درس الروضة البهیة (فقه ۳) (المتاجر - المساقاة)

جلسه ۱۱۲: کتاب الرهن ۲

 
۱

خطبه

۲

عبارت خوانی آغازین

۳

اشتراط وکالت / نقش قبض در رهن

مقدمه: در تعریف رهن گفتیم «هو وثیقة للدین» و این بدین معناست که اگر مرتهن، نتواند طلبِ خود را از راهن بگیرد، می‌تواند از آن مالِ رهنی که در نزدش قرار دارد، استفاء دین کند. 

البته باید توجّه داشت که مرتهن، نمی‌تواند مستقیما برای استیفاء دین خود از رهن اقدام کند؛ لذا مرتهن باید بعد از این که دین توسط مدیون پرداخت نشد، به حاکم مراجعه کند و او را از طلب و مالِ رهنی باخبر سازد و از حاکم درخواست کند تا اجازه استیفاء دین را از این مال رهنی بدهد. 

نکته1: به‌طور کلّی، مرتهن نمی‌تواند تا قبل از رسیدن موعد پرداخت دین، هر نوع تصرّفی را در مالِ رهنی انجام دهد مگر با توافق راهن. 

اصلِ بحث: با توجّه به تمامِ مطالب بالا، شهید می‌فرمایند: «مرتهن می‌تواند از ابتداء شرط وکالت کند».  یعنی از ابتدا، مرتهن به راهن بگوید: «آقای راهن! من حوصلۀ پیش حاکم رفتن و دادگاه و... را ندارم! لذا من به شرطی این مال را از تو به عنوان رهن قبول می‌کنم که تو من را وکیل قرار بدهی که اگر دین را در موعدِ خودش نیاوردی، من بتوانم این مال را به وکالت از شما بفروشم». اگر چنین شرطی رخ بدهد، دیگر با پایانِ موعدِ پرداخت طلب، مرتهن لازم نیست برای فروش مالِ رهنی به حاکم مراجعه کند، بلکه می‌تواند این مالِ رهنی را به وکالت از راهن بفروشد و دینش را از آن استیفاء کند. 

حتّی مرتهن می‌تواند برای کیفیّت حفظ مال رهنی هم وکالت بگیرد. مثلا مرتهن بگوید: «آقای راهن! من به شرطی این انگشتر رهنی را از تو قبول می‌کنم که بگذاری در این مدّت آن را به عنوان زینت در دستم بکنم!»

نکته2: در جوازِ این‌گونه وکالت‌ها، فرقی نیست بین اینکه مرتهن، وکالت را برای خودش قرار دهد یا برای غیر خودش. 

نکته3: وصیّت کردن راهن برای مرتهن اشکالی ندارد، به این صورت که راهن وصیّت کند: «اگر بعد از مرگِ من، همچنان دین مرتهن بر گردن من باقی بود، جایز است که از طرفِ من مالِ رهنی را بفروشد و حقّش را استیفاء کند».

حتّی راهن می‌تواند برای ورثه مرتهن هم وصیّت کند. 

سؤال: آیا در عقد رهن، ایجاب و قبول برای تمام شدن عقد رهن کفایت می‌کند یا اینکه علاوه بر ایجاب و قبول، قبض هم لازم است؟

پاسخ: در این مسئله دو نظریه مطرح است:

  • قولِ اقوی: علاوه بر صیغه، قبض هم باید صورت بگیرد (و الّا عقد رهن به صورت تامّ و کامل واقع نشده است)[۱]

دلیل این قول: به خاطر دلالت آیه قرآن «وَإِنْ كُنْتُمْ عَلَىٰ سَفَرٍ وَلَمْ تَجِدُوا كَاتِبًا فَرِهَانٌ مَقْبُوضَةٌ» و روایت: «عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ قَيْسٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ: لاَ رَهْنَ إِلاَّ مَقْبُوضاً»

  • قول دیگر: رهن بدون قبض هم کامل است. یعنی همین‌که صیغه خوانده شود (راهن ایجاب و مرتهن قبول) عقد رهن به صورت کامل واقع شده است مطلقا (چه قبض صورت گرفته باشد و چه صورت نگرفته باشد)

دلیل این قول: اصلِ عملی (اصلِ عدم اشتراطِ قبض). قبل از شریعت اسلام چنین شرطی یقینا نبوده است، الآن هم که در وجود این شرط شک کرده‌ایم، اصلِ عدم ازلی می‌گوید الآن هم بگو چنین شرطی اتّفاق نیوفتاده  است.

