درس الروضة البهیة (فقه ۳) (المتاجر - المساقاة)

جلسه ۱۱۵: کتاب الرهن ۵

 
۱

خطبه

۲

عبارت خوانی آغازین

۳

شرائط مال مرهونة / شرط اول: عین بودن

شرائط رهن

قسم اول: شرائط مالِ مرهونة

شرط اول: مالِ رهنی باید عین باشد (منفعت و دین نباشد). 

شرط دوم: مال رهنی باید مملوکه باشد.

شرط سوم: قبضِ مالِ رهنی باید امکان داشته باشد. 

شرطِ چهارم: بیع مالِ رهنی باید صحیح باشد. 

 

توضیح هر کدام از 4 شرطِ بالا:[۱]

شهید اول به توضیح هر 4 شرط، اشاره می‌‌کنند:  

  • «فلا یصحّ رهن المنفعه و الدین»: بیانگر شرطِ اول است.
  • «ولا رهن الخمر والخنزير ولا رهن الحرّ مطلقاً»: توضیح شرطِ دوم است البته اگر «مملوکة» را به معنای «قابلیّت تملّک» بگیریم. سپس در ادامه می‌فرمایند: «ولو رهن ما لا يملك وقف على الإجازة» که این هم باز توضیح شرطِ دوم است ولی در صورتی که مراد از مملوکة، این است که مال، برای خودِ شخص باشد (مالِ غیر نباشد). 
  • «ولا رهن الطير في الهواء ...ولا السمك في الماء»: توضیح شرطِ سوم می‌باشد. 
  • «ولا رهن المصحف ... ولا رهن الوقف»: توضیح شرطِ چهارم است. 

بیان تفصیلی 4 شرط توسط شهید ثانی:

شرطِ اول: مالِ مرهونه باید عین باشد

با این شرط، دو مورد از ذیلِ مالِ رهنی خارج می‌شوند: 

1. منفعت: منفعت عین نیست و به همین دلیل هم نمی‌تواند به عنوان مالِ رهنی واقع شود. مثال: سکنی دار یا خدمتِ عبد. 

دلیل مرحوم محقّق ثانی: ایشان دو دلیل را برای این مطلب بیان می‌کنند: 

الف) منفعت امکانِ قبض ندارد. زیرا قبضِ منفعت، تنها به اتلاف آن ممکن می‌شود. یعنی باید از آن استفاده کرد و تا قبض بر آن صادق شود. 

ب) استیفاء دین از آن ممکن نیست. زیرا منفعت «شیئاً فشیئاً» حاصل می‌شود لذا تحصیل دین از آن امکان پذیر نیست. 

نظرِ شهید ثانی: من این دو دلیل را قبول ندارم. زیرا اگرچه خودِ منفعت قابل قبض نیست و نمی‌توان دین را از آن استیفاء کرد، ولی می‌توان این منفعت را تبدیل به عین کرد[۲] که دیگر هم قابل قبض است و هم استیفاء دین از آن ممکن است. 

دفاعِ شهید ثانی از محقّق ثانی: شاید این دو دلیل ایشان، ناظر به خودِ منفعت بما هو منفعت بوده است! نه منفعتی که تبدیل به عین می‌شود. 

2. دین: از آن‌جایی که دین، عین به حساب نمی‌آید، لذا رهنِ آن ممکن نیست. 

دلیل: دین یک امرِ کلّی است و وجودِ خارجی که قابل قبض باشد ندارد و لذا اگر قبض را در رهن شرط بدانیم، رهنِ دین جایز نخواهد بود. 

اشکال: به هر حال هر دینی، موقع تحویل دادن به عین تبدیل خواهد شد! 

پاسخ: هر مصداقی برای دین بیان شود، مصداق کلّی محسوب می‌شود ولی خودِ کلّی نیست. 

شهید ثانی: البته احتمال دارد (حتّی با وجود قول به اشتراطِ قبض) قائل به جواز رهن دین شویم! به این صورت که وقتی این دین قبض شود، دیگر قبضِ آن صادق شده است ولو خودِ دین قبض نشده است و صرفا مصداق آن قبض شده، اما عرفاً قبض بر آن صادق شده است. 

