درس الروضة البهیة (فقه ۳) (المتاجر - المساقاة)

جلسه ۱۰۴: کتاب الدین ۵ (ربای قرضی)

 
۱

خطبه

۲

عبارت خوانی آغازین

۳

حکمِ خرید دین در روایات

مقدّمه

ابتدا دو روایت را بیان کرده و مختصری درباره آن‌ها توضیح می‌دهیم و سپس کلام شهید را بیان خواهیم کرد:

روایت اول: «عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ اَلْفُضَيْلِ قَالَ: قُلْتُ لِلرِّضَا عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ رَجُلٌ اِشْتَرَى دَيْناً عَلَى رَجُلٍ (شخصی، دینی را که بر عهده دیگریست می‌خرد) ثُمَّ ذَهَبَ إِلَى صَاحِبِ اَلدَّيْنِ (سپس پیش بدهکار می‌رود) فَقَالَ لَهُ (به بدهکار می‌گوید) اِدْفَعْ مَا لِفُلاَنٍ عَلَيْكَ (آنچه گردن توست را به من بده) فَقَدِ اِشْتَرَيْتُهُ مِنْهُ (من آن دینی که گردن توست را خریدم) قَالَ (امام) يَدْفَعُ (بدهکار) إِلَيْهِ (به مشتری) قِيمَةَ مَا دَفَعَ إِلَى صَاحِبِ اَلدَّيْنِ (قیمت آن‌چه را که مشتری به طلبکار داده است) وَ بَرِئَ اَلَّذِي عَلَيْهِ اَلْمَالُ مِنْ جَمِيعِ مَا بَقِيَ عَلَيْهِ» 

مضمون روایت اول این است که اگر مشتری بدهی 10 میلیونی زید به عمر را به 9 میلیون بخرد، وقتی پیش بدهکار می‌رود هم همان 9 میلیون را می‌تواند بدهد و بدهکار نمی‌تواند بیشتر از 9 میلیون را از او مطالبه کند. 

روایت دوم: «عَنْ أَبِي حَمْزَةَ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ عَنْ رَجُلٍ كَانَ لَهُ عَلَى رَجُلٍ دَيْنٌ (از امام باقر علیه السلام سؤال کردم از در مورد مردی که یک دینی بر گردنش دارد) فَجَاءَهُ رَجُلٌ فَاشْتَرَاهُ مِنْهُ [بِعَرْضٍ] ثُمَّ اِنْطَلَقَ إِلَى اَلَّذِي عَلَيْهِ اَلدَّيْنُ (آن دین را می‌خرد و پیش بدهکار می‌رود) فَقَالَ لَهُ أَعْطِنِي مَا لِفُلاَنٍ عَلَيْكَ (آن بدهی که فلانی دارد را به من بده) فَإِنِّي قَدِ اِشْتَرَيْتُهُ مِنْهُ (من طلبِ فلانی از تو را از او خریدم) كَيْفَ يَكُونُ اَلْقَضَاءُ فِي ذَلِكَ (قضاء دین در اینجا به چه صورت است؟) فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ يَرُدُّ عَلَيْهِ اَلرَّجُلُ اَلَّذِي عَلَيْهِ اَلدَّيْنُ مَالَهُ اَلَّذِي اِشْتَرَاهُ بِهِ مِنَ اَلرَّجُلِ اَلَّذِي لَهُ اَلدَّيْنُ (بدهکار همان مقداری که مشتری به طلبکار پول داده است را باید به این مشتری پرداخت کند)»

 

بیان اصل بحث

سؤال1: در مواردی که مشتری، دینِ دیگری را می‌خرد، حکم به چه صورت است؟ 

پاسخ: شهید می‌فرمایند: «با توجّه به دو روایتی که خوانده شد، مشخّص می‌شود که مشتری، همان مقداری که به طلبکار داده است، همان مقدار را هم می‌تواند از بدهکار مطالبه کند.» شهید در اینجا به روایت محمّد بن فضیل (روایت اول) استناد کرده‌اند و روایت دوّم را بیان نکرده‌اند. 

