درس الروضة البهیة (فقه ۳) (المتاجر - المساقاة)

جلسه ۱۱۰: کتاب الدین ۱۱ (ربای قرضی)

 
۱

خطبه

۲

عبارت خوانی آغازین

۳

مستثنیات دین

مستثنیات دین

اگر کسی مدیون شود و مقدار دیون او از اموالش بیشتر باشد، او را مفلّس اعلام کرده و باید اموال او فروخته شود و بین طلبکارانش تقسیم شود. حال از این اموالی که باید فروخته شود، مواردی استثنا شده است (طلبکاران حق فروش آن‌ها را ندارند). به این موارد، مستثنیات دین گویند که عبارتند از: 

  • خانه
  • لباس تجمّل: مراد لباسی است که انسان هنگام خروج از منزل می‌پوشد (لباس رسمی). 

نکته1: در کمّیت و کیفیّت این دو مورد، باید «ما یلیق بحاله» را معیار قرار داد. 

  • خادم: در این مورد هم «ما یلیق بحاله کمّا و کیفاً» باید معیار قرار بگیرد. البته کسی شأن خادم داشتن را دارد که: 

الف) یا در برخی امورش عاجز باشد (از این جهت نیاز به خادم داشته باشد): مانند شخصی که مریض و ازکار افتاده و... است. 

ب) یا اینکه شخص، دارای مقام و شرافتی است که اقتضا می‌کند در منزلش خادمی داشته باشد.[۱]

در غیر این دو صورت، اگر کسی خادم داشته باشد جزو مستثنیات دین حساب نمی‌شود و می‌توانند آن را بفروشند و بین طلبکاران تقسیم کنند. 

  • مرکب و دابّه: در گذشته اسب و شتر و... بوده و امروزه ماشین و موتور و... است. 

نکته2: اگر در هریک از این موارد بالا، بیش از یکی مورد نیاز این شخص باشد، باز هم جزو مستثنیات دین محسوب خواهد شد. برای مثال ممکن است شأن یا نیاز، سبب شود که کسی دو خانه داشته باشد. در این صورت هر دو خانه، جزو مستثنیات دین محسوب شده و طلبکاران حق فروش آن را نخواهند داشت.

بله! اگر شخصی، هر کدام از موارد بالا را بیش از مقدار شأن و نیازش داشت (کمّاً او کیفاً)، آن زیاده جزو مستثنیات دین محسوب نشده و طلبکاران مجازند که آن را بفروشند و بین خودشان تقسیم کنند.  برای مثال اگر شأن کسی، خانه‌ای 100 متری است ولی اکنون در خانه‌ای 400 متری زندگی می‌کند، باید خانه‌اش را بفروشند و برایش یک خانه 100 متری بخرند و باقی مبلغ را بین طلبکاران تقسیم کنند. 

نظر ابن‌جنید: ما چیزی به نام «مستثنیات دین» نداریم! یعنی اگر کسی بدهکار شد باید همه چیزش را بفروشند تا وقتی که طلبِ همه طلبکار‌ها پرداخت شود. البته ایشان توصیه‌ای اخلاقی در این زمینه می‌فرماید مبنی بر اینکه: «خوب است طلبکار در این موارد صبر کند».

اشکال شهید ثانی به ابن‌جنید: ما کلام ابن‌جنید را قبول نداریم. زیرا روایات متضافری داریم که دلالت بر استثناء موارد مذکوره از دین می‌کنند و علماء هم به این روایات عمل کرده‌اند. 

نکته3: از حیث «نفقه» هم باید نفقۀ یک شبانه روز بدهکار و خانوادۀ او را حساب کرده و کنار بگذارند (جزو مستثنیات می‌شود). 

نکته4: اگر کسی از دنیا برود و بدهکار باشد، تنها «یک کفن» و «مؤونه تجهیز» جزو مستثنیات محسوب می‌شود و مابقی جزو مستثنیات نخواهد بود. (البته منظور از هزینه‌های تجهیز، مقداری است که در عرف، متداول است و نه بیشتر).


در فضای امروزی این مسائل خیلی برای ماها قابل تصویر نیست. حجمِ کاری که قدیمی‌ها در منزل داشتند بسیار بیشتر از امروزه بوده است. مثلا تعدادِ زیادِ فرزندان و نبود وسیله‌ای مانند لباس‌شویی، شستن لباس‌ها را با چالشی مهم روبه‌رو می‌ساخت و معمولا خانواده‌ها برای حلّ این مشکل، خادمی را به کار می‌گرفتند. 