اشکال به دلیل قول دوم: چگونه شما با وجود آیه و روایت سراغ اصلِ عملی می‌ورید؟ «الاصل دلیل حیث لا دلیل»

پاسخ: نه آیه و نه روایت در اینجا نمی‌تواند مورد استدلال قرار بگیرد: 

روایت: روایتی که شما قولِ اول به آن استشهاد کردید از حیث سندی ضعیف است.[۲] 

آیه: آیه‌ای هم به آن استدلال شد، می‌فرماید: «وَإِنْ كُنْتُمْ عَلَىٰ سَفَرٍ وَلَمْ تَجِدُوا كَاتِبًا فَرِهَانٌ مَقْبُوضَةٌ» که قولِ اولی‌ها اینگونه با آن استدلال کرده‌اند که: رهان اگر مقبوضه باشد به‌درد می‌خورد و الّا به‌درد نمی‌خورد! اشکالِ استدلال به آیه این است که شما با مفهوم وصف، لزوم قبض را در رهان شرط کردید! در حالی که «مفهوم وصف» حجّت نیست.

ضمنِ اینکه در آیه قرینه خاصّ وجود دارد. زیرا آیه فرمود «اگر شما در سفر هستید...» وچون در سفر معمولا شاهد و یا کسی که متنی را به عنوان قرارداد بنویسد وجود ندارد، لذا بهتر است رهنتان در سفر مقبوضه باشد. در واقع نوعی ارشاد به محکم‌کاری است. 

با تمامِ این مسائل، ما (قولِ دوّمی‌ها) برای عدم اشتراط دو مؤیّد هم داریم[۳]:  

  • همه (حتی کسانی که قبض را شرط می‌دانند) قبول دارند که اگر مرتهن برای لحظه‌ای مالِ رهنی را قبض کرد و بعد دوباره آن را به راهن پس داد، این کفایت می‌کند. خب همین مسئله نشان‌دهنده این است که قبض در رهن، هیچ خصوصیّتی ندارد. 
  • مرتهن می‌تواند به راهن وکالت بدهد که خود راهن از طرفِ مرتهن، آن مالِ رهنی را قبض کند! 

نکته4: جدای از آیه و روایت، به‌طورِ کلّی اشتراطِ قبض، نیاز به یک دلیل شرعی دارد و اصل هم عدم اشتراطِ قبض است. 


یعنی تا وقتی که قبض رخ نداده است، راهن می‌تواند از این معامله پشیمان شود و آن را به هم بزند. ولی با صورت پذیرفتن قبض، دیگر عقد از جانب راهن لازم خواهد بود و نمی‌تواند آن را به هم بزند (مانند بابِ هبه که نسبت به قبول‌کننده هبه، قبض را شرط ملکیّت می‌دانند).

در سند روایت، هم «محمد بن قیس» وجود دارد ـ که مشترک است بین ثقه و غیر ثقه و  هم «محمّد بن سماعه» که واقفی مذهب بوده است. 

دو مؤید که تایید می‌کنند این قول را که قبض ویژگی خاصّی در تمامیّت رهن ندارد. 

۴

تطبیق اشتراط وکالت / نقش قبض در رهن

﴿ ويجوز اشتراط الوكالة ﴾ في حفظ الرهن (جایز است اشتراط وکالت در حفظ رهن ـ مرتهن شرط کند که «من به شرطی رهن را قول می‌کنم که در حفظ آن وکیل باشم» ـ) وبيعه (شرط کند وکالت در بیع رهن را) وصرفه (رهن) في الدين (تا دیگر مراجعه به حاکم و حکم او نیاز نباشد) ﴿ للمرتهن (قید اشتراط) وغيره (مرتهن) والوصيّة له (عطف بر اشتراط) ولوارثه (جایز است راهن وصیّت بکند برای مرتهن  یا وارث او) ﴾ على تقدير موت الراهن قبله (البته در صورتی که راهن قبل از مرتهن از دنیا برود).

(قولِ اول:) ﴿ وإنّما يتمّ ﴾ الرهن ﴿ بالقبض على الأقوى (کامل می‌شود رهن به واسطه قبض ـ قبض، شرطِ تمامیّت رهن است ـ) ﴾ للآية (وَإِنْ كُنْتُمْ عَلَىٰ سَفَرٍ وَلَمْ تَجِدُوا كَاتِبًا فَرِهَانٌ مَقْبُوضَةٌ) والرواية (عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ قَيْسٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ: لاَ  رَهْنَ إِلاَّ  مَقْبُوضاً) و معنى عدم تماميّته (رهن) بدونه (قبض) كونه (قبض) جزء السبب، للزومه من قبل الراهن (بین راهن و مرتهن، عقد از طرف راهن لاازم است، لذا این قبض می‌شود جزء سبب برای لزوم!) ، كالقبض في الهبة بالنسبة إلى المتّهب (قبض شرط در مالک شدن متّهب است در بابِ هبه) .

