درس الروضة البهیة (فقه ۳) (المتاجر - المساقاة)

جلسه ۱۱۷: کتاب الرهن ۷

 
۱

خطبه

۲

عبارت خوانی آغازین

۳

شرائط مال مرهونه / شرط سوم و چهارم

شرائط مال مرهونه

شرط سوم: امکان قبض

مالِ مرهونه باید امکان قبض داشته باشد. به همین‌خاطر: 

  • رهنِ پرنده‌ای که در هوا است صحیح نمی‌باشد مگر اینکه عادت بر برگشتن داشته باشد. 

نکته1: البته قائل شدن به این شرط، تنها در صورتی است که ما اصلِ قبض را قبول داشته باشیم. امّا اگر کسی قائل شد به اینکه به‌طور کلی، قبض در رهن شرط نیست، طبیعتا رهنِ پرنده در هوا را جایز و بدون مشکل می‌داند. زیرا امکانِ استیفاء دین (ولو قابل قبض نباشد) به کمک مصالحه و... وجود دارد. 

  • رهنِ ماهی در آب صحیح نمی‌باشد. البته باید توجّه داشت که ماهیان در آب، دو صورت دارند:

الف) ماهیان غیر محصور و در محدوده‌ای نامعین: رهن این دسته از ماهیان جایز نیست.

ب) ماهیان محصور در محدوده‌ای معین و قابل بررسی: رهن این دسته از ماهیان جایز است.

خلاصه اینکه: باید امکان قبض و علمِ به تعداد ماهیان وجود داشته باشد تا رهن جایز باشد.

 

شرط چهارم: صحّت بیع مالِ مرهونه

علّت قرار دادن این شرط این است که اگر، راهن دینش را به مرتهن پرداخت نکرد، مرتهن بتواند با فروش این مال، طلبش را استیفاء کند. به همین خاطر:

  • رهن قرآن (مصحف) در نزد کافر جایز نیست.
  • رهن عبد مسلمان در نزد کافر جایز نیست.

زیرا لازمۀ رهن گذاشتن این دو مورد در نزد کافر، تسلّط و استیلاء او بر این امور است (تا در صورت عدم پرداخت دین، این دو مورد را بفروشد یا در نزد خود نگه‌دارد) و این مسئله جایز نیست زیرا تسلّط کافر بر قرآن، هتک حرمت قرآن است و نیز تسلّط کافر بر مسلمان از باب آیه نفی سبیل جایز نیست.  

نکته2: البته در یک صورت، این مشکل مرتفع می‌شود و آن اینکه: راهن مسلمان و مرتهن کافر، توافق کنند که این عبد مسلمان یا قرآن را به عنوان مال رهنی در نزد مسلمانِ دیگری به امانت بگذارند تا در صورت عدمِ استیفاء دین، شخص ثالث (مسلمان) آن عبد یا قرآن را بفروشد و با پول آن بدهی کافر را استیفاء کند.

این کار صحیح است حتّی اگر شرط نشده باشد که این شخص ثالث (مسلمان) در فرضِ عدم اداء دین توسط راهن، وظیفه دارد این مال را بفروشد. زیرا ممکن است خودِ راهن یا حاکم یا وکیل حاکم برود و این مال را بفروشد و به واسطه آن استیفاء دین را انجام دهد.

۴

تطبیق شرائط مال مرهونه / شرط سوم و چهارم

﴿ ولا رهن الطير في الهواء ﴾ (رهن پرنده در هوا جایز نیست) لعدم إمكان قبضه (قبض پرنده در هوا جایز نیست) ، ولو لم نشترطه أمكن الجواز (اگر شرط نکرده باشیم قبض را، ممکن است قائل به جواز این عمل شویم ـ می‌توان پرنده در هوا را هم به عنوان مال رهنی قرار داد ـ) ؛ لإمكان الاستيفاء منه (زیرا استیفاء دین از پرنده در هوا وجود دارد) ولو بالصلح عليه (حتّی به وسیله مصالحه بر آن) ﴿ إلّا إذا اعتيد عوده ﴾ (رهن پرنده در هوا جایز نیست مگر اینکه عادت شده باشد عودِ این پرنده)  كالحمام الأهلي (مانند کبوتر اهلی) فيصحّ؛ لإمكان قبضه عادة.

