درس الروضة البهیة (فقه ۳) (المتاجر - المساقاة)

جلسه ۱۰۵: کتاب الدین ۶ (ربای قرضی)

 
۱

خطبه

۲

عبارت خوانی آغازین

۳

حالّ شدن دین مؤجل در صُوَر مختلف

سؤال1: اگر شخصی دین مؤجّلی داشته باشد، سپس مدیون محجور شود (به مفلّس شدن)[۱] و یا از دنیا برود، آیا در این صورت دیون مؤجّل این مدیون، تبدیل به بدهی حال می‌شود یا خیر؟ برای مثال اگر زید از عمرو ده میلیون طلبکار است و قرار است تا یک سال دیگر، عمرو این بدهی خود را پرداخت کند، قبل از فرا رسیدن موعدِ پرداخت دین، عمرو از دنیا برود یا مفلّس شود، تکلیف دینِ او به زید چه می‌شود؟ آیا قبل از فرا رسیدن موعدِ پرداخت دین، زید می‌تواند طلبش را امطالبه کند و یا اینکه باید صبر کند تا یکسال تمام شود؟

نکته‌ای در مورد مفلّس: اینکه زید، دین خود را الآن از مفلّس طلب کند یا صبر کند تا موعدِ طلبش برسد، آثاری را به دنبال دارد. توضیح آنکه: شخصی که مفلّس می‌شود به این معناست که قاضی به این نتیجه‌ رسیده است که: دارایی‌های این شخص، از بدهی‌های او کمتر است. لذا در این صورت، قاضی چنین شخصی را مفلّس اعلام می‌کند. با اعلام این مسئله، تمامِ دارایی این شخصِ مفلّس محاسبه می‌شود[۲] و سپس بین طلبکاران به نسبت طلبشان تقسیم می‌شود. حالا اگر شخصی که به صورت مؤجّل از مفلّس طلب‌کار است را:

الف) از الآن جزو طلبکاران حساب کنیم: این شخص هم جزو طلبکاران حساب شده و سهمِ بقیّه طلبکاران از باقی‌مانده اموال کمتر می شود. 

ب) به طلبکار مؤجّل گفته شود صبر کن تا موعدِ دینت برسد: در این صورت این شخص جزو طلبکاران حساب نمی‌شود و فعلا اموالِ مفلّس بین بدهکاران فعلیِ او تقسیم می‌شود (که در این صورت طلبکاران فعلی، سهم بیشتری را می‌برند)

نکته1: در میّت هم همینطور است. اگر طلبکار موجّل را از لحظه مرگ مُحق بدانیم، باید در تقسیم ماترک بین طلبکاران میّت، او را نیز حساب کنیم و الا باید صبر کند تا موعدِ دین او برسد. 

پاسخ سؤال1: مسئله دو صورت دارد: 

 

1. مدیون مفلّس شود

دیون موجّل او تبدیل به دیون حال نمی‌شود. به دلیل: «استصحابِ بقاء دین به نحوِ موجّل». یعنی تا وقتی مدیون مفلّس نشده بود، شخصِ طلبکار حق مطالبه دین را نداشت (چون هنوز زمانِ پرداخت فرا نرسیده بود) حالا که این مدیون مفلّس شده است، شک می‌کنیم که آیا مطالبه جایز است یا خیر (یقین سابق شک لاحق)؟ استصحاب می‌کنیم عدمِ جوازِ مطالبه را. 

نظر ابن‌ جنید: مرحوم ابن‌جنید در اینجا نظر دیگری دارند (با نظر شهید مخالف‌اند). ایشان عقیده دارند به محضِ مفلّس شدن بدهکار، دیون مؤجّل او تبدیل به دیون حالّ می‌شود. به دلیل: قیاسِ با میّت! چه طور اگر شخصِ بدهکاری از دنیا برود، دیونِ موجّل او تبدیل به دیون حال می‌شود، لذا در مفلّس هم باید همین حرف را زد. 