شهید ثانی می‌فرمایند:‌ علّت اینکه شهید اول روایت دوم را ذکر نکردند این است که روایت اول، نسبت به روایت دوّم اصرح است! زیرا در روایت اوّل می‌گفت: «يَدْفَعُ إِلَيْهِ قِيمَةَ مَا دَفَعَ إِلَى صَاحِبِ اَلدَّيْنِ» که تصریح در این دارد که قیمتی که مشتری به طلبکار داده است، همان را هم فقط می‌تواند مطالبه کند. امّا در روایت دوم می‌فرماید: «يَرُدُّ عَلَيْهِ اَلرَّجُلُ اَلَّذِي عَلَيْهِ اَلدَّيْنُ مَالَهُ اَلَّذِي اِشْتَرَاهُ بِهِ» که صراحتِ روایت اول در آن وجود ندارد. 

ضمنِ اینکه در روایت اول، صراحتا بیان شد که بدهکار، از ماعدای آنچه به مشتری می‌دهد بریء الذمّه است (بَرِئَ اَلَّذِي عَلَيْهِ اَلْمَالُ مِنْ جَمِيعِ مَا بَقِيَ عَلَيْهِ) ولی در روایت دوّمی چنین عبارتی وجود نداشت. 

نکته1: شیخ طوسی و جماعتی، به این روایت عمل کردند و گویا مصنّف هم تمایل به این روایت دارد و در دروس هم شهید اوّل فرموده‌اند که: این روایت معارضی ندارد.

نظرِ شهید ثانی: اقوی این است که این روایت ضعیف السند است. لذا باید این روایت را کنار بگذاریم و سراغ عمومات برویم. عمومات هم مضمون این روایت را کنار می‌زند زیرا عموماتی مانند «أوفوا بالعقود» می‌گوید: مشتری می‌تواند کلّ بدهی را از بدهکار بگیرد! نه فقط به مقداری که به طلبکار پول داده است! 

سؤال2: اگر کسی مایل به کنار گذاشتن روایت نباشد و همچنین بخواهد به عمومات نیز عمل کند، آیا می‌توان بین روایت و عمومات جمع کرد؟ (آیا می‌توان روایت را به گونه‌ای معنا کرد که با عمومات ناسازگار نباشد؟) 

پاسخ: با دو توجیه، این مسئله امکان پذیر است:[۱]

توجیه اول: حمل بر ضمان مجازاً

توضیح: به دو صورت می‌توان مسئله را تصویر کرد: 

  • یک وقت هست که مشتری، ضامن آن بدهکار نزد طلبکار نبوده است. طلبکار بدون اینکه ضامنی بگیرد، پولی را به بدهکار داده است. حالا این طلبکار، چون نمی‌تواند این پول را از بدهکار بگیرد، آن را به مشتری می‌فروشد. طبقِ این صورت، عموماتِ ما با روایت ناسازگار است.
  • اگر بگوییم که مشتری، از قبل ضامن بوده است. یعنی وقتی طلبکار تصمیم گرفت به بدهکار پول بدهد، آمد پیش مشتری و از او خواست که در این قرض دادن، مشتری ضامن بدهکار شود. الآن هم پولی که طلبکار از مشتری می‌گیرد بابتِ ضمانتِ او نسبت به بدهکار است! نه چون بدهی او را خریده است! و روایت هم که می‌گوید فقط به همان مقدار که پول داده است می‌تواند طلب کند، به این خاطر است که مشتری فقط به همان اندازه که داده ضمانت کرده است و لذا فقط هم به همان مقدار می‌تواند از بدهکار طلبِ مال کند. 

استاد: انصافاً این توجیه خلافِ ظاهر است! زیرا در خودِ روایت تصریح کرد که: «رَجُلٌ اِشْتَرَى دَيْناً عَلَى رَجُلٍ»! که شهید می‌فرمایند: مجازاً منظور از اشتری، یعنی ضمانت!

