درس الروضة البهیة (فقه ۳) (المتاجر - المساقاة)

جلسه ۱۱۳: کتاب الرهن ۳

 
۱

خطبه

۲

عبارت خوانی آغازین

۳

قبض در رهن / ادّعاهای مختلف در قبض و اقباض

مقدمه: در جلسه قبل بیان شد که در مورد «اشتراط قبض در رهن» دو نظر مطرح است. برخی قبض را شرطِ تمامیّت عقد رهن می‌دانستند و برخی هم وجود قبض را بی تاثیر در تمامیّت رهن می‌دانستند.

سؤال1: حال بر اساس اینکه قبض را در رهن شرط بدانیم، آیا دوامِ قبض نیز در رهن شرط است؟ به عبارت دیگر، وقتی راهن، مالِ رهنی را به مرتهن تحویل می‌دهد، آیا باید تا آخر این مالِ رهنی در نزد مرتهن بماند یا اینکه به مجرّد قبض، شرط حاصل شده است؟

پاسخ: اجماع وجود دارد بر اینکه دوامِ قبض شرط نیست. همین مقدار که مرتهن، رهن را از راهن قبض کند[۱] رهن کامل شده است. 

دلیل: اصلِ عدمِ اشتراط دوام! 

سؤال2: اگر راهن اقرار کند به اینکه: «من رهن را به قبض مرتهن رساندم» آیا چنین اقراری پذیرفته می‌شود؟[۲]

پاسخ: وقتی راهن مالی را به عنوان رهن به مرتهن می‌دهد، در واقع دارد حقّی را برای مرتهن ایجاد می‌کند (تا قبل از قبض، راهن می‌تواند معامله را به هم بزند ولی به محض قبضِ مال توسط مرتهن، حقّی برای مرتهن نسبت به آن مال پیدا می‌شود و راهن نمی‌تواند معامله را به هم بزند) خلاصه اینکه در رهن، قبض سببِ ایجادِ حقّی بر علیه راهن می‌شود و به همین دلیل در صورت اقرار راهن بر قبض، اقرار او پذیرفته می‌شود زیرا مصداق «اقرار العقلاء علی انفسهم» است.

سؤال3: اگر راهن در نزد دو شاهد، اقرار به اقباض کند سپس دو شاهد نزد قاضی بیایند و شهادت بر این اقرار بدهند، سپس راهن بیاید و در دادگاه و بگوید: «اگرچه من به این اقباض اقرار کردم، ولی این اقرار به این دلیل بود که من و مرتهن با یکدیگر توافق کردیم که من به صورت صوری، شهادت به اقباض بدهم تا این معامله در دفتر اسناد، ثبت شود! و الّا در حقیقت اقباضی رخ نداده است». ولی در مقابل، مرتهن این مسئله را قبول ندارد و می‌گوید: «خیر! قبض و اقباض حقیقتا رخ داده است و رهن لازم شده است». حال در این صورت، آیا ادّعای راهن پذیرفته می‌شود یا خیر؟[۳]

پاسخ: از آن‌جایی که عادتاً چنین اتّفاقاتی ممکن است، چنین ادّعای در دادگاه قابل طرح است. ولی راهن که دارد ادّعای سازش و گاو‌بندی می‌کند باید برای اثابت حرفِ خودش بیّنه اقامه کند. اگر بیّنه توسط راهن اقامه شد که حرف او ثابت می‌شود و الا اگر نتوانست بیّنه اقامه کند، سرا مرتهن (منکر) می‌رویم و او باید بر عدمِ گاو‌بندی قسم بخورد و به نفعِ او حکم صادر شود.

البته همۀ این مسائل در صورت است که دو شاهد، شهادت بر «اقرار راهن» بدهند! ولی اگر دو شاهد، شهادت بر «خودِ قبض و اقباض» بدهند، در این صورت دیگر معنا ندارد که راهن بخواهد در مقابل این شهادت بیّنه، ادّعای گاو‌بندی کند! 

ضمنِ اینکه اگر شهود، شهادت بر اقرار بدهند ولی راهن اصلِ اقرار را انکار کند، بازهم حرفِ راهن پذیرفته نمی‌شود.[۴]

نکته1: اگر راهن ادّعا کند که در اقرار خود اشتباه کرده است، دو صورت متصوّر است: 

الف) اگر راهن بتواند برای این اشتباهش، توجیهی محکمه‌پسند ارائه بدهد که در حق او ممکن است[۵]: چنین ادّعایی در دادگاه قابلیّت طرح پیدا می‌کند. حال برای اثباتِ ادّعایش باید بیّنه اقامه کند و الّا منکر قسم می‌خورد و به نفع او حکم می‌شود. 