اشکالِ شهید ثانی به ابن جنید: قیاسِ شما باطل است. حتّی اگر شما نتوانید هیچ فرقی بین میّت و مفلس بگذارید، ولی باز با این حال حقّ قیاس کردن ندارید! زیرا شیعه به طورِ کلّی قیاس را باطل می‌داند. ضمنِ اینکه بین مفلّس و میّت فرق وجود دارد.[۳] 

فرقِ بین میّت و مفلّس: وقتی میّت از دنیا می‌رود چند راه برای ورثه وجود دارد: 

  • یا باید به ورثه گفت: «هیچ کدام از شما نباید به ما ترک میّت دست بزنید تا وقتی که موعدِ پرداخت دینِ مؤجّل میّت برسد» که در این صورت ورثه ضرر خواهند کرد.[۴] 
  • یا باید به ورثه گفت: «کاری به دین مؤجل میّت نداشته باشید! مال را همین الآن بین خودتان تقسیم و مصرف کنید» که در این صورت هم طلبکار مؤجل ضرر می‌کند! 
  • یا باید به ورثه گفته شود: «سهمِ طلبکار را از ما ترک میّت جدا کنید و برایش نگه‌‌داری کنید تا موعدِ پرداخت دین برسد و بقیه مال را بین خودتان تقسیم کنید» این فرض هم صحیح نیست زیرا نگه‌داری مال گاهی هزینه دارد و ضمنِ اینکه بانگه‌ داری این مال، ممکن است در معرض تلف قرار بگیرد. 

ولی در شخصِ مفلّس چنین چالشی وجود ندارد. زیرا او زنده است و می‌تواند بعدا با کار کردن و ... دینِ طلبکارِ مؤجّل را بپردازد. 

 

2. مدیون از دنیا برود

در این جا روایتی وجود دارد که به طور عامّ فرموده است: «عَنِ اَلسَّكُونِيِّ عَنْ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِيهِ عَلَيْهِمَا اَلسَّلاَمُ أَنَّهُ قَالَ: إِذَا كَانَ عَلَى اَلرَّجُلِ دَيْنٌ إِلَى أَجَلٍ وَ مَاتَ اَلرَّجُلُ حَلَّ اَلدَّيْنُ.» یعنی دیونِ مؤجّل میّت تبدیل به دیون حال می‌شوند. 

نکته2: اینکه گفته شد «دیون مؤجّل میّت تبدیل به دیون حال می‌شوند» در این دیون، فرقی نیست بین این که دین به واسطه بیع سلم باشد، به واسطه جنایت خطایی باشد[۵]، به واسطه قرض باشد، به واسطه بیع باشد یا ... . علی ایّ حالٍ با مرگِ بدهکار، این دین تبدیل به دین حالّ می‌شود. 

اشکال: نمی‌توان به صورت مطلق قائل شد که «در صورت مرگِ شخص، همه دیون موجل تبدیل به حال می‌شود!» زیرا در برخی موارد با مشکل مواجه می‌شویم: 

الف) در بیع سلم: اگر کسی بخواهد ماشین 20 میلیونی را 6 ماهه بفروشد، دیگر این ماشین را 18 میلیون می‌فروشند. حال اگر قرار باشد با فوتِ میّت این دین موجل تبدیل به حالّ شود، ورثه ضرر می‌کنند! زیرا «للاجل قسط من الثمن»! اینکه میّت از مشتری به جای 20 میلیون، 18 میلیون دریافت کرد، به خاطر مدّت زمانی بود که برای تحویل این ماشین قرار داده شد! 

ب) در جنایت خطایی: خودِ شارع آمده است و حکمِ به مؤجّل بودن این دین کرده است تا بین جنایت عمدی و خطایی فرق بگذارد. حالا اگر بخواهیم با موت این مدیون، حکمِ به حال شدن این دین موجل کنیم، دیگر این فرق و غرض مولا فوت می‌شود. 

پاسخ شهید ثانی به این اشکال: این استدلالات و حرف‌ها نمی‌توانند عمومیّت دلیلِ ما را از بین ببرند. تمامِ حرف‌ها و استدلال‌های شما هم در غیرِ مورد این روایت صحیح است ولی در مورد روایت کارایی ندارد. 