توجیه دوم: فساد بیع به جهت ربا

اگر مشتری، دینِ بدهکار را بخرد، بر او لازم است که ملاحظه جهت ربوی بودن آن را بکند. یعنی اگر دینی که بدهکار به طلبکار دارد از جنس مکیل و موزون باشد (مثلا برنج) و مشتری بخواهد ثمنی که طلبکار می‌دهد (بابت خرید) همجنس با طلبِ او باشد (همان برنج) در این صورت اگر 10 کیلو را به 9 کیلو بخرد، ربا پیش می‌آید. حالا بر فرض که کسی نداند و ندانسته چنین بیعی را انجام داد (مشتری 10 کیلو برنجی که طلبکار بود از بدهکار را به 9 کیلو خرید) ، در این صورت این دو روایت ناظر به اینجاست!  یعنی حالا که به بیع ربوی چنین معامله‌ای انجام شد، مشتری حق ندارد بیشتر از آنچه به طلبکار پرداخت کرده است از مشتری طلب کند! تا ربا پیش نیاید (اگر زیاده‌ای دریافت نکند، ربا محقّق نمی‌شود). یک کیلو باقی مانده هم همچنان بر گردن بدهکار است و باید به طلبکار پس بدهد.

نکته2: البته اینکه شهید ثانی فرمودند «نسبت به یک کیلو، همچنان بر گردن بدهکار است و باید به طلبکار پس بدهد» چنین چیزی مخالف ظاهر روایت است! زیرا در روایت صراحتا فرمود: «وَ بَرِئَ اَلَّذِي عَلَيْهِ اَلْمَالُ مِنْ جَمِيعِ مَا بَقِيَ عَلَيْهِ».

 

نظرِ نهایی شهید ثانی: با فرضِ صحّت بیع،[۲] اقوی این است که بگوییم: بدهکار باید تمامِ طلب را به مشتری پرداخت کند! (نه فقط به میزانی که مشتری به طلبکار داده است!)

البته اگر معامله ربوی شد یا صرف شد، باید شرایط لازمه در هر یک رعایت شود (البته بیع صرف است که نیازمند شرایط خاصی است و الّا صلحِ صرف آن شرائط را ندارد)


البته این دو توجیه، خیلی محکم و قابل دفاع نیست.

ربوی نباشد.