﴿ ولا السمك (رهن سمک در آب جایز نیست) في الماء إلّا إذا كان محصوراً مشاهداً (البته اگر ماهی در جایی محصور باشد، دیگر رهن آن جایز خواهد بود ـ ماهی در استخر ـ) ﴾ بحيث لا يتعذّر قبضه عادة (به طوری‌که قبض آن عادتاً متعذّر نباشد) ويمكن (عطف بر لا یتعذّر) العلم به (به گونه‌ای که علم به مقدار آن ماهیان امکان‌پذیر باشد) .

﴿ ولا رهن المصحف عند الكافر (صحیح نیست رهن گذاشتن مصحف در نزد کافر) أو العبد المسلم (نمی‌توان عبد مسلمان را پیش کافر رهن گذاشت) ﴾ لاقتضائه الاستيلاء عليهما (چون این رهن گذاشتن، اقتضاء دارد استیلاء کافر بر این دو را)  والسبيلَ (عطف بر استیلاء) على بعض الوجوه (چون اقتضاء دارد استیلاء و سبیل را بر این دو در برخی وجوه ـ در فرضی که راهن نتواند دین خود را بپردازد ـ) ببيع ونحوه (یا کافر این دو مورد را می‌فروشد و دین خود را استیفاء می‌کند و یا اینکه این دو مورد را به عنوان ملکِ خود بر می‌دارد) ﴿ إلّا أن يوضعا (مصحف و عبد مسلم) على يد مسلم ﴾ (مگر اینکه این دو مورد را در نزد شخصِ ثالثی که مسلمان است قرار دهند) لانتفاء السبيل بذلك (زیرا در این صورت دیگر کافر بر مسلمان و مصحف سبیلی پیدا نمی‌کند) وإن لم يشرط بيعه للمسلم (ولو به این مسلمان امانت‌دار شرطِ بیع نشده باشد) ؛ لأنّه (به خاطر اینکه این کافر) حينئذٍ (حالا که وضع علی ید مسلم شد) لا يستحقّ الاستيفاء من قيمته (او استحقاق استیفاء از قیمت این مصحف یا عبد مسلم را ندارد) إلّا ببيع المالك (مگر اینکه مالک برود و آن را بفروشد) أو من يأمره (یا کسی که مالک امر به فروش بکند) أو الحاكم مع تعذّره (یا حاکم دخالت بکند در صورتی که مالک متعذّر باشد) ، ومثله لا يعدّ سبيلاً (مثل چنین استیفائی را سبیل نمی‌گویند) ؛ لتحقّقه وإن لم يكن هناك رهن (چون تحقّق پیدا می‌کند این استیفاء ولو رهنی در کار نباشد) .

۵

رهن وقف / رهن بیع نسیه / رهن عبد مرتدّ

رهن وقف

با توجّه به شرطِ چهارم (قبل بیع بودن مال مرهونه) باید گفت که رهنِ وقف هم جایز نیست. زیرا استیفاء دین از مالِ رهنی امکان‌پذیر نیست زیرا مالِ وقفی قابلیّت فروختن ندارد. 

اشکال: در بابِ وقف، خواندیم که وقف را در برخی صُور می‌توان فروخت. مثلا اگر مالِ وقفی از حالِ انتفاع خارج شود یا موجبِ اختلاف شود، برخی بیع مال وقفی را جایز می‌دانند. خب در این صورت وقتی بیع جایز شد، دیگر باید بتوان آن را رهن هم قرار داد. 

پاسخ: رهن حتّی در این صورت هم جایز نیست. زیرا در صورت جواز بیع وقف، باید آن را تبدیل به عینِ دیگری کرد که آن عین دیگر هم باز باید به عنوان وقف قرار بگیرد! لذا همچنان مرتهن نمی‌تواند دین خود را از آن استیفاء کند. 

بله! اگر فقیهی قائل به عدمِ وجوب استبدال مال وقفی شد، در این صورت دیگر مانعی از رهن واقع شدن وقف نیست. 