۴

تطبیق مستثنیات دین

﴿ ولا تباع داره (فروخته نمی‌شود خانه بدهکار) ولا خادمه (منظور عبد و امائی است که قابل فروش باشد ـ نه اجیر که حرّ است و قابلیّت فروش آن وجود ندارد ـ) ولا ثياب تجمّله (لباسِ مخصوص بیرون رفتن و رسمی) ﴾ ويعتبر في الأوّل والأخير ما يليق بحاله كمّاً وكيفاً (در خانه و لباس بیرون رفتن، آنچه معتبر است، خانه و لباسی است که شایسته حال و شان بدهکار باشد) (البته در تعیین این عرف و دایره وسعت آن باید دقت کرد. یک زمانی این خانه داشتن عرف به حساب می‌آمد، ولی چه بسا یک فقیهی امروزه فتوا دهد که امروزه، داشتن خانه، جزو شأن افراد حساب نمی‌شود. در این صورت می‌توان حکم و جواز به فروش خانه‌ هم داد) . وفي الوسط (خادم) ذلك (یلیق بشأنه در خادم هم معیار است) لشرفٍ أو عجزٍ (ولی داشتن خادم، یا باید به جهت اقتضاء مقام و شأن باشد، یا به جهت عجزِ بدهکار باشد) ؛ وكذا دابّة ركوبه. ولو احتاج إلى المتعدّد استثني كالمتّحد (اگر شأن بدهکار اقتضاء می‌کرد که از هرکدام از این موارد، چند مورد داشته باشد، همه موارد جزو مستثنیات دین محسوب می‌شوند) . ولو زادت عن ذلك (اگر موارد مذکور در مستثنیات، از حدّ «ما یلیق بحاله و شأنه» فراتر رفت) في أحد الوصفين (در کمیّت یا کیفیّت زیاده‌ای وجود دارد) وجب الاستبدال (در زیاده کیفی) أو الاقتصار (در زیاده کمّی) على ما يليق به .

﴿ وظاهر ابن الجنيد بيعها (امور مذکور در مستثنیات) ﴾ في الدين (جایز است همه این موارد، در صورت مدیون بودن شخص، از او گرفته شود و به فروش برود) ﴿ واستحبّ للغريم تركه (البته برای طلبکار، مستحب است که این امور را از بدهکار نگیرد) والروايات متضافرة بالأوّل (روایات بر قول اول ـ استثناء موارد مذکور ـ دلالت می‌کنند) ﴾ وعليه العمل (علماء هم به همین روایات عمل کرده‌اند) .

وكذا تجرى عليه (کنار گذاشته می‌شود برای مفلس) نفقة يوم القسمة (نفقه خودش و خانواده‌اش در روزی که تقسیم اموال می‌کنند) ونفقة واجبي النفقة. ولو مات قبلها قدّم كفنه (اگر بدهکار قبل از تقسیم از دنیا برود، کفنِ او جزو مستثنیات دین است) ، ويقتصر منه على الواجب وسطاً (در مقدار و کیفیّت کفن هم، به همان مقدار واجب اکتفا می‌شود ـ از حیث قیمت و کیفیّت باید متوسط باشد ـ) ممّا يليق به عادةً، ومؤونة (عطف بر کفن) تجهيزه.

وهذه الأحكام استطردها في كتاب الدين لمناسبته (این احکام را مصنّف طردا للباب در کتاب دین ذکر کردند، به جهت مناسبت بحث مفلّس بودن با دین) ـ وإن جرت العادة باختصاص الفلس بباب (گرچه معمولا فقها مفلّس را در باب جدایی بحث می‌کنند)  ـ ورعايةً لإدراج (ادخال) الأحكام بسبيل الاختصار.

۵

کتاب الرهن / مقدّمه و تعریف

کتاب الرهن

مقدمه: آنچه امروزه به عنوان «رهن» در بین مردم مطرح است با «رهن» در فقه متفاوت است. آنچه امروزه در بین مردم رهن نامیده می‌شود در واقع نوعی «قرض الحسنة» که در ضمن اجاره شرط شده است. لذا منظور از رهن در فقه، شبیه همان کاری است که امروزه بانک‌ها انجام می‌دهند که برای مثال، در عوض وام، سندِ خانه‌ را به رهن بر می‌دارند. لذا رهن، در واقع نوعی «گرو گذاشتن مال» است. 

تعریف رهن: هو وثیقة للدین.