سؤال2: تا به حال میّت را بدهکار تصوّر کردیم و حکمِ آن را بیان کردیم. حالا اگر میّت طلبکار بود، حکم به چه صورت است؟ برای مثال: زید به عمرو بدهکار است و قرار است تا 2 ماه دیگر بدهی خود را به عمرو بپردازد. حالا اگر قبل از فرا رسیدن اجلِ پرداختِ دین، عمرو که طلبکار است از دنیا برود، تکلیف چیست؟ آیا ورثه عمر حق دارند که بلافاصله بعد از موتِ او و قبل از فرارسیدن اجل دین، حقّ خود را از زید مطالبه کنند؟ 

پاسخ: در این جا دینِ مؤجّل تبدیل به دین حالّ نمی‌شود! به خاطرِ «استصحابِ بقاء دین به نحوِ مؤجّل»[۶]. تنها جایی هم که دلیل خاصّ داریم و می‌توانیم حکمِ به تبدیل دین موجّل به حالّ کنیم در مدیون میّت است. زیرا روایت فرمود «إِذَا كَانَ عَلَى اَلرَّجُلِ دَيْنٌ إِلَى أَجَلٍ وَ مَاتَ اَلرَّجُلُ حَلَّ اَلدَّيْنُ.»

البته در اینجا روایتی مرسله وجود دارد که می‌فرماید: «عَنْ أَبِي بَصِيرٍ قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ : إِذَا مَاتَ اَلرَّجُلُ  حَلَّ مَا لَهُ وَ مَا عَلَيْهِ مِنَ اَلدَّيْنِ.» که این روایت را به جهت ارسال نمی‌توان قبول کرد.[۷]


یعنی حاکم، حکم به ورشکستگی او بکند. 

البته به جز مستثنیات که بحث آن قبلا گذشته است. 

حتّی اگر بین میت و مفلّس فرق هم وجود نداشت باز قیاس باطل بود، تا چه رسد به الآن که بین این دو فرق هم وجود دارد. 

ممکن است اجلِ این دین مدّت طولانی باشد.

دیه جنایت خطایی به صورت مؤجّل است. 

مانند همان استدلالی که در مفلّس کردیم.

زیرا در سند روایت آمده است: «مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ أَبِي عَلِيٍّ اَلْأَشْعَرِيِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اَلْجَبَّارِ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ عَنْ خَلَفِ بْنِ حَمَّادٍ عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ أَبِي قُرَّةَ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ ...»

۴

تطبیق حالّ شدن دین مؤجل در صُوَر مختلف

﴿ ولا تحلّ الديون المؤجَّلة (دیون مؤجّله، تبدیل به دیون حالّ نمی‌شود) بحَجر المفلَّس ﴾ عملاً بالأصل (منظور «استصحابِ بقاء دین به نحوِ موجّل» است) ﴿ خلافاً لابن الجنيد رحمه‌الله ﴾ حيث زعم أنّها تحلّ (ابن جنید خیال کرده است که اگر کسی مفلّس شود دیون مؤجّل او تبدیل به حالّ می‌شود) قياساً على الميّت (به قیاسِ بر میّت) وهو باطل (این قیاسی که ایشان کرده است باطل می‌باشد) ، مع وجود الفارق (حتّی اگر فارقی هم وجود نمی‌داشت، از آنجایی که ما قیاس را باطل می‌دانیم، حرفِ ابن جنید را قبول نمی‌کردیم، چه برسد به این که در اینجا فارق هم وجود دارد) بتضرّر الورثة إن مُنعوا من التصرّف إلى أن يحلّ (اگر شما منع کنید ورثه را از تصرّف تا وقتی که دیونش تبدیل به حالّ شود، در این صورت ورثه متضرّر می‌شوند) ، وصاحب الدين (عطف بر الورثه) إن لم يُمنعوا (اگر هم به ورثه گفته شود: شما می‌توانید در تمامِ اموالِ میّت تصرّف کنید، در این صورت طلبکار ضرر می‌کند) (استاد: حتّی نمی‌توان گفت سهم طلبکار جدا شود تا وقتی که موعدِ دین او برسد! زیرا این کار چه سودی دارد؟! بلکه احتمالِ سرقت و تلف و ... نیز برای این مال به وجود می‌آید) . بخلاف المفلَّس (امّا این موارد در مفلّس وجود ندارد) ؛  لبقاء ذمّته (این مفلّس بدهکار است و ذمّه او نیز بدهکار باقی می‌ماند، در موقع رسیدن اجل هم باید دین را پرداخت کند) .

