو الشراء بزيادة عن القيمة أو البيع بنقصان عنها ﴿ بما لا يُتغابن ﴾ أي يُتسامح ﴿ به غالباً (به مقداری باشد که عرفا متسامح عرف نیست) ﴾ والمرجع فيه إلى العادة؛ لعدم تقديره شرعاً (در شرع مقدارِ معینی برای آن در نظر نگرفته اند).

الثابتة بالنصّ (١) والإجماع.

﴿ الخامس: خيار ما يفسد ليومه ﴾

﴿ وهو ثابت بعد دخول الليل هذا هو الموافق لمدلول الرواية (٢) ولكن يُشكل بأنّ الخيار لدفع الضرر، وإذا توقّف ثبوته على دخول الليل مع كون الفساد يحصل في يومه لا يندفع الضرر، وإنّما يندفع بالفسخ قبل الفساد.

وفَرَضَه المصنّف في الدروس «خيار ما يفسده المبيت» (٣) وهو حسن وإن كان فيه خروج عن النصّ؛ لتلافيه بخبر الضرار (٤) واستقرب تعديته إلى كلّ ما يتسارع إليه الفساد عند خوفه ولا يتقيّد بالليل. واكتفى في الفساد بنقص الوصف وفوات الرغبة كما في الخضراوات واللحم والعنب وكثير من الفواكه. واستشكل فيما لو استلزم التأخير فوات السوق. فعلى هذا (٥) لو كان ممّا يفسد في يومين تأخّر الخيار عن الليل إلى حين خوفه. هذا كلّه متّجه وإن خرج عن مدلول النصّ الدالّ على هذا الحكم؛ لقصوره عن إفادة الحكم متناً (٦) وسنداً (٧). وخبر

__________________

(١) المستدرك ١٣:٣٠٣، الباب ٩ من أبواب الخيار.

(٢) الوسائل ١٢:٣٥٨ ـ ٣٥٩، الباب ١١ من أبواب الخيار، الحديث الأوّل.

(٣) الدروس ٣:٢٧٤.

(٤) الوسائل ١٧:٣٤٠ ـ ٣٤١، الباب ١٢ من أبواب إحياء الموات.

(٥) أي على ما استقربه المصنّف من التعدية.

(٦) ووجه ضعفه دلالةً هو ظهوره في انفساخ البيع لا الخيار (راجع هامش ر).

(٧) لكونه مرسلاً. راجع المسالك ٣:٢١٠.

﴿ السادس: خيار الرؤية ﴾

﴿ وهو ثابت لمن لم يرَ إذا باع أو اشترى بالوصف. ولو اشترى برؤية قديمة فكذلك يتخيّر لو ظهر بخلاف ما رآه. وكذا من طرف البائع، إلّا أنّه ليس من أفراد هذا القسم بقرينة قوله: «ولا بدّ فيه من ذكر الجنس ...» فإنّه مقصور على ما لم يرَ أصلاً؛ إذ لا يشترط (١) وصف ما سبقت رؤيته.

وإنّما يثبت الخيار فيما لم يرَ ﴿ إذا زاد في طرف البائع، أو نقص في طرف المشتري ولو وُصف لهما فزاد ونقص باعتبارين تخيّرا وقُدّم الفاسخ منهما.

وهل هو على الفور أو التراخي؟ وجهان: أجودهما الأوّل وهو خيرته في الدروس (٢).

﴿ ولا بدّ فيه أي في بيع ما يترتّب عليه خيار الرؤية وهو العين الشخصيّة الغائبة ﴿ من ذكر الجنس والوصف الرافعين للجهالة ﴿ والإشارة إلى معيّن فلو انتفى الوصف بطل، ولو انتفت الإشارة كان المبيع كلّياً لا يوجب الخيار لو لم يطابق المدفوع، بل عليه إبداله.

﴿ ولو رأى البعض ووصف الباقي تخيّر في الجميع مع عدم المطابقة وليس له الاقتصار على فسخ ما لم يرَ؛ لأنّه مبيع واحد.

__________________

(١) في (ع) : ولا يشرط.

(٢) الدروس ٣:٢٧٦.

﴿ السابع: خيار الغبن ﴾

بسكون الباء. وأصله الخديعة، والمراد هنا البيع أو الشراء بغير القيمة ﴿ وهو ثابت في المشهور لكلّ من البائع والمشتري ﴿ مع الجهالة بالقيمة ﴿ إذا كان الغبن وهو الشراء بزيادة عن القيمة أو البيع بنقصان عنها ﴿ بما لا يُتغابن أي يُتسامح ﴿ به غالباً والمرجع فيه إلى العادة؛ لعدم تقديره شرعاً. وتعتبر القيمة وقتَ العقد، ويرجع فيها إلى البيّنة عند الاختلاف، وفي الجهالة إليها للمطّلع على حاله. والأقوى قبول قوله فيها بيمينه مع إمكانها في حقّه.

ولا يسقط الخيار ببذل الغابن التفاوتَ وإن انتفى موجبه، استصحاباً لما ثبت قبلَه. نعم لو اتّفقا على إسقاطه بالعوض صحّ كغيره من الخيار.

﴿ و كذا ﴿ لا يسقط بالتصرّف سواء كان المتصرّفُ الغابنَ أم المغبون، وسواء خرج به عن الملك كالبيع أم منع مانعٌ من ردّه كالاستيلاد، أم لا ﴿ إلّا أن يكون المغبون المشتري وقد أخرجه عن ملكه فيسقط خياره؛ إذ لا يمكنه ردّ العين المنتقلة إليه ليأخذ الثمن. ومثله ما لو عرض له (١) ما يمنع من الردّ شرعاً كالاستيلاد وإن لم يخرج عن الملك. هذا هو المشهور وعليه عمل المصنّف رحمه‌الله في غير الكتاب (٢).

﴿ وفيه نظر؛ للضرر على المشتري مع تصرّفه فيه على وجه يمنع من ردّه لو قلنا بسقوط خياره به ﴿ مع الجهل بالغبن أو بالخيار والضرر منفيّ

__________________

(١) لم يرد «له» في (ع).

(٢) الدروس ٣:٢٧٥، وغاية المراد ٢:٩٩.