نظیر «هبه ما فی الذمّه» که اگرچه علما در هبه، قبض را شرط می‌دانند ولی با این وجود، هبه ما فی الذمّه را پذیرفته‌اند. زیرا در این نوع هبه، گویا شخص دارد این مال را از طرفِ خود قبض می‌کند و لذا عرفا قبض را صادق می‌دانند. 

گزارش شهید ثانی از کُتُب علامه حلّی: علامه در کتاب «تذکرة» به همین کلام ما در لمعه تصریح کرده‌اند و فرموده‌اند: «حکم به جواز یا عدم جواز رهن دین، مبتنی است بر اینکه آیا قبض را در رهن شرط می‌دانیم یا نه. اگر قبض را در رهن شرط بدانیم، رهن دین جایز نیست ولی اگر قبض را در رهن شرط ندانیم، رهن دین جایز است و اشکالی ندارد» «لا يصحّ رهن الدَّيْن إن شرطنا في الرهن القبضَ ؛ لأنّه لا يمكن قبضه ، لعدم تعيّنه حالة الرهن». امّا علّامه در کتاب دیگر خودشان به نام «قواعد» فرموده‌اند: «می‌توان قائل شد به این مطلب که قبض در رهن شرط نیست، ولی در عین حال بگوییم رهن دین جایز نیست!».

اشکال شهید اول به کلام علامه در قواعد: این چه حکمی‌ است که ایشان داده است؟! اگر بگوییم قبض شرط نیست، دیگر دلیلی بر عدم جواز رهن دین وجود ندارد! 

شهید ثانی‌ هم می‌فرمایند: این تعجّب شهید اول از کلام علامه حلّی به‌جا و صحیح است. 


شهید می‌خواهند بیان کنند که هر کدام از این شروط، چه مواردی را خارج می‌کند. 

مثلا اگر منفعتِ خانه‌ای برای شما به عنوان رهن قرار داده شد، آن خانه را اجاره بده و بدین صورت، منفعت را تبدیل به عین نموده‌ای. 

۴

تطبیق شرائط مال مرهونة / شرط اول: عین بودن

﴿ فلا يصحّ رهن المنفعة ﴾ كسكنى الدار وخدمة العبد (حال که بنا شد مالِ رهنی «عین» باشد، دیگر منفعت نمی‌تواند به عنوان مال رهنی قرار بگیرد؛ مانند سکنی دار، خدمت عبد و...) ، (دلیل اول:) لعدم إمكان قبضها؛ إذ لا يمكن إلّا بإتلافها (امکان قبض منفعت وجود ندارد زیرا ممکن نیست قبض منفعت مگر به اتلاف منفعت) ، و (دلیل دوم:) لتعذّر (عطف بر لعدم الامکان) تحصيل المطلوب في الرهن منها (متعذّر است تحصیل آنچه مطلوب است در رهن از منفعت) وهو (مطلوب در رهن) استيفاء الدين منه (غرض از رهن گرفتن این است که هنگامی که زمان مناسب رسید، دینش را از آن استیفاء کند) ، وهي (منفعت) إنّما تستوفى شيئاً فشيئاً (استیفاء منفعت به تدریج است) ، وكلمّا حصل منها (المنفعه) شيء عدم ما قبله (قبلی معدوم می‌شود) . كذا قيل وفيه نظر (مرحوم محقق ثانی در جامع المقاصد این دو دلیل را آورده‌اند ولی در آن اشکال است) (توضیح اشکال در پاورقی) ﴿ ولا الدين (عطف بر المنفعه) ﴾ بناءً على ما اختاره من اشتراط القبض (بنابر آنچه مصنّف آن را اختیار کرد از اشتراط قبض) ؛ لأنّ الدين أمر كلّي لا وجود له في الخارج يمكن قبضه (علت عدم امکان پذیری قبض: دین امری کلّی است که برای آن وجودی درخارج نیست که بتوان آن را قبض نمود) و (اشکال: خودِ دین را نمی‌توان قبض کرد امّا مصادیق آن را که می‌توان) ما يقبض بعد ذلك (آنچه مرتهن مدیون قبض می‌کند بعد از عقد)  ليس نفسه (خودِ دین که نیست) وإن وجد (کلی) في ضمنه (الفرد) (گرچه مصداقِ یافت شده دارای کلّی دین را دارد ولی خودِ کلّ نیست) . ويحتمل جوازه على هذا القول (البته احتمال دارد که ما رهن دین را جایز بدانیم حتّی بنابر این قول ـ اشتراط قبض‌ـ)، ويكتفى بقبض ما يعيّنه المديون (آنچه را معین می‌کند آن را مدیون، اگر قبض شود باید به آن اکتفا شود. گرچه به دقّب عقلی، آنچه قبض شده است دین نیست و فقط مصادقی از آن است.  ) ، لصدق قبض الدين عليه عرفاً، كهبة ما في الذمّة (در هبه هم علما قبض را شرط می‌دانند ولی همین علما، «هبه ما فی الذمه را جایز می‌دانند) .