﴿ وتحلّ ﴾ الديون المؤجّلة ﴿ إذا مات المديون ﴾ (اگر مدیون از دنیا برود، دیون مؤجّل او تبدیل به دیون حالّ می‌شود) سواء في ذلك مال السَلَم (پیش فروش) والجناية المؤجَّلة (دیه در جنایت خطایی به نحو موجّل است) وغيرهما (مانند دینی که به واسطه قرض گرفتن بر گردن شخصی آمده است) ؛ للعموم (دلیل ما روایاتِ عام در این مسئله است) (روایت: «عَنِ اَلسَّكُونِيِّ عَنْ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِيهِ عَلَيْهِمَا اَلسَّلاَمُ أَنَّهُ قَالَ: إِذَا كَانَ عَلَى اَلرَّجُلِ دَيْنٌ إِلَى أَجَلٍ وَ مَاتَ اَلرَّجُلُ حَلَّ اَلدَّيْنُ.») وكون أجل السلم يقتضي قسطاً من الثمن وأجل الجناية بتعيين الشارع وليتحقّق (عطف بر بتعیین الشارع) الفرق بين الجنايات، لا يدفع (خبر کون) عمومَ النصّ (اینکه اجل در سلم، اقتضا دارد قسطی از ثمن را یا اینکه اجلی که در جنایت خطایی وجود دارد با تعیین شارع است تا بین جنایت عمد و خطا فرق گذاشته شود،‌ این امور باعث کنار زدن عموم روایات ما نمی‌شود) ﴿ ولا تحلّ بموت المالك ﴾ دون المديون (حال نمی‌شود دیون موجل؛ در صورتی که میّت ما طلبکار باشد) ؛ للأصل (استصحاب بقاء دین به نحو مؤجّل) (در جایی که بدهکار میّت است سراغ این اصل نمی‌رویم زیرا «الاصل دلیل حیث لا دلیل»! در آنجا دلیل داشتیم ولی در جایی که میّت طلبکار باشد دیگر روایتی نداریم و لذا به اصل تمسّک می‌کنیم) ، خرج منه موت المديون فيبقى الباقي (خارج می‌شود از این اصلِ ما آنجایی که مدیون بمیرد زیرا روایت داریم) . وقيل: تحلّ استناداً إلى رواية (برخی گفته‌اند حتّی اگر طلبکار از دنیا برود، دیون او هم تبدیل به حال می‌شود) مرسلة (اشکال شهید ثانی: این روایت مرسله است) وبالقياس (دلیلِ دیگر این قیل، قیاسی است که بر موتِ مدیون کرده‌اند) على موت المديون . وهو باطل (این قیاس در اینجا باطل است) .

۵

وجودِ عین مال طلبکار در میان اموال مفلّس

اگر فردی مفلّس اعلام شود و یکی از طلبکاران او، عینِ مالِ خود را در میانِ اموال این مفلّس حاضر ببیند، مسئله سه صورت پیدا می‌کند:[۱]

صورت اول (عینِ مال، زیادة متّصله پیدا نکرده باشد)[۲] (چه زیاده منفصله پیدا کرده باشد و چه نکرده باشد): در این صورت طلبکار می‌تواند عینِ مالِ خود را پس بگیرد (یعنی این طلبکار، مانند طلبکاران دیگر نیست که به نسبتِ سهمش بخواهیم به او بدهیم). 

البته در صورتی که این عین، زیاده منفصله پیدا کرده باشد، آن مقدارِ زیاده جزوِ اموال مفلّس حساب شده و باید بین طلبکاران تقسیم شود. در واقع در این مدّت، چون این عین ملکِ مفلّس بوده است، پس نمائات منفصله هم ملکِ او شده و حق همه طلبکاران خواهد بود.[۳]

صورت دوم (عینِ مال، زیاده متّصله پیدا کرده باشد): مسئله دو حالت دارد:

  • زیاده متّصله، به خاطر کاری که مفلّس روی این مبیع انجام داده نیست[۴]: در اینجا سه نظریه وجود دارد:

الف) طلبکار نمی‌تواند عینِ مالِ خود را از اموال مفلّس جدا کند و ببرد مطلقا. زیرا اگر بخواهد این عینِ مال را با زیاده‌ای که در آن وجود دارد ببرد، این کار جایز نیست. اگر هم بخواهد این زیاده را از عینِ مال جدا کند و سپس عین مال را ببرد، این کار ممکن نیست زیرا فرض در این است که زیاده متّصله است. 

