مقدّمه
در صورتی که قبضِ سابق را کافی بدانیم، آیا به اذنِ جدید یا مضیّ زمان نیاز است یا خیر؟ دو نظر در مسئله مطرح بود:
نظر اول: نیاز به اذن جدید و مضیّ زمان نیست.
نظر دوم: نیاز به اذنِ جدید و مضیّ زمان است.
بحثِ جدید
دلیل نظرِ دوم: آنچه معتبر است، قبضِ بعد از رهن است و چون قبضِ بعد از رهن تنها به واسطۀ اذن محقّق میشود، پس وجودِ «اذن» ضروری است. حال خودِ اذن به دلالت مطابقی دلالت بر قبض دارد و مضیّ زمان هم به دلالت التزامی دلالت بر قبض دارد (پس علاوه بر اذن، مضیّ زمان هم لازم است).
اشکال شهید ثانی به قول دوم: اساسِ استدلال نظرِ دوم، بر این مبنا استوار بود که «قبض باید حتما بعد از رهن واقع شود، و این قبضِ بعد از رهن، لوازمی دارد». ما اصلِ این مبنا را قبول ندارم! یعنی قبول نداریم که حتماً قبض باید بعد از رهن واقع شود! آنچه مهم است، واقع شدن این قبض است! چه قبض قبل از رهن اتّفاق بیوفتد و چه بعد از رهن. در ما نحن فیه هم قبض صورت گرفته است (ولو اینکه قبل از رهن بوده است ولی مشکلی ایجاد نمیکند).
مضیّ زمان هم (که طبقِ گفته شما از لوازم التزامی قبض بود) از توابع استدلال «قبضِ بعد از عقد» بود. حالا وقتی ما اصلِ این مبنا را که قبض باید بعد از رهن باشد را نپذیرفتیم، طبیعتاً لوازم آن را هم نمیپذیریم. لذا نه نیاز به اذن جدید داریم و نه نیاز به مضیّ زمان.
البته این حرفها، در مثلِ جایی که مستأجری خانهای را اجاره کرده است و بعداً همین خانه را به عنوان رهن بر میدارد، صحیح و پذیرفتنی است. امّا نسبت به غاصبی که خانهای را غصب کرده است و بعدا همین خانه را به عنوان مالِ رهنی اخذ میکند، دیگر این استدلالات و حرفهای بالا پذیرفتنی نیست! یعنی در موردِ غصب، اذنِ جدید و مضیّ زمان نیاز است. زیرا قبضی که از اصل، بدون اذن باشد (غصبی باشد) قبض محسوب نمیشود و مورد قبول نیست. لذا اگر قبض را شرط بدانیم، قبض از ارکان خواهد بود و منهیٌّعنه از رکن را نمیپذیریم (کانّ این نهی، سبب میشود بگوییم اصلا قبضی رخ نداده است).
لذا اگر غاصب، نسبت به مالِ غصبی عقد رهن خواند، تا وقتی اذن و مضیّ زمان به آن ضمیمه نشود، همچنان مالی که دستِ اوست حکمِ مال غصبی را دارد و نه رهنی! لذا ضمانِ این مال هم همچنان بر گردن اوست. بله اگر اذن و مضیّ زمان ضمیمه شد، دیگر مالِ غصبی تبدیل به مال رهنی میشود و ضمان هم از روی دوش مرتهن برداشته میشود.
سؤال1: اگر مالی مشاعی باشد، در صورتی که شریک بخواهد سهم خود را به عنوانِ رهن به مرتهن بدهد، در این صورت قبضِ مرتهن به چه صورتی باید اتّفاق بیوفتد؟
پاسخ: برای قبضِ مرتهن، اذنِ شریک هم شرط است. حال این اذن:
- یا از قبلِ قبض مرتهن گرفته شده است.
- یا بعد از قبضِ مرتهن گرفته میشود.
آنچه مهم است تحصیل رضایت شریک است و فرقی نمیکند که این رضایت قبل از قبض حاصل شود و یا بعد از قبض. در این حکم هم فرقی نمیکند که مالِ رهنی از منقولات باشد (مانند طلا و...) یا از غیر منقولات (زمین و...) و به هر حال، قبضِ بدون اذن شریک، جایز نمیباشد زیرا تحویل این مالِ رهنی به مرتهن، بدون اجازه شریک از مصادیق «تصرّف در مال غیر» است و تصرّف در مال غیر هم بدون اجازه حرام است!
نظر شهید ثانی: این حرفها و استدلالات بالا، در مورد منقولات کاملاً صحیح و درست است. ولی باید توجّه داشت که در غیر منقولات، قبض به «تخلیه» محقّق میشود. یعنی همینکه من رفع ید کنم از سه دُنگِ خودم از زمین، در واقع دارم رضایت خودم را از تصرّف دیگری در آن اعلام میکنم. به همین دلیل، در غیر منقولات، عنوان «تصرّف در مال غیر» صادق نیست و لذا نمیتوان حکم به بطلان داد.
سؤال2: اگر شخصی، بدون اجازه شریکش، مالی مشاع را به عنوان رهن در اختیار مرتهن قرار دهد، آیا راهن صرفاً عملِ حرامی را مرتکب شده است و یا اینکه این فعل او، باعث بطلان عقد رهن هم میشود؟
پاسخ: در اینجا دو نظر مطرح است:
- برخی: قبض منهیٌّعنه است و لذا مانع وجود دارد از تحقّق قبض شرعی و به همین دلیل عقد رهن صحیحاً واقع نشده است و لذا عقد رهن باطل است.
- برخی: نسبت به مقداری از مالِ مشاع، که متعلّق به خودِ راهن بوده است معامله رهن صحیح میباشد و لذا اگر هم اشکالی وجود داشته باشد، در قسمتی است که متعلّق به شریک است که تصرّف بدون اذن او در آن رخ داده است. لذا عقدِ رهن صحیحاً واقع شده است و باطل نیست.
نظر شهید ثانی: قول دوم اجود است.
سؤال3: زید و عمرو در مقداری طلا با یکدیگر شریک هستند، حال زید تصمیم میگیرد سهمِ خود را به عنوان رهن به بکر بدهد. حال اگر زید (راهن) و بکر (مرتهن) تصمیم بگیرند که این طلاها را در نزد عمر (شریک) باقی بگذارند، آیا عملِ صحیحی انجام دادهاند؟
پاسخ: بله! این کار صحیح است. اگر راهن و مرتهن، بر قبضِ شریک راهن توافق کنند، معامله صحیح خواهد بود. البته به شرطِ اینکه شریک را نیز از این مسئله مطّلع کنند.