وعلى القول بعدم اشتراط القبض لا مانع من صحّة رهنه (اگر قائل شویم به عدم اشتراط قبض، دیگر مانعی از صحّت عقد رهن وجود ندارد) ، وقد صرّح العلّامة في التذكرة ببناء الحكم (اینکه رهن دین جایز است یا خیر مبتنی است) على القول باشتراط القبض وعدمه (بستگی دارد که ما قبض را در رهن شرط بدانیم ـ که رهن دین جایز نیست ـ یا ندانیم ـ رهن دین جایز است ـ) ، فقال: لا يصحّ رهن الدين إن شرطنا في الرهن القبض (اگر قبض را شرط دانستیم، دیگر رهن دین جایز نیست) ؛ لأنّه لا يمكن قبضه لكنّه في القواعد جمع بين الحكم بعدم اشتراط القبض، وعدم جواز رهن الدين (همین علامه در قواعد فرموده است: ما قبض را شرط نمی‌دانیم ولی رهن دین را هم جایز نمی‌دانیم!)  فتعجّب منه المصنّف في الدروس (شهید اول در دروس، از حرف علامه تعجّب کرده است! چه طور می‌شود قبض شرط نباشد، ولی رهن دین را هم جایز ندانیم) وتعجبّه في موضعه (تعجّب شهید اول به‌جا و صحیح است) . والاعتذار له عن ذلك بعدم المنافاة بين عدم اشتراطه واعتبار كونه ممّا يقبض مثلُه ـ مع تصريحه بالبناء المذكور ـ غير مسموع (اینکه عذر آورده شده است برای علامه ـ برای توجیه جمع ایشان در قواعد ـ صحیح نیست! آن عذر هم این است: منافاتی نیست! یعنی می‌توان گفت قبض شرط نیست، ولی در عین حال، رهن دین را هم به دلیل دیگری جایز ندانست! یعنی اگرچه قبضِ خودِ رهن شرط نیست، ولی آنچه می‌خواهد رهن گذاشته شود، باید امثالِ او قابل رهن‌گذاری باشند و چون دین، نه خودش قابل قبض است و نه مثلش قابل قبض است، رهن آن جایز نیست) .

۵

حکم رهن عبد مدبّر

حکمِ رهن عبد مدبّر

عبد مدبّر: عبدی که مولا به او قول می‌دهد بعد از مرگش، آزاد باشد «انت حرٌّ دَبرَ وفاتی». 

سؤال: عقد تدبیر، از عقود جایزه است. حال اگر شخصی، عبد مدبّری داشته باشد و بعد آن را به عنوان رهن قرار دهد، تکلیف چیست؟

پاسخ: دو قول در مسئله مطرح است:

الف) از آن‌جایی که تدبیر، از عقود جایزه است، به محض اینکه مولا، عبد مدبّر را در نزد کسی به عنوان رهن قرار می‌دهد، خودِ این عمل، نوعی ابطال «تدبیر» است. زیرا معنای «رهن گذاشتن عبد مدبّر» این است که مرتهن می‌تواند درصورت عدم پرداخت دین توسط راهن، عبد را بفروشد و استیفاء دین کند! همین اجازه فروش، یعنی رجوع از «تدبیر»!