معنای وثیقه: وثیقه، بر وزن فَعیلة است که به معنای مفعول به کار رفته است (مثل ذبیح که به معنای مذبوح است).[۱] پس در واقع منظور از وثیقه، «موثوقٌ به» است.[۲]

سؤال: چرا مبتدا مذکر است (هو) ولی خبر مؤنث است (وثیقة)؟ مگر مبتدا و خبر نباید از حیث تذکیر و تانیث مطابقت کنند؟

پاسخ: ـة در «وثیقة» مانند ـة در «حقیقة» است. به این «ـة»، تاء نقل گویند که کارش این است که کلمه را از «وصفیّت» به «اسمیّت» منتقل می‌کند. الآن به آن طلا یا سندی که به گرو بانک می‌گذاری «وثیقه» گویند (معنای اسمی) و حال آنکه در اصل، وثیقه معنایی وصفی داشته است. 

نکته: در ابتدای کتاب رهن، بین نسخه‌های مختلف «لمعه» اختلافی دیده می‌شود:

الف) در برخی نسخه‌ها آمده «هو وثیقة للدین» (مانند نسخه ما)

ب) در برخی نسخه‌ها آمده «هو وثیقة لدین المرتهن». 

شهید ثانی نسخۀ الف را بیشتر پسندیده‌اند زیرا اگر به جای «للدین» بگوییم «لدین المترهن» دچار مشکل «دور» در تعریف می‌شویم! در منطق خوانده‌ایم که هنگام تعریف یک کلمه، نباید همان کلمه را در تعریف ذکر کرد. زیرا سبب دور می‌شود. در اینجا هم فرض این است که شخص، معنای رهن را نمی‌داند! حالا وقتی «مرتهن» در عبارت می‌آید سبب دور می‌شود زیرا فهم رهن، متوقف بر فهم مرتهن است و فهم مرتهن هم متوقف بر فهم رهن است.

مگر اینکه اشکال بالا را با توجیهی برطرف سازیم به این صورت که بگوییم منظور از مرتهن، «صاحب الدین» است. 


فعیل هم به معنای فاعل به کار می‌رود و هم به معنای مفعول.

آنچه به وسیله آن اطمینان حاصل می‌شود.

۶

تطبیق کتاب الرهن / مقدّمه و تعریف

﴿ كتاب الرهن ﴾

﴿ وهو وثيقة للدين (رهن، گرو گذاشتنی برای دین است) ﴾ والوثيقة فعيلة (وثیقه بر وزن فعیله است) بمعنى المفعول (موثوق به) أي موثوق به لأجل الدين (آنچه به واسطه آن، اطمینان حاصل می‌شود به خاطر دین)، والتاء فيها لنقل اللفظ من الوصفيّة إلى الاسميّة (تاء در وثیقة، تاء نقل از وصفیّت به اسمیّت است) ، كتاء «الحقيقة» (حقیق معنای وصفی داشته است بعد معنای اسمی پیدا کرد و لذا تاء بر آن داخل شد) لا للتأنيث (تاء ناقله است و نه تاء تانیث ـ پس کسی اشکال نکند که چرا مبتدا «هو» است که مذکر است در حالی که خبر «وثیقه» است که مؤنث است؟! زیرا در پاسخ گفته‌ می‌شود تاء در وثیقة تانیث نیست ـ)، فلا يرد عدم المطابقة بين المبتدأ (هو) والخبر (وثیقة) في التذكير والتأنيث. وأتى بالدين معرّفاً (دین را با الف و لام آورد و فرمود «للدین») من غير نسبة له إلى المرتهن (گفت للدین و نگفت لدین المرتهن) حذراً من الدور باعتبار أخذه في التعريف (اگر مرتهن را در تعریف ذکر می‌کرد و می‌آورد، دور پیش می‌آمد! وقتی هنوز معنای رهن را نمی‌دانیم، قطعا معنای مرتهن را هم نمی‌دانیم) ، وفي بعض النسخ: لدين المرتهن.

ويمكن تخلّصه (ممکن است خلاص شود مصنّف) منه (از اشکال دور) بكشفه (به تفسیر کردن مرتهن) بصاحب الدين أو من له الوثيقة (همان صاحب دین) ، من غير أن يؤخذ الرهن في تعريفه (رهن) .