۴

تطبیق حکمِ خرید دین در روایات

﴿ ولا يلزم المديون أن يدفع إلى المشتري إلّا ما دفع المشتري ﴾ إلى البائع (ملزم نیست مدیون که دفع کند به مشتری مگر آن مقداری را که مشتری به بایع پرداخت کرده است) ﴿ على رواية محمّد بن الفضيل عن أبي الحسن الرضا عليه‌السلام (روایت: عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ اَلْفُضَيْلِ قَالَ: قُلْتُ لِلرِّضَا عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ رَجُلٌ اِشْتَرَى دَيْناً عَلَى رَجُلٍ ثُمَّ ذَهَبَ إِلَى صَاحِبِ اَلدَّيْنِ فَقَالَ لَهُ اِدْفَعْ مَا لِفُلاَنٍ عَلَيْكَ فَقَدِ اِشْتَرَيْتُهُ مِنْهُ قَالَ يَدْفَعُ إِلَيْهِ قِيمَةَ مَا دَفَعَ إِلَى صَاحِبِ اَلدَّيْنِ وَ بَرِئَ اَلَّذِي عَلَيْهِ اَلْمَالُ مِنْ جَمِيعِ مَا بَقِيَ عَلَيْهِ) ﴾ وقريب منها (نزدیک به روایت محمّد بن فضیل است) رواية أبي حمزة عن الباقر عليه‌السلام وإنّما اقتصر على الاُولى (اکتفا کرد مصنّف بر روایت اول) ؛ لأنّها أصرح (زیرا روایت اول، صریح‌تر و روشن‌تر است) ، وعمل بمضمونها الشيخ وجماعة (شیخ طوسی و جماعتی به مضمون این روایت عمل کرده‌اند) ويظهر من المصنّف الميل إليه (از مصنّف هم میل به این روایت فهمیده می‌شود زیرا خودِ شهید اول فرمودند: «لا یلزم المدیون ...») ، وفي الدروس لا معارض لها (شهید اول در کتاب دروس فرموده‌اند که: این روایت معارض ندارد) لكن المستند ضعيف (نظر شهید ثانی این است که این روایت ضعیف است) ، وعموم الأدلّة تدفعه (روایات و ادلّه عامّ، مانند آیه شریفه «اوفوا بالعقود» مضمون این روایت را دفع می‌کنند) . و (با فرضِ عدم اشکال سندی در این روایت، آیا می‌توان بین عمومات و این روایات جمع کرد؟) حُمِل على الضمان مجازاً (حمل بر ضمان می‌شود مجازاً) ، لشبهه [بالبيع] في المعاوضة (زیرا این ضمان شباهت به بیع دارد در معاوضه)‌ ، أو على فساد البيع (عطف بر علی الضمان) للربا وغيره (مثلِ عدمِ وجود برخی از شرایط صحّت بیع)‌ ، فيكون الدفع مأذوناً فيه من البائع في مقابلة ما دفع (این دفع، ماذونا فیه از جانب بایع است) ، ويبقى الباقي لمالكه (آن مقدارِ باقی‌مانده همچنان بر گردن بدهکار است و باید به طلبکار پس بدهد) (استاد: البته این قسمتِ آخر با روایت ناسازگار است! زیرا روایت فرمود: «بَرِئَ اَلَّذِي عَلَيْهِ اَلْمَالُ مِنْ جَمِيعِ مَا بَقِيَ عَلَيْهِ») . و (نظر نهایی شهید ثانی:) الأقوى مع صحّة البيع (در فرضی که ربوی نباشد و شرایط بیع به طورِ کامل اجرا شود) لزوم دفع الجميع (بدهکار باید تمام بدهی‌اش را به مشتری بدهد) ، ويجب مراعاة شروط الربا والصرف (البته شروط ربا و معامله صرف باید در آن رعایت شود ـ اگر ربوی یا صرف است ـ) . ولو وقع صلحاً اغتفر الثاني خاصّة (البته اگر معامله صرف به صورت صلحی باشد، دیگر شرایط لازم در بیع صرف در آن لازم المراعاة نیست) (از اینجای عبارت فهمیده می‌شود که نظر شهید ثانی این است که: ربای معاملی در غیر بیع هم جاری است!)

۵

کلام ابن ادریس و بحثِ کافر ذمّی

جنابِ ابن ادریس، بیعِ دین به غیر مدیون را غیر مجاز دانسته‌اند. به خلافِ شهید که بیع دین را هم به مدیون و هم به غیر مدیون جایز دانستند.[۱]

دلیل ابن ادریس: بیع از سه قسم خارج نیست:

  • بیع عین خارجی مُشاهَد: مانند خرید و فروش این کتابی که اکنون در مقابل بایع و مشتری است. 
  • بیع عین خارجی غیر مُشاهَد: که در این صورت بایع باید آن را برای مشتری توصیف کند (به حدّی که از غرری بودن خارج شود)[۲]
  • بیعِ کلّی فی الذمّه اجل دار (معامله سلف یا سلم): در اینجا هم باید کالایی که قرار است در آینده دریافت شود، موقع معامله به طور کامل توصیف شود.[۳]

حال بیعی که در مانحن فیه از آن بحث می‌کنیم، جزوِ هیچ کدام از سه قسم بالا نیست! به همین خاطر باید قائل شویم که بیع دین اشکار دارد. 