ب) طلبکار می‌تواند عینِ مال را همراه با زیاده‌اش از اموال مفلّس جدا کند و ببرد (حتّی زیاده متّصله هم برای خودِ طلبکار می‌شود). 

ج) طلبکار می‌تواند عین مال را همراه با زیاده‌اش از اموالِ مفلّس جدا کند و ببرد ولی به نسبت آن زیاده، طلبکار با مفلّس شریک خواهد شد. 

  • زیاده متّصله، به خاطر کاری است که مفلّس روی این مبیع انجام داده است[۵]: در این صورت به نسبت زیاده، مفلّس و طلبکار شریک می‌شوند (دیگر مانند بالا، سه نظر در مسئله مطرح نیست).

قبلاً در آخر بحثِ خیارات، به این مسئله اشاره کردیم. 

مثال: اگر عین مال گوسفند باشد و در این مدّت گوسفند چاق بشود، به این زیاده، زیاده متّصله گویند. 

ولو این زیاده منفصله، حملی باشد که هنوز به دنیا نیامده باشد. 

مثلا گوسفندی بوده است که برای خودش در بیابان‌ها می‌چریده و پروار می‌شده.

مثلا زمینی بوده است که مفلّس در آن درخت کاشته است. یا خانه‌ای بوده است که این مفلّس آن را نقّاشی کرده است.

۶

تطبیق وجودِ عین مال طلبکار در میان اموال مفلّس

﴿ وللمالك انتزاع السلعة ﴾ التي نقلها إلى المفلَّس قبل الحَجر (برای مالک ـ طلبکار ـ جایز است که جدا کند عینِ کالا و مالِ خودش را ـ که به مفلّس انتقال داده است قبل از اینکه او مفلّس شودـ)  ولم يستوف عوضها مع وجودها (و استیفاء نکرد عوض این کالا را با وجود کالا) ، مقدّماً فيها على سائر الدُيّان (این طلبکاری که عینِ مالش موجود است، بر سایر طلبکاران مقدّم می‌شود) ﴿ في الفلس (این حکم تنها در صورتی جاری است که شخص مفلّس بشود ـ زیرا بحثِ بعدی در مورد میّت است که خواهد آمد ـ) إذا لم تزد زيادة متّصلة (اگر زیاده متّصله‌ای نداشته باشد) ﴾ كالسمن والطول (زیاده متّصله مانند: چاقی، بزرگ‌شدن) ، فإن زادت كذلك (اگر زیاده متّصله داشته باشد) لم يكن له أخذها (نمی‌تواند اخذ کند آن کالا را) ، لحصولها على ملك المفلّس (به خاطر اینکه حاصل شده است این زیاده بر ملک مفلّس) ، فيمتنع أخذ العين بدونها ومعها (ممنوع است اخذ عین بدون زیاده ـ امکان ندارد! فرضِ ما این است که زیاده متّصله است ـ و با زیاده ـ زیرا زیاده برای مفلّس است! حق نداریم آن را برای خودمان برداریم! ـ)‌ . 

