شرائط رهن
قسم اول: شرائط مالِ مرهونة
شرط اول: مالِ رهنی باید عین باشد (منفعت و دین نباشد).
شرط دوم: مال رهنی باید مملوکه باشد.
شرط سوم: قبضِ مالِ رهنی باید امکان داشته باشد.
شرطِ چهارم: بیع مالِ رهنی باید صحیح باشد.
توضیح هر کدام از 4 شرطِ بالا:[۱]
شهید اول به توضیح هر 4 شرط، اشاره میکنند:
- «فلا یصحّ رهن المنفعه و الدین»: بیانگر شرطِ اول است.
- «ولا رهن الخمر والخنزير ولا رهن الحرّ مطلقاً»: توضیح شرطِ دوم است البته اگر «مملوکة» را به معنای «قابلیّت تملّک» بگیریم. سپس در ادامه میفرمایند: «ولو رهن ما لا يملك وقف على الإجازة» که این هم باز توضیح شرطِ دوم است ولی در صورتی که مراد از مملوکة، این است که مال، برای خودِ شخص باشد (مالِ غیر نباشد).
- «ولا رهن الطير في الهواء ...ولا السمك في الماء»: توضیح شرطِ سوم میباشد.
- «ولا رهن المصحف ... ولا رهن الوقف»: توضیح شرطِ چهارم است.
بیان تفصیلی 4 شرط توسط شهید ثانی:
شرطِ اول: مالِ مرهونه باید عین باشد
با این شرط، دو مورد از ذیلِ مالِ رهنی خارج میشوند:
1. منفعت: منفعت عین نیست و به همین دلیل هم نمیتواند به عنوان مالِ رهنی واقع شود. مثال: سکنی دار یا خدمتِ عبد.
دلیل مرحوم محقّق ثانی: ایشان دو دلیل را برای این مطلب بیان میکنند:
الف) منفعت امکانِ قبض ندارد. زیرا قبضِ منفعت، تنها به اتلاف آن ممکن میشود. یعنی باید از آن استفاده کرد و تا قبض بر آن صادق شود.
ب) استیفاء دین از آن ممکن نیست. زیرا منفعت «شیئاً فشیئاً» حاصل میشود لذا تحصیل دین از آن امکان پذیر نیست.
نظرِ شهید ثانی: من این دو دلیل را قبول ندارم. زیرا اگرچه خودِ منفعت قابل قبض نیست و نمیتوان دین را از آن استیفاء کرد، ولی میتوان این منفعت را تبدیل به عین کرد[۲] که دیگر هم قابل قبض است و هم استیفاء دین از آن ممکن است.
دفاعِ شهید ثانی از محقّق ثانی: شاید این دو دلیل ایشان، ناظر به خودِ منفعت بما هو منفعت بوده است! نه منفعتی که تبدیل به عین میشود.
2. دین: از آنجایی که دین، عین به حساب نمیآید، لذا رهنِ آن ممکن نیست.
دلیل: دین یک امرِ کلّی است و وجودِ خارجی که قابل قبض باشد ندارد و لذا اگر قبض را در رهن شرط بدانیم، رهنِ دین جایز نخواهد بود.
اشکال: به هر حال هر دینی، موقع تحویل دادن به عین تبدیل خواهد شد!
پاسخ: هر مصداقی برای دین بیان شود، مصداق کلّی محسوب میشود ولی خودِ کلّی نیست.
شهید ثانی: البته احتمال دارد (حتّی با وجود قول به اشتراطِ قبض) قائل به جواز رهن دین شویم! به این صورت که وقتی این دین قبض شود، دیگر قبضِ آن صادق شده است ولو خودِ دین قبض نشده است و صرفا مصداق آن قبض شده، اما عرفاً قبض بر آن صادق شده است.
نظیر «هبه ما فی الذمّه» که اگرچه علما در هبه، قبض را شرط میدانند ولی با این وجود، هبه ما فی الذمّه را پذیرفتهاند. زیرا در این نوع هبه، گویا شخص دارد این مال را از طرفِ خود قبض میکند و لذا عرفا قبض را صادق میدانند.
گزارش شهید ثانی از کُتُب علامه حلّی: علامه در کتاب «تذکرة» به همین کلام ما در لمعه تصریح کردهاند و فرمودهاند: «حکم به جواز یا عدم جواز رهن دین، مبتنی است بر اینکه آیا قبض را در رهن شرط میدانیم یا نه. اگر قبض را در رهن شرط بدانیم، رهن دین جایز نیست ولی اگر قبض را در رهن شرط ندانیم، رهن دین جایز است و اشکالی ندارد» «لا يصحّ رهن الدَّيْن إن شرطنا في الرهن القبضَ ؛ لأنّه لا يمكن قبضه ، لعدم تعيّنه حالة الرهن». امّا علّامه در کتاب دیگر خودشان به نام «قواعد» فرمودهاند: «میتوان قائل شد به این مطلب که قبض در رهن شرط نیست، ولی در عین حال بگوییم رهن دین جایز نیست!».
اشکال شهید اول به کلام علامه در قواعد: این چه حکمی است که ایشان داده است؟! اگر بگوییم قبض شرط نیست، دیگر دلیلی بر عدم جواز رهن دین وجود ندارد!
شهید ثانی هم میفرمایند: این تعجّب شهید اول از کلام علامه حلّی بهجا و صحیح است.