ولی فقط بیعِ دین به مدیون را می‌پذیریم زیرا در این مورد خاص، اجماع داریم. ولی در بیعِ دین به غیر مدیون دیگر چنین اجماعی وجود ندارد و لذا آن را نمی‌پذیریم.

اشکالِ شهید ثانی به استدلال ابن ادریس: این تقسیم بندی شما (که بیع را به سه قسم تقسیم کردید) مقبول نیست! یعنی انحصارِ موردِ ادّعای شما در اقسام بیع را قبول نداریم. 

همچنین اگر شما ادّعای وجود اجماع در بیع دین به مدیون دارید، همین اجماع در غیر مدیون هم وجود دارد! 

مشهور هم قائل به صحّت بیع هستند مطلقا (هم به مدیون و هم به غیر مدیون) به خاطر عموم ادلّه. 

 

سؤال: اگر کافی ذمّی بیاید و از ما پولی قرض بگیرد. سپس بعد از مدّتی بدهی خود را از پولِ حاصل از فروش شراب یا گوشت خوک[۴] بپردازد، تکلیف چیست؟

پاسخ: گرفتن این پول به عنوان بدهی اشکالی ندارد! زیرا اگر چنین بیعی را (بیع خمر و خنزیر) مسلمانی انجام می‌داد، چنین معامله‌ای مورد امضاء شارع نبود. امّا چنین معاملاتی برای کافر ذمّی مورد امضای شارع است (البته به شرطِ اینکه به خلاف شرائط ذمّه نباشد). 


صفحه 353 همین جلد. 

این مورد یک و دو، از بحثِ ما خارج است. زیرا بیع عین خارجی است. 

بیعِ سلف و سلم، شرایط و ویژگی‌هایی خاصی داشت. مثلا باید ثمنِ معامله نقدا و فی المجلس پرداخت می‌شد. 

یا هر چیزی که مسلمان مالکِ آن نمی‌تواند بشود. 

۶

تطبیق کلام ابن ادریس و بحثِ کافر ذمّی

﴿ ومنع ابن إدريس من بيع الدين على غير المديون (منع کرده است ابن ادریس از بیع دین به غیر مدیون) ﴾ استناداً إلى دليلٍ قاصر وتقسيمٍ غير حاصر (استناد کرده است ابن ادریس به دلیلی که آن دلیل توانایی دلیل واقع شدن را ندارد. آن دلیل، تقسیمی است که منحصر در اقسام مذکوره ایشان نیست) ﴿ والمشهور الصحّة ﴾ مطلقاً (چه به مدیون و چه بع غیر مدیون) ؛ لعموم الأدلّة (احل الله البیع، اوفوا بالعقود، تجارة عن تراض و...) .

﴿ ولو باع الذمّي ما لا يملكه المسلم ﴾ كالخمر والخنزير (اگر ذمّی بفروشد آنچه را که مسلمان مالک آن نمی‌شود ـ مانند خمر و خنزیر‌ ـ) ﴿ ثم قضى منه دين المسلم (بعد ذمّی تصمیم بگیرد که با همین پول، دین مسلمان را اداء کند) صحّ قبضه (مسلمان می‌تواند آن را قبض کند) ولو شاهده ﴾ المسلم (ولو آن مسلمان مشاهده کرده باشد بیع را) ؛ لإقرار الشارع له (به خاطر اینکه شارع این معامله را امضاء کرده است) على ذلك (بیع) لكن يشترط استتاره به (شرط است استتار ذمّی نسبت به این بیع) كما هو مقتضى الشرع، فلو تظاهر به (اگر تظاهر کرده باشد ذمّی به این بیع خمر و خنزیر و ...) لم يجز (اخذ ثمن از او به عنوان اداء دینش جایز نیست ـ زیرا با تظاهر، دیگر قبض جایز نیست ـ) ، ومن ثمَّ يقيّد بالذمّي (گفت ذمّی و نگفت حربی) ؛ لأنّ الحربي لا يقرّ على شيء من ذلك (هیچ کدام از معاملات حربی مورد امضاء شارع نیست) ، فلا يجوز تناوله (ثمن) منه (حربی) .