ب) اگر راهن نتواند برای این اشتباهش، توجیهی محکمه‌پسند ارائه بدهد که در حق او ممکن باشد: اساساً این ادّعا در دادگاه قابل طرح نخواهد بود. 


قبض ولو برای یک لحظه صدق بکند. 

قاعده در اقرار این است که اگر «علی انفسهم» باشد نافذ است و الا نافذ نیست. 

در واقع می‌خواهیم بررسی کنیم و ببینیم آیا اساساً چنین ادّعایی در دادگاه قابل طرح است یا خیر؟ چون هر ادّعایی شأنیت مطرح شدن در دادگاه را ندارد! بلکه تنها ادّعایی در دادگاه پذیرفته می‌شود که عقلایی باشد. 

اگر قرار باشد در اینگونه موارد حرف‌های متّهم را بپذیریم که دیگر بیّنه به دردِ کسی نمی‌خورد!

مثلا پیرمردی 80 ساله است و ادّعا می‌کند که در آن لحظه آلزایمر داشته است. 

۴

تطبیق قبض در رهن / ادّعاهای مختلف در قبض و اقباض

﴿ ولا يشترط دوام القبض ﴾ (شرط نیست که قبض استدامه پیدا کند) للأصل (به خاطر اصلِ عدمِ اشتراطِ دوام) بعد تحقّق الامتثال به (بعد از این که تحقق پیدا کرد امتثال به قبض ـ با فرضِ اینکه بگویی اصلِ قبض شرط است ـ) ﴿ فلو أعاده إلى الراهن (اگر اعاده کند مرتهن آن کالا را) فلا بأس (اشکالی ندارد) ﴾ وهو موضع وفاق (این مسئله اجماعی است) .

﴿ ويقبل إقرار الراهن بالإقباض (اگر راهن بگوید من مالِ مرهونه را تحویل مرتهن دادم، این اقرار است و پذیرفته هم می‌شود) ﴾ لعموم «إقرار العقلاء ...» (علّت اینکه چنین اقراری مصداق «علی انفسهم...» است چیست؟ این است که با اقباض راهن، یک حقّی برای مرتهن نسبت به این مال اتّفاق می‌افتد که تا قبل از این، چنین حقّی را نداشته است) ﴿ إلّا أن يعلم كذبه (مگر اینکه ما علمِ به کذبِ این مطلب داشته باشیم) ﴾ كما لو قال: رهنته اليوم داري التي بالحجاز (رهن دادم به این آقا امروز، خانه‌ام را که در حجاز است) ـ وهما بالشام (در حالی که هر دو در شام‌اند ـ در زمان شهید، ده‌ها روز بین شام و حجاز فاصله بوده است ـ) ـ وأقبضته إيّاها (بعد هم خانه را تحویلش دادم!) ، فلا يقبل (چنین اقراری پذیرفته شده نیست) ؛ لأنّه محال عادة (زیرا معنا ندارد که او امروز، هم در حجاز باشد و هم در شام باشد) ، بناءً على اعتبار وصول القابض (بنا بر اینکه قابض باید وصول کند به آن خانه!) أو من يقوم مقامه إلى الرهن في تحقّقه (یا کسی مانند وکیل قابض به آن رهن برسد و در تحقق، این مسئله را معتبر بدانیم) ﴿ فلو ادّعى ﴾ بعد الإقرار بالقبض ﴿ المواطأة ﴾ (گاو‌بندی، سازش، توافق) على الإقرار والإشهاد عليه (اگر ادّعا کند راهن مواطئه بر اقرار را بعد از اینکه اقرار به اقباض کرد) إقامة لرسم الوثيقة (برای اقامه کردن و انجام ثبت وثیقه در دفتر حاکم) حذراً من تعذّر ذلك إذا تأخّر إلى أن يتحقّق القبض (ترسیدم که این ثبت وثیقه متعذّر شود، اگر تا تحقّق قبض به تاخیر بیوفتد) سُمعت (جوابِ لو ادّعی) دعواه (به این معنا نیست که حرفش را قبول می‌کنند و به نفعش حکم می‌کنند! بلکه به این معناست که: چنین مطلبی، قابلیّت طرح در دادگاه را دارد) ، لجريان العادة بذلك (چنین عملی عرفا اتّفاق می‌افتد) ﴿ فله إحلاف المرتهن ﴾ (در صورتی که راهن بیّنه‌ای بر ادّعای خودش نداشته باشد بر او جایز است مرتهن را قسم بدهد) على عدمها (بر عدم مواطئه) وأ نّه وقع موقعه (و این اقرار به‌جا بوده است و بر اساسِ مواطئه نبوده است) .