و (قولِ دوم:)‌ قيل: يتمّ بدونه للأصل (کامل است عقد رهن بدون قبض به خاطر اصلِ عملی ـ عدم اشتراط قبض ـ) ، و (سؤال مقدّر: وقتی آیه و روایت داریم، دیگر نمی‌توان به اصلِ عمل تمسّک کرد. / پاسخ:) ضعف سند الحديث (سند حدیث به واسطه محمّذ بن قیس و محمّد بن سماعه) ومفهوم الوصف في الآية (شما با کمک مفهوم وصف چنین حکمی را به آیه نسبت دادید! در حالی که مفهوم وصف را علماء حجّت نمی‌دانند) واشتراطه بالسفر فيها (اشتراط قبض به سفر در آیه شریفه) وعدم الكاتب (عطف بر سفر)  يرشد إلى كونه للإرشاد (این آیه ارشاد به محکم‌کاری است نه دلیل بر شرطیّت ـ در سفر که کسی نیست برای تو شهادت بدهد و یا کسی نیست که قرارداد را بنویسد، بهتر است برای محکم کاری، قبض صورت بگیرد ـ) . ويؤيّده (تایید می‌کند عدم اشتراط قبض را) كون استدامته ليست بشرط (استدامه در قبض شرط نیست! ولو یک لحظه قبض کند و برگرداند کفایت می‌کند) ، بل قبض المرتهن (اصلِ قبض مرتهن شرط نیست!) لجواز توكيله الراهن فيه (جایز است مرتهن وکیل کند راهن را در قبض) . وهذا أقوى (قولِ اقوی، همین قول دوم است) .

۵

عارض شدن جنون و... و نقش آن در رهن

سؤال1: در صورتی که قبض در رهن شرط باشد، اگر ایجاب و قبول توسط راهن و مرتهن خوانده شود ولی قبل از قبض، برای راهن عارضه‌ای به وجود بیاید (مثلا مجنون شود یا از دنیا برود یا بی‌هوش شود یا پشیمان شود) تکلیف چیست؟

پاسخ: در مسئله دو نظر است: 

نظر اول (شهید اول): رهن باطل است مانند تمامِ عقود جائزه.[۱] وقتی قائل شدیم به اینکه قبض، شرطِ لزوم رهن است، به این معناست که تا قبل از قبض، عقد من الطرفین جایز است. وقتی هم جایز باشد، این امور آن را باطل می‌کنند. 

نظر دوم: رهن باطل نمی‌شود زیرا اصلِ رهن از طرفِ راهن لازم می‌باشد و تنها کاری هم که برعهده راهن بوده است، خواندن صیغه بوده که انجام داده است! فقط قبض تنها اتّفاقی است که باید می‌افتاده ولی هنوز واقع نشده است. لذا اگر راهن مجنون یا ... شد، به دستِ ولی او می‌افتد که باید بر اساسِ مصلحت او تصمیم بگیرد.[۲]

نظرِ شهید ثانی: ما نظرِ دوم را قبول نداریم. قاعدۀ کلّی که از عمومات استفاده می‌شود این است که عقد مادامی که جایز است، به محض عارض شدن جنون و... از بین می‌رود. 

نکته: تمامِ این حرف‌ها در صورتی است که «راهن» مجنون، بی‌هوش یا ... شود. اما در صورتی که «مرتهن» دچار یکی از این امور شد، تفصیلی دارد که در ادامه خواهد آمد. 


اگر در عقود جائزه، یکی از این امور اتّفاق بیوفتد، عقد باطل خواهد شد. به همین دلیل است که می‌گویند اگر مرجع تقلیدی، 100 وکیل در موارد مختلفی داشته باشد و به بیمارستان برود و بی‌هوش شود، تمامی این وکالت‌ها باطل خواهند شد. 

اگر قبض را به مصلحت دید، به جای او قبض را انجام می‌دهد و اگر قبض را به ضرر او دید، معامله را فسخ می‌کند. 

۶

تطبیق عارض شدن جنون و... و نقش آن در رهن

وعلى اشتراطه (بنا بر شرطیّت قبض ـ با فرضِ اینکه شرطِیّت قبض را بپذیریم ـ) ﴿ فلو جُنَّ ﴾ الراهن (اگر راهن مجنون شد) ﴿ أو مات (یا از دنیا رفت) ، أو اُغمي عليه (یا بی‌هوش شد) ، أو رجع ﴾ فيه (یا رجوع کرد راهن در رهن) ﴿ قبل إقباضه (قبل از تحویل دادن مالِ رهنی) بطل ﴾ الرهن (نظر اول: رهن باطل است) ، كما هو شأن العقود الجائزة عند عروض هذه الأشياء (این یک قاعده کلّی در عقود جائزه است) .