(در تعریف رهن گفتیم: «هو وثیقة للدین». حال در رهن، یک راهن داریم ـ رهن گذار ـ و یک مرتهن داریم ـ رهن گیرنده ـ و یک مالِ مرهونه ـ که همان پول یا جنسی است که به عنوان رهن، پیش مرتهن گذاشته می‌شود ـ. حال ایشان می‌فرمایند وقتی شهید اول فرمودند «وثیقة للدین» ظاهرش این است که وثیقه باید حتما دین باشد و وثیقه غیر دین ـ عین ـ جایز نیست. برخی از این عبارت چنین برداشتی کرده‌اند. ولی شهید ثانی می‌فرمایند ما این برداشت را قبول نداریم زیرا مصنّف از کسانی است که رهن را هم وثیقه برای دین می‌داند و هم وثیقه برای عین!) والتخصيص بالدين إمّا مبنيّ على عدم جواز الرهن على غيره (علی العین) وإن كان مضموناً (ولو ضمانش بر گردن طرف مقابل باشد) كالغصب (همانطور که می‌شود از غاصب، مالی را به عنوان وثیقه دریافت کرد تا غاصب برود و با اصلِ مال برگردد) ، لكن فيه (این جواب اشکال دارد) : أنّ المصنّف قائل بجواز الرهن عليه (مصنّف از کسانی است که قائل به جواز رهن است بر غیر دین) وعلى ما يمكن تطرّق ضمانه (و بر آنچه امکان آمدن ضمانش وجود دارد)  كالمبيع وثمنه لاحتمال فساد البيع باستحقاقهما ونقصان

ماله ولو ببيع ما خالف الحقّ ﴿ وطلب الغرماء الحجر لأنّ الحقّ لهم، فلا يتبرّع الحاكم به عليهم. نعم لو كانت الديون لمن له عليه ولاية كان له الحجر، أو بعضها مع التماس الباقين. ولو كانت لغائب لم يكن للحاكم ولايته؛ لأنّه لا يستوفي له بل يحفظ أعيان أمواله. ولو التمس بعض الغرماء، فإن كان دينهم يفي بماله ويزيد جاز الحجر وعمّ، وإلّا فلا على الأقوى.

﴿ بشرط حلول الدين * فلو كان [كلّه] (١) أو بعضه مؤجّلاً لم يُحجَر، لعدم استحقاق المطالبة حينئذٍ. نعم لو كان بعضها حالاًّ جاز مع قصور المال عنه والتماس أربابه.

﴿ ولا تباع داره ولا خادمه ولا ثياب تجمّله ويعتبر في الأوّل والأخير ما يليق بحاله كمّاً وكيفاً. وفي الوسط ذلك (٢) لشرفٍ أو عجزٍ؛ وكذا دابّة ركوبه. ولو احتاج إلى المتعدّد استثني كالمتّحد. ولو زادت عن ذلك في أحد الوصفين وجب الاستبدال (٣) أو الاقتصار (٤) على ما يليق به.

﴿ وظاهر ابن الجنيد بيعها في الدين ﴿ واستحبّ للغريم تركه (٥) والروايات متضافرة بالأوّل (٦) وعليه العمل.

__________________

(*) في (ق) و (س) : الديون.

(١) لم يرد في المخطوطات.

(٢) أي ما يليق بحاله كمّاً وكيفاً.

(٣) في الكيف.

(٤) في الكمّ.

(٥) اُنظر كلامه المنقول في المختلف ٥:٤٥١.

(٦) اُنظر الوسائل ١٣:٩٤، الباب ١١ من أبواب الدين والقرض.

وكذا تجرى عليه نفقة (١) يوم القسمة ونفقة واجبي النفقة. ولو مات قبلها قدّم كفنه، ويقتصر منه على الواجب وسطاً ممّا يليق به عادةً، ومؤونة تجهيزه.

وهذه الأحكام استطردها في كتاب الدين لمناسبته ـ وإن جرت العادة باختصاص الفلس بباب ـ ورعايةً لإدراج الأحكام بسبيل الاختصار.

__________________

(١) في (ر) : نفقته.

﴿ القسم الثاني: دين العبد ﴾

خصّه بناءً على الغالب من تولّيه ذلك، دون الأمة، ولو أبدله بالمملوك كما عبّر غيره (١) عمَّ.

﴿ لا يجوز له التصرّف فيه أي في الدين بأن يستدين، لا فيما استدانه وإن كان حكمه كذلك؛ لدخوله في قوله: ﴿ ولا فيما بيده من الأموال ﴿ إلّا بإذن السيّد سواء قلنا بملكه أم أحلناه ﴿ فلو استدان بإذنه أو إجازته ﴿ فعلى المولى وإن أعتقه وقيل: يتبع به مع العتق (٢) استناداً إلى رواية (٣) لا تنهض حجّة فيما خالف القواعد الشرعيّة، فإنّ العبد بمنزلة الوكيل وإنفاقه على نفسه وتجارته بإذن المولى إنفاق لمال المولى، فيلزمه كما لو لم يُعتق. ولو كانت الاستدانة للمولى فهو عليه قولاً واحداً.