هذا إذا شهد الشاهدان على إقراره (این برای صورتی است که دو شاهد بیایند و بگویند: «ما شاهدیم بر اقرار») . أمّا لو شهدا على نفس الإقباض (اگر دو شاهد بیایند و شهادت بدهند و بگویند: ما اقرار را ندیدیم! ما خودِ قبض و اقباض را دیدیم) لم تُسمع دعواه (ادّعای راهن دیگر پذیرفته نمی‌شود) ولم يتوجّه اليمين (دیگر قسم متوجّه مرتهن نمی‌شود) ؛ وكذا لو شهدا على إقراره به (همچنین اگر شهادت بدهند دو شاهد بر اقرار راهن به قبض دادن) فأنكر الإقرار (ولی راهن چنین اقباضی را انکار کند) (در اینجا حرفِ راهن پذیرفته نمی‌شود زیرا بیّنه داریم) ؛ لأنّه تكذيب للشهود. ولو ادّعى الغلط (اگر راهن ادّعا کند که من به اشتباه اقرار کردم!) في إقراره وأظهر تأويلاً ممكناً (و دلیل و توجیه محکمه پسندی را هم برای اقرارش اقامه کند) فله إحلاف المرتهن (این ادّعا در دادگاه قابل طرح است / حالا که قابل طرح شد، این شخص می‌شود مدّعی و باید بیّنه بیاورد / اگر بیّنه بیاورد که کلامش ثابت می‌شود و الّا باید مرتهن را قسم دهد) أيضاً، وإلّا (ان لم یظهر تأویلا ممکنا) فلا (این ادّعا قابل طرح در دادگاه نیست) على الأقوى.

۵

قبضِ جدید

سؤال1: اگر مالِ مرهونه قبل از صیغه عقد، در دستِ مرتهن باشد (مثلا مرتهن از قبل این خانه را غصب کرده است یا اینکه در آن مستاجر بوده است) آیا بعد از عقد رهن، نیازمند قبض جدیدی است یا اینکه همان قبض سابق کفایت می‌کند؟

پاسخ: شهید اول به طور مطلق فرموده‌اند: «لو کان بید المرتهن، فهو قبض». شهید ثانی می‌فرمایند: اگر ما باشیم و عبارت مصنّف، ظاهر اطلاق کلام مصنّف این است که فرقی نمی‌کند قبض سابق با اذن مالک بوده است (مثل غصب) یا بدون اذنِ مالک بوده است (مثل اجاره). ضمنِ اینکه شهید اول، به همین «عدم الفرق» در کتاب «دروس» هم تصریح کرده‌اند. 

دلیل کلام مصنّف: زیرا صدقِ رهنِ مقبوض بر این موارد، بلا اشکال است. 

نکته1: اگرچه مرتهنِ غاصب، موردِ نهی شارع واقع شده بود (قبل از رهن) ولی بازهم رهن مقبوض بر او صادق است. 

سؤال2: با وجودِ نهی از قبض، چگونه چنین رهنی را صحیح می‌دانیم؟

پاسخ: زیرا نهی در اینجا، «نهی در غیر عبادت» است. نهی در غیر عبادت هم مُفسِد عمل نیست. 

البته در اینجا برخی با این حکم مخالفت کرده‌اند و گفته‌اند: قبضِ منهیٌّ عنه کفایت نمی‌کند. زیرا قبض، رکنِ عقد رهن است[۱] و در ارکان، مورد منهی‌ٌعنه کفایت نمی‌کند. چه‌طور حکم می‌کنید به اینکه: اگر مرتهن، بعد از عقد رهن بیاید و مالِ رهنی را بدون اجازه راهن بردارد، این قبض کفایت نمی‌کند؟ خب در این جا هم مانند آن‌جا باید چنین حکمی را بدهید. 