 

رهن بیع نسیه

سؤال: اگر مشتری، مبیعی را به بیع نسیه بخرد و بایع به او بگوید: «این مبیع، در نزد من به عنوان رهن می‌ماند تا وقتی که پولش را بیاوری». آیا چنین رهنی صحیح است یا خیر؟

پاسخ: بله. چنین رهنی صحیح است. زیرا با این صیغه (بیع نسیه)، دین بر گردن مشتری آمده است. از طرفی هم فرض در صورتی است که بیع، به صورت خیاری واقع شده است ولی باز با این وجود، رهن صحیح است. زیرا با همین معامله و صیغه بیع خیاری ثمن بر ذمّه مشتری آمده است. البته این ثمنِ بر ذمّه آمده، استقرار ندارد، چون بیع خیاری است و ممکن است به هم بخورد. 

نظر شیخ طوسی: بیع خیاری باعث ملکیّت نمی‌شود. زیرا ایشان مبنایی دارند که می‌گوید: «مبیع در زمان خیار، به ملکِ مشتری داخل نمی‌شود». لذا مشتری هم تا وقتی که خیار در معامله وجود دارد هنوز مالک انگشتر نشده است و طبیعتاً تا وقتی هم که کسی مالک چیزی نباشد، نمی‌تواند آن را به عنوان رهن قرار دهد. 

 

رهن عبد مرتدّ

عبد مرتدّ بر سه قسم است:

  • مرد مرتدّ فطری[۱]: حکم او قتل است و توبه او علی الظاهر پذیرفته نمی‌شود. رهن گذاشتن عبدِ مرتدّ فطری صحیح است. زیرا تا قبل از کشتن او، همچنان ملکِ مالکش می‌باشد (با حکمِ به ارتداد، از ملکیّت مالکش خارج نمی‌شود) و به همین خاطر، مالک می‌تواند این عبد را به عنوان رهن قرار دهد.[۲]

نکته: اگر در زمانِ رهن، این مرتدّ فطری اعدام شد، رهن باطل است. 

استاد:‌ حتما باید مرتهن را از وضعیّت این عبد مطّلع کرد. یعنی مرتهن باید بداند که این عبد، مرتد فطری است و هر لحظه ممکن است اعدام شود و الا اگر مرتهن از وضعیّت این عبد آگاه نشود، گویی سرش کلاه رفته است.[۳]

  • مرد مرتدّ ملّی: به طریق اولی رهن جایز است. 
  • زن مرتدّ: به طریق اولی رهن جایز است.

زنِ مرتدّ که مطلقا کشته نمی‌شود (چه فطری و چه ملّی) مردِ مرتدّ ملّی هم توبه‌اش پذیرفته می‌شود. 

بله! اگر مرد مرتدّ ملّی توبه نکند، حکمش قتل است و مانند مرتدّ فطری خواهد بود. 


کسی که در هنگام انعقاد نطفۀ او، پدر یا مادرش یا هردو مسلمان باشند. 

مانند عبدِ مریضی که دکتر گفته‌است: «او تا یک ماه دیگر می‌میرد». همانطور که رهن گذاشتن این عبد مریض، تا وقتی زنده است صحیح می‌باشد، رهنِ عبد مرتدّ هم جایز است.

شهید به این مسئله اشاره‌ای نکرده‌اند.

۶

تطبیق رهن وقف / رهن بیع نسیه / رهن عبد مرتدّ

﴿ ولا رهن الوقف ﴾ (رهن وقف جایز نیست) لتعذّر استيفاء الحقّ منه بالبيع (زیرا استیفاء دین و حق، از مال وقفی به واسطه فروختن متعذّر است) ، وعلى تقدير جواز بيعه (بر فرض که بیع وقف جایز باشد) بوجهٍ (مثل جایی که مالِ وقفی در حال خراب شدن است یا جایی که مال وقفی باعث اختلاف موقوفٌ علیهم شده است) يجب أن يُشترى بثمنه ملكاً يكون وقفاً (اگر هم این مالِ وقفی فروخته شود، باید با پولِ آن چیزِ دیگری خریده شود و آن را به عنوان وقف قرار دهند!ـ چه بیع جایز باشد و چه جایز نباشد ـ یعنی باز هم مرتهن نمی‌تواند استیفاء حق کند) ، فلا يتّجه الاستيفاء منه مطلقاً (لذا امکان‌پذیر و متّجه نیست استیفاء از آن وقف، مطلقا) ، نعم لو قيل بعدم وجوب إقامة بدله (بله اگر فقیهی نظرش این بشود که واجب نیست اقامه بدل) أمكن رهنه حيث يجوز بيعه (آن جایی که بیعش جایز باشد رهنش هم امکان‌پذیر است) .