«باع فلان ماله بالدين» مجاز بقصد أنّ الثمن بقي في ذمّته ديناً بعد البيع. ولو اعتبر هذا الإطلاق جاء مثله في الحالّ إذا لم يقبضه، خصوصاً إذا أمهله به من غير تأجيل.

﴿ وبزيادة عن قدره ﴿ ونقيصة، إلّا أن يكون ربويّاً) فتعتبر المساواة.

﴿ ولا يلزم المديون أن يدفع إلى المشتري إلّا ما دفع المشتري إلى البائع ﴿ على رواية محمّد بن الفضيل عن أبي الحسن الرضا عليه‌السلام (١) وقريب منها رواية أبي حمزة عن الباقر عليه‌السلام (٢) وإنّما اقتصر على الاُولى؛ لأنّها أصرح، وعمل بمضمونها الشيخ (٣) وجماعة (٤) ويظهر من المصنّف الميل إليه، وفي الدروس لا معارض لها (٥) لكن المستند ضعيف، وعموم الأدلّة (٦) تدفعه. وحُمِل على الضمان مجازاً، لشبهه [بالبيع] (٧) في المعاوضة، أو على فساد البيع للربا وغيره، فيكون الدفع مأذوناً فيه من البائع في مقابلة ما دفع، ويبقى الباقي لمالكه. والأقوى مع صحّة البيع لزوم دفع الجميع، ويجب مراعاة شروط الربا والصرف. ولو وقع صلحاً اغتفر الثاني (٨) خاصّة.

__________________

(١) الوسائل ١٣:١٠٠، الباب ١٥ من أبواب الدين والقرض، الحديث ٣.

(٢) المصدر السابق:٩٩، الحديث ٢.

(٣) النهاية:٣١١.

(٤) منهم ابن البرّاج حسب ما نقل عنه العلّامة في المختلف ٥:٣٧١، وقد مال إليه المحقّق في الشرائع ٢:٦٩، والشهيد في غاية المراد ٢:١٧٧، وراجع مفتاح الكرامة ٥:٢٢.

(٥) الدروس ٣:٣١٣.

(٦) الأدلّة الدالّة على وجوب الوفاء بالعقد.

(٧) في المخطوطات: للبيع.

(٨) يعني مراعاة شرط الصرف.

﴿ ومنع ابن إدريس من بيع الدين على غير المديون (١) استناداً إلى دليلٍ قاصر (٢) وتقسيمٍ غير حاصر ﴿ والمشهور الصحّة مطلقاً؛ لعموم الأدلّة.

﴿ ولو باع الذمّي ما لا يملكه المسلم كالخمر والخنزير ﴿ ثم قضى منه دين المسلم صحّ قبضه ولو شاهده المسلم؛ لإقرار الشارع له على ذلك (٣) لكن يشترط استتاره به كما هو مقتضى الشرع، فلو تظاهر به لم يجز، ومن ثمَّ يقيّد

__________________

(١) السرائر ٢:٣٨.