و (قول دوم:) قيل: لا يبطل (رهن باطل نیست) ؛ للزومه من قِبَل الراهن فكان كاللازم مطلقاً (زیرا عقد از قبل راهن لازم است و وقتی از یک طرف لازم شد، گویا عقد رهن، مثلِ یک عقد لازم مطلق است ـ عقد لازم من الطرفین ـ) ، فيقوم وليّه مقامه (ولی او به جای او می‌نشیند) ، لكن يراعي وليّ المجنون مصلحته (اگر راهن مجنون شده است، ولی  او وظیفه دارد که به مصلحت او عمل کند) ، فإن كان الحظّ في إلزامه (اگر حظ و بهره و مصلحت در الزام است) بأن يكون شرطاً في بيع يتضرّر بفسخه (به این صورت که مثلا رهن شرطِ در ضمنِ بیعی باشد که با فسخ آن مجنون ضرر می‌کند) أقبضه (جواب ان کان) (مال را به مرتهن تحویل دهد) وإلّا (اگر مصلحت در الزام آن نیست) أبطله (قبض را انجام ندهد تا معامله رهن باطل شود)  .

ويضعَّف بأنّ لزومه على القول به (اشتراط قبض) مشروط بالقبض (اشکال شهید ثانی به قول دوم: چه‌طور شما قائل به چنین مسئله‌ای می‌شوید؟! لزوم عقد متوقف بر قبض است و تا وقتی که این قبض رخ نداده است، حتّی از طرف راهن هم لازم نیست) ، فقبله جائز مطلقاً (هم از طرف راهن و هم از طرف مرتهن) ، فيبطل كالهبة قبلَه (پس باطل می‌شود مانند هبه قبل از قبض) .

(اگر عارضه‌های ذکر شده، برای مرتهن به وجود بیاید ـ جنون و... ـ در این صورت اگر ما در جنون و... راهن قائل به عدم بطلان شدیم، در مرتهن به طریق اولی قائل به بطلان می‌شویم. و اگر در راهن قائل به بطلان شدیم ـ نظر شهید ثانی ـ بازهم علی الاقوی در مورد مرتهن قائل به عدم بطلان می‌شویم. پس علی ایّ حال در مرتهن، قائل به عدم بطلان خواهیم شد)

(سؤال: چه فرقی‌ است بین مرگ راهن و مرتهن که در مرتهن فرمودید به طریق اولی قائل به عدم بطلان می‌شویم؟ پاسخ: بعد از مرگ راهن، حق ورثه و طلبکار‌ها به اموال راهن تعلّق می‌گیرد که یکی از آن‌ها مالی است که راهن پیش مرتهن گذاشته است. لذا با توجّه به تعلّق گرفتن حق سایرین به آن ممکن است قائل به بطلان شویم امّا چنین وضعیّتی در مورد مرتهن وجود ندارد زیرا مرتهن دارد مال رهنی به عنوان رهن می‌گیرد! ملکیّتی نسبت به آن پیدا نمی‌کند که بگوییم حق ورثه او به آن تعلّق می‌گیرد)

ولو عرض ذلك للمرتهن فأولى بعدم البطلان لو قيل به (عدم بطلان) ثمَّ (اگر عارض شود امور مذکوره ـ جنون و موت و... ـ در مرتهن به وجود بیاید، اولی به عدم بطلان است اگر در راهن قائل به عدم بطلان شویم) . ولو قيل به (بطلان) في طرف الراهن فالأقوى عدمه (بطلان) هنا. والفرق تعلّق حقّ الورثة والغرماء بعد موت الراهن بماله (زیرا مالِ رهنی که به میان می‌آید برای راهن است و لذا حقّ ورثه به آن تعلّق می‌گیرد) ، بخلاف موت المرتهن، فإن الدين يبقى فتبقى وثيقته (وثیقه هم که برای راهن است و دست مرتهن می‌ماند) ؛ لعدم المنافي. وعلى هذا (اشتراط قبض در لزوم) لا يُجبر الراهن على الإقباض (مجبور نمی‌شود راهن بر اقباض) ؛ لعدم لزومه بعد (چون هنوز معامله رهن لازم نشده است) ، إلّا أن يكون مشروطاً في عقد لازم (بحثی است که آیا شرایط در ضمنِ عقد لازم واجب العمل است یا خیر؟) ، فيبني على القولين (مبتنی بر دو قولی است که سابقا بیان شده است).