﴿ ويقتصر المملوك ﴿ في التجارة على محلّ الإذن فإن عيّن له نوعاً أو مكاناً أو زماناً تعيّن، وإن أطلق تخيّر ﴿ وليس له الاستدانة بالإذن في التجارة لعدم دلالتها عليها إلّا أن تكون لضرورتها، كنقل المتاع وحفظه مع الاحتياج إليه ﴿ فتُلزم ذمّته لو تعدّى المأذون نطقاً أو شرعاً ﴿ لو تلف، يتبع به بعد عتقه ويساره ﴿ على الأقوى وإلّا ضاع. ولو كانت عينه باقية رجع إلى

__________________

(١) مثل المحقّق في الشرائع ٢:٦٩، والعلّامة في التحرير ٢:٤٥٩.

(٢) قاله الشيخ في النهاية:٣١١، والحلبي في الكافي:٣٣١، والعلّامة في المختلف ٥:٣٨٦.

(٣) اُنظر الوسائل ١٦:٥٧، الباب ٥٤ من أبواب العتق، و ١٣:١١٨ ـ ١١٩، الباب ١٣ من أبواب الدين والقرض، الحديث ٣.

مالكه، لفساد العقد ﴿ وقيل: يسعى فيه العبد معجّلاً (١) استناداً إلى إطلاق رواية أبي بصير (٢) وحملت على الاستدانة للتجارة (٣) لأنّ الكسب للمولى، فإذا لم يلزمه فعله لا يدفع من ماله.

والأقوى أنّ استدانته لضرورة التجارة إنّما يلزم ممّا في يده، فإن قصر استسعى في الباقي، ولا يلزم المولى من غير ما في يده، وعليه تحمل الرواية.

﴿ ولو أخذ المولى ما اقترضه المملوك بغير إذنه أو ما في حكمه ﴿ تخيّر المقرض بين رجوعه على المولى لترتّب يده على ماله مع فساد القرض ﴿ وبين اتباع العبد بعد العتق واليسار؛ لأنّه كالغاصب أيضاً. ثم إن رجع على المولى قبل أن يُعتق المملوك لم يرجع المولى عليه؛ لأنّه لا يثبت له في ذمّة عبده مال. وإن كان بعده وكان عند أخذه للمال عالماً بأ نّه قرض فلا رجوع له على المملوك أيضاً، لتفريطه، وإن كان قد غرّه بأنّ المال له اتّجه رجوعه عليه؛ لمكان الغرور. وإن رجع المقرض على العبد بعد عتقه ويساره فله الرجوع على المولى، لاستقرار التلف في يده، إلّا أن يكون قد غرّ المولى فلا رجوع له عليه.

__________________

(١) قاله الشيخ في النهاية:٣١١.

(٢) الوسائل ١٣:١١٨، الباب ٣١ من أبواب الدين والقرض، الحديث الأوّل.

(٣) حملها العلّامة في المختلف ٥:٣٨٨.

كتاب الرهن

﴿ كتاب الرهن ﴾

﴿ وهو وثيقة للدين والوثيقة فعيلة بمعنى المفعول أي موثوق به لأجل الدين، والتاء فيها لنقل اللفظ من الوصفيّة إلى الاسميّة، كتاء «الحقيقة» لا للتأنيث، فلا يرد عدم المطابقة بين المبتدأ والخبر في التذكير والتأنيث. وأتى بالدين معرّفاً من غير نسبة له إلى المرتهن حذراً من الدور باعتبار أخذه في التعريف، وفي بعض النسخ: لدين المرتهن.

ويمكن تخلّصه (١) منه بكشفه (٢) بصاحب الدين أو من له الوثيقة، من غير أن يؤخذ الرهن في تعريفه.

والتخصيص بالدين إمّا مبنيّ على عدم جواز الرهن على غيره وإن كان مضموناً كالغصب، لكن فيه: أنّ المصنّف قائل بجواز الرهن عليه (٣) وعلى ما يمكن تطرّق ضمانه كالمبيع وثمنه (٤) لاحتمال فساد البيع باستحقاقهما ونقصان

__________________

(١) تخلّص التعريف على بعض النسخ.

(٢) يعني بتفسير «المرتهن» بصاحب الدين أو من له الوثيقة.

(٣) أي على الغصب كما قوّاه في الدروس ٣:٤٠١.

(٤) الدروس ٣:٤٠٢.