﴿ ويصحّ الرهن في زمن الخيار ﴾ (در زمان خیار، رهن جایز است) (یعنی مشتری، مبیعی را که خریده است، پیش بایع به عنوان رهن قرار بدهد، بابت آن ثمنی که باید در بیع نسیه‌ای این کالا پرداخت کند) (علّت یصحّ از جهت دین:) لثبوت الثمن في الذمّة (بیع خیاری که انجام شده است، ولو خیاری است امّا ثمن به ذمّه مشتری می‌آید) وإن لم يكن مستقرّاً (گرچه این دین، استقرار ندارد. زیرا ممکن است معامله به جهت خیار، فسخ شود) ﴿ وإن كان ﴾ الخيار ﴿ للبائع (گرچه بایع خیار فسخ داشته باشد، اما بالاخره ذمّه مشتری مشغول شده است و مشکلی ندارد) ؛ (علّت یصحّ از جهت رهن:) لانتقال المبيع ﴾ إلى ملك المشتري (مبیعی که من خریدم، ولو بیع خیاری است ولی به ملکم منتقل شده است) ﴿ بالعقد (با عقد، این ملکیّت حاصل می‌شود) على الأقوى (در مقابل شیخ طوسی) ﴾ لأنّ صحّة البيع تقتضي ترتّب أثره (چون صحّت بیع، اقتضاء دارد ترتّب اثر بیع را) ؛ ولأنّ سبب الملك هو العقد (سبب ملکیّت هم که عقد است)، فلا يتخلّف عنه المسبّب (پس تخلّف نمی‌کند از سبب‌مان که عقد است مسبّب) . وعلى قول الشيخ بعدم انتقاله إلى ملك المشتري إذا كان الخيار للبائع أو لهما (بنابر قول شیخ که منتقل نمی‌شود مبیع به ملک مشتری در جایی که بایع خیار داشته باشد یا هردو خیار داشته باشند) لا يصحّ الرهن على الثمن (رهن بر ثمن جایز نیست) قبل انقضائه (قبل از اینکه انقضاء شود آن خیار) .

﴿ ويصحّ رهن العبد المرتدّ ولو عن فطرة (صحیح است رهن عبد مرتد ولو ارتدادش فطری باشد) ﴾ لأنّه لم يخرج بها عن الملك (به خاطر ارتداد فطری، از ملک مالک خارج نمی‌شود) وإن وجب قتله (گرچه قتلش واجب است) ؛ لأنّه (رهن مرتدّ فطری) حينئذٍ كرهن المريض (مثل رهن مریضی است که) المأيوس من برئه (مایوس شده است از خوب شدنش) ، ولو كان (مرتدّ) امرأةً أو ملّيّاً فالأمر أوضح (زیرا زن که هیچ‌گاه کشته نمی‌شود و مرد مرتدّ ملّی هم که توبه‌اش پذیرفته می‌شود) ؛ لعدم قتلها (زن) مطلقاً (چه ملّی و چه فطری) ، وقبول توبته (مرتدّ ملّی ـ مرد ـ) .

﴿ ولو استعار للرهن صحّ ثم إن سوّغ له المالك الرهن كيف شاء جاز مطلقاً، وإن أطلق ففي جوازه فيتخيّر ـ كما لو عمّم ـ أو المنع للغرر، قولان اختار أوّلهما في الدروس (١) وعلى الثاني فلابدّ من ذكر قدر الدين وجنسه ووصفه وحلوله أو تأجيله وقدر الأجل، فإن تخطّى حينئذٍ كان فضوليّاً، إلّا أن يرهن على الأقلّ فيجوز بطريق أولى.