أمر آخر.

﴿ فيقول المرتهن: قبلت وشبهه من الألفاظ الدالّة على الرضا بالإيجاب. وفي اعتبار المضيّ والمطابقة بين الإيجاب والقبول وجهان. وأولى بالجواز هنا؛ لوقوعه ممّن هو ليس بلازم من طرفه.

ويشترط دوام الرهن بمعنى عدم توقيته بمدّة. ويجوز تعليق الإذن في التصرّف على انقضاء أجل وإطلاقه، فيتسلّط عليه من حين القبول والقبض إن اعتبرناه.

﴿ فإن ذكر أجلاً للتصرّف ﴿ اشتُرط ضبطه بما لا يحتمل الزيادة والنقصان، أمّا لو شرطه للرهن بطل العقد.

﴿ ويجوز اشتراط الوكالة في حفظ الرهن وبيعه وصرفه في الدين ﴿ للمرتهن وغيره والوصيّة له ولوارثه على تقدير موت الراهن قبله.

﴿ وإنّما يتمّ الرهن ﴿ بالقبض على الأقوى للآية (١) والرواية (٢) ومعنى عدم تماميّته بدونه كونه جزء السبب، للزومه من قبل الراهن، كالقبض في الهبة بالنسبة إلى المتّهب.

وقيل: يتمّ بدونه (٣) للأصل، وضعف سند الحديث ومفهوم الوصف في الآية واشتراطه بالسفر فيها وعدم الكاتب يرشد إلى كونه للإرشاد. ويؤيّده كون استدامته

__________________

(١) البقرة:٢٨٣.

(٢) الوسائل ١٣:١٢٣ ـ ١٢٤، الباب ٣ من أبواب الرهن، الحديث ١. وسندها ضعيف بحسن بن محمّد بن سماعة ومحمّد بن قيس وهو مشترك بين الثقة والضعيف. راجع المسالك ٦:١٢٨ و ١٣:١٢٢.

(٣) قاله الشيخ في الخلاف ٣:٢٢٣، المسألة ٥ من كتاب الرهن، وابن إدريس في السرائر ٢:٤١٧، والعلّامة في المختلف ٥:٣٩٩، وولده في الإيضاح ٢:٢٥.

ليست بشرط، بل قبض المرتهن (١) لجواز توكيله الراهن فيه. وهذا أقوى.

وعلى اشتراطه ﴿ فلو جُنَّ الراهن ﴿ أو مات، أو اُغمي عليه، أو رجع فيه ﴿ قبل إقباضه بطل الرهن، كما هو شأن العقود الجائزة عند عروض هذه الأشياء.

وقيل: لا يبطل؛ للزومه من قِبَل الراهن فكان كاللازم مطلقاً، فيقوم وليّه مقامه، لكن يراعي وليّ المجنون مصلحته، فإن كان الحظّ في إلزامه بأن يكون شرطاً في بيع يتضرّر بفسخه أقبضه وإلّا أبطله (٢).

ويضعَّف بأنّ لزومه على القول به مشروط بالقبض، فقبله جائز مطلقاً، فيبطل كالهبة قبلَه.

ولو عرض ذلك للمرتهن فأولى بعدم البطلان لو قيل به ثمَّ. ولو قيل به في طرف الراهن فالأقوى عدمه هنا. والفرق تعلّق حقّ الورثة والغرماء بعد موت الراهن بماله، بخلاف موت المرتهن، فإن الدين يبقى فتبقى وثيقته؛ لعدم المنافي. وعلى هذا لا يُجبر الراهن على الإقباض؛ لعدم لزومه بعد، إلّا أن يكون مشروطاً في عقد لازم، فيبني على القولين.

﴿ ولا يشترط دوام القبض للأصل بعد تحقّق الامتثال به ﴿ فلو أعاده إلى الراهن فلا بأس وهو موضع وفاق.

﴿ ويقبل إقرار الراهن بالإقباض لعموم «إقرار العقلاء ...» ﴿ إلّا أن يعلم كذبه كما لو قال: رهنته اليوم داري التي بالحجاز ـ وهما بالشام ـ وأقبضته إيّاها، فلا يقبل؛ لأنّه محال عادة، بناءً على اعتبار وصول القابض أو من يقوم

__________________

(١) يعني ليس بشرط.

(٢) اُنظر المبسوط ٢:١٩٨، والتذكرة ١٣:٢٠١ المسألة ١٤٧.