﴿ وقيل: يجوز ﴾ انتزاعها ﴿ وإن زادت ﴾ (برخی گفته‌اند: شما می‌توانی آن کالا را برداری برای خودت و ببری، گرچه زیاده متّصله داشته باشد) لأنّ هذه الزيادة صفةٌ محضة (زیاده در واقع زیاده حکمی است و نه زیاده عینی) وليست من فعل المفلَّس (این زیاده هم به خاطر کاری نبوده است که مفلّس روی آن انجام بدهد ـ پس معلوم می‌شود زیاده‌ای که ناشی از کارِ مفلّس باشد، حکمش جداست که بعدا خواهد آمد ـ) فلا تُعدّ مالاً له (دیگر مال برای مفلّس محسوب نمی‌شود) ، ولعموم «من وجد عين ماله فهو أحقّ بها» (روایتی داریم که می‌گوید: هر کس عین مالش را پیدا کند، به آن از دیگران سزاوار تر است) وفي قول ثالث: يجوز أخذها، لكن يكون المفلَّس شريكاً بمقدار الزيادة ولو كانت الزيادة منفصلة (اگر زیاده، زیاده منفصله بودو) ـ كالولد وإن لم ينفصل (فرزندی که هنوز به دنیا نیامده باشد) ، والثمرة وإن لم تُقطف (ثمره و میوه درخت، ولو چیده نشده باشد)  ـ لم يمنع من الانتزاع (منع نمی‌شود از بردن و انتزاع مال خودش)‌ ، وكانت الزيادة للمفلَّس (گرچه آن زیاده منفصله می‌شود برای مفلّس) . ولو كانت (زیاده متّصله) بفعله (مفلّس) ـ كما لو غرس، أو صبغ الثوب (لباس را رنگ کند) أو خاطه (لباس را بدوزد) ، أو طحن الحنطة (گندم را آرد کند)  ـ كان شريكاً بنسبة الزيادة.

﴿ وغرماء الميّت سواء (مطلقا! یعنی چه عینِ اموالشان در ما ترک میّت پیدا بکنند و چه پیدا نکنند) في تركته (طلبکاران میّت مساوی‌اند در ترکه میّت) مع القصور (در صورتی که ما ترک میّت کمتر از بدهی‌های آن میّت باشد) ﴾ فيقسَّم على نسبة الديون، سواء في ذلك صاحب العين وغيره ﴿ ومع الوفاء (در صورتی که ماترک میّت از دیون او کفایت کند) لصاحب العين أخذها في المشهور (مشهور قائل اند که در این صورت، صاحبِ عین می‌تواند اخذ کند عین مالِ خودش را) ﴾ سواء كانت التركة بقدر الدين أم أزيد، وسواء مات محجوراً عليه أم لا (چه قبل از مرگ، حاکم او را مفلّس اعلام کرده باشد و چه نکرده باشد) . ومستند المشهور صحيحة أبي ولّاد عن الصادق عليه‌السلام (مشهور که چنین فرقی را قائل شدند، مستند قولشان یک روایت است: «عَنِ اِبْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ أَبِي وَلاَّدٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ عَنْ رَجُلٍ بَاعَ مِنْ رَجُلٍ مَتَاعاً إِلَى سَنَةٍ فَمَاتَ اَلْمُشْتَرِي قَبْلَ أَنْ يَحِلَّ مَالُهُ وَ أَصَابَ اَلْبَائِعُ مَتَاعَهُ بِعَيْنِهِ لَهُ أَنْ يَأْخُذَهُ إِذَا خَفِيَ لَهُ قَالَ فَقَالَ إِنْ كَانَ عَلَيْهِ دَيْنٌ وَ تَرَكَ نَحْواً مِمَّا عَلَيْهِ فَلْيَأْخُذْهُ إِنْ أُخْفِيَ لَهُ فَإِنَّ ذَلِكَ حَلاَلٌ لَهُ وَ لَوْ لَمْ يَتْرُكْ نَحْواً مِنْ دَيْنِهِ فَإِنَّ صَاحِبَ اَلْمَتَاعِ كَوَاحِدٍ مِمَّنْ لَهُ عَلَيْهِ شَيْءٌ يَأْخُذُ بِحِصَّتِهِ وَ لاَ سَبِيلَ لَهُ عَلَى اَلْمَتَاعِ») .

بالذمّي؛ لأنّ الحربي لا يقرّ على شيء من ذلك، فلا يجوز تناوله منه.

﴿ ولا تحلّ الديون المؤجَّلة بحَجر المفلَّس عملاً بالأصل ﴿ خلافاً لابن الجنيد رحمه‌الله حيث زعم أنّها تحلّ قياساً على الميّت (١) وهو باطل، مع وجود الفارق بتضرّر الورثة إن مُنعوا من التصرّف إلى أن يحلّ، وصاحب الدين إن لم يُمنعوا. بخلاف المفلَّس؛ لبقاء ذمّته.