سؤال3: اگر قبضِ سابق را کافی بدانیم، آیا اذنِ جدید یا مضیّ زمان[۲] نیاز است یا خیر؟

پاسخ: اختلافِ نظر است:

  • برخی: نیاز به اذنِ جدید و مضیّ زمان نیست. زیرا قبض قبل از عقد اتّفاق افتاده است! اگر الآن که قبض محقّق شده است بخواهیم شرطی را برای حصول قبض قرار بدهیم، می‌شود مصداقِ تحصیلِ حاصل. ضمنِ اینکه «اصلِ عدم اشتراط» جلوی شرطیّت این امور را می‌گیرد.
  • برخی: در ادامه خواهد آمد. 

طبقِ مبنایی که می‌گفت: تا وقتی قبض رخ ندهد، عقد رهن کامل نمی‌شود. 

به قدری که در آن قبض جدید امکان‌پذیر باشد. 

۶

تطبیق قبضِ جدید

﴿ ولو كان ﴾ الرهن ﴿ بيد المرتهن (اگر رهن قبل از عقد، در دست مرتهن بوده است، آیا این هم قبض محسوب می‌شود) فهو قبض ﴾ (بازهم قبض صادق است) لصدق كونه رهناً مقبوضاً (عرفاً آن را رهن مقبوض می‌پندارند) ، ولا دليل على اعتباره مبتدأً بعد العقد (ما دلیلی نداریم بر اینکه معتبر باشد قبض ابتدایی بعد از عقد) . وإطلاق العبارة (شهید اول فرمود: «لو کان بید المرتهن فهو قبض») يقتضي عدم الفرق بين المقبوض بإذن وغيره (مقبوض بإذن) (اطلاق عبارت مصنّف شامل هر دو صورت می‌شود) كالمغصوب (مثال برای غیره) ، وبه صرّح في الدروس (مصنّف در دروس به این عدم الفرق تصریح کرده است) والوجه واحد (دلیل یکی است یعنی «صدقِ کونه رهناً مقبوضاً») ، وإن كان منهيّاً عن القبض هنا (گرچه در بحث مغصوب، منهیّ از قبض بوده است) ؛ لأنّه في غير العبادة غير مفسد (زیرا نهی در غیر عبادت، مُفسِد عمل نیست) .

وقيل: لا يكفي ذلك (قبض منهیٌّ عنه، کفایت نمی‌کند) لأنّه (قبض) على تقدير اعتباره (بر فرضِ اینکه ما اصلِ قبض را معتبر بدانیم) في اللزوم (در لزوم عقد رهن معتبر بدانیم) ركن (این قبض می‌شود رکن معامله) فلا يعتدّ بالمنهيّ عنه منه (پس اعتناء نمی‌شود منهیٌ‌عنه از قبض ـ رکن ـ ولو عبادت نباشد) ، وإنّما لا يقتضي الفساد حيث تكمّل الأركان (آن‌جایی می‌گوییم نهی اقتضاء از فساد در غیر عبادت را ندارد که ارکان کامل باشد! و الا اگر بنا باشد در ارکان نهی وجود داشته باشد، آن را نمی‌پذیریم) ، و (مؤید:‌) لهذا لا يعتدّ به لو ابتدأه بغير إذن الراهن (در جایی که نیازمند قبض هستیم، اگر بعد از عقد، مرتهن بدون اجازه راهن برود و مالِ رهنی را قبض کند، همه عقیده دارند که اینجا قبض پذیرفته شده نیست. همانطور که در اینجا نمی‌پذیرید، در مانحن فیه هم نباید بپذیرید) .

﴿ و ﴾ على الاكتفاء به (بر فرض که قبض سابق را بپذیریم) ﴿ لا يفتقر إلى إذن ﴾ جديد ﴿ في القبض (دیگر مرتهن، نیاز ندارد سراغ راهن برود و از او بپرسد: «آقای راهن! آیا شما اجازه می‌دهید به این قبض؟») ، ولا إلى مضيّ زمان (نیاز به گذشتِ زمان هم نیست) ﴾ يمكن فيه تجديده (مقدار زمانی که در آن ممکن باشد تجدید قبض) ؛ لتحقّق القبض قبله (قبض قبل از این ‌حرف‌ها ـ حتی قبل از خودِ عقدِ رهن‌ـ اتّفاق افتاده است)، فاعتبار أمر آخر تحصيل للحاصل (اگر دوباره بخواهی برای حصولِ قبضی که حاصل است، شرطی را قرار بدهی، می‌شود تحصیل حاصل!) ، وللأصل (اصلِ عدمِ اشتراط) .