ب) رهن مدبّر، سبب ابطال تدبیر نمی‌شود. زیرا خیلی از اوقات، وقتی راهن، مالی را در نزد مرتهن به امانت می‌گذارد، به این خاطر است که به خودش اطمینان دارد که دین خود را به مرتهن می‌دهد و این مال رهنی را برمی‌گرداند‌. یعنی، رهنِ گذاشتن عبدِ مدبّر، لزوماً به معنای انصراف از عقد تدبیر نیست! شاید به جهت اطمینانی است که راهن به خودش دارد (مطمئن است که دین خود را به مرتهن می‌دهد و این عبد را دوباره به اموالِ خود بر می‌گرداند).

۶

تطبیق حکم رهن عبد مدبّر

﴿ ورهن المدبّر إبطال لتدبيره على الأقوى (قول اقوی این است که وقتی مدبّر رهن داده می‌شود، این ابطال تدبیر محسوب می‌شود) ﴾ لأنّه (تدبیر) من الصيغ الجائزة (کسی که عقد تدبیر برای عبدش می‌خواند، می‌تواند هر وقت اراده کرد، این عقد را باطل کند) ، فإذا تعقّبه ما ينافيه أبطله (وقتی به دنبال تدبیر، چیزی آمد که منافی با آن بود، باعث بطلان تدبیر می‌شود) ؛ لكونه رجوعاً (ما ینافیه، رجوع محسوب می‌شود) (همین که رهن گذاشته است، یعنی از رهن خود رجوع کرده است) ؛ إذ لا يتمّ المقصود من عقد الرهن إلّا بالرجوع (تمام نیست مقصود از عقد رهن مگر به واسطه رجوع) . وقيل (نظر دوم:) : لا يبطل به (باطل نمی‌شود تدبیر، به واسطه رهن مدبر) ؛ لأنّ الرهن لا يقتضي نقله عن ملك الراهن (چون رهن اقتضاء نمی‌کند نقل عبدِ مدبّر را از ملکِ راهن) ، ويجوز فكّه (یحتمل فکّه. احتمال فکّ آن نیز وجود دارد) ، فلا يتحقّق التنافي بمجرّده (لذا به مجرّد رهن مدبّر، تنافی تحقّق نمی‌یابد) ، بل بالتصرّف (آنچه باعث تنافی است، تصرّف است) . وحينئذٍ فيكون التدبير مراعى (تدبیر معلّق می‌ماند) بفكّه (که آیا رهن، فکّ خواهد شد یا نه) فيستقرّ (اگر رهن فک شد، تدبیر مستقر باقی می‌ماند) ، أو يأخذه في الدين (یا اینکه مرتهن اخذ می‌کند عبد مدبّر را در دین و آن را استیفاء می‌کند که در این صورت:) فيبطل (در این صورت تدبیر باطل می‌شود)  واستحسنه في الدروس (شهید اول هم در دروس این مطلب را حسن شمرده‌اند) .

۷

شرط دوم: مملوکه بودن

شرط دوم: مالِ رهنی باید مملوکه باشد

لذا رهنِ خمر، خنزیر و حرّ مجاز نیست! زیرا این سه مورد اصلاً قابلیت تملّک را ندارند. 

سؤال: اگر یکی از راهن یا مرتهن مسلمان باشند، رهن سه مورد بالا جایز نیست. امّا در صورتی که راهن ذمّی باشد و مرتهن مسلمان باشد و با یکدیگر توافق کنند که این مالِ رهنی را (سه مورد بالا) در نزد کافرِ ذمّی دیگری به عنوان امانت قرار دهند تا اگر راهن دینش را صاف کرد که این مالِ رهنی به ملک او بر می‌گردد و اگر هم دین را پرداخت نکرد، شخصِ امین آن را به کافر دیگری بفروشد و با پولِ آن استیفاء دین رخ دهد، آیا چنین موردی جایز است؟

پاسخ: این صورت هم جایز نیست زیرا یدِ وَدَعیّ، حکم یدِ مستودع را دارد. یعنی اگر چه این خمر یا خنزیر به نزدِ کافرِ دیگری امانت گذاشته شد، ولی این به منزله این است که هنوز در دستِ خود آن مرتهن مسلمان است. 