﴿ وتحلّ الديون المؤجّلة ﴿ إذا مات المديون سواء في ذلك مال السَلَم والجناية المؤجَّلة وغيرهما؛ للعموم (٢) وكون أجل السلم يقتضي قسطاً من الثمن وأجل الجناية بتعيين الشارع وليتحقّق الفرق بين الجنايات، لا يدفع عمومَ النصّ ﴿ ولا تحلّ بموت المالك دون المديون؛ للأصل، خرج منه موت المديون فيبقى الباقي. وقيل: تحلّ (٣) استناداً إلى رواية مرسلة (٤) وبالقياس على موت المديون. وهو باطل.

﴿ وللمالك انتزاع السلعة التي نقلها إلى المفلَّس قبل الحَجر ولم يستوف عوضها مع وجودها، مقدّماً فيها على سائر الدُيّان ﴿ في الفلس إذا لم تزد زيادة متّصلة كالسمن والطول، فإن زادت كذلك لم يكن له أخذها، لحصولها على ملك المفلّس، فيمتنع أخذ العين بدونها ومعها.

__________________

(١) نقله العلّامة في المختلف ٥:٤٥٣.

(٢) عموم الروايات الواردة في المقام، راجع الوسائل ١٣:٩٧، الباب ١٢ من أبواب الدين والقرض.

(٣) قاله الشيخ في النهاية:٣١٠، والحلبي في الكافي في الفقه:٣٣٣، ونسبه إليهما وإلى ابن البرّاج والطبرسي في المختلف ٥:٣٨٣.

(٤) الوسائل ١٣:٩٧، الباب ١٢ من أبواب الدين والقرض، الحديث الأوّل.

﴿ وقيل: يجوز انتزاعها ﴿ وإن زادت (١) لأنّ هذه الزيادة صفةٌ محضة وليست من فعل المفلَّس فلا تُعدّ مالاً له، ولعموم «من وجد عين ماله فهو أحقّ بها» (٢) وفي قول ثالث: يجوز أخذها، لكن يكون المفلَّس شريكاً بمقدار الزيادة (٣) ولو كانت الزيادة منفصلة ـ كالولد وإن لم ينفصل، والثمرة وإن لم تُقطف ـ لم يمنع من الانتزاع، وكانت الزيادة للمفلَّس. ولو كانت بفعله ـ كما لو غرس، أو صبغ الثوب أو خاطه، أو طحن الحنطة ـ كان شريكاً بنسبة الزيادة.

﴿ وغرماء الميّت سواء في تركته مع القصور فيقسَّم على نسبة الديون، سواء في ذلك صاحب العين وغيره ﴿ ومع الوفاء لصاحب العين أخذها في المشهور سواء كانت التركة بقدر الدين أم أزيد، وسواء مات محجوراً عليه أم لا. ومستند المشهور صحيحة أبي ولّاد عن الصادق عليه‌السلام (٤).

﴿ وقال ابن الجنيد: يختصّ بها وإن لم يكن وفاء (٥) كالمفلَّس، قياساً واستناداً إلى رواية (٦) مطلقة في جواز الاختصاص. والأوّل باطل، والثاني يجب

__________________

(١) قاله الشيخ في المبسوط ٢:٢٥٢، وابن سعيد في الجامع للشرائع:٣٦٢، والعلّامة في القواعد ٢:١٥٠.

(٢) لم نعثر عليه بعينه، نعم يقرب منه ما أخرجه في كنز العمال ٤:٢٧٧ ـ ٢٧٨، الرقم ١٠٤٧٢ و ١٠٤٧٥ و ١٠٤٧٨ و ١٠٤٧٩، والمستدرك ١٣:٤٣٠، الباب ٤ من أبواب الحجر، الحديث الأوّل.

(٣) قاله العلّامة تبعاً للاسكافي اُنظر المختلف ٥:٤٤٧.

(٤) الوسائل ١٣:١٤٦، الباب ٥ من أبواب الحجر، الحديث ٣.

(٥) نقله عنه العلّامة في المختلف ٥:٤٤٤.

(٦) الوسائل ١٣:١٤٥، الباب ٥ من أبواب الحجر، الحديث ٢.