(قول دوم در این مسئله) وقيل: يشترطان (هم اذن جدید شرط است و هم مضیّ زمان شرط است) في مطلق القبض السابق (چه قبض سابق به اذن بوده باشد چه به غیر اذن بوده است) وقيل: في غير الصحيح (اگر معتقدیم اذن جدید و مضیّ زمان شرط است، در غیر صحیح شرط است ـ در غاصب شرط است و الا در مستاجر که شرط نیست ـ) ؛ (دلیل بر اصلِ «یشترطان») لأنّ المعتبر منه ما وقع بعد الرهن (آن قبضی که معتبر است، قبضی است که بعد از رهن بیاید) وهو (قبض بعد از رهن) لا يتمّ إلّابإذن (قبض بعد از رهن هم وقتی کامل است که در کنارش اذن باشد) كالمبتدأ (مانند قبض ابتدایی ـ قبضی که بعد از رهن صورت می‌پذیرد ـ) ، والإذن فيه يستدعي تحصيله (اذن در قبض هم طلب می‌کند تحصیل قبض را) ، ومن ضروراته مضيّ زمان (لازمه آن گذشت زمان است) ، فهو‌ (اذن در قبض) دالّ عليه (قبض) بالمطابقة وعلى الزمان بالالتزام، لكن مدلوله المطابقي منتف (مدلول مطابقی اذن که قبض است منتفی است) ، لإفضائه إلى تحصيل الحاصل واجتماع الأمثال (زیرا لازمه‌اش اولا تحصیل حاصل است و ثانیا اجتماع امثال! جمع بین مثلین هم محال است) ، فيبقى الالتزامي (فقط مدلول التزامی باقی می‌ماند که همان مضیّ زمان است) .

ليست بشرط، بل قبض المرتهن (١) لجواز توكيله الراهن فيه. وهذا أقوى.

وعلى اشتراطه ﴿ فلو جُنَّ الراهن ﴿ أو مات، أو اُغمي عليه، أو رجع فيه ﴿ قبل إقباضه بطل الرهن، كما هو شأن العقود الجائزة عند عروض هذه الأشياء.

وقيل: لا يبطل؛ للزومه من قِبَل الراهن فكان كاللازم مطلقاً، فيقوم وليّه مقامه، لكن يراعي وليّ المجنون مصلحته، فإن كان الحظّ في إلزامه بأن يكون شرطاً في بيع يتضرّر بفسخه أقبضه وإلّا أبطله (٢).

ويضعَّف بأنّ لزومه على القول به مشروط بالقبض، فقبله جائز مطلقاً، فيبطل كالهبة قبلَه.

ولو عرض ذلك للمرتهن فأولى بعدم البطلان لو قيل به ثمَّ. ولو قيل به في طرف الراهن فالأقوى عدمه هنا. والفرق تعلّق حقّ الورثة والغرماء بعد موت الراهن بماله، بخلاف موت المرتهن، فإن الدين يبقى فتبقى وثيقته؛ لعدم المنافي. وعلى هذا لا يُجبر الراهن على الإقباض؛ لعدم لزومه بعد، إلّا أن يكون مشروطاً في عقد لازم، فيبني على القولين.

﴿ ولا يشترط دوام القبض للأصل بعد تحقّق الامتثال به ﴿ فلو أعاده إلى الراهن فلا بأس وهو موضع وفاق.

﴿ ويقبل إقرار الراهن بالإقباض لعموم «إقرار العقلاء ...» ﴿ إلّا أن يعلم كذبه كما لو قال: رهنته اليوم داري التي بالحجاز ـ وهما بالشام ـ وأقبضته إيّاها، فلا يقبل؛ لأنّه محال عادة، بناءً على اعتبار وصول القابض أو من يقوم

__________________

(١) يعني ليس بشرط.

(٢) اُنظر المبسوط ٢:١٩٨، والتذكرة ١٣:٢٠١ المسألة ١٤٧.