۸

تطبیق شرط دوم: مملوکه بودن

﴿ ولا رهن الخمر والخنزير (رهن خمر و خنزیر جایز نیست) إذا كان الراهن مسلماً، أو المرتهن (اگر راهن یا مرتهن مسلمان باشند) ﴾ وإن وضعهما (مرتهن مسلمان و راهن ذمّی) على يد ذمّي (اگر مرتهنِ مسلمان، این خمر یا خنزیر را نزد ذمّی دیگری به عنوان امانت قرار دهد) ؛ لأنّ يد الودعي كيد المستودع. خلافاً للشيخ حيث أجازه كذلك، محتجّاً بأنّ حقّ الوفاء إلى الذمّي فيصحّ، كما لو باعهما وأوفاه ثمنهما والفرق واضح.

يد الراهن عنه وتميكنه منه.

وعلى تقدير اعتباره، فلو قبضه بدون إذن الشريك وفعل محرّماً فهل يتمّ القبض؟ قولان (١) ، منشؤهما النهي المانع، كما لو وقع بدون إذن الراهن، وهو اختيار المصنّف وأنّ النهي إنّما هو لحقّ الشريك فقط، للإذن من قبل الراهن الذي هو المعتبر شرعاً. وهو أجود. ولو اتّفقا على قبض الشريك، جاز فيعتبر سماعه الإذن فيه.

﴿ والكلام إمّا في الشروط، أو اللواحق :

﴿ الأوّل ﴾

﴿ شرط الرهن :

﴿ أن يكون عيناً مملوكة يمكن قبضها ويصحّ بيعها هذه الشرائط منها ما هو شرط الصحّة وهو الأكثر. ومنها ما هو شرط في اللزوم كالمملوكيّة، باعتبار رهن ملك الغير، ولا يضرّ ذلك؛ لأنّها شروط في الجملة، ولأنّ المملوكيّة تشتمل على شرط الصحّة في بعض محترزاتها (٢) ﴿ فلا يصحّ رهن المنفعة كسكنى الدار وخدمة العبد، لعدم إمكان قبضها؛ إذ لا يمكن إلّا بإتلافها، ولتعذّر تحصيل المطلوب في الرهن منها وهو استيفاء الدين منه، وهي إنّما تستوفى شيئاً فشيئاً، وكلمّا حصل منها شيء عدم ما قبله. كذا قيل (٣)

__________________

(١) وهو اختيار المصنّف في الدروس ٣:٣٨٤. وأمّا القول بالتمام فهو للعلّامة في القواعد ٢:١١٧ ـ ١١٨، والمحقّق الثاني في جامع المقاصد ٥:١٠٧.

(٢) فإنّ ممّا يحترز بقيد المملوكيّة عنها: الحرّ مطلقاً، والخمر والخنزير للمسلم، فالمملوكيّة بهذا المعنى من شروط الصحّة.

(٣) قاله المحقّق الثاني في جامع المقاصد ٥:٤٨.

وفيه نظر (١) ﴿ ولا الدين بناءً على ما اختاره من اشتراط القبض؛ لأنّ الدين أمر كلّي لا وجود له في الخارج يمكن قبضه، وما يقبض بعد ذلك ليس نفسه وإن وجد في ضمنه. ويحتمل جوازه على هذا القول، ويكتفى بقبض ما يعيّنه المديون، لصدق قبض الدين عليه عرفاً، كهبة ما في الذمّة.

وعلى القول بعدم اشتراط القبض لا مانع من صحّة رهنه، وقد صرّح العلّامة في التذكرة ببناء الحكم على القول باشتراط القبض وعدمه، فقال: لا يصحّ رهن الدين إن شرطنا في الرهن القبض؛ لأنّه لا يمكن قبضه (٢) لكنّه في القواعد جمع بين الحكم بعدم اشتراط القبض، وعدم جواز رهن الدين (٣) فتعجّب منه المصنّف في الدروس (٤) وتعجبّه في موضعه. والاعتذار له عن ذلك بعدم المنافاة بين عدم اشتراطه واعتبار كونه ممّا يقبض مثلُه ـ مع تصريحه بالبناء المذكور ـ غير مسموع.