ويجوز الرجوع في العارية ما لم تُرهَن، عملاً بالأصل ﴿ وتلزم بعقد الرهن فليس للمعير الرجوع فيها بحيث يفسخ الرهن وإن جاز له مطالبة الراهن بالفكّ عند الحلول. ثمّ إن فكّه وردّه تامّاً برئ ﴿ ويضمن الراهن لو تلف وإن كان بغير تفريط ﴿ أو بيع بمثله إن كان مثليّاً، وقيمته يوم التلف إن كان قيميّاً.

هذا إذا كان التلف بعد الرهن، أمّا قبله فالأقوى أنّه كغيره من الأعيان المعارة. وعلى تقدير بيعه فاللازم لمالكه ثمنه إن بيع بثمن المثل، ولو بيع بأزيد فله المطالبة بما بيع به.

﴿ ويصحّ رهن الأرض الخراجيّة كالمفتوحة عنوةً، والتي صالح الإمام أهلها على أن تكون ملكاً للمسلمين، وضرب عليهم الخراج، كما يصحّ بيعها ﴿ تبعاً للأبنية والشجر لا منفردة.

﴿ ولا رهن الطير في الهواء لعدم إمكان قبضه، ولو لم يشترطه أمكن الجواز؛ لإمكان الاستيفاء منه ولو بالصلح عليه ﴿ إلّا إذا اعتيد عوده كالحمام الأهلي فيصحّ؛ لإمكان قبضه عادة.

__________________

(١) الدروس ٣:٣٨٨، والثاني للعلّامة في التذكرة ١٣:١٢٢، والمحقّق الثاني في جامع المقاصد ٥:٦٤.

﴿ ولا السمك في الماء إلّا إذا كان محصوراً مشاهداً بحيث لا يتعذّر قبضه عادة ويمكن العلم به.

﴿ ولا رهن المصحف عند الكافر أو العبد المسلم لاقتضائه الاستيلاء عليهما والسبيل على بعض الوجوه ببيع ونحوه ﴿ إلّا أن يوضعا على يد مسلم لانتفاء السبيل بذلك وإن لم يشرط (١) بيعه للمسلم؛ لأنّه حينئذٍ لا يستحقّ الاستيفاء من قيمته إلّا ببيع المالك أو من يأمره أو الحاكم مع تعذّره، ومثله لا يعدّ سبيلاً؛ لتحقّقه وإن لم يكن هناك رهن.

﴿ ولا رهن الوقف لتعذّر استيفاء الحقّ منه بالبيع، وعلى تقدير جواز بيعه بوجهٍ يجب أن يُشترى بثمنه ملكاً يكون وقفاً، فلا يتّجه الاستيفاء منه مطلقاً، نعم لو قيل بعدم وجوب إقامة بدله أمكن رهنه حيث يجوز بيعه.

﴿ ويصحّ الرهن في زمن الخيار لثبوت الثمن في الذمّة وإن لم يكن مستقرّاً ﴿ وإن كان الخيار ﴿ للبائع؛ لانتقال المبيع إلى ملك المشتري ﴿ بالعقد على الأقوى لأنّ صحّة البيع تقتضي ترتّب أثره؛ ولأنّ سبب الملك هو العقد، فلا يتخلّف عنه المسبّب. وعلى قول الشيخ بعدم انتقاله إلى ملك المشتري إذا كان الخيار للبائع أولهما (٢) لا يصحّ الرهن على الثمن قبل انقضائه.

﴿ ويصحّ رهن العبد المرتدّ ولو عن فطرة لأنّه لم يخرج بها عن الملك وإن وجب قتله؛ لأنّه حينئذٍ كرهن المريض المأيوس من برئه، ولو كان امرأةً أو ملّيّاً فالأمر أوضح؛ لعدم قتلها مطلقاً، وقبول توبته.

__________________

(١) في (ش) و (ر) : لم يشترط.

(٢) اُنظر قول الشيخ في الخلاف ٣:٢٢، المسألة ٢٩ من كتاب البيوع.