مقامه إلى الرهن في تحقّقه ﴿ فلو ادّعى بعد الإقرار بالقبض ﴿ المواطأة على الإقرار والإشهاد عليه إقامة لرسم الوثيقة حذراً من تعذّر ذلك إذا تأخّر إلى أن يتحقّق القبض سُمعت دعواه، لجريان العادة بذلك ﴿ فله إحلاف المرتهن على عدمها وأ نّه وقع موقعه.

هذا إذا شهد الشاهدان على إقراره. أمّا لو شهدا على نفس الإقباض لم تُسمع دعواه ولم يتوجّه اليمين؛ وكذا لو شهدا على إقراره به فأنكر الإقرار؛ لأنّه تكذيب للشهود. ولو ادّعى الغلط في إقراره وأظهر تأويلاً ممكناً فله إحلاف المرتهن أيضاً، وإلّا فلا على الأقوى.

﴿ ولو كان الرهن ﴿ بيد المرتهن فهو قبض لصدق كونه رهناً مقبوضاً، ولا دليل على اعتباره مبتدأً بعد العقد. وإطلاق العبارة يقتضي عدم الفرق بين المقبوض بإذن وغيره كالمغصوب، وبه صرّح في الدروس (١) والوجه واحد، وإن كان منهيّاً عن القبض هنا؛ لأنّه في غير العبادة غير مفسد.

وقيل: لا يكفي ذلك (٢) لأنّه على تقدير اعتباره في اللزوم ركن فلا يعتدّ بالمنهيّ عنه منه، وإنّما لا يقتضي الفساد حيث تكمّل الأركان، ولهذا لا يعتدّ به لو ابتدأه بغير إذن الراهن.

﴿ و على الاكتفاء به ﴿ لا يفتقر إلى إذن جديد ﴿ في القبض، ولا إلى مضيّ زمان يمكن فيه تجديده؛ لتحقّق القبض قبله، فاعتبار أمر آخر تحصيل للحاصل، وللأصل.

__________________

(١) الدروس ٣:٣٨٥.

(٢) لم نعثر عليه فيما بأيدينا من كتب أصحابنا الإماميّة، ونسبه العلّامة في التذكرة ١٣:١٩٣ إلى أحد قولي الشافعي، وانظر المغني ٤:٣٧٠.

وقيل: يشترطان (١) في مطلق القبض السابق وقيل: في غير الصحيح (٢) ؛ لأنّ المعتبر منه ما وقع بعد الرهن وهو لا يتمّ إلّابإذن كالمبتدأ، والإذن فيه يستدعي تحصيله، ومن ضروراته مضيّ زمان، فهو دالّ عليه بالمطابقة وعلى الزمان بالالتزام، لكن مدلوله المطابقي منتف، لإفضائه إلى تحصيل الحاصل واجتماع الأمثال، فيبقى الالتزامي.

ويُضعَّف بمنع اعتبار المقيّد بالبعديّة، بل الأعمّ، وهو حاصل، والزمان المدلول عليه التزاماً من توابعه ومقدّماته، فيلزم من عدم اعتباره انتفاؤه. نعم لو كان قبضه بغير إذن توجّه اعتبارهما؛ لما تقدّم (٣) وعلى تقديره (٤) فالضمان باقٍ إلى أن يتحقّق ما يزيله من قبل المالك على الأقوى.

﴿ ولو كان الرهن ﴿ مشاعاً فلابدّ من إذن الشريك في القبض، أو رضاه بعده سواء كان ممّا ينقل أم لا؛ لاستلزامه التصرّف في مال الشريك، وهو منهيّ عنه بدون إذنه، فلا يعتدّ به شرعاً.

ويشكل فيما يكفي فيه مجرّد التخلية، فإنّها لا تستدعي تصرّفاً، بل رفع

__________________

(١) في (ع) : يشرطان.

(٢) لم نعثر على القولين، نعم نسب في الدروس ٣:٣٨٤ إلى الشيخ الافتقار إلى إذن جديد في القبض، وانظر المبسوط ٢:٢٠٢، وفي التذكرة ١٣:١٩٣ نسب الشرطين في غير الصحيح إلى أحد قولي الشافعي.

(٣) وهو كون القبض ركناً في لزوم الرهن، راجع الصفحة ٣٧١.

(٤) الظاهر معناه: على تقدير اعتبار الإذن الجديد فالضمان باقٍ. لكن في نسخة (ف) : «على تقدير عدمه» فعلى فرض صحّتها معناه: على تقدير عدم حصول القبض.