﴿ ورهن المدبّر إبطال لتدبيره على الأقوى لأنّه من الصيغ الجائزة، فإذا تعقّبه ما ينافيه أبطله؛ لكونه رجوعاً؛ إذ لا يتمّ المقصود من عقد الرهن (٥)

__________________

(١) وجه النظر: أنّ استيفاء الدين من عين الرهن ليس بشرطٍ، بل منه أو من عوضه ولو ببيعه قبل الاستيفاء، كما لو رهن ما يتسارع إليه الفساد قبله، والمنفعة يمكن فيها ذلك بأن يؤجر العين ويجعل الاُجرة رهناً. وقريبٌ منه القول في القبض؛ لإمكانه بتسليم العين ليستوفي منها المنفعة ويكون عوضها رهناً. إلّا أن يقال: إنّ ذلك خروجٌ عن المتنازع؛ لأنّ رهن الاُجرة جائزٌ، إنّما الكلام في المنفعة نفسها. والفرق بينها وبين ما يتسارع إليه الفساد إمكان رهنه، والمانع عارض بخلاف المنفعة فتأمّل. (منه رحمه‌الله).

(٢) التذكرة ١٣:١٢٧، المسألة ١١١.

(٣) اُنظر القواعد ٢:١٠٩ و ١١٦.

(٤) الدروس ٣:٣٨٧.

(٥) وهو استيفاء الدين منه.

إلّا بالرجوع. وقيل: لا يبطل به؛ لأنّ الرهن لا يقتضي نقله عن ملك الراهن، ويجوز فكّه، فلا يتحقّق التنافي بمجرّده، بل بالتصرّف. وحينئذٍ فيكون التدبير مراعى بفكّه فيستقرّ، أو يأخذه في الدين فيبطل (١) واستحسنه في الدروس (٢).

﴿ ولا رهن الخمر والخنزير إذا كان الراهن مسلماً، أو المرتهن وإن وضعهما على يد ذمّي؛ لأنّ يد الودعي كيد المستودع. خلافاً للشيخ حيث أجازه كذلك، محتجّاً بأنّ حقّ الوفاء إلى الذمّي فيصحّ، كما لو باعهما وأوفاه ثمنهما (٣) والفرق واضح.

﴿ ولا رهن الحرّ مطلقاً من مسلم وكافر، عند مسلم وكافر؛ إذ لا شبهة في عدم ملكه.

﴿ ولو رهن ما لا يملك الراهنُ وهو مملوك لغيره ﴿ وقف على الإجازة من مالكه فإن أجازه صحّ على أشهر الأقوال من كون عقد الفضولي موقوفاً مطلقاً (٤) وإن ردّه بطل.

__________________

(١) قوّاه الشيخ في المبسوط ٢:٢١٣، والخلاف ٣:٢٣٨، ذيل المسألة ٣١ من كتاب الرهن.

(٢) الدروس ٣:٣٩١.

(٣) الخلاف ٣:٢٤٨، المسألة ٥٢ من كتاب الرهن.

(٤) اختار هذا القول: الحسن والمفيد والمرتضى والشيخ في النهاية وسلّار والقاضي والتقي والمحقّق والعلّامة، راجع المختلف ٧:١٠٢، والمقنعة:٦٠٦، والناصريّات:٣٣٠ المسألة ١٥٤، والنهاية:٣٨٥ و ٤٦٥، والمراسم:١٥٠، والمهذّب ١:٣٥٠ و ٢:١٩٧، والكافي في الفقه:٢٩٢ و ٣٥٢، والشرائع ٢:١٤ و ٢٧٨، والقواعد ٢:١٩ و ٣:١٥. وقيل ببطلانه مطلقاً وهو قول الشيخ في المبسوط ٢:١٥٨ و ٤:١٦٣. وقيل ببطلانه في البيع وصحّته في النكاح وهو قول ابن إدريس في السرائر ٢:٢٧٤ و ٥٦٤. وقيل ببطلانه في نكاح غير البكر الرشيدة مع حضور الوليّ عقد الأبوين على الصغير والجدّ مع عدم الأب وعقد الأخ والاُمّ على الصبيّة ... وهو قول ابن حمزة في الوسيلة:٣٠٠.