(٢) حاصل استدلال ابن إدريس على المنع من بيعه على غير المديون يرجع إلى حصرٍ ادّعى صحّته: فهو إنّ المبيع إمّا عينٌ معيّنةٌ أو في الذمّة، والأوّل إمّا بيع عين مرئيّة مشاهدة فلا يحتاج إلى وصفٍ وإمّا عين غير مشاهدةٍ فيحتاج إلى وصفها وذكر جنسها وهو بيع خيار الرؤية، وأمّا الذي في الذمّة فهو السلف المفتقر إلى الأجل المعيّن والوصف الخاصّ. قال: والدين ليس عيناً مشاهدةً ولا معيّنةً موصوفةً؛ إذ للمديون التخيير في جهات القضاء وليس بسَلَمٍ إجماعاً ولا قسمٌ رابعٌ هنا لنا. ثمّ اعترض على نفسه بأ نّه خلاف الإجماع، لانعقاده على صحّة بيع الدين. ثمّ أجاب بأنّ العمومات قد يخصّ والأدلّة هنا عامّةٌ نخصّها ببيعه على غير من هو عليه. ثمّ عقّب ذلك بأ نّه تحقيقٌ لا يبلغه إلّا محصّل اُصول الفقه وضابط فروع المذهب، عالم بأحكامه، محكمٌ لمداره وتقريراته وتقسيماته ثمّ استدلّ أيضاً بالإجماع على عدم صحّة جعل الدين مضاربةً إلّا بعد قبضه. ثمّ أطنب في ذلك بما لا محصّل له.

وأنت خبيرٌ بأنّ التقسيم الذي ادّعى فيه الحصر لا دليل عليه. وما ادّعاه من الإجماع واردٌ عليه وما اعتذر عنه من التخصيص متوقّف على قيام المخصّص وهو مفقود، والمنع من المضاربة على الدين لا مدخل له في المنع من بيعه أصلاً، وإلّا لمنع من بيعه على من هو عليه كما يمنع من مضاربته به. وإنّما المانع عندهم من المضاربة أمر آخر أشرنا إليه في بابه ولا فرق بين البيع للدين والسلم إلّا بالأجل وهو لا يصيّر المجهول معلوماً. (منه رحمه‌الله).

(٣) اُنظر الوسائل ١٢:١٧١، الباب ٦٠ من أبواب ما يكتسب به.

بالذمّي؛ لأنّ الحربي لا يقرّ على شيء من ذلك، فلا يجوز تناوله منه.

﴿ ولا تحلّ الديون المؤجَّلة بحَجر المفلَّس عملاً بالأصل ﴿ خلافاً لابن الجنيد رحمه‌الله حيث زعم أنّها تحلّ قياساً على الميّت (١) وهو باطل، مع وجود الفارق بتضرّر الورثة إن مُنعوا من التصرّف إلى أن يحلّ، وصاحب الدين إن لم يُمنعوا. بخلاف المفلَّس؛ لبقاء ذمّته.

﴿ وتحلّ الديون المؤجّلة ﴿ إذا مات المديون سواء في ذلك مال السَلَم والجناية المؤجَّلة وغيرهما؛ للعموم (٢) وكون أجل السلم يقتضي قسطاً من الثمن وأجل الجناية بتعيين الشارع وليتحقّق الفرق بين الجنايات، لا يدفع عمومَ النصّ ﴿ ولا تحلّ بموت المالك دون المديون؛ للأصل، خرج منه موت المديون فيبقى الباقي. وقيل: تحلّ (٣) استناداً إلى رواية مرسلة (٤) وبالقياس على موت المديون. وهو باطل.

﴿ وللمالك انتزاع السلعة التي نقلها إلى المفلَّس قبل الحَجر ولم يستوف عوضها مع وجودها، مقدّماً فيها على سائر الدُيّان ﴿ في الفلس إذا لم تزد زيادة متّصلة كالسمن والطول، فإن زادت كذلك لم يكن له أخذها، لحصولها على ملك المفلّس، فيمتنع أخذ العين بدونها ومعها.

__________________

(١) نقله العلّامة في المختلف ٥:٤٥٣.

(٢) عموم الروايات الواردة في المقام، راجع الوسائل ١٣:٩٧، الباب ١٢ من أبواب الدين والقرض.

(٣) قاله الشيخ في النهاية:٣١٠، والحلبي في الكافي في الفقه:٣٣٣، ونسبه إليهما وإلى ابن البرّاج والطبرسي في المختلف ٥:٣٨٣.

(٤) الوسائل ١٣:٩٧، الباب ١٢ من أبواب الدين والقرض، الحديث الأوّل.